پيام قرآن جلد 2

مشخصات كتاب

سرشناسه : مكارم شيرازي، ناصر، 1305 -

عنوان و نام پديدآور : پيام قرآن: روش تازه اي در تفسير موضوعي قرآن / ناصر مكارم شيرازي، با همكاري جمعي از فضلا.

مشخصات نشر : تهران: دارالكتب الاسلاميه، 1377.

مشخصات ظاهري : 10ج.

شابك : دوره 964-440-061-5 : ؛ 25000 ريال: ج.1، چاپ هفتم: 964-440-050-X ؛ 60000 ريال (ج.1، چاپ دهم) ؛ ج.2: 964-440-052-6 ؛ 25000 ريال (ج.2، چاپ هفتم) ؛ 25000 ريال (ج.2، چاپ هشتم) ؛ 40000 ريال (ج. 3، چاپ هشتم) ؛ 60000 ريال: ج.3، چاپ نهم 964-440-053-4 : ؛ 200000 ريال(ج.3، چاپ يازدهم) ؛ ج.4 964-440-054-2 : ؛ 60000 ريال : ج.4 ٬چاپ هشتم 964-440-054-2 : ؛ ج.5: 964-440-055-0 ؛ 25000 ريال (ج.5، چاپ ششم) ؛ 60000 ريال (ج.5، چاپ هشتم) ؛ 2000000 ريال ( ج.5، چاپ نهم ) ؛ ج.6: 964-440-056-9 ؛ 60000 ريال (ج.6 ٬ چاپ هشتم) ؛ ج.7 964-440-057-7 : ؛ 60000 ريال (ج.7، چاپ هفتم) ؛ ج.8: 964-440-058-5 ؛ 40000 ريال (ج.8، چاپ ششم) ؛ ج.9 964-440-059-3 : ؛ 2500 ريال (ج.9، چاپ پنجم) ؛ 60000 ريال (ج.9، چاپ هفتم) ؛ ج.10 964-440-060-7 : ؛ 40000 ريال (ج.10 ٬ چاپ پنجم)

يادداشت : فهرستنويسي براساس جلد دوم، 1376.

يادداشت : ج.1 (چاپ هفتم: 1381).

يادداشت : ج.1 (چاپ هشتم: 1384).

يادداشت : ج. 1 (چاپ نهم: 1386).

يادداشت : ج.1 (چاپ دهم: 1388).

يادداشت : ج.2 (چاپ چهارم: 1381).

يادداشت : ج.2 (چاپ هشتم: 1381).

يادداشت : ج.2 (چاپ نهم: 1386).

يادداشت : ج. 3 (چاپ هشتم: 1386).

يادداشت : ج.3 (چاپ نهم: 1388).

يادداشت : ج.3(چاپ يازدهم: 1392).

يادداشت : ج.4 (چاپ هشتم: 1389).

يادداشت : ج.5 (چاپ ششم: 1381).

يادداشت : ج.5 ( چاپ نهم: 1392 ).

يادداشت : ج.5 (چاپ هفتم: 1386).

يادداشت : ج.5 و 6 (چاپ هشتم : 1389).

يادداشت : ج.7 (چاپ هفتم: 1389)

يادداشت : ج.8 (چاپ ششم: 1386).

يادداشت : ج.9 (چاپ پنجم: 1381).

يادداشت : ج.9 (چاپ هفتم: 1389).

يادداشت : ج.10 (چاپ پنجم : 1386).

يادداشت : كتابنامه.

مندرجات : ج. 1. معرفت و شناخت در قرآن مجيد.- ج. 2. خداجويي و خداشناسي در قرآن.- ج.3. طرق معرفت الله در قرآن مجيد.- ج. 4. صفات جمال و جلال در قرآن مجيد.- ج. 5. معاد در قرآن مجيد (1).- ج. 6. معاد در قران مجيد (2).- ج. 7. نبوت خاصه در قرآن مجيد (1).- ج. 8. نبوت خاصه در قرآن مجيد (2).- ج. 9. امامت و ولايت در قرآن مجيد .- ج. 10. حكومت اسلامي در قرآن مجيد.

موضوع : قرآن-- تحقيق

موضوع : الهيات

رده بندي كنگره : BP65/4/م7پ9 1300ي ب

رده بندي ديويي : 297/15

شماره كتابشناسي ملي : م 77-3567

ص: 1

به جاى مقدّمه

اشاره

ص: 2

ص: 3

ص: 4

ص: 5

ص: 6

ص: 7

ص: 8

ص: 9

ص: 10

ص: 11

ص: 12

ص: 13

ص: 14

ص: 15

اين همه تفسير براى قرآن!

برادرى مى گفت: شنيده ام، حدود دو هزار تفسير درباره قرآن نوشته شده است، با اينكه قرآن يك حقيقت بيش نيست؛ آيا موقع آن نرسيده است كه دانشمندان اسلام (مخصوصاً در حكومت اسلامى) بنشينند و تكليف تفسير آيات قرآن را روشن سازند.

گفتم: برادر! از چند نكته مهم غفلت كرده اى!

1- ما نبايد فراموش كنيم كه قرآن ابعاد زيادى دارد و زواياى بى شمارى؛ و هريك از مفسّران بزرگ آن را از يك بعد خاص، و زاويه معين، مى بينند، و تفسير مى كنند. درست مثل يك شاخه گل گرانبها كه باغبان به آن به عنوان يك محصول پر درآمد نگاه مى كند، و پزشك دارو ساز از اين نظر كه برگهايش براى فلان بيمارى خوب است، و ساقه هايش براى درمان بيمارى ديگر، و ريشه ها و گل هايش نيز هريك براى درمان بيمارى خاصّى مفيد است.

شاعران به آن از اين نظر مى نگرند كه الهام بخش لطيف ترين اشعار، و پرورش دهنده قريحه هنرى، گلبرگش چون عارض شاهدان و غنچه هايش چون دهان خوبان، و رنگ و طراوت و بويش يادآور رنگ و بوى جانان است.

و بالآخره يك فيلسوف الهى در جزء جزء پيكر اين شاخه گل، آثار آن معبود بزرگ را تماشا مى كند، و با گوش جانش از هر ذرّه اى از آن حمد و تسبيح آن شاهد شاهدان را مى شنود، و از ظرافت و لطافت و نظم و حساب دقيقش نشانى از آن بى نشان مى يابد و سرانجام به اين شعر معروف مترنّم مى شود كه:

برگ درختان سبز در نظر هوشيارهر ورقش دفترى است معرفت كردگار!

به همين دليل مفسّران اديب و نكته پرداز، قرآن را از بعد فصاحت و بلاغت نگريسته اند؛ و مفسّران فيلسوف و حكيم از بعد فلسفى، و مورّخان بعد تاريخى اش را مى نگرند، و آگاهان علوم طبيعى از پرده بردارى قرآن از اسرار جهان سخن مى گويند.

ص: 16

معلّمان اخلاق از بعد برنامه هاى بسيار مؤثّر تربيتى، و فقهاء و حقوقدانان از مسائل حقوقى و آيات الاحكام، و متكلّمان از معارف بلند قرآن در زمينه مبدأ و معاد، بحث و تفسير مى كنند. خلاصه: هركسى سوزد به نوعى در غم جانانه اى!

ما سراغ نداريم كسى كه قرآن را از تمام ابعاد ديده و تفسير كرده باشد؛ چرا كه تخصّص در تمام علوم و فنون براى هيچ انسانى ممكن نيست.

2- قرآن همچون درياى بى كرانى است كه هريك از مفسّران به قسمتى از عمق آن مى رسند و گوهرهايى با خود مى آورند.

زمانى بود كه غوّاصان تنها در عمق بسيار كم درياهاى جهان به كاوش مرواريد و جواهرات مى پرداختند؛ ولى هر قدر تجهيزات براى فرو رفتن در درياها كامل تر شد آنها در عمق بيشترى گام نهادند و عوالم جديدى را كشف كردند و به جواهرات و معادن تازه اى دست يافتند.

همين گونه هر قدر سطح فكر و علوم و دانش هاى انسانى با گذشت زمان بالاتر رود، محقّقان و مفسّران آمادگى بيشترى براى غوص در ژرفاى كلام الهى پيدا مى كنند، و گوهرهاى تازه اى به دست مى آورند، و مى دانيم هرگز نقطه پايانى براى اين تلاش متصوّر نيست؛ زيرا كلام الهى همچون ذات پاك اش نامتناهى است!

اينها دليل تنوّع و كثرت تفسيرهااست.

3- بعلاوه كشف حقايق هميشه در برخورد انديشه ها با يكديگر صورت مى گيرد، همانگونه كه جرقه ها از برخورد قطعات سنگ و فولاد بيرون مى جهد؛ بنابراين هرگز نبايد از تعدّد و كثرت كتب تفسير هراسى به خود راه داد؛ بلكه اين يك نقطه مهم قوّت است كه بايد همچنان ادامه يابد.

***

ما بعد از گام نهادن در تفسير موضوعى اين حقيقت را به خوبى لمس كرديم چرا كه هر قدر بيشتر با اين كتاب بزرگ آسمانى آشناتر مى شويم مى بينيم دريچه هاى تازه اى از معارف و كنوز حقايق قرآن بر ما كشف مى شود، حقايقى

ص: 17

كه در تفسير ترتيبى تا اين حد كشف نشده بود و خدا را بر اين نعمت بزرگ سپاس مى گوئيم.

جلد اوّل اين تفسير بحمداللَّه با «موفقيت» و «استقبال كامل» روبرو شد به گونه اى كه مجموع هفت هزار نسخه منتشر شده قبل از نشر چلد دوّم پايان گرفت، و اين نشان خوبى بر آشنايى روز افزون محيط ما با قرآن و معارف قرآن است.

در اين زمينه سخنان ديگرى نيز داريم كه به بعد موكول مى كنيم و آخر دعوانا ان الحمدللَّه رب العالمين.

ص: 18

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيْمِ

الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالِمَيْنَ وَ الْصَّلاةُ وَ السَّلامُ عَلى خَيْرِ خَلْقِهِ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّيِبِيْنَ الطّاهِرِيْنَ لاسِيَّمَا الأَمامِ الْمَهْدِىِّ الْمُنْتَظَرِ أرْواحُنا فِداهُ

ص: 19

خدا جوئى و خداشناسى در قرآن مجيد

اشاره

تاريخ شروع:

هشتم رجب المرجب 1408

مطابق: 7 اسفند 1366

ص: 20

چند سؤال مهم و سرنوشت ساز

همه مى خواهند پاسخ اين سؤالات معروف را بدانند:

از كجا آمده ايم؟

در كجا هستيم؟

و به كجا مى رويم؟

و طبعاً در كنار اين سؤالات سه گانه سؤال مهم ديگرى نيز مطرح است، و آن اينكه: «چرا آمده ايم»؟ آيا آمدن ما هدفى داشته است؟ و اگر هدفى داشته اين هدف چيست؟

و براى رسيدن به اين هدف چه اسبابى در اختيار ما است؟

مبدأ اصلى اين عالم كيست و جهان آفرينش از كجا سرچشمه گرفته است؟

و سرانجام آيا راهى براى شناخت آن مبداء بزرگ وجود دارد؟

اينها مهمترين سؤالات انسان ها است.

***

تنها كسانى خود را موظف به يافتن پاسخ اين سؤالات نمى بينند كه در زندگى مادى روزمرّه چنان غرقند كه به جز به «خواب و خور و شهوت» نمى انديشند، و همچون «حيوان» خبرى از «عالم انسانى» ندارند.

و يا براى يافتن پاسخ اين سؤالات تلاش و كوشش كرده و به جائى نرسيده اند، مأيوس گشته و از تلاش بازمانده اند.

و از آنجا كه هميشه «سؤال» انگيزه «حركت» است، حركتى به سوى پاسخ ها، و هر قدر اين سؤآلات متنوع تر و عميق تر باشد اين حركت گسترده تر و ريشه دارتر خواهد بود، لذا بايد با روى گشاده از سؤالات بزرگ استقبال كرد، نه تنها از كثرت و اهمّيّت سؤال ها نهراسيم بلكه با آغوش باز به استقبال آنها برويم.

ص: 21

بلكه مى توان گفت حاصل عمر انسان در حقيقت چيزى جز يافتن پاسخ سؤالات نيست، و حاصل كار تمام دانشمندان جهان و فلاسفه و علماى علوم طبيعى همه بدون استثناء يافتن پاسخ بعضى از اين سؤالات مهم است.

دانشمندان فلكى مى كوشند پيدايش آسمان ها و نظام حركت بر آنها را شرح دهند.

علماى زمين شناسى به سؤالات مربوط به پيدايش زمين و ساختمان آن پاسخ مى گويند.

دانشمندان انسان شناس و روانكاو و تمام كسانى كه روى علوم انسانى و اجتماعى مطالعه مى كنند، مى خواهند پاسخ به سؤالات مربوط به اين موجود عجيبى را كه نامش «انسان» است پيدا كنند.

و فلاسفه در تلاش پيگير خود مى خواهند از حقيقت مبدأ و منتهاى جهان تا آنجا كه عل بشر كشش دارد- آگاه شوند، و لااقل به بعضى از سؤالات مربوط به اين قسمت پاسخ دهند.

از آنچه گفته شد نتيجه مى گيريم كه اگر بحث درباره «آفريدگار عالم هستى» و مبدأ اين جهان بزرگى كه در آن زندگى مى كنيم از قديمترين مباحث و از ريشه دارترين سؤالات انسانى است جاى تعجب نمى باشد.

و به همين دليل ما خود را ملزم مى دانيم تا آنجا كه در توان داريم براى يافتن پاسخ اين سؤال تلاش كنيم كه:

مبدأ عالم هستى كيست؟ و چگونه مى توان او را شناخت؟!

ص: 22

انگيزه هاى خدا جويى

[1- انگيزه عقلى]

اشاره

گفتيم هيچ حركتى بدون انگيزه نيست، طبعاً حركت در مسير شناخت مبدء جهان هستى نيز نمى تواند بدون انگيزه باشد به همين دليل فلاسفه و دانشمندان براى خداجويى سه انگيزه اساسى ذكر كرده اند كه قرآن مجيد به همه آنها اشاره هاى روشنى دارد:

1- انگيزه عقلى

2- انگيزه فطرى

3- انگيزه عاطفى

و بعضى از انگيزه ها نيز براى خود شاخه هايى دارند.

نخست به سراغ «انگيزه عقلى» مى رويم و با هم به آيات زير گوش جان فرا مى دهيم:

1- يا ايُّهَا الَّذِيْنَ آمَنُوا اسْتَجِيْبُو اللَّهِ و لِلرَّسُوْلِ اذا دَعاكُمْ لِما يُحْيِيْكُمْ

(انفال- 24)

2- لَقَدْ مَنَّ اللَّهُ عَلَى الْمُؤْمِنِيْنَ اذْ بَعَثَ فِيْهِمْ رَسُولًا مِنْ انْفُسِهِمْ يَتْلُوا عَلَيْهِمْ آياتِهِ وَ يُزَكّيْهِمْ و يُعَلِّمُهُمُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ انْ كانُوا مِنْ قَبْلُ لَفِىْ ضَلالٍ مُبِيْنٍ

3- لَقَدْ ارْسَلْنا بِالْبَيِّناتِ وَ أَنْزَلْنا مَعَهُمُ الْكِتابَ وَ الْمِيزانَ لِيَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ

4- يَأْمُرُهُمْ بِالْمَعْروُفِ و يَنْها هُمْ عِنِ الْمُنْكَرِ وَ يُحِلُّ لَهُم الطَّيِباتِ وَ يُحَرِّمُ عَلَيْهِمُ الْخَبائِثَ وَ يَضَعُ عَنْهُمْ اصْرَهُمْ وَ الأ غْلالَ الَّتىِ كانَتْ عَلَيْهِمْ

5- قالَ هَلْ يَسْمَعُونَكُمْ اذْ تَدْعُوْنَ أَوْ يَنْفَعُوْنَكُمُ اوْ يَضِّروُنَ ...

ص: 23

فَانَّهُمْ عَدُوٌّلِىْ الّارَبَّ الْعالِمَيْنَ

6- فِانْ اعْرَضُوْا فَقُلْ انْذَرْتُكُمْ صاعِقَةً مَثْلَ صاعِقَةِ عادٍ وَ ثَمُوْدَ

(فصلت/ 13)

7- قُلْ انَّما اعِظُكُمْ بِواحِدَةٍ أَنْ تَقُومُو اللَّهِ مَثْنَى وَ فُرادَى ثُمَّ تَتَفَكَّروُا ما بِصاحِبِكُمْ مِنْ جِنَّةٍ انْ هُوَالَّا نَذِيْرٌ لَكُمْ بَيْنَ يَدَى عَذابٍ شَدِيدٍ ...

(سبا/ 46)

ترجمه:

1- اى كسانى كه ايمان آورده ايد دعوت خدا و پيامبر را اجابت كنيد هنگامى كه شما را به سوى چيزى مى خواند كه مايه حيات شما است.

2- خداوند برمؤمنان منت گذارد (و نعمت بزرگى بخشيد) هنگامى كه در ميان آنها پيامبرى از جنس خودشان برانگيخت كه آيات او را بر آنها بخواند و كتاب و حكمت به آنها بياموزد، اگر چه پيش از آن در گمراهى آشكارى بودند.

3- ما رسولان خود را با دلائل روشن فرستاديم و با آنها كتاب (آسمانى) و ميزان (شناسايى حق و قوانين عادلانه) نازل كرديم تا مردم قيام به عدالت كنند.

4- پيامبر آنها را به نيكى ها دستور مى دهد و از منكرات باز مى دارد، پاكيزه ها را براى آنها حلال مى شمرد، و ناپاك ها را تحريم مى كند و بارهاى سنگين و زنجيرهايى را كه بر آنها بود برمى دارد.

5- (ابراهيم) گفت: آيا هنگامى كه بت ها را مى خوانيد صداى شما را مى شنوند؟- با سودى به شما مى رسانند، يا زيانى؟- همه آنها دشمن منند مگر پروردگار عالميان!

6- اگر آنها رويگردان شوند بگو: من شما را از صاعقه اى همانند صاعقه

ص: 24

عاد و ثمود بيم مى دهم!

7- بگو تنها شما را به يك چيز اندرز مى دهم و آن اينكه دو نفر دو نفر يا يكنفر يكنفر براى خدا قيام كنيد سپس فكر خود را به كار گيريد، اين دوست و همنشين شما (محمد) هيچ گونه جنونى ندارد، او فقط بيم دهنده شما در برابر عذاب شديد (الهى) است.

تفسير و جمع بندى

نخستين وظيفه هر انسان تحقيق است

انسان عاشق كمال است، و اين يك عشق جاودانى در همه انسان ها محسوب مى شود منتها هركس كمال خود را در چيزى مى بيند، و به دنبال آن مى رود و گروهى نيز بجاى آب به دنبال سراب و ارزش هاى موهوم و كمالات پندارى مى روند و آن را واقعيت خيال مى كنند.

گاهى از اين اصل به عنوان «غريزه جلب منفعت و دفع ضرر» ياد مى شود كه انسان به خاطر اين غريزه خود را موظف مى بيند كه نسبت به هر موضوعى كه با سرنوشت او (از نظر سود و زيان) رابطه اى دارد برخورد جدى كند.

ولى نام «غريزه» بر اين عشق گذاشتن بسيار مشكل است چرا كه غريزه معمولًا به امورى گفته مى شود كه بدون دخالت انديشه در افعال انسان ها يا جانداران ديگر مؤثر است و به همين دليل در مورد حيوانات نيز به كار مى رود.

بنابراين بهتر است كه از عنوان «تمايلات عالى» كه بعضى ديگر در اينگونه موارد به كار مى برند استفاده كنيم.

به هر حال اين عشق به كمال و تمايل به منافع معنوى و مادى و دفع هرگونه ضرر و زيان انسان را وادار مى كند كه در مورد احتمال نيز به تحقيق پردازد، هر قدر اين احتمال قوى تر، و آن سود و زيان عظيم تر باشد اين تحقيق و جستجو را لازمتر مى شمرد.

ص: 25

محال است كسى احتمال دهد مطلبى در سرنوشت او تأثير مهمى دارد و خود را موظف به تحقيق پيرامون آن نداند.

مسأله ايمان به خدا و جستجوى از مذهب مسلّماً در زمره اين مسائل است، چرا كه در محتواى مذهب سخن از مسائل سرنوشت به ميان مى آيد، سخن از مسائلى كه خير و شر انسان با آن رابطه تنگاتنگ دارد.

بعضى براى روشن ساختن اين مطلب مثال ذكر مى كنند، مى گويند فرض كنيد كسى را بر سر يكى دو راهى ببينيم كه مى گويد ماندن در اينجا قطعاً خطرناك است و انتخاب اين راه (اشاره به يكى از آن دو) نيز مسلّماً خطرناك و راه ديگر راه نجات است، و سپس قرائن و شواهدى براى هريك مطرح مى كند، بدون شك هر راهگذرى خود را موظف به تحقيق مى بيند و بى اعتنأى به آن را مخالف حكم عقل.

با توجه به اين مقدمه به سراغ تفسير آيات مى رويم.

***

نخستين آيه مورد بحث دعوت پيامبر خدا را به سوى اسلام، دعوت به سوى حيات و زندگى حقيقى مى شمرد، اين دعوت نشان مى دهد كه تمام محتواى اسلام را مى توان در مفهوم «حيات» جمع كرد، حياتى كه هم شامل حيات معنوى مى شود و هم شامل حيات مادى، حياتى همه جانبه.

گرچه بعضى معنى حيات را در اينجا به خصوص «قرآن» يا «ايمان» يا «جهاد» يا مانند آن تفسير كرده اند(1) ولى مسلم است حيات مفهوم وسيعى دارد كه همه اينها، و همه آنچه را در زندگى معنوى و مادى انسان اثر مى گذارد شامل مى شود.

به هر حال، اگر كسى چنين دعوتى از ما كند آيا ممكن است دعوت او را ناديده بگيريم؟ و حتى خود را موظف به تحقيق ندانيم؟


1- در تفسير فخررازى، جلد 15، صفحه 147 و الميزان، جلد 9، صفحه 43، و روح المعانى، جلد 8، صفحه 169، و قرطبى، جلد 4، صفحه 2825، اين احتمالات از مفسّران نقل شده است.

ص: 26

اينجا است كه قرآن مى خواهد با ذكر اين تعبير انگيزه حركت را به سوى تحقيق پيرامون مذهب در همه كسانى كه آماده حركت اند ايجاد كند.

راغب در كتاب مفردات مى گويد: حقيقت استجابت، كوشش و آمادگى براى به دست آوردن جواب است؛ و چون اين موضوع معمولًا منتهى به جواب مى شود آن را به معنى اجابت تفسير كرده اند.(1)

***

آيه دوم، بعثت پيامبر را يكى از بزرگترين نعمت هاى خداوند مى شمرد كه به مؤمنان اعطا شده؛ و سپس در تفسير اين نعمت سه برنامه مهم پيامبر را يادآور مى شود: تلاوت آيات الهى يَتْلُوا عَلَيْهِمْ آياتِهِ و تزكيه و تربيت وَ يُزَكِّيِهمْ و تعليم كتاب و حكمت وَ يُعَلِّمُهُمُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ كه نتيجه همه اينجا نجات از «ضلال مبين» است وَ انْ كانُوا مِنْ قَبْلُ لَفِىْ ضَلالٍ مُّبِيْنٍ

اين تعبيرات همه براى اين است كه انگيزه هاى حركت به سوى اسلام در مردم زنده شود؛ و هركس لااقل خود را موظّف به تحقيق پيرامون آن ببيند، چرا كه بزرگترين سود و زيان انسان ممكن است در آن نهفته باشد.

«مِنَّتْ» از ماده «مَنَّ» به عقيده بعضى در اصل به معنى قطع و بريدن است؛ و لذا «أَجْرٌ غَيْرُ مَمْنُوْنٍ» به معنى پاداشى است كه هرگز قطع نمى شود. همچنين به قطرات كوچكى كه همچون قطرات شبنم بر درختان مى نشيند و طعم شيرينى دارد؛ (نوعى صمغ و شيره درختى با طعم شيرين) «من» مى گويند.

ولى به عقيده راغب «مَنَّ» در اصل به معنى سنگى است كه با آن وزن مى كنند؛ سپس به نعمت هاى بزرگ و سنگين اطلاق شده است.

هنگامى كه اين واژه در مورد خداوند به كار رود به معنى بخشيدن نعمت است؛ و هنگامى كه در مورد انسان ها به كار مى رود غالباً به معنى سخن گفتن از خدمتى است كه در مورد ديگرى انجام داده اند؛ لذا اولى محبوب است و دومى


1- ولى بايد توجه داشت كه« اجابت» بدون حرف جر متعدى مى شود؛ در حالى كه« استجابت» معمولًا با« لام» ذكر مى گردد.

ص: 27

منفور و مذموم.

***

سومين آيه به يكى ديگر از اهداف مهم بعثت انبياء، يعنى مسأله عدالت اجتماعى اشاره كرده؛ مى فرمايد: ما پيامبران را با سه چيز مجهّز نموده ايم:

نخست دلائل روشن كه شامل معجزات و دلائل عقلى هر دو مى گردد لَقَدْ أَرْسَلْنَا رُسُلَنا بِالْبَيِّناتِ

ديگر، كتاب آسمانى كه بيانگر معارف و وظائف همه انسان ها است؛ و نيز ميزانى كه بتوان حق و باطل را با آن سنجيد. (قوانين الهى و بيان ارزش ها و ضد ارزش ها كه معيار سنجش نيكى ها از بدى ها است) وَ أَنْزَلْنا مَعَهُمُ الْكِتابَ وَ الْمِيْزَانَ

«ميزان» در اصل به معناى ترازو، يعنى وسيله اى كه با آن اشياء را وزن مى كنند مى باشد؛ و عجب اينكه بعضى از مفسّران «ميزان» را در آيه فوق به همين معنى گرفته اند؛ در حالى كه غالب مفسّران اين عقيده را رد كرده و گفته اند مراد از ميزان وسيله اى است كه انسان با آن عدالت، فزونى و كاستى و حق و باطل را تشخيص مى دهد؛ و چنانكه گفتيم مى توان آن را به قوانين الهى و ارزش ها و ضد ارزش ها تفسير كرد.

درست است كه اين امور در متن كتب آسمانى آمده است ولى ذكر آن به صورت مستقل به خاطر اهمّيّت آن است.

به هر حال آيا ممكن است انسان بشنود شخصى مدّعى دعوت به سوى چنين واقعيت هاى سرنوشت سازى است و خود را موظّف به تحقيق پيرامون آن نداند؟

فخررازى مى گويد: مردم سه گروهند: گروهى در مقام نفس مطمئنه و مقربين اند و جز به كتاب اللَّه عمل نمى كنند؛ و هدفى جز خدا ندارند. در جمله انْزَلْنا مَعَهُمُ الْكِتابَ، هدف اين گروهند، گروه دوم در مقام نفس لَوّامَه و اصحابُ اليمين اند و احتياج به معيار سنجشى براى معرفت و اخلاق دارند تا از

ص: 28

افراط و تفريط در امان باشند؛ تعبير به الْمِيزان ناظر به آنها است. گروه سوم صاحبان نفس اماره اند كه أَنْزَلْنَا الْحَدِيْدَ «آهن را نازل كرديم» ناظر به آنها است كه نياز به مجازات دارند.(1)

***

در آيه چهارم به ابعاد مختلف مخصوصاً بعد اجتماعى و سياسى بعثت انبياء و نزول آئين هاى آسمانى اشاره شده، و براى تشويق مردم به پيروى رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم اوصافى براى او ذكر مى كند؛ از جمله اينكه: آنها را به نيكى ها دعوت مى كند؛ از زشتى ها باز مى دارد؛ آنچه پاكيزه است براى آنها حلال مى شمرد، و آنچه خبيث و پليد است براى آنها تحريم مى كند تا آنجا كه مى گويد: «پيامبر بارهاى سنگين را از دوش آنها فرو مى گذارد، و غل و زنجيرهايى كه بر آنها بوده بر مى گيرد» وَيَضَعُ عَنْهُمْ اصْرَهُمْ وَ اْلأَغْلالَ الَّتِى كانَتْ عَلَيْهِمْ

مسلّماً اينها امورى است سرنوشت ساز و با مسأله تكامل انسان و سود و زيان او رابطه فوق العاده نزديك دارد؛ حتى احتمال آن كافى است كه آدمى را به تحقيق وادارد.

«اصْر» (بر وزن مصر) در اصل به معنى بستن و محبوس ساختن چيزى با قهر و غلبه است؛ سپس به بارهاى سنگين و هر كار سنگينى كه انسان را از فعاليّت باز مى دارد اطلاق شده؛ و باز به همين مناسبت به طناب ها و ميخ هايى كه ستون ها را با آن مى بندند «آصارْ» گفته اند؛ و نيز عهد و پيمان و گناه را نيز به همين مناسبت «اصْر» مى گويند.(2)

از تعبيراتى كه در كلمات ارباب لغت و مفسّران آمده ممكن است چنين استنباط كرد كه واژه «اصر» در اصل به معنى همان جسم سنگينى بوده، كه به پاى زندانى مى بستند تا نتواند حركت كند- و ما آن را «كُنْد» مى ناميم- و قرار گرفتن آن در كنار «اغلال» همان طوق و زنجيرى كه به گردن مى نهادند متناسب


1- تفسير كبير فخررازى، جلد 29، صفحه 241.
2- تفسير مجمع البيان، جلد 4، صفحه 488 و فخررازى، جلد 15، صفحه 25 و روح المعانى، جلد 9، صفحه 72 و مفردات راغب ماده« اصْر» و كتاب العين، جلد 7، صفحه 147.

ص: 29

همين معنى است؛ سپس به معانى ديگرى كه با اين ريشه تناسب دارد اطلاق شده است.

گرچه بسيارى از مفسّران «اصر» و «اغْلال» را در اين آيه به معنى تكاليف شاق، و يا امتحانات مشكل و پيچيده اى كه بر امت هاى سابق بوده است تفسير كرده اند؛ ولى ظاهراً اين دو واژه مفهوم وسيع تر و گسترده ترى دارد كه هرگونه زنجير اسارت و بار سنگين كه از ناحيه جهل و شهوات و گناهان و استبداد و استعمار و مانند آن ناشى مى شود را شامل مى گردد؛ كه در پرتو وجود پيامبر خدا و تعليمات آزادى بخش او برچيده خواهد شد.

***

پنجمين آيه، سخنى است از زبان ابراهيم عليه السلام پيامبر بت شكن، هنگامى كه بت پرستان را مخاطب قرار داد و آنها را بر اين عمل زشتشان سرزنش كرد و براى بيدار ساختن عقل هاى خفته آنان فرمود:

«آيا هنگامى كه شما اين بت ها را مى خوانيد صداى شما را مى شنوند؟ آيا هرگز به شما سودى مى رسانند؟ يا قدرت بر زيانى دارند»؟! آخر عبادت و پرستش بايد يا به خاطر پاداش و سودى باشد و يا دفع مجازات و زيانى!

مسلّماً آنها جواب مثبتى براى اين سؤالات نداشتند، جز اينكه دست به دامن تقليد نياكان زنند و بگويند: بَلْ وَجَدْنا آبائَنا كَذلِكَ يَفَعْلُونَ: «ما پدران خود را ديدم كه چنين مى كنند» اين تعبيرات به خوبى مى رساند كه انگيزه نفع و ضرر- نه تنها نفع و ضرر مادى كه نفع و ضرر معنوى از آن برتر و بالاتر است- مى تواند انگيزه حركت به سوى معرفة اللَّه گردد.

***

در شأن نزول آيات سوره فصّلت كه ششمين آيه مورد بحث است مى خوانيم كه ابوجهل از وليد بن مغيره كه از رجال معروف عرب جاهلى بود و در مشكلات از او نظر خواهى مى كردند؛ پرسيد: اينهائى را كه محمد صلى الله عليه و آله و سلم مى گويد چيست؟ سحر است؟ كهانت است؟! ... وليد گفت: من بايد به سراغ او

ص: 30

روم و تحقيق كنم. هنگامى كه خدمت پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم آمد؛ حضرت قسمتى از آيات سوره فصّلت را بر او خواند تا به آيه مورد بحث رسيد كه مى گويد: «اگر آنها رويگردان شوند بگو: من شما را به صاعقه اى همچون صاعقه عاد و ثمود انذار مى كنم» فَانْ اعْرَضُوا فَقُلْ انْذَرْتُكُمْ صاعِقَةً مِثْلَ صاعِقَةِ عادٍ وَ ثَمُوْدَ

وليد از شنيدن اين آيات لرزه بر اندامش افتاد، و موبرتنش راست شد؛ از جا برخاست و به خانه خود رفت و در را به روى خويش بست؛ تا آنجا كه سران قريش گمان كردند او متمايل به آئين اسلام شده. وقتى به سراغش آمدند و توضيح خواستند؛ گفت: من هرگز مسلمان نشده ام، ولى حقاً سخنان محمد صلى الله عليه و آله و سلم جاذبه عجيبى دارد كه دل ها را با خود مى برد! و من پيشنهاد مى كنم آن را سحر! بناميد.(1) آيا اينگونه تهديدها كه در آيات قرآن و ساير منابع دينى آمده؛ نمى تواند انگيزه حركت به سوى تحقيق (براى كسانى كه هنوز ايمان نياورده اند) گردد؟

***

در هفتمين آيه مورد بحث، پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم مأمور مى شود كه همه مخالفان خود را مخاطب ساخته و به يك مسأله اندرز دهد؛ و آن اينكه: به صورت انفرادى يا جمعى براى خدا قيام كنند، و فكر خود را به كار گيرند تا بدانند پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و سلم نه مجنون است (و نه ساحر) بلكه بيم دهنده اى است در برابر عذاب شديد الهى انْ هُوَ الّا نَذِيْرٌ لَّكُمْ بَيْنَ يَدَىْ عَذَابٍ شَدِيْدٍ

تمام تعبيرهاى اين آيه، حساب شده است.

تعبير به «انّما» كه براى حصر است. (فقط يك چيز)

تعبير به «موعظه» كه معمولًا در مواردى به كار مى رود كه عقل به چيزى حكم مى كند؛ ولى چون انسان از آن غفلت دارد، شخص دلسوزى او را اندرز مى دهد و بيدار مى كند.


1- بحارالانوار، جلد 17، صفحه 211، و تفاسير ديگر( اصل حديث مفصّل است و ما آن را با تلخيص نقل كرديم؛ مشروح آن را در تفسير نمونه، جلد 20، صفحه 207 تا 209 ملاحظه كنيد.)

ص: 31

تعبير به «قيام» كه نشانه آمادگى كامل براى انجام هدف هاى جدّى است.

تعبير به «مَثْنى» و «فُرادى» كه اشاره به فعاليّت جمعى و فردى و تلاش هاى همه جانبه در اين راه است (مسلمّاً انسان در تنهايى عميق تر فكر مى كند؛ ولى در جمع، كامل تر مى انديشد. چرا كه افكار به يكديگر ضميمه مى شوند، و جمع ميان اين دو بهترين راه است)(1)

سپس تعبير به «تفكّر» كه از درون مى جوشد و انسان را، به دلائل روشن عقلى رهنمون مى گردد.

تعبير به «لكم»، «براى شما» آن هم آميخته با مسأله انذار و توجّه به عذاب شديد؛ اشاره به اين است كه در اينجا تنها سود و زيان خود شما مطرح است و پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم هم، هدفى غير از اين ندارد.

آيا با اين حال نبايد دعوتش را جدّى بگيرند، و روى آن بينديشند و حق را بيابند و از آن پيروى كنند.

نتيجه

آيات فوق و آيات مشابه ديگر، به خوبى از انگيزه عقلانى جستجوگرى در طريق معرفة اللَّه پرده برمى دارد؛ و نشان مى دهد كه هيچ انسان عاقلى نمى تواند در برابر فريادهاى عظيمى كه از سوى فرستادگان الهى در زمينه دعوت به سوى خدا كه با سرنوشت همگان پيوند نزديك دارد، خاموش بماند و ساكت بنشيند؛ و اين نخستين انگيزه تحقيقات مذهبى است.

***

توضيحات:

اشاره

1- بعضى گفته اند:« مثنى»، اشاره به مناظره است، كه براى كشف حق تأثير به سزائى دارد، در حالى كه« فرادى» اشاره به مطالعات تنهايى است. بعضى نيز احتمال داده ند كه« مثنى» اشاره به تفكّراتى است كه انسان در روزها و ميان جمع انجام مى دهد؛ و« فرادى» تفكّراتى است كه شبانه و به تنهايى صورت مى گيرد.( تفسير قرطبى، جلد 7، صفحه 53 و 93).

ص: 32

1- انگيزه عقلى مذهب در روايات اسلامى

1- در حديثى از امام موسى بن جعفر عليه السلام آمده است كه يكى از يارانش از آن حضرت درباره «ضُعَفاء» (مُسْتَضْعَفِيْن) سؤال كرد؛ امام عليه السلام در پاسخ چنين نوشت: «الضَّعِيفُ مَنْ لَمْ تُرْفَعْ الَيْهِ حُجَّةٌ، وَلَمْ يَعْرِف الْاخْتِلافَ، فَاذا عَرَفَ الْاخْتِلافَ فَلْيَسَ بِمُسْتَضْعَفٍ:» «مستضعف كسى است كه دليلى براى او اقامه نشده و از اختلاف (درباره دين و مذهب) آگاهى نيافته؛ هنگامى كه از وجود اختلاف با خبر شد ديگر مستضعف نيست!»(1)

2- همين معنى از امام صادق عليه السلام نقل شده است كه فرمود: «مَنْ عَرَفَ اخْتِلافَ النّاسِ فَلَيْسَ بِمُسْتَضْعَفٍ» «كسى كه اختلاف مردم را بداند مستضعف نيست.»(2)

اشاره به اينكه هنگامى كه انسان از وجود اختلاف با خبر شد عقل او را وادار به تحقيق و مطالعه مى كند؛ و در اين هنگام مستضعف محسوب نمى شود.

البته منظور از مستضعف در اينجا همان مستضعف فكرى است؛ كه گاه ما او را جاهل قاصر مى ناميم.

3- در حديث ديگرى از پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم آمده است: «أَرْبَعَةٌ تَلْزَمُ كُلَّ ذِىْ حِجَى وَ عَقلٍ مِن أُمَّتِىْ قِيْلَ يا رَسُوْلَ اللَّهِ! ما هنَّ؟ قال: اسْتِماعُ الْعِلْمِ وَ حِفْظُهُ وَ نَشْرُهُ وَ الْعَمَلُ بِهِ»: «چهار چيز است كه براى هر صاحب خرد و عقلى از امت من لازم است: گوش فرا دادن به علم و دانش، و حفظ، و نشر، و عمل به آن»(3)

به اين ترتيب پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم استماع و تحقيق را از آثار و نشانه هاى عقل و درايت شمرده است.

2- معاندان لجوج

هميشه در برابر افراد آزاده اى كه تحقيق از حق را وظيفه عقلانى خود


1- اصول كافى، جلد 2، صفحه 406 حديث 11( باب المستضعف)
2- همان مدرك، حديث 10.
3- تحف العقول، مواعظ النبى، صفحه 40.

ص: 33

مى دانند گروهى بوده اند كه همچون خفّاشان از ديدن چهره حق وحشت داشته اند؛ حتى اگر صداى مناديان الهى در كنار گوش آنها بلند مى شد گوش هاى خود را مى بستند تا صداى حق را نشنوند!

قرآن درباره گروهى از قوم نوح عليه السلام از زبان آن پيامبر بزرگ به هنگام شكايت از آنها به درگاه پروردگار چنين نقل مى كند: وَانِّى كُلَّما دَعَوْتُهُمْ لِتَغْفِرَلَهُمْ جَعَلُوا أَصابِعَهُمْ فِى آذانِهِمْ وَ استْتَغْشَوا ثِيابَهُمْ وَ أصَرُّوا وَ اسْتَكْبَرُوْا اسْتِكْباراً(1): «و من هر زمان آنها را دعوت كردم كه ايمان بياورند، و تو آنها را بيامرزى، انگشتان خويش را در گوش ها قرار داده، لباس هايشان را سخت بر خود پيچيدند (تا صداى مرا نشوند يا چهره مرا نبينند!) و در مخالفت لجوجانه اصرار ورزيدند و شديداً استكبار كردند»

مشركان مكه كه گويى وارثان قوم لجوج نوح بودند نيز دست كمى از آنها نداشتند. قرآن از آنها چنين نقل مى كند: وَ قالَ الَّذِيْنَ كَفَرُوا لا تَسْمَعُوا لِهَذا الْقُرآنِ وَ الْغَوا فِيهِ لَعَلَّكُمْ تَغْلِبُونَ: «و كافران گفتند: به اين قرآن گوش فرا ندهيد و جنجال و غوغا كنيد (تا مردم صداى قرآن را نشنوند) شايد پيروز شويد»(2)

اين گروه كه اتباع و پيروانى در هر عصر و زمانى دارند؛ هرگز به خود اجازه تحقيق در مسائل را نمى دهند. آنها بى خردان احمقى هستند كه همچون خفّاش از نور آفتاب وحشت دارند؛ هميشه به تاريكى پناه مى برند و به جهل افتخار مى كنند؛ آنها از همه محروم تراند، چرا كه عدوى آفتاب آشكار هستند.


1- سوره نوح، آيه 7.
2- سوره فصّلت، آيه 27.

ص: 34

2- انگيزه عاطفى

اشاره

ضرب المثلى است معروف كه انسان بنده احسان است «الِانسانُ عَبِيْدُ الْاحْسانِ»

همين مطلب با كمى تفاوت در حديثى از اميرمؤمنان على عليه السلام نقل شده است كه فرمود: «الْانسانُ عَبْدُ الْاحْسانِ» «انسان بنده احسان است»(1)

در حديث ديگرى از همان حضرت مى خوانيم: «بِاْلأِحْسانِ تُمْلَكُ الْقُلُوبُ»: بوسيله احسان قلب ها به تسخير انسان در مى آيد.»(2)

باز در حديثى از همان حضرت عليه السلام آمده است: «وَ أَفْضِلْ عَلَى مَنْ شِئْتَ تَكُنْ أَمِيْرَهُ»: «به هركس مى خواهى نيكى كن تا امير او باشى.»(3)

ريشه همه اين مفاهيم در حديث پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم است؛ كه فرمود: «انَّ اللَّهَ جَعَلَ قُلُوْبَ عِبادِهِ عَلَى حُبِّ مَنْ أَحْسَنَ الَيْها، وَ بُغْضِ مَنْ أَساءَ الَيْهَا»: «خداوند دل ها را در تسخير محبت كسى قرار داده كه به او نيكى كند، و بر بغض كسى قرار داده است كه به او بدى كند.»(4)

خلاصه اين يك واقعيت است كه هركس به ديگرى خدمتى كند يا نعمتى بخشد عواطف او را متوجّه خود مى سازد؛ و به صاحب خدمت و نعمت علاقمند مى شود؛ ميل دارد او را كاملًا بشناسد و از او تشكر كند، و هر قدر اين نعمت مهم تر و فراگيرتر باشد تحريك عواطف به سوى منعم و شناخت او بيشتر است.

لذا علماى علم كلام عقائد از قديم ترين ايّام، مسأله شكر منعم را يكى از انگيزه هاى تحقيق پيرامون مذهب، و معرفة اللَّه شمرده اند.

ولى بايد توجّه داشت شكر منعم قبل از آنكه يك حكم عقلى باشد؛ يك


1- غررالحكم.
2- غررالحكم.
3- بحارالانوار، جلد 77، صفحه 421( چاپ آخوندى)
4- تحف العقول، صفحه 37( بخش كلمات پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم)

ص: 35

فرمان عاطفى است.

اين اشاره كوتاه را با شعرى از ابوالفتح بستى شاعر معروف عرب پايان مى دهيم:

أَحْسِنْ الَى النّاسِ تَسْتَعْبِدْ قُلُوْبَهَم فَطَالَما اسْتَعْبَدَ الأَنْسانَ احْسانٌ

«به مردم نيكى كن تا قلوب آنها را بنده خود سازى- و همواره انسان ها بنده احسان ها بوده اند!»

با اين اشاره به سراغ قرآن مى رويم و به آيات زير گوش جان فرا مى دهيم:

1- وَاللَّهُ أَخْرَجَكُمْ مِنْ بُطُونِ أُمَّهاتِكُمْ لا تَعْلَمُوْنَ شَيْئاً وَ جَعَلَ لَكُمُ السَّمْعَ وَ الأَبْصارَ وَ اْلأَفْئِدَةَ لَعَلَّكُمْ تَشْكُروْنَ(1)

2- وَ هُوَ الَّذِىْ سَخَّرَ الْبَحْرَ لِتَأْ كُلُوا مِنْهُ لَحْماً طَرِيَّا وَ تَسْتَخْرِجُوا مِنْهُ حِلْيَهً تَلْبَسُونَها وَ تَرَى الْفُلْكَ مَواخِرَ فِيْهِ وَ لِتَبْتَغُوا مِنْ فَضْلِهِ وَ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُوْنَ(2)

3- فُكُلُوا مِمّا رَزَقَكُمُ اللَّهُ حَلالًا طيِّبَاً وَ اشْكُرُوا نِعْمَةَ اللَّهِ انْ كُنْتُمْ ايّاهُ تَعْبُدُوْنَ(3)

ترجمه

1- «و خداوند شما را از شكم مادران خارج نمود در حالى كه هيچ نمى دانستيد، امّا براى شما گوش و چشم و عقل قرار داد تا شكر نعمت او را بجا آوريد.»

2- «او كسى است كه دريا را مسخر (شما) ساخت تا از گوشت تازه (آن) بخوريد و وسائل زينتى براى پوشيدن از آن استخراج نمائيد، و كشتى ها را مى بينى كه سينه آب ها را مى شكافند تا شما (به تجارت پردازيد) و از فضل خدا بهره گيريد، شايد شكر نعمت هاى او را بجا آوريد.»

3- «حال كه چنين است از آنچه خدا روزى شما كرده، حلال و پاكيزه


1- سوره نحل، آيه 78.
2- سوره نحل، آيه 14.
3- سوره نحل، آيه 114.

ص: 36

بخوريد، و شكر نعمت خدا را بجاى آوريد اگر او را مى پرستيد.»

***

تفسير و جمع بندى

شكر منعم نردبان معرفة اللَّه

نخستين آيه سخن از مهم ترين نعمت هاى الهى مى گويد تا حسّ شكرگزارى انسان ها را برانگيزد؛ و از اين طريق آنها را به شناخت منعم دعوت كند. سخن از نعمت ابزار شناخت است؛ مثل چشم و گوش و عقل. مى فرمايد:

هنگامى كه از شكم مادران خارج شديد هيچ نمى دانستيد «و خداوند سه وسيله در اختيار شما قرار داد: گوش و چشم و عقل»: وَ جَعَلَ لَكُمُ السَّمْعَ وَ الأَبْصارَ وَ اْلأَفْئِدَةَ

از طريق گوش به علوم نقلى و دانش هاى ديگران آشنا مى شويد، از طريق چشم و مشاهده اسرار طبيعت و عجائب آفرينش به علوم تجربى و از طريق عقل به علوم عقلى و تحليل هاى منطقى.

گرچه در آيه، اين سه موضوع به وسيله «واو» به يكديگر عطف شده و لزوماً معنى ترتيب را نمى رساند؛ ولى با اين حال بعيد نيست كه ترتيب طبيعى نيز چنين باشد. زيرا انسان مدّتى بعد از تولّد قدرت مشاهده و ديد را ندارد؛ و چون عادت به تاريكى كرده، از نور وحشت مى كند، و چشمانش را تا مدتى روى هم مى نهد، در حالى كه گوش نخستين آوازها را مى شنود، و روشن است كه قدرت عقلى و تميز و شعور بعد از شنوايى و بينايى در انسان زنده مى شود؛ به خصوص اينكه «فُؤادْ» چنانكه ارباب لغت تصريح كرده اند به معنى «عقل پخته و عميق» است نه هر مرحله ساده اى از عقل؛ و مسلّماً چنين مطلبى بعداً به وجود مى آيد.

ضمناً آيه فوق مى تواند اشاره اى به اين حقيقت باشد كه رسيدن به كليّات عقليه بعد از علم به جزئيات از طريق حسّ است؛ و به هر حال آيه فوق تصريح مى كند كه هدف از بخشيدن اين نعمت ها تحريك حسّ شكرگزارى انسان ها

ص: 37

است كه سرانجام آنها را به محبت خالق و معرفت اللَّه و اطاعت اوامرش دعوت مى كند.

البته اين منافات با فطرى بودن قسمتى از علوم انسان ندارد؛ چرا كه به هنگام تولّد، معلومات فطرى به صورت استعداد و قابليت در سرشت انسان است و جنبه فعليّت ندارد؛ و بعداً بارور مى شود.

***

دومين آيه به سه نعمت ديگر از نعمت هاى الهى كه همه مربوط به تسخير درياها است اشاره كرده و آن را انگيزه اى براى بهره گيرى از فضل خدا و شكرگزارى او مى شمرد.

نخست مواد گوشتى است كه از دريا تهيه مى شود. تعبير به لَحْماً طَرِيّاً «گوشت تازه» گوشتى كه انسان هرگز زحمت پرورش آن را نكشيده؛ و تنها دست قدرت الهى آن را در دل درياها پرورش داده، و رايگان در اختيار او نهاده، نعمت بزرگى محسوب مى شود. مخصوصاً در عصر و زمانى كه گوشت هاى كهنه فراوان بود؛ و ناچار بودند گوشت را به وسيله نمك يا سرخ كردن و خشك نمودن در مقابل آفتاب تا مدتى نگهدارى كنند. اين گوشت ها براى مسافران سرچشمه بسيارى از بيمارى ها و مسموميّت ها مى شد؛ در حالى كه در سفر دريا و سفرهاى ساحلى به راحتى از گوشت تازه استفاده مى كردند.

بعد به موارد زينتى كه از دل درياها استخراج مى شود؛ و مورد استفاده انسان ها قرار مى گيرد اشاره مى كند؛ و مى فرمايد: «از آن وسائل زمينى استخراج كرده و مى پوشيد»: وَ تَسْتَخْرِجُوا مِنْهُ حِلْيَةً تَلْبَسُونَها

يعنى خداوند از ضرورى ترين مواد غذايى گرفته تا وسائلى كه صرفاً جنبه تزئينى دارد در اختيار شما قرار داده است.

در مرحله آخر به يكى ديگر از بركات درياها كه هميشه حتى امروز نقش بسيار مؤثّرى در زندگى انسان ها داشته، اشاره مى كند. و آن استفاده از دريا به عنوان يك مسير بزرگ و پهناور و سرتاسرى براى حمل و نقل انواع متاع هاى

ص: 38

مورد نياز و مسافرت انسان ها است؛ و با توجّه به اينكه تقريباً هفتاد و پنج درصد روى زمين را درياها پوشانده، و به تمام نقاط جهان راه دارد، و قسمت عمده مال التّجاره ها، و مواد مورد نياز، از اين طريق حمل مى شود و قسمت زيادى از مسافرت ها از اين طريق انجام مى گيرد، اهمّيّت اين مطلب روشن تر مى شود؛ مى فرمايد: «كشتى ها را مى بينى كه سينه آب را مى شكافند در آن پيش مى روند»: وَتَرى الفُلْكَ مَواخِرَ فِيهِ

در پايان مى افزايد: بخشيدن اين نعمت ها را نيز وسيله اى براى زنده شدن روح شكرگزارى و به دنبال آن تحصيل معرفة اللَّه قرار داده، وگرنه خدا چه نيازى به شكر ما دارد؟ اينها همه بهانه هايى است براى معرفت ذات و صفات او، و حركت به سوى اين كمال مطلق.

قابل توجّه اينكه «مواخر» جمع «ماخِرَة» از ماده «مخر» (بر وزن فخر) است؛ و اين ماده به طورى كه از مجموع كلمات ارباب لغت و مفسّران استفاده مى شود در اصل به معنى شكافتن است؛ شكافتن امواج آب با سينه كشتى، يا شكافتن امواج باد به وسيله صورت و بينى و پيشروى كردن، و يا شكافتن زمين براى زراعت؛ و از آنجا كه اين امور غالباً همراه با صدا است اين واژه به صداى وزش بادهاى شديد نيز اطلاق شده است.(1)

اصولًا تمام جهان و تمام زندگى انسان از لابلاى موانع مى گذرد؛ انسان بايد سينه آنها را بشكافد و به پيش رود و اين يك نكته مهم است.

ضمناً معلوم شد كه «مواخر» به معنى كشتى در حال حركت است؛ و لذا از ابن عباس نقل شده است كه آن را به معنى «جارية» تفسير كرده است؛(2) و ارزش كشتى نيز زمانى است كه در حال حركت باشد.

***

سومين و آخرين آيه خطاب به مشركان مكه، يا مؤمنان، و يا به احتمال قوى


1- به كتاب العين، مفردات راغب و تفسير قرطبى و كتب ديگر لغت و تفسير مراجعه شود.
2- تفسير فخررازى، جلد 20، صفحه 7- همين معنى در تفسير روح المعانى و قرطبى ذيل آيه مورد بحث نيز آمده است.

ص: 39

به همه آنها است. دستور مى دهد «از آنچه خدا به شما روزى كرده حلال و پاكيزه بخوريد و شكر نعمت هاى او را بجا آوريد»: فَكُلُوا مِمّا رَزَقَكُمُ اللَّهُ حَلالًا طَيِّباً وَ اشْكُرُوا نِعْمَةَ اللَّه و قابل توجّه اينكه در آخر آيه مى افزايد: «اگر شما او را پرستش مى كنيد» انْ كُنْتُمْ ايّاهُ تَعْبُدُوْنَ

بعضى گفته اند اين قضيه شرطيه به خاطر آن است كه آنها كه خداپرست نيستند اصلًا شكر نعمت او را بجا نمى آورند؛ و به اصطلاح سالبه به انتفاء موضوع است.

اين احتمال نيز داده شده كه جزاى اين قضيه شرطيه همان جمله فَكُلُوا مِمّا رَزَقَكُمُ اللَّهُ ... است كه قبلًا آمده است. يعنى اين روزى ها در صورتى براى شما حلال و طيب است كه بنده و مطيع فرمان خدا باشيد؛ زيرا تمامى نعمت هاى اين جهان براى انسان مؤمن آفريده شده است، همانگونه كه باغبان وقتى به بوته گل آب را مى دهد به خاطر گل ها است، نه به خاطر خارها هرچند آنها نيز از آن استفاده مى كنند.

تفسير سومى نيز ذكر كرده اند و آن اينكه خطاب به بت پرستان است كه اگر مى خواهيد عبادت كنيد كسى را عبادت كنيد كه ولى نعمت شما است؛ چرا بت ها را پرستش مى كنيد كه هيچ نقشى ندارند.(1)

جمع ميان اين تفاسير نيز بعيد نيست؛ چرا كه مخاطب ظاهراً همه مؤمنان و كافران هستند هرچند آيات قبل و بعد نشان مى دهد كه روى سخن بيشتر به كفّار است.

به هر حال رابطه ميان نعمت، و شكر، و عبادت، و سپس معرفت معبود، و ولى نعمت، از اين آيه به خوبى روشن مى شود.

به اين ترتيب به دومين انگيزه معرفة اللَّه پى مى بريم كه مسأله شكر منعم است.


1- تفسير كشّاف، جلد 2، صفحه 640، تفسير آخر به عنوان يك احتمال در تفسير الميزان و روح المعانى ذيل آيات مورد بحث نقل شده.

ص: 40

***

شكر منعم در روايات اسلامى

1- در حديثى از اميرمؤمنان على عليه السلام آمده است: «لَوْلَمْ يَتَوَعَّدِ اللَّهُ عَلى مَعْصِيَتِهِ لَكانَ يَجِبُ الَّا يُعْصى شُكْراً لِنِعَمِهِ»: «حتى اگر خداوند تهديد به عذاب در برابر عصيان نكرده بود؛ واجب بود به پاس نعمت هايش نافرمانى او نكنند.»(1)

تعبير به واجب «يجب» در اين حديث در حقيقت همان وظيفه اى است كه از عواطف انسان مايه مى گيرد.

2- در حديث ديگرى از امام باقر عليه السلام مى خوانيم كه فرمود: «شبى رسول خدا نزد عايشه بود؛ او سؤال كرد: چرا خود را (براى عبادت) اين همه به زحمت مى افكنى در حالى كه خداوند گناهان گذشته و آينده تو را بخشيده است؟»(2)

فرمود: «أَلا أَكُوْنُ عَبْداً شَكُوْرا؟»: «آيا من نبايد بنده شكرگزار از او باشم؟!»(3)

3- امام چهارم على بن الحسين در يكى از دعاهاى صحيفه سجاديه مى فرمايد: «حمد و ستايش براى خداوندى است كه اگر طريق شناخت حمدش را در برابر نعمت هاى پى در پى و فراوان او از بندگانش باز مى داشت تا از نعمت هايش استفاده كنند ولى حمد او را بجاى نياورند، از رزق او بهره گيرند و شكرش را ادا نكنند، در اين صورت انسان ها از حدود انسانيّت به سر حد چهار پايان سقوط مى كردند، و مصداق سخنى مى شدند كه خداوند در


1- نهج البلاغه، كلمات قصار، كلمه 290.
2- اشاره به آيه اول سوره فتح است كه تفسير آن مشروحاً در جلد 22، صفحه 18، تفسير نمونه آمده است.
3- اصول كافى، جلد 2،« باب الشكر»، حديث 6.

ص: 41

كتابش فرموده: انْ هُمْ الّا كَالْانَعامِ بِلْ هُمْ اضَلُّ سَبِيْلًا(1) «آنها همچون چهارپايانند بلكه گمراه تر"(2)

4- در كلام ديگرى در نهج البلاغه آمده است: «وَلَوْ فَكَّرُوا فِى عَظِيمِ الْقُدْرَةِ وَ جَسِيْمِ الْنِّعْمَةِ لَرَجَعُوا الَى الطَّرِيْقِ وَ خافُوا عَذابَ الْحَرِيقِ ولكِنِ الْقُلُوبُ عَلِيْلَةٌ وَ البَصائِرُ مَدْخُوْلَةٌ!»: «اگر در عظمت قدرت خداوند و بزرگى نعمت او انديشه مى كردند، به راه باز مى گشتند، و از آتش سوزان مى ترسيدند، اما دل ها بيمار، و چشم ها معيوب است.»(3)

از اين روايات رابطه روحانى شكر نعمت، و معرفة اللَّه و اطاعت فرمان او، روشن مى شود.


1- سوره فرقان، آيه 44.
2- صحيفه سجاديه، دعاى اوّل.
3- نهج البلاغه، خطبه 185.

ص: 42

3- انگيزه فطرى

اشاره

هنگامى كه سخن از فطرت مى گوئيم منظور همان احساسات درونى و دركى است كه هيچگونه نيازى به استدلال عقلى ندارد.

هنگامى كه يك منظره بسيار زيباى طبيعى، يا يك گل بسيار خوشرنگ و خوشبو را مى بينيم جاذبه نيرومندى از درون خود نسبت به آن احساس مى كنيم كه نام آن را تمايل و عشق به زيبائى مى نهيم؛ و هيچگونه نيازى به استدلال در اينجا نمى بينيم.

آرى حس زيبائى يكى از تمايلات عاليه روح انسانى است.

كشش به سوى مذهب مخصوصاً شناخت خدا نيز يكى از اين احساسات ذاتى و درونى است؛ بلكه از نيرومندترين انگيزه ها در اعماق سرشت و جان همه انسان ها است.

به همين دليل هيچ قوم و ملتى را نه در امروز و نه در گذشته تاريخ مشاهده نمى كنيم كه نوعى از عقائد مذهبى بر فكر و روح آنها حكم فرما نباشد؛ و اين نشانه اصالت اين احساس عميق است.

از آنجا كه در بخش دلائل خداشناسى، توحيد فطرى به عنوان يك دليل مستقل با تمام آياتش مطرح مى شود؛ نيازى به بحث فراوان در اين زمينه نمى بينيم، و تنها به ذكر يك نكته قناعت كرده، شرح بيشتر را به همان بحث موكول مى كنيم.

قرآن به به هنگام ذكر داستان قيام انبياء بزرگ در موارد زيادى روى اين نكته تكيه كرده كه رسالت اصلى انبياء زدودن آثار شرك و بت پرستى بوده نه اثبات وجود خدا؛ چرا كه اين موضوع در اعماق سرشت هركس نهفته شده است.

به تعبير ديگر: آنها به دنبال اين نبودند كه نهال خداپرستى را در دل هاى مردم غرس كنند؛ بلكه به دنبال اين بودند كه نهال موجود را آبيارى كرده، و خارها و علف هرزه هاى مزاحم را كه گاهى اين نهال را به كلى پژمرده و خشك

ص: 43

مى كند از ريشه بركنند!

جمله ألَّا تَعْبُدُوا الّا اللَّه يا ألّا تَعْبُدوا الّا ايَّاهُ «جز خدا را نپرستيد» كه به صورت نفى بت ها، و نه اثبات وجود خدا، مطرح شده؛ در گفتار بسيارى از انبياء در قرآن مجيد آمده است. از جمله: در دعوت پيغمبر اسلام صلى الله عليه و آله و سلم(1) د فهرس دعوت نوح عليه السلام(2) د فهرس دعو الله اكبر يو صدق الله العظيم ف عليه السلام(3) د فهرس دعو الله اكبر هود عليه السلام(4) مطر تمت شده است.

از اين گذشته، ما در درون جان خود احساسات اصيل فطرى ديگرى نيز داريم؛ از جمله جذبه فوق العاده اى است كه نسبت به علم و دانش و آگاهى هرچه بيشتر در خود مى بينيم.

آيا ممكن است ما اين نظام عجيب را در اين جهان پهناور مشاهده كنيم؛ و علاقه نداشته باشيم سرچشمه اين نظام را بشناسيم؟

آيا ممكن است دانشمندى بيست سال براى شناخت زندگى مورچگان زحمت كشد، و دانشمند ديگرى ده ها سال براى شناخت بعضى از پرندگان يا درختان يا ماهيان درياها تلاش كند، بى آنكه انگيزه اى جز عشق به علم، در درون جان او باشد؟ آيا ممكن است آنها نخواهند سرچشمه اصلى اين درياى بى كرانى كه از ازل تا ابد را فرا گرفته بشناسند؟!

آرى اينها انگيزه هايى است كه ما را به سوى معرفة اللَّه دعوت مى كند؛ عقل ما را به اين راه مى خواند، ما را به اين سو جذب مى كند، و فطرت ما را به اين سمت مى راند.

اين بود خلاصه اى از انگيزه هاى واقعى و راستين پيدايش مذهب و معرفة اللَّه.


1- سوره هود، آيه 2.
2- سوره هود، آيه 26.
3- سوره يوسف، آيه 40.
4- سوره احقاف، آيه 21.

ص: 44

توضيحات

1- توجيهات انحرافى

جمعى از جامعه شناسان و روانكاوان مادّى غرب و شرق، اصرار عجيبى دارند كه سرچشمه پيدايش مذهب و عقيده خداشناسى را معلول جهل يا ترس يا عوامل ديگرى از اين قبيل بشمرند.

البته اين مطلب از يك نظر عجيب هم نيست؛ چرا كه آنها گويا با يك توافق قبلى تصميمشان را گرفته اند، و مسلّم مى شمرند كه غير از جهان مادّه چيزى وجود ندارد؛ بنابراين خود را ملزم مى بينند كه هر پديده اى را با توجّه به همين عوامل مادّى تفسير كردند.

از سوى ديگر مى دانيم وجود عقائد مذهبى هميشه اركان مادى گرى را به لرزه در مى آورد؛ و اگر درگيرى هاى زشت قرون وسطى را ميان كليسا و علماى علوم طبيعى بر اين معنى بيفزائيم؛ مى توان نتيجه گرفت كه اينگونه تفسيرهاى مادّى براى مذهب و عقيده به خدا، بخشى از مبارزه مكتب هاى مادى گرى با مذهب است.

گرچه بحث از تمام اين نظرات به طور مشروح نياز به گفتگوهاى طولانى دارد كه ورود در آن ما را از كيفيّت بحث تفسيرى خارج مى سازد؛ ولى اشاره فهرست گونه به اهم آنها در اينجا ضرورى به نظر مى رسد. اما باز تكرار مى كنيم كه تمام اين تفسيرها براساس يك پيش داورى صورت گرفته و آن اينكه مسلّم بشمريم عالم ماوراء طبيعت وجود ندارد و عالم هستى در همين جهان طبيعت خلاصه مى شود.

اين نظريه ها- يا دقيق تر بگوييم اين فرضيه ها- را مى توان عمدتاً در پنج فرضيه خلاصه كرد:

1- فرضيه جهل- يكى از جامعه شناسان معروف مى گويد: «اگر چه علم و هنر بسيارى از عوامل اسرارآميز را روشن ساخته؛ با اين همه بسيارى از اين عوامل

ص: 45

همچنان از حيطه علم گريخته، و در لفّافه اسرار باقيمانده است؛ لزوم پى بردن به اين عوامل موجب پيدايش مذهب گرديده است!»(1)

يكى از فلاسفه مادّى اضافه مى كند: وقتى انسان به حوادث، از نظر تاريخى مى نگرد، علم و مذهب را به يك دليل بسيار روشن دو خصم آشتى ناپذير تصور مى كند! زيرا كسى كه به گردش جهان از نظر قانون عليّت معتقد است براى يك آن هم نمى تواند در مغز خود چنين تصوّرى راه دهد كه ممكن است موجودى در بستر حوادث سد و مانعى ايجاد كند.(2)

به تعبير ساده آنها مى خواهند چنين ادّعا كنند كه ناآگاهى انسان از علل طبيعى سبب شده است كه تصور كند نيروئى مافوق طبيعى وجود دارد كه اين عالم را ايجاد كرده و اداره مى كند؛ و لذا هر قدر عوامل و علل طبيعى روشن تر گردد اعتقاد به خداپرستى و مذهب سست تر مى شود!

اشتباه عمده طرفداران فرضيه جهل از اينجا ناشى مى شود كه:

اولًا: آنها تصوّر كرده اند كه ايمان به وجود خدا مفهومش انكار قانون عليّت است؛ و ما بر سر دو راهى قرا داريم: يا بايد علل طبيعى را بپذيريم، يا وجود خدا را؟!

در حالى كه از نظر فلاسفه الهى ايمان به قانون عليّت و كشف علل طبيعى يكى از بهترين طرق شناخت خدا است.

ما هرگز خدا را در لابلاى بى نظمى ها و حوادث مبهم و تاريك جستجو نمى كنيم؛ بلكه در ميان روشنائى ها و نظامات شناخته شده جهان هستى مى يابيم، چرا كه وجود اين نظامات نشانه روشنى بر وجود يك مبدأ علم و قدرت در جهان هستى است.

ثانياً: چرا آنها از اين نكته غفلت مى كنند كه انسان از قديم ترين ايّام تا به


1- جامعه شناسى سامُوئيلْ كِنُيْك، صفحه 207.
2- دنيائى كه من مى بينم، صفحه 58- و چه مضحك است سخن اگوست كنت، كه مى گويد: علم، پدر كائنات را از شغل خود منفصل و او را به محل انزوا سوق داد!( يعنى با كشف علل طبيعى جائى براى ايمان به خدا باقى نمى ماند) علل گرايش به مادى گرى، صفحه 76.

ص: 46

امروز همواره نظم خاصّى را بر جهان حكم فرما مى ديده؛ نظمى كه توجيه آن با علل فاقد شعور امكان پذير نيست، و پيوسته همين را نشانه وجود خدا مى شمرده. منتهى در گذشته اين نظام كمتر شناخته شده بود، و هر قدر علم و دانش بشر پيشرفت كرد دقائق و ظرائف تازه اى از آن كشف شد؛ و علم و قدرت مبدأ عالم هستى آشكارتر و روشن تر گشت.

به همين دليل ما معتقديم ايمان به وجود خدا و مذهب همدوش با پيشرفت هاى علوم جلو مى رود؛ و هر كشف تازه اى از اسرار و نظامات اين جهان، گام تازه اى است براى شناخت بهتر خداوند؛ و آن گونه كه امروز ما مى توانيم خدا را بشناسيم هرگز گذشتگان نمى توانستند بشناسند؛ چرا كه پيشرفت علوم اينسان نبود.

***

2- فرضيه ترس

ويل دورانت، مورّخ معروف غربى در تاريخ خود در بحثى تحت عنوان سرچشمه هاى دين از (لوكرتيوس)، حكيم رومى چنين نقل مى كند كه «ترس نخستين مادر خدايان است! و از ميان اقسام ترس، خوف از مرگ، مقام مهم ترى دارد ... به همين جهت انسان ابتدائى نمى توانسته باور كند كه مرگ يك نمود طبيعى است؛ لذا هميشه براى آن علت فوق طبيعى تصور مى كرد.»(1)

همين سخن را راسل، به تعبير ديگرى تكرار كرده؛ مى گويد:

«گمان مى كنم كه منشأ مذهب قبل از هر چيز ترس و وحشت باشد؛ ترس از بلاهاى طبيعى، ترس از جنگ ها و مانند آن، و ترس از اعمال نادرستى كه انسان به هنگام غلبه شهوات انجام مى دهد.»(2)

بطلان اين فرضيه نيز از اينجا روشن مى شود كه طرفداران آن گويا همگى با يك تعهّد ضمنى با يكديگر توافق كرده اند كه براى مذهب و عقيده خداپرستى


1- تاريخ تمدّن ويل دورانت، جلد 1، صفحه 89.
2- جهانى كه من مى شناسم، صفحه 54.

ص: 47

ريشه فوق طبيعى وجود ندارد؛ و حتماً بايد عاملى براى آن در طبيعت جستجو كرد. عاملى كه بازگشت به نوعى گمان و تخيّل داشته باشد؛ لذا در اين رابطه هميشه مسائل فرعى را ديده، و مسأله اصلى را فراموش كرده اند.

درست است كه ايمان به خدا به انسان قدرت روحى و آرامش مى دهد، و درست است كه او را در برابر مكر و حوادث سخت شجاع مى كند، تا آنجا كه گاهى آماده هرگونه ايثار و جانبازى مى شود؛ ولى چرا ما مطلبى را كه دائماً در مقابل چشم بشر وجود داشته يعنى اين نظامى كه بر زمين و آسمان و گياهان و جانداران و وجود خود انسان حاكم است را فراموش كنيم.

به تعبير ديگر، انسان هر قدر از علم تشريح و فيزيولوژى و مانند آن بى اطلاع باشد؛ وقتى به ساختمان چشم و گوش و قلب و دست و پاى خود نگاه مى كند آن را ساختمان عجيب و دقيقى مى بيند كه از طريق اتّفاقات و عوامل بى شعور هرگز قابل تفسير نيست. پيدايش يك شاخه گل، يك زنبور عسل، پيدايش خورشيد و ماه و سير منظّم آنها و پديده هاى ديگر.

اين مطلبى است كه هميشه در برابر چشم انسان وجود داشته و دارد و عامل اصلى پيدايش ايمان به وجود خدا است؛ چرا اين واقعيّت روشن را ناديده مى گيرند و به سراغ مسأله ترس و جهل مى روند جز اينكه بگوئيم نسبت به چنين واقعيّت روشن، جهل دارند و از پيشرفت عقائد مذهبى ترس دارند، چرا جاده اصلى و روشن را رها كرده در بى راهه گام مى گذارند؛ جز اينكه پيشداورى ها سد راه آنان گشته است.

3- فرضيه عوامل اقتصادى

طرفداران اين فرضيه كسانى هستند كه نيروى محرّك تاريخ را همان شكل دستگاه هاى توليدى مى دانند؛ و معتقدند تمام پديده هاى اجتماى اعم از فرهنگ و علم و فلسفه و سياست و حتى مذهب مولود همين امر است!

آنها براى پيوند دادن ميان پيدايش مذهب و مسائل اقتصادى توجيهات عجيبى دارند؛ از جمله مى گويند: طبقه استعمارگر در جوامع انسانى براى از

ص: 48

ميان بردن مقاومت توده هاى استعمار شده، و تخدير آنها، مذهب را به وجود آورده است و جمله معروف لنين، را كه در كتاب: سوسياليسم و مذهب، آورده است خاطرنشان مى كنند؛ آنجا كه مى گويد: «مذهب در جامعه به منزله ترياك و افيون است!» و در اين باره مطالب زيادى دارند كه غالباً تكرار مكرّرات است.

خوشبختانه طرفداران اين فرضيه (سوسياليست ها) خودشان با كلمات ضد و نقيضى كه دارند پاسخ خود را داده اند. آنها وقتى به اسلام برخورد مى كنند كه چگونه عامل حركت و جنبش در يك ملت عقب افتاده شد، و استعمارگرانى همچون سلاطين ساسانى، و پادشاهان روم، و فراعنه مصر، و تبابعه يمن، را از تخت قدرت به زير آورد؛ مجبور مى شوند اسلام را حداقل در اين بخش از تاريخ استثناء كنند.

از آن بالاتر هنگامى كه امروز حركت هاى عميق و جنبش هاى اسلامى را بر ضد استعمارگران (مخصوصاً در عصر حاضر) در برابر سلطه شرق و غرب، و قيام مردم فلسطين را در برابر سلطه صهيونيسم مشاهده مى كنند؛ راهى ندارند جز اينكه در تحليل هاى خود شك كنند. بگذريم از كسانى كه گرفتار حصار در حصارند و نمى توانند حتى آفتاب روشن را ببينند.

به هر حال با توجّه به تاريخ امروز و گذشته، مخصوصاً در مورد اسلام، به خوبى روشن مى شود كه مذهب برخلاف زعم آنها نه تنها مادّه مخدّر وافيون نيست؛ بلكه سبب پيدايش نيرومندترين و پر جاذبه ترين حركت هاى اجتماعى است. مسائل اقتصادى نيز بخشى از زندگى انسان را تشكيل مى دهد و منحصر كردن انسان در بعد اقتصادى بزرگترين خطا در شناخت انسان و انگيزه ها و تمايلات عالى او است.

4- فرضيه جنسى

اما بياييد و بشنويد از آقاى فرويد، كه مى خواهد پلى ميان پيدايش مذهب و غريزه جنسى بزند و اين را مولود آن بداند!

او سعى دارد اين موضوع را در فرضيه خود درباره قبيله موهوم پيوند دهد

ص: 49

- در اين قبيله خيالى، پدر، زنان بسيارى داشت، و فرزندان جوان در محروميّت به سر مى بردند؛ سرانجام قيام كردند پدر را كشتند و گوشت او را خوردند، و بعد پشيمان شدند، و با صرف نظر كردن از زنان قبيله عمل خود را انكار و تقبيح نمودند- و از اينجا يك ممنوعيت (و به گفته او تابو) در ميان آنها پيدا شد (ممنوعيت ازدواج با محارم).

او مى افزايد: در ميان قبائل وحشى امروز چيزى بنام توتم، وجود دارد كه مانند پدر يا سلف اعضاى قبيله، و محافظ و ولى نعمت آنها است.

آنها به توتم، احترام مى گذارند و تصوّر مى كنند كه بايد خود را شبيه او كنند.

(اين اعتقاد به توتم، نيز از همان اعتقاد به قبيله موهوم سرچشمه مى گيرد.)

فرويد معتقد است كه اعتقاد به تابو و توتم، سرچشمه اى براى پيدايش عقائد مذهبى است كه طبق آنچه در بالا گفته شد ارتباطى با مسئله جنسى دارد!(1)

ولى گذشته از اينكه فرضيه جنسى فرويد بر پايه يك افسانه (افسانه قبيله موهوم) بنا شده؛ تحليل هاى خود او نيز شباهت زيادى به افسانه ها و اسطوره ها دارد؛ و از اينجا سرچشمه مى گيرد كه او روح و جسم انسان را كه داراى ابعاد مختلف و تمايلات گوناگون است تنها از يك زاويه، و به صورت يك بعدى ديده است.

درست است كه انسان داراى غريزه جنسى است؛ ولى مسلّماً تمام وجود انسان در غريزه جنسى خلاصه نمى شود. جسم او تحت تأثير غرائز مختلفى است، و روح او تمايلات عالى گوناگونى دارد. يك بعد نگرى بلائى است كه نه تنها فرويد به آن گرفتار بود، سوسياليست ها هم كه وجود انسان را در بعد اقتصادى خلاصه مى كردند به گونه ديگرى به آن گرفتار هستند، و هر دو در شناخت انسان سخت در اشتباه اند.

خوب بود فرويد به جاى تكيه بر موهومات، اين واقعيّت را مى نگريست كه


1- اقتباس از كتاب فرويد و فرويديسم.

ص: 50

انسان از آغاز تا به امروز نظامى را بر اين جهان پهناور و بر وجود خودش حكم فرما مى ديده كه با علل طبيعى فاقد عقل و دانش قابل تفسير نبوده است؛ و همين سرچشمه پيدايش اعتقاد به خدا شده است، چرا مطلبى به اين روشنى را رها مى كنند و به بيراهه مى روند؟!

5- فرضيه نيازهاى اخلاقى

انيشتاين، در بحثى تحت عنوان مذهب و علوم مى گويد: با كمى دقّت معلوم مى گردد كه هيجانات و احساساتى كه موجب پيدايش مذهب شده بسيار مختلف و متفاوت است ... سپس بعد از ذكر فرضيه ترس اضافه مى كند:

«ويژگى اجتماعى بودن بشر نيز يكى از عوامل پيدايش مذهب است. يك فرد مى بيند؛ پدر و مادر، كسان و خويشان و رهبران و بزرگان مى ميرند، و يك يك اطراف او را خالى مى كنند، پس آرزوى هدايت شدن، دوست داشتن، محبوب بودن و اتكاء و اميد داشتن به كسى زمينه قبول عقيده به خدا را در او ايجاد مى كند.»(1)

به اين ترتيب او مى خواهد يك انگيزه اخلاقى و اجتماعى براى پيدايش مذهب فرض كند.

باز در اينجا مى بينيم پيشنهاد كنندگان اين فرضيه، اثر را با انگيزه اشتباه كرده اند؛ در حالى كه مى دانيم هر اثرى الزاماً انگيزه نيست. مثلًا ممكن است به هنگام حفر يك چاه عميق به يك گنج دست يابيم، اين يك اثر است، در حالى كه مسلّماً محرّك و انگيزه اصلى ما براى حفر چاه چيزى ديگر، يعنى به دست آوردن آب بوده است؛ نه كشف يك گنج.

بنابراين درست است كه مذهب مى تواند دردها و آلام روحى انسان را تسكين دهد، و ايمان به خدا او را از احساس تنهايى به هنگام از دست رفتن عزيزان و دوستان و بزرگان رهائى بخشد، و خلأ ناشى از فقدان آنها را پر كند، ولى اين يك اثر است نه يك انگيزه.


1- دنيائى كه من مى بينم، صفحه 53.

ص: 51

انگيزه اصلى مذهب كه بسيار منطقى به نظر مى رسد در درجه اول همان است كه قبلًا به آن اشاره شد. انسان خود را با نظامى در جهان هستى روبه رو مى بيند كه هرقدر بيشتر درباره آن مى انديشد به عمق و پيچيدگى و عظمت آن آشناتر مى شود؛ او هرگز نمى تواند حتى پيدايش يك گل را با آن همه ظرافت و ساختمان عجيب و يا پيدايش يك چشم را با آن سيستم بسيار ظريف و دقيق و پيچيده مولود طبيعت بى شعور و تصادف هاى كور و كر بداند؛ و اينجا است كه به سراغ مبدأ اين نظام مى رود.

البته امور ديگرى نيز به اين معنى كمك مى كند كه قبلًا به آن اشاره كرديم.

عجب اينكه همان انيشتاين كه چنين فرضيه اى را پيشنهاد مى كند در جاى ديگرى سخن خود را عوض كرده و اعتقاد خود را به پديد آورنده جهان هستى و ايمان راسخ خود را به آن مبدأ بزرگ به نحو ديگرى ابراز داشته كه بسيار جالب است؛ و نشان مى دهد او منكر اعتقادى است كه با خرافات آميخته باشد نه منكر يك توحيد خالص و خالى از هرگونه خرافه.

او مى گويد: «يك معنى واقعى از وجود خدا وراى اين اوهام وجود دارد كه عدّه كمى آن را دريافته اند» سپس اعتقاد خود و دانشمندان بزرگ را به يك نوع اعتقاد مذهبى كه آن را به نام احساس مذهبى آفرينش يا وجود ناميده، و در جاى ديگرى از آن به عنوان تحيرّ شعف آورى از نظام عجيب و دقيق كائنات ياد كرده اظهار مى دارد.»

جالب تر اينكه او مى گويد: «اين ايمان مذهبى چراغ راه كاوش هاى زندگى دانشمندان است.»(1)

البته در اينجا سخن بسيار است؛ و اگر بخواهيم به اصطلاح عنان قلم را رها كنيم از شكل يك بحث تفسير موضوعى خارج خواهيم شد.

لذا بار ديگر به اصل سخن باز گشته، و اين بحث را پايان مى دهيم؛ و خاطرنشان مى كنيم كه انگيزه پيدايش مذاهب را بايد نخست در مطالعه جهان


1- دنيائى كه من مى بينم، صفحه 56 و 61.

ص: 52

آفرينش (انگيزه عقلى و منطقى) و سپس جاذبه نيرومند درون ذاتى (انگيزه فطرى) و بعد توجّهى كه به آن مبداء بزرگ به خاطر برخوردارى از نعمت هاى بى پايان او ناشى مى گردد (انگيزه عاطفى) جستجو كرد.(1)


1- براى اطلاعات بيشتر و گسترده تر در اين زمينه به كتاب ما( انگيزه پيدايش مذاهب) مراجعه كنيد.

ص: 53

براهين خداشناسى

1- برهان نظم

اشاره

ص: 54

اشاره

اشاره

گسترده ترين برهانى كه قرآن مجيد در آيات فراوان و سوره هاى بسيار در مسأله خداشناسى روى آن تكيه كرده است، برهان نظم است؛ به طورى كه ساير براهين عملًا در قرآن تحت الشعاع اين برهان قرار گرفته است.

اين نشان مى دهد كه از ديدگاه اين كتاب بزرگ آسمانى بهترين و روشن ترين راه براى شناخت خدا و نفى هرگونه شرك، مطالعه نظام آفرينش و اسرار هستى و آيات آفاقى و انفسى است.

امتيازات برهان نظم

اين برهان ويژگى هايى دارد كه به خاطر آنها تا اين حد در قرآن مجيد بر آن تأكيد و تكيه شده است.

1- برهان نظم هم دانشمندان را قانع مى كند و هم توده مردم را. يعنى هر گروهى به فراخور حال خويش مى توانند از آن بهره گيرند؛ چرا كه مردم در درك اسرار آفرينش متفاوتند.

2- برهان نظم خشكى استدلالات فلسفى را ندارد؛ بلكه به عكس داراى لطف خاصّى است كه به موازات آگاهى از آن مبدأ بزرگ، عشق و شور و نشاط به انسان مى دهد، و حالت جذبه و شوق نسبت به آن مبدأ بزرگ در او ايجاد مى كند، و او را به خضوع آميخته با عشق وا مى دارد. يا به تعبير ديگر هم عقل انسان را سيراب مى كند، و هم عواطف و اخلاق او را.

بالاخره برهان نظم به خاطر بررسى انواع نعمت هاى الهى، ضمن بررسى نظامات اين جهان، سر از شكر منعم در مى آورد كه آن خود نيز انگيزه ديگرى از انگيزه هاى خداشناسى است.

3- برهان نظم يك برهان در حال رشد است؛ و يا به تعبير ديگر پايان

ص: 55

نايافتنى است. چرا كه كبراى آن هر چند در جاى خود ثابت است ولى صغراى آن دائماً جوانه مى زند و شاخ و برگ تازه مى آورد؛ زيرا هريك از اكتشافات علمى درباره اسرار آفرينش مصداق و صغرى تازه اى براى آن درست مى كند و به اين ترتيب هميشه تازه است و هر روز شكل جديدى به خود مى گيرد، و همدوش با پيشرفت علوم و دانش هاى بشرى پيشروى مى كند.

4- برهان نظم انسان را به سير انفسى و آفاقى دعوت مى كند، و اين سير پر بركت هر روز سطح معرفت انسان را بالا مى برد و به انديشه او شكوفائى مى بخشد؛ به خصوص اينكه پايه هاى برهان نظم با زندگى انسان آميخته است و در هر گام با آن روبرو است؛ و مانند بعضى ديگر از استدلالات توحيدى نيست كه در كنار مسائل زندگى و بيرون آن قرار دارد.

5- برهان نظم تنها برهانى است كه فلاسفه تجربى را كه منكر استدلالات خالص عقلى هستند مى تواند به خضوع وادارد؛ و حربه علم را كه در توجيه مادى گرى به آن متوسّل مى شوند بر ضد خود آنها به كار مى گيرد و از اين نظر بسيار كارساز است.

بنابراين جاى تعجب نيست اگر قرآن مجيد اكثريت قريب به اتفاق مباحث توحيدى خود را بر پايه آن قرار داده؛ ولى جاى تعجب است كه بعضى از پژوهندگان كه سخت تحت تأثير براهين ديگر (براهين خالص فلسفى) قرار دارند اهمّيّت فوق العاده اين برهان را ناديده گرفته اند؛ گوئى از امتيازات و اثرات عميق اش آگاهى كافى ندارند.

پايه هاى برهان نظم

اين برهان بر دو پايه اصلى قرار گرفته كه به اصطلاح صغرى و كبرائى به صورت شكل اول تشكيل مى دهد.

1- نظام دقيق و حساب شده اى بر عالم هستى حاكم است.

2- هرجا نظام دقيق و حساب شده اى است ممكن نيست زائيده

ص: 56

رويدادهاى تصادفى باشد؛ بلكه بايد لزوماً از علم و قدرت عظيمى سرچشمه گيرد.

نتيجه اينكه يك مبدأ علم و قدرت عظيم در ماوراى نظام جهان خلقت بوده و هست.- خواه او را خدا و اللَّه بناميم يا نام ديگرى بر او بگذاريم- چرا كه اسم گذارى تأثيرى در اين بحث ها ندارد.

* رابطه نظم و علم

قبل از هر چيز بايد مقدّمه دوّم كه به اصطلاح كبراى قياس است اثبات گردد؛ و براى اين معنى لازم است تعريف كوتاهى از نظم داشته باشيم.

مى توان گفت هر سازمان يا موجودى كه روى برنامه ويژه اى كار مى كند، و بازده خاصّى دارد، منظّم است؛ و به اين ترتيب حساب و برنامه و هدف سه عنصر اصلى نظم را تشكيل مى دهد. مثلًا ساعت يك نمونه موجود منظّم است؛ چرا كه اجزاى آن با حساب دقيقى ساخته شده، سپس براى تركيب آن برنامه اى تنظيم گشته، و هدف آن تعيين دقيق وقت است.

براى پى بردن به اين رابطه (رابطه نظم و علم) از چند دليل مى توان كمك گرفت:

1- نخست وجدان است: با اينكه بسيارى از علماى بزرگ و دانشمندان و مخترعان و هنرمندان چيره دست را هرگز نديده ايم، و تنها اثرى از آنها به جاى مانده؛ ولى هنگامى كه با اين آثار، كتاب ها، صنايع، تابلوهاى نفيس، ساختمان هاى بديع مواجه مى شويم؛ بدون احتياج به هرگونه دليل، به عقل و ذوق و علم و مهارت صنعتى و هنرى آنها اعتراف مى كنيم.

2- براى اثبات اين رابطه علاوه بر وجدان، از دلى منطقى نيز مى توان كمك گرفت؛ زيرا براى به وجود آمدن يك ساختمان منظّم حداقل بايد در هفت مرحله انتخابگرى صورت گيرد.

مثلًا اگر يك عمارت باشكوه و زيبا و محكم را در نظر بگيريم، نخست از

ص: 57

نظر جنس مصالح، و بعد از نظر مقدار و كميّت آن، و سوم از نظر كيفيّت اين مصالح، و چهارم از نظر اشكال و اندازه هاى مختلف، و پنجم از نظر ايجاد هماهنگى در ميان اجزاء، و ششم از نظر تناسب در ميان آنها، و هفتم از نظر قرار گرفتن هريك از اجزاء در جاى مناسب خود بايد انتخابى حساب شده داشته باشيم.

اين انتخابات هفت گانه هريك بايد بر طبق علم و آگاهى و حساب و كتاب، و گاهى محاسبات بسيار دقيق انجام گيرد؛ و اينجا است كه هرگاه با يك چنين عمارتى روبرو مى شويم يقين پيدا مى كنيم كه سازنده آن بى شك علم و دانش و آگاهى فراوانى داشته است.

3- اين رابطه (رابطه نظم و علم) را از طريق ديگرى (از طريق برهان رياضى) نيز مى توان اثبات كرد.

حساب احتمالات كه امروز به صورت يك رشته مستقل علمى در دانشگاه ها درآمده؛ در بحث رابطه نظم و علم بسيار كارگشا است، و اين همان چيزى است كه ما در زندگى به طور اجمال آن را درك كرده ايم؛ ولى حساب احتمالات آن را در يك شكل رياضى روشن منعكس مى كند.

ما هرگز باور نمى كنيم يك انسان بى سواد بتواند با استفاده كردن از تصادف ها، كتابى پر محتوا مثلًا در زمينه فلسفه يا ادبيات و شعر يا طب به وجود آورد. به اين معنى كه يك ماشين تايپ در اختيار او بگذاريم و او بى آنكه حروف را بشناسد پشت سر هم انگشت هاى خود را روى دكمه هاى ماشين فشار دهد.

نه تنها يك كتاب علمى كه حتى يك نامه كوچك هم نمى شود با استفاده از اين تصادف ها نوشت.

زيرا اگر حروف يك ماشين تحرير را فقط سى رقم فرض كنيم- البته بسيار بيشتر است چون بعضى از حروف چند صورت مختلف دارد؛ مثلًا «ب» اول و «ب» وسط و «ب» آخر و «ب» مفرد چهار صورت مختلف «ب» را تشكيل

ص: 58

مى دهد- در اينجا حساب احتمالات مى گويد پيدايش تصادفى كلمه دو حرفى «من» يك احتمال از نهصد احتمال است (1900/ 130* 130) و احتمال پيدايش يك كلمه سه حرفى، يك احتمال از 27 هزار احتمال است، و هنگامى كه به كلمه پنج حرفى برسيم از مرز 21 ميليون نيز خواهيم گذشت!

حال اگر حروف موجود در يك نامه كوتاه، فقط يكصد حرف باشد؛ مجموعه احتمالات آن، يك عدد 30 به توان 100 خواهد بود كه نامه مورد توجّه ما يك احتمال از اين عدد فوق العاده عظيم است. يعنى يك عدد كسرى كه صورت آن يك و مخرج آن يك عدد 3 كه در طرف راست آن يكصد صفر باشد، مخرج اين كسر از بزرگى به حساب نمى آيد، و چيزى در اين عالم به بزرگى اين عدد نمى رسد.

براى روشن شدن اين حقيقت كافى است بدانيم اگر تمام اقيانوس هاى روى زمين را قطره قطره كنيم و بشماريم تعداد آنها از عددى كه تنها بيست و يك صفر در كنار آن باشد كمتر است!

با اين حساب اگر يك كتاب هزار صفحه اى را حساب كنيم عدد احتمالات به قدرى عظيم مى شود كه احتمال تصادفى عدد كسرى آن با صفر مساوى خواهد بود؛ يعنى عادتاً محال است. (دقت كنيد.)

به همين دليل اگر كسى مدّعى شود؛ مثلًا: بو على سينا، نويسنده كتاب قانون در طب مطلقاً سواد نداشته و سعدى نيز ابداً ذوق شعرى نداشته، و انيشتاين چيزى از رياضيات نمى دانسته، و سازندگان بناهاى معروف تاريخى دنيا كمترين اطلاعى از معمارى نداشته اند، و آثارى كه از همه اينها باقيمانده صرفاً بر اثر تصادف و حركات ناآگاهانه دست آنها روى صفحات كاغذ، و يا روى مصالح ساختمانى پديد آمده! مسلّماً اگر كسى چنين چيزى بگويد؛ اگر شوخى نكند حتماً ديوانه اش مى خوانيم.

كوتاه سخن اينكه: رابطه نظم و علم آنچنان روشن است كه بسيارى از علوم و دانش هاى بشرى بر آن استوار است. مثلًا قسمت مهمّى از تاريخ تمدّن بشر،

ص: 59

از مطالعه و بررسى آثار جالبى كه از پيشينيان باقيمانده است نوشته شده؛ و دانشمندان با مطالعه آثارى كه در حفّارى ها به دست مى آوردند، و يا آثارى كه در قبور اقوام پيشين و معابد آنها به دست آمده، پى به سطح فرهنگ و تمدّن و چگونگى اعتقادات آنها مى برند؛ در صورتى كه اگر رابطه نظم و علم را انكار كنيم همه اين استنباطها فرو مى ريزد.

اكنون كه رابطه نظم و علم كاملًا روشن شد، و به اصطلاح كبراى برهان نظم به ثبوت رسيد، به سراغ مصداق هاى آن در جهان هستى كه قرآن مجيد روى آنها تكيه كرده مى رويم.

جالب اينكه در آيات قرآن، مطلقاً سخنى درباره كبراى برهان نظم يعنى رابطه نظم و علم ديده نمى شود؛ زيرا به قدرى واضح و وجدانى بوده كه نيازى به بيان نداشته است، و همانگونه كه گفتيم اگر كسى اين رابطه را منكر شود بايد بسيارى از حقايق موجود زندگى خود را نيز انكار كند، و بدون شك منكران اين رابطه درست شبيه سوفسطائيان هستند، كه هنگام سخن گفتن واقعيّت ها را انكار مى كند، ولى در زندگى روزمره خود همه واقعيّت ها را مثل ديگران قبول دارند. فى المثل اگر بيمار شوند به سراغ طبيب و دارو مى روند، و نسخه هاى طبيب را مو به مو اجرا مى كنند؛ يعنى وجود طبيب و دارو و علم طب و دارو سازى و صدها مطلب ديگرى را كه بر اين محور دور مى زند به رسميت مى شناسند!

منكران رابطه نظم و علم نيز از هر اثر علمى و صنعتى و ادبى و هنرى عملًا و علماً پى به وجود مبدئى آگاه و با ذوق و هنرمند مى برند؛ و هرگز روى احتمالات جنون آميز تكيه نمى كنند.

اكنون كه رابطه نظم و علم كاملًا روشن شد، و به اصطلاح كبراى برهان نظم به ثوبت رسيد؛ به سراغ مصداق هاى آن كه در قرآن مجيد روى آنها تكيه شده مى رويم.

ذكر اين نكته را نيز ضرورى مى دانيم كه جمعى از فلاسفه مادّى كه به جنگ

ص: 60

برهان نظم (انكار وجود نظم در جهان، يا انكار رابطه نظم و علم) رفته اند- كه قهرمان آنها هيوم است- چيزى جز يك مشت وسوسه هاى بى ارزش ارائه نداده اند؛ وسوسه هاى كه در زندگى خود هرگز آن را نمى پذيرند.

ص: 61

1- نشانه هاى او در آفرينش انسان

اشاره

نخست با هم به آيات زير گوش جان فرا مى دهيم:

1- وَ مِنْ آياتِهِ أَنْ خَلَقكُمْ مِّنْ تُرابٍ ثُمَّ اذا أَنْتُمْ بَشَرٌ تَنْتَشِرُوْنَ(1)

2- انّا خَلَقْنَا اْلأَنْسانَ مِنْ نُّطْفَةٍ أَمْشاجٍ نَّبْتَلِيْهِ فَجَعَلْناهُ سَمِيْعاً بَصيراً(2)

3- وَلَقَدْ خَلَقْنَا اْلأِنْسانَ مِّنْ سُلالَةٍ مِنْ طِيْنٍ- ثُمَّ جَعَلْناهُ نُطْفَةً فِى قَرارٍ مَّكِيْنٍ(3)

4- ذلِكَ عالِمُ الْغَيْبِ والشَّهادَةِ الْعَزِيْزُ الرَّحِيْمُ- الَّذِى أَحَسَنَ كُلَّ شَى ءٍ خَلَقَهُ وَ بَدَأَ خَلْقَ الأِنْسانِ مِنْ طِيْنٍ- ثُمَّ جَعَلَ نَسْلَهُ مِنْ سُلالَةٍ مِنْ ماءٍ مَهْينٍ- ثُمَّ سَوّاهُ وَ نَفَخَ فِيْهِ مِنْ رُوْحِهِ وَ جَعَلَ لَكُمُ السَّمْعَ وَ اْلأَبْصارَ وَ اْلأَفْئدَةَ قَلِيْلًا ما تَشْكُرُونَ(4)

5- وَ فِى خَلْقِكُمْ وَ ما يَبُثُّ مِنْ دابَّةٍ آياتٌ لِقَوْمٍ يُوقِنُونَ(5)

ترجمه

1- «و از نشانه هاى او، اين است كه شما را از خاك آفريد، سپس انسان هايى شديد و در روى زمين پخش شديد».

2- «ما انسان را از نطفه مختلطى آفريديم، و او را مى آزمائيم (لذا) او را شنوا و بينا قرار داديم».


1- سوره روم، آيه 20.
2- سوره انسان، آيه 2.
3- سوره مؤمنون، آيات 12 و 13.
4- سوره سجده، آيات 6 تا 9.
5- سوره جاثيه، آيه 4. در اين زمينه آيات متعدّد ديگرى نيز وجود دارد كه به خاطر هماهنگى مضمون آنها از ذكر همه صرف نظر شد؛ از جمله سوره نجم، آيات 45- 46- سوره غافر، آيه 67- سوره فاطر، آيه 11- سوره كهف، آيات 38- 37- سوره نحل، آيه 4- سوره انعام، آيه 2- سوره صافات.

ص: 62

3- «ما انسان را از عصاره اى از گل آفريديم- سپس او را نطفه اى در قرار مطمئن (رحم) قرار داديم».

4- «او خداوندى است كه از پنهان و آشكار با خبر است، و قدرتمند و مهربان است- او همان كسى است كه هرچه را آفريد، نيكو آفريد و آغاز آفرينش انسان را از گل قرار داد- سپس نسل او را از عصاره اى از آب ناچيز و بى قدرى خلق كرد- بعد اندام او را موزون ساخت و از روح خويش در وى دميد، و براى شما گوش و چشم و دل قرار داد، اما كمتر شكر نعمت هاى او را بجاى مى آوريد».

5- «و همچنين در آفرينش شما و جنبندگانى كه در سراسر زمين، منتشر ساخته نشانه هايى است براى گروهى كه اهل يقينند».

شرح مفردات:

«بَشَرْ» در اصل از «بَشَرَة» به معنى ظاهر پوست انسان است؛ ولى از مقائيس اللُّغه استفاده مى شود كه ريشه آن ظاهر شدن چيزى با حسن و جمال است، لذا حالت «بُشْر» (بر وزن يُسر) به معنى فرح و انبساط است؛ و از آنجا كه اين حالت مخصوص انسان است، واژه «بشر» اسم براى نوع انسان شده است.(1) اين واژه بر مرد و زن، و مفرد و تثنيه و جمع، اطلاق مى شود.(2)

«سُلالَة» (بر وزن عُصاره) به معنى چيزى است كه از ديگران گرفته شده باشد؛ و خلاصه و عصاره آن محسوب مى شود و در اصل از «سَلَّ» (بر وزن حل) به معنى كشيدن و بر كندن توأم با ملايمت است؛ و در مورد كشيدن شمشير از غلاف نيز به كار مى رود. سپس به اشيائى كه عصاره و خالص چيزى است گفته شده است؛(3) و اينكه در آيات فوق مى خوانيم خداوند انسان را از سلاله اى از گل آفريد، يعنى از عصاره تصفيه شده آن؛ و بعضى گفته اند منظور از


1- مقائيس الّلغه، لسان العرب و التحقيق فى كلمات القرآن الحكيم.
2- لسان العرب و مجمع البحرين.
3- مفردات راغب، مجمع البحرين، و لسان العرب.

ص: 63

آن اين است كه آدم از عصاره تمام خاك هاى روى زمين آفريده شده- و به همين دليل آثار همه را در وجود خود خلاصه كرده است- و اطلاق «سليل» بر فرزند به خاطر آن است كه از عصاره وجود پدر و مادر حاصل مى شود.

«نُطْفَه» در اصل به معنى آب صاف است؛ و بعضى از اهل لغت آن را به معنى آب كم گرفته اند؛ و از آنجا كه آبى كه مبدأ پيدايش انسان است هم قليل است و هم تصفيه شده و عصاره تمام بدن، اين واژه بر آن اطلاق شده است. به مايعات جارى نيز «ناطِفْ» گفته مى شود.

«أَمْشاجْ» جمع «مَشْج» (بر وزن نسج) به معنى شى ء مخلوط است و بعضى آن را جمع «مشيج» دانسته اند، و از آنجا كه به هنگام انعقاد نطفه انسان، آب مرد و زن با يكديگر تركيب مى شود؛ اين واژه بر آن اطلاق شده است.

در لسان العرب آمده است كه اين مادّه در اصل به معنى دو رنگ مختلف است كه به هم آميخته شود. (سپس به اشياء مختلفى كه به هم آميخته مى شود اطلاق شده است.)

آفرينش انسان از «امشاج» مى تواند اشاره به مواد مختلفى باشد كه نطفه از آن تركيب شده؛ و يا استعدادهاى گوناگونى كه از طريق عامل وراثت و غير آن در نطفه جمع مى شود، و يا اشاره به همه اين اختلاطها است.

***

تفسير و جمع بندى
نخستين آيات انفسى

قرآن مجيد درباره آغاز پيدايش انسان تعبيرات گوناگونى دارد. در نخستين آيه مورد بحث مى گويد: «يكى از نشانه هاى او اين است كه شما را از خاك آفريد» وَ مِنْ آياتِهِ أَنْ خَلَقَكُمْ مِنْ تُرابٍ

در چهارمين آيه مى فرمايد: «آفرينش انسان را از گل قرار داديم» وَبَدَأَ خَلْقَ الْانْسانِ مِنْ طِيْنٍ

در سومين آيه مى گويد: «انسان را از عصاره اى از گل آفريديم» وَلَقَدْ خَلَقْنَا

ص: 64

اْلأنْسانَ مِنْ سُلالَةٍ مِنْ طِيْنٍ

در سوره صافات آيه 11 مى فرمايد: «ما آنها را از گل چسبنده، يا سفت و محكم آفريديم». انّا خَلَقْنَاهُمْ مِنْ طِيْنٍ لارِبٍ

در سوره حجر آيه 26 مى گويد: «خدا او را از لجن بدبوئى آفريد» وَلَقَدْ خَلَقْنَا اْلأِنْسانَ مِنْ صَلْصالٍ مِنْ حَمَأٍ مَسْنُونٍ

در آيه 14 سوره الرحمن آمده است كه «انسان را از گل خشكيده اى همچون سفال آفريد» خَلَقَ اْلأِنْسانَ مِنْ صَلْصالٍ كَالْفَخّارِ

«صَلْصَال» در اصل به معنى پيچيدن صدا در جسم خشك است؛ و به همين مناسبت گل خشكيده اى را كه اگر چيزى به آن اصابت كند صدا مى كند؛ «صلصال» گفته اند؛ و هنگامى كه پخته شود به آن «فخّار» مى گويند.

«فخّار» از مادّه «فخر» گرفته شده، يعنى بسيار فخر كننده؛ و از آنجا كه اشخاص فخر فروش آدم هاى پر سر و صدا و تو خالى هستند؛ اين نام به كوزه و هرگونه سفال كه ميان تهى است؛ بلكه هرگونه سفال اطلاق شده است.(1)

از مجموعه آيات فوق چنين استفاده مى شود كه انسان در آغاز خاك بود، و اين خاك با آب آميخته و تبديل به گل شد، و اين گل بعد از گذشتن مدّتى شكل لجن به خود گرفت، و بعد از عصاره آن مادّه اصلى آدم برگزيده شده، و سپس خشكيده گشت، و با گذشتن مراحل مهمّى آدم تكوين يافت.

ولى در آيات ديگرى از قرآن، مانند آيه دوم مورد بحث، خلقت انسان را از نطفه مختلط مى شمرد مِنْ نَطْفَةٍ أَمْشاجٍ و در آيه سوم، نخست از عصاره گل و سپس از نطفه اى در قرارگاه رحم مِنْ سُلالَةٍ مِنْ طِيْنٍ ثُمَّ جَعَلْناهُ نُطْفَةً فِى قَرارٍ مَكِيْنٍ

روشن است كه منظور از اين آيات، آفرينش انسان در مراحل و نسل هاى بعد است. به اين ترتيب كه جدّ نخستين ما از خاك آفريده شد، و فرزندان و


1- مفردات راغب، و مجمع البحرين، و لسان العرب.

ص: 65

اعقاب او از نطفه امشاج.

اين احتمال نيز در تفسير آيه فوق وجود دارد كه چون مواد تشكيل دهنده نطفه، همه از خاك گرفته مى شود؛- زيرا تغذيه ما يا از مواد حيوانى است و يا گياهى و مى دانيم كه همه اينها از خاك به دست مى آيد- لذا نه تنها انسان نخستين از خاك بوده؛ بلكه همه انسان ها در مراحل بعد نيز از خاك نشأت گرفته اند.(1)

***

به هر حال، اين راستى از عجائب بزرگ جهان هستى و شگفتى هاى عالم آفرينش است كه از مادّه بى جان و مرده و كم ارزشى همچون خاك، موجود زنده و هوشيار و پر ارزشى همچون انسان متولّد شود. اين از نشان هاى روشن آن مبدأ بزرگ است،

شايسته ستايش آن آفريدگارى است كآرد چنين دل آويز نقشى زماء وطينى»!

اصولًا پيدايش حيات از دل مرگ هنوز از معمّاهاى جهان دانش است كه تحت چه شرايطى ممكن است يك موجود زنده از موجود بى جانى همچون خاك پديد آيد؟ زيرا همه دانشمندان معتقدند هنگامى كه كره زمين از آفتاب جدا شد؛ يكپارچه آتش سوزان بود، و مطلقاً حيات بر آن وجود نداشت. كم كم سرد شد، و باران هاى سيلابى از گازهاى فشرده اطراف زمين بر آن فرود آمد؛ درياها تشكيل شد، بى آنكه موجود زنده اى در آن باشد؛ سپس جوانه هاى حيات و زندگى، اعم از گياهى و حيوانى نمايان گشت و سرانجام انسان آفريده شد!

ما خواه معتقد به خلقت مستقل انسان باشيم- آن گونه كه ظاهر آيات قرآن است- و يا انسان را تكامل يافته از انواع ديگر جانداران بدانيم- آن گونه كه طرفداران عقيده داروين و فرضيه تكامل مى گويند- هرچه باشد ريشه اين


1- در تفسير الميزان، جلد 16، صفحه 173، اشاره كوتاهى به اين معنى شده است.

ص: 66

انسان به خاك باز مى گردد، و از آن برخاسته است. آنجا كه پيدايش يك موجود زنده تك سلولى ذرّه بينى از خاك، افكار همه دانشمندان را حيران كرده باشد؛ پيدايش انسان از خاك مرده و بى روح چگونه خواهد بود.

اينجا است كه بايد اعتراف كنيم در برابر آيتى بزرگ از آيات حق و نشانه اى شگرف از عظمت خداوند قرار داريم؛ آيتى در عالم صغير كه نمونه اى تمام عيار از عالم كبير است.

نويسنده كتاب راز آفرينش انسان، (كرسى موريسن) ضمن اشاره به آغاز پيدايش حيات در كره زمين چنين مى گويد:

«در آغاز ظهور حيات در كره زمين، اتفاق عجيبى رخ داده است كه در زندگى موجودات زمين اثر فوق العاده داشته. يكى از سلول ها داراى اين خاصيت عجيب شده كه به وسيله نور خورشيد، پاره اى از تركيبات شيميائى را تجزيه كند؛ و در نتيجه اين عمل، مواد غذائى براى خود و ساير سلول هاى مشابه فراهم آورد، اخلاف يكى از اين سلول هاى نخستين از غذاهايى كه توسط مادرشان تهيه شده بود تغذيه كردند، و نسل حيوانات را به وجود آورد، در حالى كه اخلاف سلول ديگرى كه به صورت نبات درآمده بود گياهان جهان را تشكيل دادند، و امروز كليّه جانداران زمينى را تغذيه مى كنند.»

سپس مى افزايد: «آيا مى توان باور كرد كه برحسب اتّفاق، يك سلول منشأ حيات حيوانات و سلول ديگر ريشه و اصل گياهان شده است؟»

و به گفته بعضى ديگر:

دانشمندان، موجودات جهان مادّه را بر دو گونه تقسيم مى كنند: موجودات آلى- موجوداتى كه فساد پذيرند؛ مانند انواع گياهان و انواع حيوانات- و موجودات معدنى كه فساد ناپذيرند. به همين دليل شيمى را به دو بخش شيمى آلى و معدنى تقسيم كرده اند.

تقريباً تمام مواد غذائى انسان را مواد آلى تشكيل مى دهد، كه همگى از خاك گرفته شده است؛ و هنگامى كه وارد بدن انسان مى شود تركيبات جديد

ص: 67

شيميائى، متناسب تغذيه هر عضوى تشكيل مى دهد. اين همان حقيقتى است كه قرآن با جمله «ما شما را از خاك آفريديم» يا «از عصاره گل آفريديم» بيان داشته است.(1)

درست است كه انسان علاوه بر مادّه خاكى، داراى روح الهى است؛ ولى بدون شك، روح با هماهنگى جسم، مظهر اعمال و افعال مختلفى مى شود.

بنابراين اين ماده خاكى با هماهنگى روح مى تواند، انواع استعدادها، ذوق ها، ابتكارها، و اعمالى كه عقل در آن حيران مى ماند، از خود نشان دهد.

با اينكه انسان موضوع علوم مختلفى قرار گرفته، و درباره هريك از جنبه هاى مختلف وى، علم ويژه اى مشغول بررسى و كنجكاوى است؛ باز هنوز به صورت يك موجود ناشناخته باقى مانده است، و ساليان دراز وقت لازم دارد كه دانشمندان جهان، با تلاش شبانه روزى خود، اين معمّاى بزرگ عالم هستى را بگشايند و زواياى آن را روشن سازند، و شايد هيچ گاه نيز نتوانند اين كار را انجام دهند!

هريك از اعضاء پيكر انسان به تنهايى مى تواند موضوعى براى همان حساب احتمالات باشد: چشم، گوش، قلب، رگ ها، دستگاه تنفس، كليه ها، معده، كبد، و بالاخره سيستم بسيار پيچيده مغز و اعصاب؛ و با يك حساب رياضى ساده، روشن مى شود كه هيچ عقلى نمى تواند پيدايش تصادفى آنها را بپذيرد.

راستى براى پى بردن به ساختمان و چگونگى فعاليّت و فيزيولوژى هريك از اين اعضاء، هزاران دانشمند و مغز متفكّر مطالعه كرده و صدها يا هزاران كتاب درباره آن نوشته اند.

آيا هيچ كس باور مى كند كه براى شناخت هريك از اين اعضاء، اين همه علم و عقل و هوش و درايت لازم است؛ اما براى ساختن آنها مطلقاً علم و عقلى لازم نبوده است؟! چگونه ممكن است پى بردن به طرز كار يك كارخانه و طرز


1- اقتباس از اعجاز قرآن از نظر علوم امروز، صفحه 23 و 24.

ص: 68

استفاده از آن، سال ها مطالعه لازم داشته باشد؛ اما ساختن آن كارخانه به دست عوامل بى شعور صورت گيرد؟ كدام عقل باور مى كند؟!

اينجا است كه نه تنها پيدايش انسان، از آن مادّه ساده «تراب» (خاك) و «سُلالَةٍ مِنْ طِيْن» (عُصاره گِل) و «حَمأٍ مسنون» (لجن بدبو) از شاهكارهاى عظيم آفرينش و از آيات بزرگ وجود خدا محسوب مى شود؛ بلكه هريك از سلول هاى تن مى تواند آئينه تمام نماى او باشد.

پيچيدگى و ظرافت نظام آفرينش

مى گويند فلان دستگاه، نظام پيچيده اى دارد؛ اين هنگامى است كه ساختمان آن داراى اجزاء و تشكيلات مختلف با ارتباطهاى فراوان و چند جانبه باشد، و اعمال گوناگون مهمّى را انجام دهد. فى المثل يك ماشين حساب كه مى تواند علاوه بر اعمال اصلى حساب، انواع معادلات جبرى و قضاياى هندسى را حل كند؛ و هرگونه محاسبات مختلف رياضى را به سرعت عمل كند يا به حافظه خود بسپارد، نظام پيچيده اى دارد.

دانشمندان مى گويند: در پشت پرده شبكيه چشم، نود هزار رشته عصبى است كه سلول هاى شبكيّه را به سلسله اعصاب وصل مى كند!- البته نود هزار در هريك از دو چشم!- اين يك ساختمان بسيار ظريف و پيچيده است. با توجّه به اين نكته به اصل بحث باز مى گرديم:

در جهان آفرينش علاوه بر مسأله ظرافت، نظام هاى فوق العاده پيچيده اى وجود دارد، كه انسان را مبهوت مى كند؛ و به گفته بعضى از دانشمندان در شهر عظيم تن انسان ساختمان هايى وجود دارد كه بزرگ ترين آسمان خراش هاى جهان در برابر آن مانند يك آلونك است!

به عنوان نمونه: از ميان نظامات پيچيده جهان، تنها به سراغ ساختمان سلّول (ياخته) مى رويم كه امروز اسرار عجيبى از آن كشف شده است.

مى دانيم، يك انسان به طور متوسّط از ده ميليون ميليارد واحد زنده كوچك

ص: 69

كه سلّول ناميده مى شود؛ تشكيل شده است.

نخستين كسى كه سلّول را كشف كرد، و واژه اى براى آن وضع نمود، دانشمندى بنام هوك، در قرن هفده ميلادى بود. البته او در آن روز نمى دانست كه ساختمان اين واحد كوچك تا چه اندازه پيچيده و حيرت انگيز است؛ ولى دانشمندان بعد از او كه كوشش هاى او را دنبال كردند به اسرارى دست يافتند كه گوشه اى از گواهى آنها را در اينجا مى آوريم:

1- يك سلّول كوچك ذرّه بينى را مى توان به شهرى تشبيه كرده كه هزاران تأسيسات دارد؛ با لابراتوارها و كارخانه ها براى تبديل مواد غذائى به مواد مورد نياز بدن كه عظيم ترين و مدرن ترين پديده هاى صنعتى بشر قابل مقايسه با آن نيست.

2- اين شهر كوچك و پرغوغا از سه بخش تشكيل شده:

الف- پوسته سلّول كه حكم حصار شهر را دارد.

ب- قسمت وسطى سلّول (سفيده يا سيتوپلاسم).

ج- هسته يا مركز فرماندهى.

حصارى كه بر گرد سلّول ساخته شده است؛ چنان لطيف و ظريف است كه اگر 500 هزار از اين ديوارها را كنار هم بگذاريم به زحمت به ضخامت يك برگ كاغذ معمولى مى رسد! امّا با اين حال در برابر هجوم عوامل بيرونى مزاحم چنان حسّاس و محكم است كه ديوار معروف چين در برابر آن چيزى شمرده نمى شود!

اين سدّ نازك به نوبه خود از سه ديواره ساخته شده؛ و به اصطلاح سه لايه است. دو طرف آن از شبكه هاى پروتئينى است، و پائين آن پر از چربى ها است، و اين چربى ها به هيچ وجه اجازه ورود چيزى را به داخل شهر نمى دهد؛ جز با يك كليد رمز و آن كليد رمز اين است: موادى كه مى خواهد ورود به شهر كند بايد بتواند چربى جداره را در خود حل نمايد و به درون نفوذ كند. اين دليل بر آن است كه دوست است نه دشمن، به اين ترتيب اين شهر بدون حاجت به

ص: 70

نگهبان شديداً از هر سو حفاظت مى شود.

3- در داخل اين شهر (سلّول) كانال هاى زيادى است كه از ديواره ها شروع شده و تا اطراف هسته، يعنى دژ فرماندهى سلّول پيش مى رود؛ و مواد غذائى را گرفته و تبديل به پروتئين مى كند.

جالب اين است كه 23 نوع اسيد مخصوص وارد اين سلّول ها مى شود؛ كه پروتئين از تركيب چندين نوع با هم به دست مى آيد.

4- هسته اصلى به تنهايى همانند يك آسمان خراش چندين هزار طبقه اى است كه آسمان خراش هاى معروف نيويورك در برابر آن خانه محقّرى است.

هسته اصلى سلّول كه مقر فرماندهى است خود تشكيلات مفصّلى دارد:

غشاء هسته، شيره داخلى، و رشته هاى باريك اطراف آن كه هر كدام عهده دار وظيفه خاصّى است.

5- عجيب اين كه در هسته سلّول واحدهاى بسيار كوچك و ظريفى به نام ژن، وجود دارد كه طبق بررسى دانشمندان تعداد آنها به حدود 25 هزار مى رسد!

ژن ها نه تنها همه كاره سلّول ها هستند؛ بلكه تمام فعاليّت هاى بدن را قبضه كرده اند؛ كه از مهمترين آنها مسأله كنترل امور وراثتى و انتقال صفات و خصائص به سلّول هاى آينده است. يعنى انتقال تمام صفات ارثى انسان ها و ديگر جانداران از طريق ژن ها صورت مى گيرد.

از آنجا كه كار عمده ژن بر عهده اسيد مخصوص هسته است؛ مى توان آن آن را مغز الكترونيك يا كامپيوتر ژن ناميد؛ و عجب تر كه خود اين ژن ها نيز از اجزاى ديگرى تشكيل يافته كه تعداد طبقات آنها را 30 تا 50 هزار مى دانند.

كوتاه سخن اين كه اين شهر عظيم با آن حصار عجيب، و هزاران در و دروازه جالب، و هزاران كارخانه و انبار، و شبكه لوله كشى، و مركز فرماندهى، با تأسيسات فراوان، و ارتباطات زياد، و كارهاى مختلف حياتى آن هم در آن محدوده كوچك، از پيچيده ترين و شگفت انگيزترين شهرهاى عالم است كه

ص: 71

اگر ما بخواهيم تأسيساتى بسازيم كه همان اعمال را انجام دهد- كه هرگز قادر نيستيم- بايد ده ها هزار هكتار زمين را زير تأسيسات و ساختمان هاى مختلف و ماشين آلات پيچيده ببريم تا براى انجام چنان برنامه اى آماده گردد. ولى جالب اين است كه دستگاه آفرينش همه اينها را در مساحتى معادل 15 ميليونيم ميلى متر قرار داده است!(1)

آرى در آفرينش انسان هزاران هزار آيت و نشانه او است. «الْعَظَمةُ لِلّهِ الواحِدِ القَهَّارِ»


1- از كتاب هاى فيزيولوژى حيوانى، فيزيولوژى وراثت، و سفر به اعماق وجود انسان.

ص: 72

2- نشانه هاى او در تطّورات جنين

اشاره

ساليان دراز دگرگونى هاى جنين در شكم مادر از نظر دانشمندان پنهان بود؛ تا اينكه سر پنجه علم پرده از روى اين جهان اسرارآميز برداشت، و نشان داد كه يك نطفه هنگامى كه در قرارگاه رحم واقع مى شود و سير تكاملى خود را شروع مى كند، چه مراحل مختلف و گوناگونى را طى مى نمايد تا به صورت يك انسان كامل درآيد؛ و عجيب اينكه قرآن مجيد در آيات مختلف، در آن عصر و زمان كه خبرى از اين اكتشافات نبود روى مسأله تطوّرات جنين بارها تكيه كرده، گاه براى اثبات توحيد و گاه براى اثبات معاد.

گرچه علم جنين شناسى هنوز مراحل طفوليّت خود را طى مى كند، و اطلاعات ما از اين عالم اسرارآميز هنوز بسيار ناچيز است؛ ولى همين مقدار كه دانش بشرى پرده از روى آن برداشته، دنيائى از عجائب و شگفتى ها را در برابر چشمان دانشمندان مجسّم ساخته است.

با اين اشاره اكنون با هم به آيات زير گوش جان فرا مى دهيم.

1- وَلَقَدْ خَلَقْنَا الأِنْسانَ مِنْ سُلالَةٍ مِنْ طِيْنٍ- ثُمَّ جَعَلْناهُ نُطْفَةً فِى قَرارٍ مَكيْنٍ- ثُمَّ خَلَقْنَا النُّطْفَةَ عَلَفَةَ عَلَقَةً فَخَلَقْنَا الْعَلَقَةَ مُضْغَةً فَخَلَقْنَا الْمُضْغَةَ عِظاماً فَكَسَوْنَا الْعِظامَ لَحْماً ثُمَّ أَنْشَأْناهُ خَلْقاً آخَرَ فَتَبارَكَ اللَّهُ احْسَنُ الْخالِقِيْنَ(1)

2- الَمْ يَكُ نُطْفَةً مِنْ مَنِىٍّ يُمْنَى- ثُمَّ كانَ عَلَقَةً فَخَلَقَ فَسَوّى فَجَعَلَ مِنْهُ الزَّوْجَيْنِ الَذَّكَرَ وَ الأنْثَى(2)

3- أوَلَمْ يَرَى الأِنْسانُ أَنّا خَلَقْناهُ مِنْ نُطْفَةٍ فَاذا هُوَ خَصِيْمٌ


1- سوره مؤمنون، آيات 12- 14.
2- سوره قيامت، آيات 37- 39.

ص: 73

مُبِيْنٌ(1)

4- قالَ لَهُ صاحِبُهُ وَ هُوَ يُحاوِرُهُ أَكَفَرْتَ بِالَّذِى خَلَقَكَ مِنْ تُرابٍ ثُمَّ مِنْ نُطْفَةٍ ثُمَّ سَوّاكَ رَجُلًا(2)

5- هُوَ الَّذِى خَلَقَكُمْ مِنْ تُرابٍ ثَمَّ مِنْ نُطْفَةٍ ثُمَّ مِنْ عَلَقَةٍ ثَمَّ يُخْرِجُكُمْ طِفْلًا ثُمَّ لِتَبْلُغُوا أَشُدَّ كُمْ ثَمَّ لِتَكُونُوا شُيُوخاً وَ مِنْكُمْ مَنْ يُتَوَفّى مِنْ قَبْلُ وَلِتَبْلُغُوا اجلًا مُسَمًّى وَ لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُوْنَ(3)

ترجمه

1- «ما انسان را از عصاره اى از گل آفريديم- سپس آن را نطفه اى در قرارگاه مطمئن (رحم) قرار داديم- سپس نطفه را به صورت «علقه» (خون بسته) و «علقه» را به صورت «مضغه» (چيزى شبيه گوشت جويده) و «مضعه» را به صورت استخوان هايى در آورديم، از آن پس، آن را آفرينش تازه اى بخشيديم، بزرگ است خدائى كه بهترين خلق كنندگان است.»

2- «آيا انسان نطفه اى ناچيز از منى كه در رحم ريخته مى شود نبود؟

سپس به صورت خون بسته در آمد، و خدا او را آفريد و موزون ساخت- و از او دو مذكر و مؤنث خلق كرد.»

3- «آيا انسان نمى داند كه ما او را از نطفه اى بى ارزش آفريديم؟ سپس او (چنان صاحب قدرت و شعور و نطق شد كه) به مخاصمه اشكار برخاست!»

4- «دوست (با ايمان) اش در حالى كه با او به گفتگو پرداخته بود گفت:

آيا به خدايى كه تو را از خاك، و سپس از نطفه، آفريد، و بعد از آن تو را مرد كاملى قرار داد، كافر شدى؟!»

5- «او كسى است كه شما را از خاك آفريد، سپس از نطفه، بعد از علقه (خون منعقد) سپس شما را به صورت طفلى بيرون مى فرستد، بعد به مرحله


1- سوره يس، آيه 77.
2- سوره كهف، آيه 37.
3- سوره غافر، آيه 67. در اين زمينه آيات ديگرى نيز در قرآن است؛ كه به خاطر شباهت آنها با آيات فوق تنها به شماره آنها در اينجا اشاره مى شود: سوره فاطر، آيه 11- سوره حج، آيه 5.

ص: 74

كمال قوّت مى رسيد، بعد از آن پير مى شويد و (در اين ميان) گروهى از شما پيش از رسيدن به اين مرحله مى مى رند و هدف اين است كه شما به سرآمد عمر خود برسيد و شايد تعقل كنيد.»

شرح مفردات

«عَلَقَة» از مادّه «عَلَق» (بر وزن شفق) در اصل به معنى علاقه و ارتباط به چيزى است؛ و لذا «عَلَقْ» به معنى خون بسته و زالو نيز آمده است؛ و «علقه» كه يكى از مراحل تكوّن جنين در رحم مادر است از اين رو علقه ناميده شده كه شبيه قطعه خون منعقد شده است.(1)

در مقائيس الّلغة اصل مفهوم اين واژه را ارتباط و تعلّق چيزى به موجود عالى ترى مى داند كه بعداً مفهوم آن گسترش يافته است.(2)

«مُضْغَة» از مادّه «مَضْغ» به معنى جويدن غذا است؛ و به معنى قطعه اى از گوشت است به اندازه اى كه انسان يكبار مى جود، به شرط اينكه هنوز پخته نشده باشد. اطلاق اين واژه بر يكى از مراحل جنين كه بعد از حالت «علقه» است به خاطر شباهتى است كه با چنين گوشتى دارد. در اين هنگام جنين به صورت قطعه گوشت سرخ رنگى درمى آيد كه در آن رگ هاى فراوان سبز رنگى است؛ و گاه گفته مى شود «قَلْبُ اْلأَنْسانِ مُضْغَةٌ مِنْ جَسَدِهِ». «قلب انسان قطعه گوشتى از جسد او است» اين تعبيرات همه به يك ريشه باز مى گردد.(3)

«مَنِىّ» در اصل از ماده «مَنْى» (بر وزن سعى) به معنى تقدير و اندازه گيرى است؛ و از آنجا كه آب نطفه، اندازه گيرى يك انسان يا حيوان را در بردارد، اين واژه به آن اطلاق شده است؛ و مرگ را از اين رو «مَنيّه» مى گويند كه اجل مقدّر انسان يا حيوان است.


1- مفردات راغب.
2- كتب ديگر لغت مانند: لسان العرب، و مجمع البحرين، نيز تعبيراتى شبيه همين معنى را دارد.
3- مقائيس الّلغة، مفردات راغب، و مجمع البحرين، و لسان العرب، و صحاح الّلغة.

ص: 75

اطلاق واژه «تمنى» بر آرزوها به خاطر آن است كه انسان آن را در دل تصوير و اندازه گيرى مى كند؛ و چون بسيارى از آرزوها با واقعيّت مطابق نيست؛ واژه «أُمْنِيّة» گاه به معنى دروغ آمده است.(1)

تفسير و جمع بندى
عالم اسرارآميز جنين

انگونه كه اشاره شد؛ قرآن مجيد كراراً روى مسأله مراحل تكامل جنين در رحم مادر تكيه كرده و همه انسان ها را به مطالعه دقيق آن دعوت مى كند، و آن را يكى از طرق وصول به معرفة اللَّه، و همچنين يكى از طرق اثبات امكان معاد مى شمرد.

نخستين آيات مورد بحث به قرينه آخرين جمله آن: فَتَبارَكَ اللَّهُ احْسَنُ الْخالِقِيْنَ: «جاويد و پر بركت است خدائى كه بهترين خالق ها است» ناظر به مسأله خداشناسى است؛ هرچند آيات بعد در همين سوره مؤمنون نشان مى دهد كه توجّهى به مسأله معاد نيز دارد، و به اين ترتيب مبدأ و معاد هر دو در آن نهفته است.

نخست به آفرينش انسان از عصاره گِل، و سپس از نطفه اى كه در قرارگاه مطمئن رحم جاى مى گيرد اشاره مى كند؛ و بعد از ذكر اين دو مرحله، به ذكر پنج مرحله ديگر كه مجموعاً هفت مرحله را تشكيل مى دهد؛ مى پردازد:

1- مرحله «علقه» كه نطفه تبديل به خون بسته اى مى شود كه عروق فراوان در آن وجود دارد.

2- مرحله «مضغه» كه اين خون لخته شده به شكل قطعه گوشتى در مى آيد.

3- مرحله «عظام» كه سلّول هاى گوشتى همگى تبديل به سلّول هاى استخوانى مى شود.

4- مرحله پوشش استخوان ها با گوشت فرا مى رسد كه عضلات سرتاسر


1- مفردات راغب، مجمع البحرين، و لسان العرب.

ص: 76

استخوان ها را فرا مى گيرد ثُمَّ كَسَوْنَا الْعِظامَ لَحْماً

5- در اينجا لحن قرآن عوض مى شود و خبر از تحوّل و آفرينش مهم و جديدى درباره جنين مى دهد؛ و به صورت يك تعبير سر بسته و اسرارآميز مى گويد: «سپس آفرينش تازه اى به آن داديم» ثَمَّ أَنْشَأناهُ خَلْقاً اخَرَ

هنگامى كه اين مراحل هفت گانه پايان مى يابد؛ با جمله: فَتَبَارَكَ اللَّهُ احْسَنُ الخالِقِيْنَ زيباترين توصيف را درباره اين خلقت عجيب مى كند؛ جمله اى كه در هيچ آيه ديگر قرآن و درباره آفرينش هيچ موجودى به كار نرفته است.

آفرين بر اين خلقت، و آفرين بر اين قدرت نمائى و آفرين بر آن خالق بزرگ!

در اينكه منظور از اين جمله سربسته (آفرينش جديد) چيست؟! مفسّران تفسيرهاى گوناگونى ذكر كرده اند.

آنچه از همه نزديك تر و مناسب تر به نظر مى رسد همان رسيدن جنين به مرحله حيات انسانى است كه حسّ و حركت در آن پيدا مى شود، و به جنبش در مى آيد، و گام به جهان حيوانات و انسان ها مى گذارد. قرآن از اين جهش بزرگ و عجيب تعبير به «انشاء» كرده است؛ اشاره به راهى طولانى است كه انسان آن را در مدت كوتاهى طى مى كند.

در حديثى از امام باقر عليه السلام مى خوانيم كه در تفسير جمله: ثُمَّ أَنْشَأْناهُ خَلْقاً آخَرَ فرمود: «هُوَ نَفْخُ الرُّوْحِ فِيْهِ»: «منظور دميدن روح در او است.»(1)

درست است كه جنين از همان لحظه اول موجودى است زنده، ولى تا مدّتى در شكم مادر هيچ حسّ و حركتى ندارد؛ و در حقيقت بيشتر شبيه به يك گياه است تا حيوان يا انسان. ولى بعد از گذشتن چند ماه روح انسانى در او زنده مى شود، و به همين دليل در روايات اسلامى آمده است كه جنين قبل از آنكه به اين مرحله برسد هرگز ديه كامل ندارد. اما وقتى به اين مرحله رسيد ديه آن ديه كامل يك انسان خواهد بود.(2)


1- تفسير نور الثقلين، جلد 3، صفحه 541، حديث 56 و 57.
2- تفسير نورالثقلين، جلد 2، صفحه 541، حديث 56 و 57.

ص: 77

تعبير به «احسن الخالقين» «بهترين خالق ها» با اينكه خالقى غير از خدا وجود ندارد؛ از اين نظر است كه واژه «خلق» تنها به معنى ايجاد بعد از عدم نيست؛ بلكه در معانى ديگرى مانند: اندازه گيرى و صنعت و دادن اشكال جديد به اشياء موجود جهان نيز اطلاق مى شود؛ و مسلّم است كه انسان مى تواند با نيروى خداداد تغييرات زيادى در مواد مختلف اين جهان ايجاد كند. از آهن و فولاد، ابزارها، يا كارخانه اى بسازد، يا از مصالح ساختمانى بناى باشكوهى با اندازه گيرى هاى مختلف احداث نمايد.

بنابراين خلق كردن مفهوم وسيعى دارد كه اين امور را در بر مى گيرد؛ و لذا قرآن مجيد از قول حضرت مسيح عليه السلام چنين نقل مى كند: انِّى أَخْلُقُ لَكُمْ مِنَ الْطِّيْنِ كَهَيْئَةِ الطَّيْرِ فَانْفُخُ فِيْهِ فَيَكُونُ طَيْراً بِاذْنِ اللَّهِ: «من از گل چيزى به شكل پرنده خلق مى كنم، سپس در آن مى دمم، و به فرمان خدا پرنده اى مى شود.»(1)

البته خالق حقيقى يعنى آن كس كه مادّه و صورت را ايجاد مى كند، و تمام قدرت ها و خواصّ اشياء به او باز مى گردد، فقط خدا است؛ و كار خالق هاى ديگر كه خالق هاى مجازى هستند همان تغيير شكل دادن و مونتاژ كردن مواد است.

***

دوّمين آيه مورد بحث، نخست به مرحله آغاز پيدايش انسان، يعنى آن زمان كه قطره آب ناچيزى به نام منى بود، اشاره كرده؛ و بعد از آن فقط مرحله علقه را از مراحل تطوّر جنين بيان مى دارد، و مراحل ديگر را تحت عنوان فَخَلَقَ فَسَوّى «خداوند آفريد و نظام بخشيد» كه تعبير بسيار جامعى است ذكر مى كند، و مخصوصاً روى تولّد جنس مذكّر و مؤنث كه يكى از پيچيده ترين پديده هاى مربوط به جنين شناسى است تكيه مى كند فَجَعَلَ مِنْهُ الزَّوْجَيْنِ الذَّكَرَ وَ اْلأُنْثَى

«سَوَّى» از ماده «تَسْوِية» به معنى صاف كردن و نظام بخشيدن است. بعضى آن


1- سوره آل عمران، آيه 49.

ص: 78

را اشاره به آفرينش روح مى دانند كه در آيه قبل به شكل ديگرى بيان شده بود.

بعضى نيز «خلق» را اشاره به آفرينش روح، و جمله «سوّى» را اشاره به تنظيم و تعديل اعضاء پيكر آدمى مى شمرند؛ و بعضى ديگر آن را به تعديل و تكميل تفسير كرده اند.

ولى ظاهر اين است كه تعبيرات آيه چنان جامع و وسيع است كه هرگونه آفرينش و تنظيم و تعديل و تكاملى را كه روى علقه تا هنگام وضع حمل، انجام مى گيرد؛ شامل مى شود.(1)

راغب در كتاب مفردات مى گويد: «تسويه» در جايى گفته مى شود كه چيزى را از افراط و تفريط، از نظر اندازه گيرى و كيفيّت، حفظ كند.

***

در سومين آيه روى نكته تازه ديگرى تكيه كرده و بعد از اشاره به آفرينش انسان از نطفه مى فرمايد: كار او به جائى مى رسد كه خَصِيْمٌ مُبِيْن (جدال كننده آشكار) مى شود.

براى اين تعبير، تفسيرهاى متعدّدى شده است: گاه گفته اند اشاره به دو مرحله ضعف و قوّت انسان است كه يك روز نطفه ناچيزى بود و روز ديگر آنچنان قوى و نيرومند مى گردد كه به پرخاشگرى برمى خيزد در برابر همه كس حتى در برابر اللَّه!

گاه گفته اند: اشاره به قوّه ناطقه و فهم و شعور انسان است كه اين نطفه ناچيز كارش به جائى مى رسد كه نه فقط سخن مى گويد؛ بلكه به استدلال ها و منطق هاى گوناگون و نيروى عقل مجهّز مى گردد، و مى دانيم پديده نطق و بيان و منطق و استدلال از مهمترين پديده هاى وجود انسان است.

گاه گفته مى شود اين تعبير اشاره به تنازع عجيبى است كه ميان سلّول هاى نر (اسپرماتوزئيد) براى تسلّط و تركيب با سلّول مادّه (اوول) واقع مى شود. زيرا هنگامى كه نطفه نر وارد رحم مى شود هزاران هزار اسپرم با سرعت زياد به


1- تفسير قرطبى، روح المعانى، فى ضلال القرآن، الميزان و فخررازى ذيل آيه مورد بحث.

ص: 79

حركت در مى آيند تا به نطفه مادّه رسند، و با آن تركيب شوند.

اولين اسپرم كه به آن مى رسد و در آن نفوذ مى كند، راه را بر بقيّه مى بندد؛ زيرا قشر مقاومى اطراف (اوول) را فرا مى گيرد و از نفوذ بقيّه مانع مى شود، و به اين ترتيب در اين مبارزه عجيب بقيّه شكست خورده و جذب خون مى شوند، و لذا قرآن مجيد بعد از ذكر مرحله نطفه به مسأله «خصيم مبين» بودن آن اشاره كرده است.(1)

در آيه چهارم نيز اشاره به خلقت از خاك، و سپس نطفه، و بعد مرحله تسويه و نظام بندى شده؛ و در آيه پنجم كه آخرين آيه است علاوه بر اين به مرحله تولّد و خروج جنين از شكم مادر به صورت طفل نوزادى اشاره مى كند ثُمَّ يُخْرِجُكُمت طِفْلًا

چنانكه مى دانيم يك از مهم ترين شگفتى هاى جنين، پايان دوران آن بااست.

چه عواملى سبب مى شود كه در لحظه معيّن فرمان خروج به جنين داده شود و او را از شكل عادى- در حالى عادى سرجنين به طرف بالا است و صورتش به پشت مادر- دگرگون سازد و سر او را به پائين بفرستد تا تولاد و را آسان سازد؟!

نخست كيسه آبى كه جنين در آن شناور است پاره مى شود! آب ها خارج مى گردد و جنين به تنهايى آماده ورود به دنيا مى شود!

درد شديدى مادر را فرا مى گيرد؛ تمام عضلات شكم و پشت و پهلوى مادر روى جنين فشار مى آورند، و او را به خارج هدايت مى كنند. فعل و انفعالات شيميائى و تغييرات فيزيكى كه در بدن به هنگام تولّد صورت مى گيرد به قدرى عجيب و شگفت انگيز است كه همه حكايت از اين دارد كه علم و قدرت بى پايانى اين برنامه ريزى را براى چنان هدف مهمى انجام داده است.

به اين ترتيب از مجموع آيات فوق، به خوبى استفاده مى شود كه نظام پيچيده و بسيار شگفت انگيز تطوّرات جنين، يكى از آيات و نشانه هاى مهمّى است كه از وجود علم و قدرت بى پايان پديد آورنده آن خبر مى دهد؛ و از سوى


1- اعجاز قرآن از نظر علوم روز، صفحه 27.

ص: 80

ديگر توانائى او را بر مسأله معاد و زندگى پس از مرگ روشن مى سازد؛ چرا كه جنين، هر زمان زندگى تازه و معادى نو به خود مى گيرد، و بنابراين تطوّرات مزبور، هم دليلى است بر توحيد و هم معاد.

***

توضيحات:
1- نقش بر آب

ضرب المثل معروفى است كه وقتى مى خواهند ناپايدارى چيزى را بيان كنند، مى گويند: همچون نقش بر آب است؛ چرا كه با اندك حركت و نسيمى به هم مى خورد. ولى عجب اينكه خداوند بزرگ تمام نقش هاى مختلف انسانى و بسيارى از جانداران ديگر را نقش بر آب مى كند، و اين همه صورت ها را بر قطره آب نطفه مى زند؛ و به راستى چه كسى در آب، صورت گرى كرده است جز خداوند بزرگ؟

2- در ظلمات ثلاث

عجيب تر اينكه: به گفته قرآن، اين خلقت هاى پى در پى را كه در آب نطفه ايجاد مى كند، تا در مدّت كوتاهى، به صورت انسان كاملى درآيد، همه را در ظلمت كده اى كه هيچ كس دسترسى به آن ندارد انجام مى دهد؛ چنانكه قرآن در آيه 6 سوره زمر مى گويد: يَخْلُقُكُمْ فِى بُطُوْنِ أُمَّهاتِكُمْ خَلْقاً مِنْ بَعْدِ خَلَقٍ فِى ظُلُماتٍ ثَلاثٍ ذلِكُمُ اللَّهُ رَبُّكُمْ لَهُ الْمُلْكُ لاالهَ الّا هُوَ فَانّى تُصْرَفُوْنَ: «شما را در شكم مادرتان، خلقتى بعد از خلقت ديگر، در ميان تاريكى هاى سه گانه مى بخشد، اين است خداوند پروردگار شما كه حكومت جهان هستى از آن او است، هيچ معبودى جز او وجود ندارد، با اين همه نشانه هاى روشن چگونه از راه حق منتحرف مى شويد؟»

ظلمت هاى سه گانه، چنانكه بسيارى از مفسّران گفته اند و در بعضى از

ص: 81

روايات نيز به آن اشاره شده؛ ظلمت شكم مادر، سپس ظلمت رحم، و بعد از آن ظلمت «مَشيمه» (كيسه مخصوصى كه جنين در آن قرار دارد) مى باشد كه به صورت سه پرده ضخيم بر روى جنين كشيده شده است.(1)

نقاشّان و صورت گران چيره دست هميشه بايد در مقابل نور و روشنائى؛ كامل، صورتگرى كنند؛ ولى آن آفريدگار بزرگ در آن تاريك خانه عجيب، چنان نقشى بر آب مى زند كه همه را مجذوب و مفتون و محو تماشاى خود مى كند.

3- جايگاه امن و امان

قرآن با صراحت در آيه 13 سوره مؤمنون مى گويد: ما نطفه انسان را در قرارگاه أمن و امانى قرار داديم ثُمَّ جَعَلْناهُ نُطْفَةً فِى قَرارٍ مَكِيْنٍ

در حقيقت محفوظترين نقطه بدن همان جايى است كه نطفه و جنين در آن قرار مى گيرد كه از هر طرف تحت حفاظت است. از يكسو ستون فقرات و دنده ها، و از سوى ديگر استخوان پر قدرت لگن خاصره، و از سوى سوم پوشش ها و عضلات متعدّدى كه روى شكم را فرا گرفته، بعلاوه به هنگام بروز بعضى از حوادث خطرناك دست هاى مادر نيز به صورت ناخودآگاه سپرى مى شوند در مقابل آن!

از همه اينها شگفت انگيزتر اينكه جنين در ميان كيسه اى است مملو از يك آب لزج به طورى كه در ميان آن كيسه به صورت معلّق و در حالت كاملًا بى وزنى قرار دارد. يعنى هيچ فشارى از هيچ سو بر آن وارد نمى شود، چرا كه به قدرى ساختمان جنين (مخصوصاً در آغاز كار) ظريف و لطيف است كه مختصر فشارى بر آن مى تواند آن را متلاشى سازد.

اين كيسه با آن آب مخصوص، حالت ضد ضربه را نيز دارد؛ و درست


1- تفسير مجمع البيان، الميزان، فخررازى و تفاسير ديگر( مرحوم طبرسى در مجمع البيان نيز اين معنى را در حديثى از امام باقر عليه السلام نقل كرده است.)

ص: 82

مانندفنرهاى بسيار نرم كه در كامل ترين اتومبيل ها كار مى گذارند هرگونه ضربه اى كه بر اثر حركات سريع مادر متوجّه آن شود در خود جذب كرده، و از ميان مى برد.

جالب تر اينكه درجه حرارت را بر روى جنين در حد اعتدال نگه مى دارد، و اجازه نمى دهد حرارت ها و برودت هاى ناگهانى كه از بيرون متوجّه شكم مادر مى شود به آسانى روى جنين اثر بگذارد!

آيا قرار گاهى از اين مطمئن تر پيدا مى شود؟ و قرآن چه زيبا جايگاه نطفه را «قَرارٍ مِكِيْن» نام نهاده است؟!

4- خَصِيْمٌ مُبِيْنٌ (پرخاشگر آشكار)

اين نيز يكى ديگر از شگفتى هاى جنين است، خواه آن را به معنى قدرت انسان بر سخن گفتن و استدلال و محاجّه كردن تفسير كنيم؛ آنچنان كه جمعى از مفسّران گفته اند، يا به معنى مسابقه و منازعه اى كه ميان اسپرم ها (نطفه هاى نر) هنگام حركت به سوى اوول (نطفه ماده) در رحم مادر صورت مى گيرد؛ كه سرانجام يكى از آنان موفّق مى شود با اوول تركيب گردد و بقيّه كه در اين مخاصمه شكست خورده اند محو و نابود و جذب خون مى شوند؛ و يا اشاره به هر دو تفسير بدانيم؟

در هر حال اين از نكته هاى ظريف و بديع جنين است كه از موجود به ظاهر پست و ناچيز آنچنان پديده اى والا و پر ارزش به وجود مى آيد.

5- تغذيه جنين

از عجائب ديگر، مسأله تغذيه جنين است؛ چرا كه براى پرورش و نموّ سريع جنين، مواد غذايى به طور كامل و از هر نظر پاك و تصفيه شده از يك سو، و اكسيژن از سوى ديگر، و آب به حد كافى لازم است كه به طور مداوم به جنين برسد. خداوند اين وظيفه را بر عهده دستگاهى بنام جفت گذارده است كه از

ص: 83

همان لحظه نخستين آن را در كنار جنين قرار داده؛ از يك طرف به وسيله دو شريان و يك وريد به قلب مادر مربوط است و از طرف ديگر از طريق بند ناف با جنين ارتباط دارد.

تمام مواد غذائى و آب و اكسيژن لازم را از طريق سيستم جريان خون مادر جذب كرده، و بعد از تصفيه مجدّد به جنين منتقل مى كند؛ و زوائد و فضولات و كربن و مانند آن را جمع آورى كرده به خون مادر باز مى گرداند.

بنابراين جفت هم نقش دستگاه گيرنده و دهنده دارد و هم به منزله يك فيلتر و كابراتور است كه به تنهايى انسان از مطالعه ساختمان شگفت انگيز همين جفت مى تواند پى به عظمت خالق برد.

جالب اينكه در حديثى آمده است كه امام عليه السلام فرمود: «بچه از نسيمى كه مادر استفاده مى كند بهره مى برد!»

چند سال است كه دانشمندان دانسته اند بچه اى كه ريه اش كار نمى كند، و در آب رحم شناور است اكسيژن لازم دارد؟ و چند سال است كه فهميده اند اكسيژنى كه مادر مصرف مى كند وارد خون اش شده و به جفت مى رسد، و بچّه از راه بندناف از آن استفاده مى نمايد؟

هرچه باشد زمان زيادى نگذشته؛ ولى چشم بيناى امام عليه السلام آن را ديده و مى فرمايد: بچه از اين نسيم استفاده مى كند. آيا در برابر هواى آلوده اى كه ما تنفّس مى كنيم تعبيرى بهتر از نسيم كه امام براى بيان اكسيژن ذكر فرموده پيدا مى شود؟(1)

6- سرنوشت جنسيت جنين

در اين كه چگونه و تحت چه عواملى جنين مذكّر يا مؤنث مى شود؟ پاسخى در برابر اين سؤال ندارد؛ يعنى علم هنوز جوابى براى آن پيدا نكرده است.

ممكن است پاره اى از مواد غذائى يا داروها در اين امر مؤثّر باشد؛ ولى مسلّماً


1- اقتباس از كتاب اولين دانشگاه، جلد 1، صفحه 253.

ص: 84

تأثير آن سرنوشت ساز و تعيين كننده نيست.

ولى با اين حال عجيب اين است كه هميشه يك تعادل نسبى در ميان اين دو جنس (مرد و زن) در همه جوامع ديده مى شود؛ و اگر تفاوتى باشد چندان چشمگير نيست.

فكر كنيد اگر روزى اين تعادل بهم بخورد، و مثلًا نسبت مردان با زنان ده در برابر يك باشد؛ يا به عكس تعداد زنان ده برابر مردان گردد، چه مفاسد عظيمى به وجود مى آيد؟ و چگونه نظام جوامع انسانى بهم مى خورد، و آيا در جامعه اى كه در برابر هر مرد ده زن، يا در برابر هر زن ده مرد وجود داشته باشد مى تواند زندگى آرامى داشته باشد؟

ولى آن كس كه انسان را براى زندگى سالم آفريده است اين تعادل عجيب و مرموز را در آن حاكم كرده است، آرى خداوند طبق مشيّت و حكمت اش به هركس به خواهد فرزند پسر مى دهد و به هركس به خواهد فرزند دختر مى دهد يَهَبُ لِمَنْ يَشاءُ اناثاً وَ يَهَبُ لِمَن يَشاءُ الذُّكُورَ(1) ولى اين مشيت و اراده حساب شده است.

7- تحوّلات سريع و مرموز

از شگفتى هاى ديگر جنين اينكه نطفه اصلى انسان در آغاز يك موجود تك سلّولى بيش نيست كه از طريق تقسيم به صورت تصاعدى افزايش مى يابد. اين افزايش و تحوّلات بسيار سريع است و همانگونه كه قرآن مى گويد: هر زمان آفرينش تازه اى بعد از آفرينش ديگرى به او مى بخشدك خَلْقاً مِنْ بَعْدِ خَلْقٍ رشد و نموّى كه اگر بعد از تولّد به همان سرعت ادامه يابد در مدت كوتاهى انسان قامتى به اندازه يك كوه بلند پيدا مى كند! و صفحه زمين براى او تنگ مى شود. ولى همان كس كه به جنين سرعت سير تكاملى مى دهد به مرحله معينى كه رسيد آهنگ اين سرعت را كند كرده، و تدريجاً متوقّف مى سازد!


1- سوره شورى، آيه 49.

ص: 85

8- آينده نگرى رحم!

چه عاملى سبب مى شود كه يك سلّول به هنگام تقسيم به صورت هاى مختلفى مثل: سلّول هاى غضروفى، استخوانى، عضله اى، پوستى، و غير آن در مى آيد؟ آيا اين رحم است كه آينده اين موجود را پيش بينى كرده و سلّول ها را هر كدام در جاى خود شكل مى دهد؟ اگر او داراى چنين هوش و قدرت و ابتكارى است چه كسى اين هوش و قدرت و ابتكار را به او بخشيده؟!

دانشمند معروف (الكسيس كارل)، در كتاب انسان موجود ناشناخته، مى گويد: «گويى هر جزئى از بدن نيازمندى هاى حال و آينده مجموعه بدن را مى شناسد و خود را بر حسب آن تغيير مى دهد. زمان و مكان براى بافت ها مفهوم ديگرى دارد، زيرا آنها به خوبى دور را مانند نزديك و آينده را چون حال درك مى كنند. مثلًا در پايان دوره آبستنى بافت هاى نرم اعضاى جنسى خارج زن نرم تر و قابل اتّساع مى شود؛ و اين تغيير وضع در روزهاى بعد هنگام زايمان، عبور جنين را آسان مى كند، و در عين حال سلّول هاى پستان را فراوان تر، و عضو بزرگتر مى شود، و حتى پيش از زايمان به كار مى افتد و شير مى سازد و براى تغذيه كودك آماده مى گردد ... در تمام مدّت رشد جنين در رحم مادر، وضع و رفتار عضلات چنان است كه گوئى آينده را از پيش مى دانند، و همبستگى اعضاء در دو لحظه متفاوت زمانى يا دو نقطه مختلف مكانى، به خوبى رعايت مى شود!»(1)

نام اين موضوع را هر چه بگذاريم تفاوتى نمى كند؛ ولى به هر حال از وجود مبدأ بزرگ علم و قدرتى كه در ماوراى آن است به وضوح خبر مى دهد.

9- پوششى بر استخوان ها

در تفسير آيه 14 سوره مؤمنون خوانديم كه قرآن در مورد پيدايش عضلات


1- انسان موجود ناشناخته، صفحه 190.

ص: 86

تعبير خاصّى دارد؛ مى گويد: «ما سپس بر استخوان ها گوشت پوشانديم» انتخاب كلمه «كَسَوْنَا» يكى از معجزات علمى قرآن است؛ زيرا امروز ثابت شده كه استخوان ها قبل از نسوج گوشتى پديدار مى شوند.(1)

10- انتقال جنين به خارج

همانگونه كه در تفسير آيه 5 سوره حج خوانديم؛ خداوند بيرون فرستادن جنين را از رحم به خودش نسبت مى دهد، «سپس شما را به صورت طفلى بيرون مى فرستيم»: ثُمَّ نُخْرِجُكُمْ طِفْلًا اين تعبير اهميّت مسأله تولّد را كه امروز دانشمندان به آن پى برده اند روشن مى سازد.

چه عاملى زمان تولّد را تنظيم مى كند؟ و تحت چه شرايطى فرمان خروج به جنين داده مى شود؟ و چگونه تمام اعضاى بدن خود را آماده براى اين تحوّل مهم مى كنند؟ تحت چه عواملى كودك تدريجاً معلّق مى گردد تا با سر متولّد شود؟ آيا مى داند تولّد او با پا غير ممكن يا بسيار مشكل است؟ چه كسى به تمام عضلات بدن مادر دستور مى دهد شديدترين فشار را روى جنين براى خارج شدن بياورند؟

هنگامى كه ندرتاً اين سيستم به هم مى خورد و اطبّا مجبور به سزارين مى شوند؛ اهميّت آن معلوم مى شود، و شايد وجود چنين افراد نادرى هشدارى است به همگان تا به اهميّت اين موضوع بينديشند.

البته در بعضى از موارد زمان تولّد را به طور تقريبى پيش بينى مى كنند؛ ولى در پاره اى از موارد طفل زودتر از موعد و گاهى ديرتر متولّد مى گردد.

به اين ترتيب مسأله تولّد با تمام شاخ و برگ حساب شده اش، آيتى ديگر از آيات الهى است.

11- دگرگونى هاى شگفت انگيز در لحظه تولّد

1- اعجاز قرآن از نظر علوم امروز، صفحه 29.

ص: 87

همان گونه كه گفتيم هيچ كس دقيقاً نمى تواند لحظه تولّد را تعيين كند؛ و آنچه به صورت پيش بينى از سوى اطبّا بطور عموم، يا بطور خصوص، به افراد گفته مى شود، جنبه تخمينى دارد؛ چنانكه در آيه 8 سوره رعد مى خوانيم:

اللَّهُ يَعْلَمُ ما تَحْمِلُ كُلُّ أُثْنى وَ ما تَغِيْضُ الأَرْحامُ وَ ما تَزْدادُ وَ كُلُّ شَي ءٍ عِنْدَهُ بِمِقْدارٍ: «خدا از جنين هايى كه هر مؤنث حمل مى كند، آگاه است، و نيز از آنچه رحم ها كم مى كنند (و قبل از موعد معمول مى زايند) و هم از آنچه افزون مى كنند (بعد از موعد مى زايند) با خبر است، و هر چه نزد او اندازه اى دارد»(1)

ظاهر آيه اين است كه اين از علوم خاصّ الهى است؛ كه ويژگى هاى جنين را قبل از تولّد از هر نظر مى داند. نه تنها مسأله جنسيت بلكه از تمام استعدادها، ذوق ها، صفات ظاهر و باطن جنين با خبر است؛ و همچنين لحظه تولّد جنين را تنها خدا مى داند، و براى اينكه تصوّر نشود اين كم و زيادها بى حساب و بى دليل است؛ بلكه ساعت و ثانيه و لحظه آن حساب دارد، مى افزايد: و كُلُّ شَيى ءٍ عِنْدَهَ بِمِقْدارٍ: «هر چيز نزد او اندازه و مقدار معينى دارد.»

جالب اينكه در لحظه تولّد، دگرگونى هاى عجيبى در سيستم زندگانى نوزاد، ظاهر مى شود كه براى تطبيق دادن او با محيط جديد، كاملًا ضرورى است، و از ميان آنها تنها به دو موضوع اشاره مى كنيم:

الف: دگرگون شدن سيستم گردش خون؛

به اين صورت كه مسأله گردش خون در جنين يك گردش ساده است؛ زيرا حركت خون هاى آلوده به سوى ريه ها براى تصفيه انجام نمى گردد، چون در آنجا تنفّسى وجود ندارد؛ لذا دو قسمت قلب او (بطن راست و چپ) كه يكى عهده دار رساندن خون به اعضاء، و ديگرى عهده دار رساندن خون به ريه براى


1- « تغيض» از مادّه« غيض»( بر وزن فيض) به معنى فرو بردن مايع، يا فروكش كردن آن است. سپس به معنى نقصان و نيز به معنى فساد آمده است؛ و لذا در آيه فوق بعضى« تغيض» را به معنى نقصان جنين و بعضى به معنى قبل از موعد تولّد يافتن تفسير كرده اند؛ و مشهور ميان مفسرّين همين معنى است. همين تفسير در حديثى از امام باقر يا امام صادق عليه السلام نيز نقل شده است؛ و ذيل آيه نيز گواه بر آن است.

ص: 88

تصفيه است به يكديگر راه دارد. امّا به محض اينكه جنين متولّد شد، اين دريچه بسته مى شود، و خون دو قسمت مى گردد: بخشى به سوى تمام سلّولهاى بدن براى تغذيه فرستاده مى شود و بخش ديگرى به سوى ريه ها براى تنفس!

آرى جنين تا در شكم مادر است اكسيژن لازم را از خون مادر مى گيرد ولى بعد از تولّد بايد خودكفا باشد و از طريق ريه و تنفس، اكسيژن را دريافت دارد.

ريه اى كه قبلًا در رحم مادر كاملًا ساخته و آماده شده با يك فرمان الهى ناگهان به كار مى افتد؛ كه به راستى از عجائب است.

ب- بسته شدن بند ناف و خشكيدن و افتادن آن

بند ناف را كه طريق تغذيه جنين به وسيله جفت از خون مادر است معمولًا بعد از تولّد مى چينند؛ ولى اگر هم نچينند تدريجاً مى خكشد و مى افتد. يعنى به هنگام تولّد همان طور كه راه دريافت اكسيژن عوض مى شود؛ راه تغذيه نيز ناگهان عوض مى شود، و دهان و معده و روده ها كه در دوران جنينى كاملًا ساخته و آماده شده اما به كار نيفتاده اند ناگهان به كار مى افتند؛ و اين يكى ديگر از شگفتى هاى مهم آفرينش انسان است.

12- گريه كودكان

معمولًا نوزادان بسيار گريه مى كنند؛ اين گريه ممكن است دليل بر ناراحتى آنها باشد، چرا كه زبانى براى اظهار آن جز زبان گريه ندارند. يا به خاطر گرسنگى و تشنگى، و يا به خاطر آزردگى در برابر شرائط جديد زندگى، اعم از گرما و سرما و نور شديد و مانند آن؛ ولى كودكان بدون اين هم ممكن است گريه كنند، و اين گريه رمز حيات و بقاى آنها است.

زيرا در آن موقع آنها نياز بسيار شديدى به ورزش و حركت دارند؛ در حالى كه قادر به ورزش نيستند. تنها ورزشى كه مى تواند تمام وجود آنها را اعم از دست و پا و قفسه سينه و شكم را به حركت درآورد و خون را به سرعت در

ص: 89

تمام عروق به جريان وادارد و تمام سلّولها را مرتباً تغذيه كند همان ورزش گريه است كه براى نوزاد يك ورزش كامل محسوب مى شود؛ و به همين دليل اگر نوزاد گريه نكند ممكن است آسيب فراوان ببيند و يا حيات او به كلّى به خطر بيفتد.

از اين گذشته در مغز اطفال رطوبت فراوانى وجود دارد كه اگر در آنجا بماند ممكن است سبب بيمارى ها و دردهاى سختى گردد؛ و يا كورى به دنبال داشته باشد. گريه سبب مى شود كه رطوبت هاى اضافى به صورت قطره هاى اشك از چشمان آنها بيرون ريزد و سلامتى آنها تضمين شود!

امام صادق عليه السلام در حديث معروف توحيد مفضّل بعد از اشاره به اين مطلب مى فرمايد: «پدر و مادر چون از منافع گريه كودك بى خبراند سعى دارند به هر وسيله ممكن است او را خاموش كنند و از گريه باز دارند زيرا نمى دانند گريه براى او چه منافعى دارد؟!»(1)

همچنين در همان روايت، امام عليه السلام اشاره به جارى شدن آب از دهان اطفال- كه در واقع تكميل كننده اشك چشم هاى كودك است- كرده؛ مى فرمايد:

«خداوند دانا چنان مقرّر فرموده كه رطوبت هاى اضافى از دهان نوزادان دفع شود تا موجب سلامتى آنها در بزرگى گردد.»(2)

13- بيدار شدن تدريجى عقل و حواس در كودكان

اگر كودك از آغاز عقل مى داشت، مسلّماً بسيار رنج مى برد؛ زيرا احساس ناتوانى و مذلّت مى كرد. چرا كه نمى تواند راه برود، غذا بخورد و كمترين حركتى داشته باشد؛ بايد او را در پارچه اى بپيچند و در گهوار بخوابانند و جامه اى بر او بيفكنند وتر و خشك كنند.

امام صادق عليه السلام ضمن اشاره به اين مطلب در حديث معروف توحيد مفضّل


1- بحارالانوار، جلد 3، صفحه 65 و 66.
2- بحارالانوار، جلد 3، صفحه 65 و 66.

ص: 90

مى افزايد: «بعلاوه اگر عاقل متولّد مى شد و زندگى مستقل داشت، شيرينى حركات كودكانه و حلاوت تربيت اولاد و رابطه اى كه از اين طريق ميان فرزندان و پدر و مادر در تمام عمر برقرار مى شود از ميان مى رفت.»(1)

گذشته از اينها انتقال به دنياى كاملًا جديد و ناشناخته چنان وحشت و اضطرابى در او ايجاد مى كرد كه ممكن بود فكر و اعصاب او را آزار دهد؛ ولى آن قدرت لايزالى كه انسان را براى تكامل آفريده همه اين اصول را در او پيش بينى فرموده است.

همچنين اگر حواس او كامل بود، يك مرتبه چشم باز مى كرد و صحنه هاى تازه را مشاهده مى نمود و گوش او صداها و آهنگ هاى جديد را مى شنيد؛ و چه بسا قدرت تحمّل آنها را نداشت؛ لذا اين امور تدريجاً و يكى پس از ديگرى صورت مى گيرد.

جالب توجّه اينكه قرآن مجيد مى گويد: وَاللَّهُ أخْرَجَكُمْ مِنْ بُطُونِ أُمَّهاتِكُمْ لا تَعْلَمُوْنَ شَيْئاً وَ جَعَلَ لَكُمْ السَّمْعَ وَ اْلأَبْصارَ وَ اْلأَفْئِدَةَ لَعَلَّكُمْ تَشْكُروُنَ: «خداوند شما را از شكم مادرانتان خارج ساخت، در حالى كه هيچ نمى دانستيد و براى شما گوش و چشم و عقل قرار داد تا شكر نعمت او را بجا آوريد»(2)

طبق اين آيه، در آغاز انسان هيچ علمى نداشت و حتّى گوش و چشم نداشت؛ سپس خداوند قدرت شنيدن و ديدن و انديشيدن را به او داد. شايد ذكر واژه «سمع» «گوش» قبل از ذكر «ابصار» «چشم ها» اشاره به اين است كه در نوزادان نخست فعاليّت گوش شروع مى شود، و بعد از مدّتى چشم ها توانايى ديد پيدا مى كند. حتّى همانگونه كه قبلًا اشاره كرديم بعضى معتقدند كه گوش در عالم جنين، كم و بيش قدرت شنوايى دارد و آهنگ قلب مادر را مى شنود، و به آن عادت مى كند!


1- بحارالانوار، جلد 3، صفحه 64.
2- سوره نحل، آيه 78.

ص: 91

14- غذاى طفل قبل از تولّد آماده است

نوزاد انسان و بسيارى از حيوانات در آغاز تولّد، قدرت استفاده از غذاهاى سخت و سنگين را ندارند؛ به همين دليل، دست قدرتمند آفرينش، غذاى مخصوصى به نام شير براى آنها در پستان مادر، فراهم ساخته است. در حقيقت همان خون هاى بدن مادر، كه در دوران جنينى مورد استفاده او بود؛ با يك دگرگونى وسيع و سريع به شكل شير در مى آيد، و تا مدّت لازم او را تغذيه مى كند.

پستان مادر، در دوران باردارى تدريجاً تغيير شكل مى دهد؛ و بر اثر ترشّحاتى كه از جفت به خون مادر مى ريزد و به آنها آماده باش مى دهد، روز به روز بزرگ تر شده و خود را براى وظيفه سنگين آينده آماده مى سازد. لوله هايى كه در پستان است و تا نوك پستان امتداد دارد، منشعب و زياد شده و ترشّح مختصرى دارند، و به هنگام تولّد نوزاد، اعلام آمادگى كامل مى كنند.

عجب اينكه ترشح شير از سلّولهاى پستان دائمى نيست، وگرنه مرتّباً به خارج مى ريخت، بلكه به محض اينكه لب هاى نوزاد، به پستان مادر مى رسد، و شروع به مكيدن مى كند، تحريكات عصبى از راه اعصاب به نخاع و از نخاح به هيپوتالاموس رفته و باعث دو نوع ترشح مى گردد كه يكى از آنها از راه خون به پستان ها مى ريزد و نسوج اطراف مجارى شير را منقبض ساخته و به آنها فشار وارد مى كند تا شير به سوى نوك پستان رانده شود، و تمام اين اعمال، ظرف 30 ثانيه كامل مى شود، و عجيب تر اينكه نه تنها شير در آن پستانى كه به آن لب زده جارى مى گردد؛ بلكه در پستان ديگرى نيز همين جريان برقرار و آماده مى شود، و لذا تأكيد شده نوزاد را از هر دو پستان شير دهند.

شير يك غذاى كامل است؛ مخصوصاً شير مادر براى نوزادش غذاى اكملى محسوب مى شود، و هيچ چيز در دنيا جانشين آن نمى گردد.

شير داراى ويتامين آ، ب، د، پ، و ويتامين هاى ديگر است؛ و 22 نوع مادّه مختلف از سوى دانشمندان در آن كشف شده است، به اضافه انواع آنزيم ها.

ص: 92

بسيارى از داروهاى لازم نيز از طريق شير مادر به نوزاد منتقل مى شود؛ و به همين دليل كودكانى كه از شير مادر بى بهره مى شوند گرفتار كمبودهاى مختلفى مى گردند.

به نظر مى رسد كه شير مادر تنها جسم كودك را تغذيه نمى كند؛ بلكه عواطف و روح او را نيز سيراب مى كند، به همين دليل كسانى كه از شير مادر محروم مى شوند داراى اشكالات و كمبودهاى عاطفى نيز احياناً خواهند بود.

به همين دليل قرآن مجيد مى گويد: وَالْوالِداتُ يُرْضِعْنَ أَوْلادَهُنَّ حَوْلَيْنِ كامِلَيْنِ لِمنْ أرادَ أَنْ يُتِمَّ الرَّضاعَةَ «مادران فرزندان خود را دو سال تمام شير مى دهند اين براى كسى است كه بخواهد دوران شير دادن را تكميل كند»(1)

عجائب و شگفتى هاى شير بيش از آن است كه در اين مختصر بگنجد و اگر بخواهيم عنان قلم را در اينگونه مباحث رها كنيم از بحث تفسيرى خارج مى شويم.(2)


1- سوره بقره، آيه 233.
2- براى توضيح بيشتر به دائرة المعارف قرن بيستم مادّه« لبن» و كتاب اولين دانشگاه جلد 6، و اعجاز قرآن از نظر علوم امروز، مراجعه كنيد. در حديث توحيد مفضّل نيز اشارات جالبى به اين معنى آمده است.( بحار الانوار، جلد 3، صفحه 62).

ص: 93

3- نشانه هاى او در عالم حيات

اشاره

پديده حيات و زندگى تا آنجا كه مى دانيم از پيچيده ترين پديده هاى اين جهان است. پديده اى است كه عقل هاى همه دانشمندان در آن حيران مانده، و هزاران سال است كه متفكّران روى آن انديشه مى كنند ولى هنوز اين معمّا گشود نشده است.

چه عاملى سبب شده كه موجودات بى جان با يك جهش عجيب، در مرحله حيات و زندگى گام بگذارند، تغذيه داشته باشند، نمو كنند، توليد مثل نمايند؟!

ممكن است انسان يك ابزار بسيار پيچيده (مانند مغزهاى الكترونيكى فوق العاده پيشرفته) بعد از قرن ها تجربه بسازد؛ كه آن نيز به نوبه خود دليل بر وسعت علم و دانش پديد آورندگان آن است. ولى اين دستگاه بسيار ظريف و پيچيده هرگز نمو نمى كند، شكستگى ها و عيوب خود را ترميم و درمان نمى نمايد، و به طريق اولى هرگز توليد مثل ندارد.

ولى موجودات زنده، علاوه بر ساختمان فوق العاده ظريف و پيچيده و حيرت انگيز، تمام اين كارها و كارهاى فراوان ديگرى را انجام مى دهند كه مختصر مطالعه در وضع آنها، نشانه روشن و دليل آشكار بر علم و قدرت بى انتهاى آفريننده آنها است.

قرآن در مسأله اثبات وجود خداوند، و نفى هرگونه شريك و همتا، روى موضوع حيات و مرگ در آيات مختلف تكيه كرده است؛ و از آن با اهميّت زياد ياد نموده، و به راستى چنين است.

اكنون با اين اشاره به آيات زير گوش جان فرا مى دهيم:

1- انَّ اللَّهَ فالِقُ الْحَبِّ وَ النَّوى يُخْرِجُ الْحَىَّ مِنَ الْمَيِّتِ وَ مُخْرِجُ الْمَيِّتِ مِنَ الْحىِّ ذلِكُمُ اللهُ فَأَنَّى تَؤْفَكُوْنَ(1)


1- سوره انعام، آيه 95.

ص: 94

2- كَيْفَ تَكْفُروُنَ بِاللَّهِ وَ كُنْتُمْ أَمْواتاً فَأَحْياكُمْ ثُمَّ يُميْتُكُمْ ثُمَّ يُحْيِيْكُمْ ثُمَّ إلَيْهِ تُرْجَعُوْنَ(1)

3- هُوَ يُحْيِىْ وَ يُمِيْتُ وَلإلَيْهِ تُرْجَعُونَ(2)

4- وَ هُوَ الَّذِىْ يُحْيِىْ وَ يُمِيْتُ وَلَهُ اخْتِلافُ اللَّيْلِ وَ النَّهارِ أَفَلا تَعْقِلُوْنَ(3)

5- إنَّ اللَّهَ لَهُ مُلْكُ السَّمواتِ وَاْلأَرْضِ يُحْيِىْ وَ يُمِيْتُ وَ مالَكُمْ مِنْ دُوْنِ اللَّهِ مِنْ وَلىٍّ وَ لا نَصِيْرٍ(4)

6- لا الهَ الَّا هُوَ يُحْيِىْ وَ يُمِيْتُ رَبُّكُمْ وَ رَبُّ آبائِكُمْ اْلأَوَّلِيْنَ(5)

7- ألَمْ تَرَ الَّذىْ حاجَّ ابراهِيْمَ فى رَبِّهِ أَنْ آتاهُ اللَّهُ الْمُلْكَ اذْقالَ ابْراهيْمُ رَبِّىَ الَّذِىْ يُحْيِىْ وَ يُمِيْتُ قالَ أَنَا أُحْيِى وَ أُمِيْتُ(6)

8- انّا نَحْنُ نُحْيِى وَ نُمِيْتُ وَ الَيْنَا الْمَصِيْرُ(7)

9- اللَّهُ الَذِّى خَلَقَكُمْ ثُمَّ رَزَقَكُمْ ثُمَّ يُمِيْتُكُمْ ثُمَّ يُحْيِيْكُمْ هَلْ مِنْ شَركائِكُمْ مَنْ يَفْعَلُ مِنْ ذلِكُمْ مِنْ شَي ءٍ سُبْحانَهُ وَ تَعالى عَمّا يُشْرِكُوْنَ(8)

10- وَاللَّهُ أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَأَحْيى بِهِ اْلأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِها انَّ فى ذلِكَ لآيَةً لِقَوْمٍ يَسْمَعُوْنَ(9)


1- سوره بقره، آيه 28.
2- سوره يونس، آيه 56.
3- سوره مؤمنون، آيه 80.
4- سوره توبه، آيه 116.
5- سوره دخان، آيه 8.
6- سوره بقره، آيه 258.
7- سوره ق، آيه 43.
8- سوره روم، آيه 40.
9- سوره نحل، آيه 65.

ص: 95

ترجمه

1- «خداوند شكافنده دانه و هسته است زنده را از مرده خارج مى سازد و مرده را از زنده، اين است خداوند يكتا، پس چگونه از راه حق منحرف مى شويد؟!»

2- «چگونه به خداوند كافر مى شويد در حالى كه شما اجسام مرده اى بوديد، او شما را زنده كرد، سپس شما را مى ميراند، و بار ديگر شما را زنده مى كند، سپس به سوى او باز مى گرديد.»

3- «او است كه زنده مى كند و مى ميراند، و به سوى او باز مى گرديد.»

4- «او كسى است كه زنده مى كند و مى ميراند، و آمد و شد شب و روز از آن او است، آيا انديشه نمى كنيد؟!»

5- «حكومت آسمان ها و زمين براى او است (او) زنده مى كند و مى ميراند و جز خدا ولى و ياورى نداريد.»

6- «هيچ معبودى جز او نيست، زنده مى كند و مى ميراند، پروردگار شما و پروردگار پدران نخستين شماست.»

7- «آيا نديدى (و آگاهى ندارى از) كسى كه با ابراهيم درباره پروردگارش محّاجه و گفتگو كرد، زيرا خداوند به او حكومت داده بود، هنگامى كه ابراهيم گفت: خداى من آن كس است كه زنده مى كند و مى ميراند، او گفت منم كه زنده مى كنم و مى ميرانم!»

8- «مائيم كه زنده مى كنيم و مى ميرانيم، و بازگشت تنها به سوى ما است.»

9- «خداوند همان كسى است كه شما را آفريد، سپس روزى داد، بعد مى ميراند سپس زنده مى كند، آيا هيچ يك از شريكانى كه براى خدا ساخته ايد چيزى از اين كارها را مى توانند انجام دهند؟ منزه است او، و برتر است از آنچه شريك براى او قرار مى دهند.»

10- «خداوند از آسمانى آبى فرستاد، و زمين را بعد از آنكه مرده بود حيات بخشيد، در اين نشانه روشنى است براى گروهى كه گوش شنوا دارند!»

ص: 96

شرح مفردات

به گفته راغب در مفردات «حيات» در معانى مختلفى به كار مى رود: حيات نباتى (زندگى گياهان) حيات حسّى (زندگى حيوانات) حيات عقلانى (زندگى انسان ها) حيات به معنى برطرف شدن غم و اندوه، حيات اخروى و جاودانى، و حياتى كه به عنوان يكى از اوصاف الهى ذكر مى شود؛ و براى هريك از آنها شاهدى از آيات قرآن مى آورد.

ولى در مقائيس اللّغة براى اين واژه دو معنى اصلى ذكر مى كند: يكى حيات در مقابل مرگ، و ديگرى حياء، نقطه مقابل وقاحت و بى شرمى.

اما بعضى معتقدند هر دو معنى به يك ريشه باز مى گردد؛ چرا كه شخصى كه حيا و شرم دارد خود را از ضعف و ناتوانى نگاه مى دارد و به سوى خير و پاكى حركت مى كند؛ و اگر به مارهاى عظيم «حيّه» گفته مى شود به خاطر شدّت تحرّك آنها است كه يكى از بارزترين آثار حيات و زندگى محسوب مى شود؛ و قبيله را از اين نظر «حىّ» مى گويند كه داراى يك حيات اجتماعى و گروهى است.(1)

البته اين واژه معانى كنائى زيادى نيز دارد كه از آن جمله ايمان در مقابل كفر، و طراوت در مقابل پژمردگى و حركت در مقابل سكون را مى توان نام برد؛ و «تحيّت» را از اين جهت تحيّت گويند كه طلب سلامتى و حيات در آن است.

«مَوْت» درست نقطه مقابل حيات است؛ لذا آن هم انواع مختلفى دارد كه هر كدام نقطه مقابل نوعى حيات است. از جمله «موت نباتى» همانگونه كه قرآن در باره باران مى گويد: أَحْيَيْنا بِهِ بَلْدَةً مَيْتاً «ما به وسيله آن سرزمين مرده را زنده كرديم»(2) و موت حيوانى و موت عقلانى يعنى جهل، و موت به معنى غم و اندوه؛ چنانكه قرآن مى گويد: وَيَأْئِيْهِ الْمَوْتُ مِنْ كُلِّ مكانٍ وَ ما هُوَ بِمَيِّتٍ «غم و


1- التحقيق فى كلمات القرآن الكريم، مفردات راغب، لسان العرب، و مجمع البحرين، و كتب ديگر لغت.
2- سوره ق، آيه 11.

ص: 97

اندوه از هر سو به او مى رسد و او مرده نيست»(1) و موت به معنى خواب، چنانكه گفته اند: خواب موت خفيف است؛ همانگونه كه موت، خواب سنگين است.

بعضى «موت» را به معنى تحليل تدريجى يك موجود زنده نيز دانسته اند؛ و «موته» حالتى شبه جنون است گوئى عقل و علم در آن حالت مى ميرد.

بعضى نيز در ميان «مَيِّت» و «مائِت» فرق گذارده اند؛ و گفته اند: «ميت» به معنى مرده است، و «مائت» موجودى است در حال تحليل رفتن و در سراشيبى مرگ قرار گرفتن.

براى اين واژه نيز معانى كنائى زيادى است از جمله كفر و خواب و ترس و غير آن.

زمين موّات را از اين جهت «موّات» گفته اند كه در آن حيات نباتى و گياهى وجود ندارد، و آماده كشت و زرع نيست؛ ولى بعد از آنكه آن را آماده كشت و زرع كردند «مهيات» مى نامند.

در مقائيس اللّغه آمده است كه اصل اين واژه به معنى از بين رفتن قوّت است؛ كه مرگ موجودات زنده يكى از مصاديق بارز آن مى باشد.

تفسير و جمع بندى
آفرينش حيات شاهكار آفرينش

در ده آيه فوق و بعضى ديگر از آيات قرآن، روى مسأله حيات و مرگ به عنوان يكى از آيات بزرگ الهى و نشانه هاى ذات پاك پروردگار تكيه شده است. در بيشتر آنها سخن از حيات و مرگ انسان، و در بعضى حيات و مرگ به طور عام، يعنى در همه جانداران، و در بعضى حيات و مرگ گياهان نيز مورد


1- سوره ابراهيم، آيه 17.

ص: 98

توجّه قرار گرفته است.

در نخستين آيه مورد بحث، سخن از شكافتن دانه ها و هسته ها به وسيله قدرت خداوند است، و بيرون آوردن موجود زنده از موجود مرده و به عكس موجود مرده از زنده است، كه حيات و مرگ را به معنى وسيع كلمه در گياهان و حيوانات و انسان ها شامل مى شود.

جالب اينكه: دانه هاى گياهان موجوداتى محكم اند، و هسته ها از آنها محكم تر، كه شكافتن آنها به آسانى ممكن نيست؛ با اين حال جوانه اى كه از درون دانه و هسته سر بر مى آورد به قدرى ظريف و لطيف است كه حسابى براى آن نيست. اما چگونه مى شود كه اين جوانه لطيف، آن قلعه و دژ بسيار محكم را مى شكافد، و از ديوار آن سر بيرون مى آورد، و به راه خود همچنان ادامه مى دهد؟ اين چيزى جز قدرت بى نظير خداوند نيست؛ و جلمه: انَّ اللَّهَ خالِقُ الْحَبِّ وَ النَّوى: «خداوند شكافنده دانه و هسته است» گويا اشاره لطيفى به همين معنى است.

در اينكه چگونه خداوند مرده را از زنده، و زنده را از مرده خارج مى كند؟

بسيارى از مفسّران پيشين نمونه هاى آن را خارج شدن جوجه از تخم، و درخت و گياه را از هسته و دانه، و انسان از نطفه، ذكر كرده اند؛ در حالى كه امروز در ميان دانشمندان مسلّم است كه موجودات زنده همواره از موجودات زنده به وجود مى آيند؛ يعنى در درون دانه و هسته گياهان و درختان علاوه بر مقدارى مواد غذائى، يك سلّول زنده وجود دارد كه در حقيقت گياه و درخت بسيارى كوچك ذرّه بينى است؛ كه وقتى در محيط مناسب قرار گرفت از آن مواد غذائى بهره مى گيرد و رشد و نمو مى كند. همچنين در نطفه انسان و حيوانات سلّول هاى زنده فراوان است؛ و همان ها هستند كه مبدأ پيدايش انسان و حيوان مى شوند.

بعضى از مفسّران معاصر، مانند: مراغى، و نويسنده المنار، كه توجّه به اين اشكال كرده اند چنين پاسخ داده اند كه اين سلّولهاى مخصوص گرچه در عرف دانشمندان علوم طبيعى از آنها به موجود زنده تعبير مى شود؛ ولى در عرف عمومى مردم و در اصطلاح لغت شايسته اين عنوان نيستند؛ چرا كه هيچ يك از

ص: 99

آثار زندگى و حيات در آنها ديده نمى شود.(1)

ولى بهتر آن است كه گفته شود: منظور از خارج شدن موجود زنده از مرده يكى از دو معنى است:

نخست اينكه گرچه در شرايط فعلى، موجودات زنده همواره از بذرها و دانه ها و نطفه هاى زنده بيرون مى آيند ولى مسلّماً در آغاز چنين نبوده است.

زيرا هنگامى كه كره زمين از آفتاب جدا شد يكپارچه آتش بود، و هيچ موجود زنده اى قطعاً در آن وجود نداشت، سپس بر اثر شرايطى كه امروز براى ما ناشناخته است به فرمان خدا نخستين موجودات زنده از موجودات بى جان طى يك سلسله قوانين بسيار پيچيده بيرون آمدند.

اين فرضيه كه ممكن است حيات از كرات ديگر به كره زمين به وسيله قطعات سنگ هاى آسمانى منتقل شده باشد- كه بعضى بر آن اصرار دارند- هيچ مشكلى را حل نمى كند؛ زيرا نقل كلام به كرات ديگر مى شود، كه آنها نيز مسلّماً در آغاز داغ و سوزان بودند، و هيچ موجود زنده اى كه ما مى شناسيم تاب مقاومت در آن شرايط را نداشته است.

ديگر اينكه بذر و دانه يا نطفه نخستين، يك موجود بسيار كوچك بيش نيست؛ ولى از طريق تغذيه از همين مواد غذائى بى جان رشد و نمو مى كند و در حقيقت موجودات بى جان را جذب كرده و جاندار مى كند. به اين ترتيب هزاران هزار و ميليون ها ميليون سلّول زنده از موجودات مرده خارج مى شود، و اينجا است كه مى گوئيم خداوند مرده را از زنده، و زنده را از مرده خارج مى سازد.

بعضى نيز گفته اند: منظور از اين تعبير، تولّد كافر از مؤمن، و مؤمن از كافر


1- تفسير مراغى، جلد 7، صفحه 197، و تفسير المنار، جلد 7، صفحه 631.

ص: 100

است، يا تولّد بچه سقط شده از انسان زنده، و بچه زنده از مادرى كه ناگهان از دنيا رفته و هنوز فرزند در شكمش زنده است.

ولى مسلّما اينها بيان مصداق هايى از مفهوم كلّى آيه است؛ نه تمام مفهوم آيه. مفهوم اصلى آيه يكى از دو مفهومى بود كه در بالا اشاره شد.

به هر حال پيچيدگى مسأله حيات و زندگى به قدرى است كه دانشمندان هنوز از فهم اسرار آن عاجزند. حال اگر فهم اسرار پديده اى، اين همه عقل و هوش لازم داشته باشد؛ آيا ايجاد آن پديده مى تواند بدون نياز به هيچ عقل و هوشى حاصل گردد؟

لذا قرآن در پايه همين آيه با صراحت مى گويد: ذلِكُمُ اللَّهُ فَأَنّى تُؤْفَكُوْنَ: «اين خداوند يكتا است كه هسته ها و دانه ها را مى شكافد، زنده را از مرده، و مرده را از زنده، خارج مى سازد، پس چگونه از حق منحرف مى شويد»؟!

***

آيه دوّم به صورت يك استفهام توبيخى مى فرمايد: «شما چگونه نسبت به خداوند يگانه كافر مى شويد، در حالى كه مرده بوديد و خداوند شما را زنده كرد، و باز مى ميراند و باز زنده مى كند»: كَيْفَ تَكْفُرُوْنَ بِاللَّهِ وَ كُنْتُمْ أمْواتاً فَأحْياكُمْ ثُمَّ يُمِيْتُكُمْ ثُمَّ يُحْيِيْكُمْ اشاره به اينكه مسأله مرگ و حيات به تنهايى براى شناخت خداوند كافى است.

به تعبير ديگر: پديده حيات و مرگ در جهان خلقت، مهمترين سند اثبات وجود خدا است. انسان هنگامى كه چشم باز مى كند و خود را مى شناسد، قبل از هر چيز اين سند بزرگ را مطالعه مى كند.

انسان به خوبى مى داند كه حيات او از خودش نيست؛ چرا كه روزى در رديف موجودات بى جان بود. پس كسى حيات را به او بخشيده است، حيات با تمام اسرار و رموزش، و با تمام ظرافت ها و پيچيده گى هايش.

بعضى از مفسّران، «كفر» را در اين آيه به معنى كفران نعمت گرفته اند؛ كفران نعمت حيات و مرگ، همان مرگى كه مقدّمه حيات ديگر است. ولى ظاهر اين است كه «كفر» در اينجا به معنى انكار وجود خدا يا انكار توحيد او است در مقابل مشركان.

ضمناً در اين آيه، روى مسأله معاد نيز تكيه شده؛ يعنى پيدايش حيات و

ص: 101

مرگ، هم دليلى بر توحيد و هم دليلى بر امكان معاد شمرده شده است.

***

آيه سوّم، گرچه در رديف آيات معاد قرار گرفته؛ ولى همانگونه كه گفتيم، مسأله حيات و مرگ، هم دليلى است، براى اثبات وجود خدا، و هم براى اثبات معاد. تعبير به هو يُحْيِى وَ يُمِيْتُ، اشاره به اين است كه حيات و مرگ تنها به دست او است؛ و چنين پديده فوق العاده مهم و شگرفى از هيچ كس جز خداوند قادر متعال ساخته نيست.

***

آيه چهارم در رديف آيات توحيد در سوره مؤمنون آمده است و روى دو مسأله تكيه مى كند: مسأله حيات و مرگ، و مسأله آمد و شد شب و روز؛ و اين دو شباهت زيادى با هم دارند. مرگ همچون ظلمت است، و حيات همچون نور و روشنائى، و مقدّم داشتن شب، بر روز، نيز ممكن است از همين نظر باشد، چرا كه مرگ قبل از حيات بوده و انسان نخست اجزائى مرده بود؛ سپس خداوند لباس حيات در اندامش پوشانيد.

اختلاف ليل و نهار خواه به معنى آمد و شد شب و روز باشد- از مادّه «خِلْفه» بر وزن حِرفه، به معنى پشت سر هم آمدن و جانشين يكديگر شدن- و يا از مادّه «خِلاف» به معنى تفاوت و دگرگونى تدريجى در فصول مختلف سال. هر كدام باشد حاكى از نظام دقيقى است كه بر آن حكم فرما است و فصال چهارگانه و بركات حاصل از آن را به دنبال دارد، همانگونه كه مسأله مرگ و حيات و نظام حاكم بر آن در جامعه انسانيّت نيز آثار و پيامدهاى زيادى دارد كه بدون آن نظم زندگى انسان ممكن نيست.

اگر هيچ كس نمى مرد زمين جاى زندگى نبود، و اگر همه به سرعت مى مردند زمين خالى مى شد؛ ولى آفريننده اين دستگاه آن چنان نظام دقيقى بر آن حاكم كرده كه هميشه اقوامى بر روى زمين زندگى مى كنند كه قادر بر استفاده از مواهب حيات هستند، گروهى مى آيند و گروهى مى روند.

ص: 102

لذا در پايان آيه مى گويد: أفَلا تَعْقِلُوْنَ آيا انديشه نمى كنيد در قدرت آفريدگار و ربوبيت و وحدانيّت او؟ و در اينكه اين نظام بديع محال است بدون علم و تدبيرى به وجود آمده باشد؟

***

در پنجمين آيه مسأله حيات و مرگ را در رديف مالكيّت و حكومت بر آسمان ها و زمين قرار مى دهد؛ و به راستى مسأله حيات به قدرى مهم است كه مى تواند هم رديف پيدايش آسمان ها و زمين باشد.

در پايان آيه مى فرمايد: وَ ما لَكُمْ مِنْ دُوْنِ اللَّهِ مِنْ وَلِىٍّ وَ لا نَصِيْرٍ: يعنى وقتى تمام قدرت ها و حاكميت به دست خدا است، ولى و سرپرست و ياورى جز او وجود ندارد؛ پس چرا به غير او پناه مى بريد؟!

***

در آيه ششم مسأله حيات و مرگ در كنار مسأله ربوبيّت قرار گرفته؛ و مى گويد همان خدائى كه مالك و پرورش دهنده شما و پدران و نياكان شما بوده و هست او آفريننده مرگ و حيات است.

اصولًا مسأله مرگ و حيات يكى از شاخه هاى ربوبيت الهى است؛ چرا كه ربوبيت به معنى اصلاح و نظام بخشيدن و پرورش دادن است، و اين جز از طريق حيات و مرگ ممكن نيست. حيات به انسان امكان تكامل مى دهد، و مرگ نيز مقدّمه اى است براى تكامل ديگر و حيات نوين در جهانى وسيع تر.

***

در آيه هفتم گفتگوى تاريخى ابراهيم عليه السلام با جبّار زمانش (نمرود) منعكس شده است؛ و به نظر مى رسد كه اين گفتگو بعد از داستان بت شكنى ابراهيم عليه السلام بود كه به صورت يك قهرمان درآمد؛ و آوازه او در همه جا پيچيد و ناچار نمرود او را احضار كرد.(1)


1- اين معنى كه گفتگوى فوق بعد از بت شكنى ابراهيم عليه السلام صورت گرفته؛ در تفاسير متعدّدى آمده است؛ مانند: تفسير مراغى( جلد 3، صفحه 21) و فخررازى( جلد 7، صفحه 25).

ص: 103

اين مرد خودخواه كه از غرور سلطنت ديوانه شده بود؛ نخستين سؤالى كه از ابراهيم عليه السلام كرد اين بود كه: خداى تو كيست؟

ابراهيم عليه السلام نيز قبل از هر چيز روى پديده مهم حيات و مرگ تكيه كرد و گفت: «پروردگار من همان كسى است كه زنده مى كند و مى ميراند»: رَبِّىَ الَّذِىْ يُحْيِى وَ يُمِيْتُ

نمرود جبّار طغيانگر با اينكه به خوبى حقانيّت سخن ابراهيم عليه السلام را مى دانست براى اغفال اطرافيان و تحذير مغز آنان گفت: اين كار از من ساخته است «من زنده مى كنم و مى ميرانم»! أَنَا احْيِى وَ امِيْتُ

در اينكه نمرود براى اثبات مدّعاى خود در اينجا چه كارى انجام داد؟ در قرآن منعكس نيست؛ ولى بسيارى از مفسّران گفته اند كه او فوراً دستور داد دو نفر از زندانيان را حاضر كردند، يكى را آزاد كرد، و ديگرى را محكوم به مرگ نمود، و گفت: ديدى چگونه حيات و مرگ به دست من است؟!

فخررازى در تفسير خود اين معنى را بعيد مى شمرد كه حاضران مجلس نمرود آنقدر ابله باشند كه تفاوت ميان كار نمرود و حيات و مرگى را كه به وسيله خداوند صورت مى گيرد درك نكنند.

او مى گويد: منظور نمرود اين بوده كه آيا تو مدّعى هستى خداوند بدون هيچ واسطه اين كار را انجام مى دهد؟ اينكه درست نيست، و اگر از طريق استفاده از عالم اسباب است اين كار نيز از ما ساخته است.(1)

ولى به نظر مى رسد كه فخررازى اين نكته را فراموش كرده كه در هر عصر و زمانى افراد نادان، كم نيستند، به خصوص متملّقان چاپلوسى كه در اطراف قدرت هاى جبّار، اجتماع مى كنند.

نظير همين معنى در حالت موسى عليه السلام و فرعون نيز آمده است كه فرعون با كلمات سست و مسخره اش، مردم مصر را تحميق كرد، و آنها را به عبوديت خود دعوت نمود.


1- تفسير فخررازى، جلد 7، صفحه 24.

ص: 104

تفسيرى كه فخررازى دارد، متناسب با جمعى از فيلسوفان است كه دور هم بنشينند و چنين سفسطه هايى را درست كنند كه اگر فاعل بالواسطه باشد چنين، و اگر بلا واسطه باشد چنان!

***

آيه هشتم همچون آيه سوّم، ايجاد حيات و مرگ را، مخصوص خداوند مى شمرد؛ و بازگشت همگان را به سوى او معرّفى مى كند.

***

در آيه نهم، مشركان را با لحنى قاطع، مخاطب ساخته؛ مى گويد: «خدا است كه شما را آفريده و حيات بخشيده و سپس روزى داده، مرگ شما و حيات مجدّد در قيامت نيز به دست او است، آيا هيچيك از بت هاى شما قدرت بر چنين كارى دارند»؟ آنها مى توانند چيزى بيافرينند يا بميرانند؟ يا روزى بخشند؟ حال كه همه اينها از آن خدا است، پس چرا براى او شريك و همتا قرار مى دهيد؟ «او منزّه و برتر است از شريكانى كه براى او قرار مى دهند» سُبْحانَهُ وَ تَعَالى عَمّا يُشْرِكُوْنَ

***

سرانجام در دهمين و آخرين آيه، مسأله حيات گياهان را كه چهره زيبا و پر اسرارى از حيات است، مطرح مى كند، و صحنه زمين هاى مرده را به انسان ها نشان مى دهد كه چگونه بيابان خشك و فاقد حيات را با يك يا چند باران كه از آسمان نازل مى شود، لباس حيات در تن مى پوشد، از هر گوشه اى از آن نغمه حيات بر مى خيزد و صحنه رستاخيز ظاهر مى شود.

در پايان آيه مى افزايد: در اين مسأله حيات گياهان، نشانه بزرگى است، براى كسانى كه گوش شنوا دارند نغمه حمد و تسبيح گياهان را مى شنوند و زمزمه توحيد هر گياهى كه از زمين مى رويد و ذكر وحده لا شريك له گويد، با گوش جان استماع مى كنند انَّ فِى ذلِكَ لآيَةً لِقَوْمٍ يَسْمَعُوْنَ

***

ص: 105

توضيحات:
1- معمّاى بزرگ حيات

پيشرفت علم و دانش بشر، پرده از روى بسيارى از حقايق برداشته و مسائل زيادى از اين جهان بزرگ را روشن كرده است، ولى همانطور كه اشاره كرديم با اين همه، هنوز معمّاهاى زيادى در مقابل انسان قرار دارد، كه يكى از مهمترين آنها معمّاى حيات است. مسأله اى كه على رغم تلاش ها و كوشش هاى هزاران هزار دانشمند و مغز متفكر در طول تاريخ بشر هنوز چهره خود را نشان نداده است. و در پرده اى از ابهام همچنان باقى مانده است.

جالب اينكه قرآن مجيد، در چهارده قرن قبل مشركان را مخاطب ساخته؛ مى گويد: يا ايُّهَا النّاسُ ضُرِبَ مَثَلٌ فاسْتَمِعُوْا لَهُ انَّ الَّذِيْنَ تَدْعُوْنَ مِنْ دُوْنِ اللَّهِ لَنْ يَخْلُقُوا ذُباباً وَ لَوِ اجْتَمَعُوا لَهُ وَ إنْ يَسْلُبْهُمُ الذُّبابُ شَيئاً لا يَسْتَقِذُوْهُ مِنْهُ ضَعُفَ الطّالِبُ وَ الْمَطْلُوبُ. «اى مردم مثلى زده شده است گوش به آن فرا دهيد، كسانى را كه غير از خدا مى خوانيد هرگز نمى توانند مگسى بيافرينند، هر چند براى اين كار دست به دست هم دهند، و هرگاه مگس چيزى از آنها بر بايد نمى توانند آن را باز پس گيرند هم طالبان ناتوانند و هم مطلوبان» (هم عابدان بت ها و هم معبودهاى آنها).

جالب اينكه ناتوانى بشر امروز در برابر آفرينش يك مگس به همان اندازه است كه در چهارده قرن قبل بود، و ناتوانى او در برابر حمله مگس ها، ملخ ها و حشرات ديگر نيز به قدرى است كه گاهى تمام وسائل سم پاشى مدرن را بسيج مى كنند باز از عهده بر نمى آيند.

ممكن است گفته شود انسان وسائل مهمّى ساخته است كه از آفرينش يك مگس مهم تر است؛ مانند: سفينه هاى فضاپيما و مغزهاى الكترونيكى پيچيده و امثال آن.

ولى اين اشتباه بزرگى است كه اين دو را با هم مقايسه كنيم. يك سفينه

ص: 106

فضاپيما يا مغز الكترونيكى هرگز نمو و رشد ندارد، محال است مثل خودش را توليد كند، آسيب هاى وارده بر آن از داخل خودش قابل جبران نيست، قطعات فرسوده خود را هرگز ترميم نمى كند، احتياج به هدايت و رهبرى از بيرون دارد؛ در حالى كه مگس در اين جهات بر آن سفينه فضائى و دستگاه كامپيوتر برترى واضح دارد، منتها وفور مگس ها سبب شده كه در نظر ما موجودى كم اهميّت جلوه كند، اگر در تمام دنيا تنها يك مگس وجود داشت آنگاه معلوم مى شد چقدر نظر دانشمندان را به خود جلب مى كند؟

از اين گذشته ما اصلًا نياز به اين مقايسه نداريم، و هدف اين است كه روشن شود ساختمان يك موجود زنده حتى يك سلّول كه در بحث هاى گذشته اشارات روشنى به آن داشتيم، به قدرى اسرارآميز و پيچيده است كه نشان مى دهد سازنده آن، علم و قدرت نامحدودى داشته، و از قوانين پيچيده حيات به خوبى آگاه بوده؛ و به تعبير صحيح تر اين قوانين را خود او بنياد نهاده است.

چگونه ممكن است شناخت يك چنين پديده اى اين همه عقل و شعور لازم داشته باشد ولى ساختن آن هيچ نيازى به عقل و شعور نداشته باشد؟

اين همان چيزى است كه ما در اين بحث ها درصدد اثبات آن هستيم و هدف قرآن را در آيات فوق و آيات مشابه ديگر تشكيل مى دهد.

اين سخن را با ذكر يك نكته پايان مى دهيم و آن اينكه حيات و زندگى اگر چه از ظاهرترين پديده ها است؛ ولى حقيقت آن هنوز براى هيچ كس روشن نيست. آنچه ما مى بينيم آثار حيات است (نمو و رشد، تغذيه، توليد مثل، حس و حركت، انديشه و تفكّر) اما اينكه آن حقيقتى كه مبدأ اين آثار است چيست؟

هنوز براى كسى روشن نشده، و عقل انديشمندان در آن حيران است!

***

2- آيا انسان مى تواند موجود زنده اى بسازد؟

بدون شك موجودات زنده در آغاز از موجودات بى جان به وجود آمده اند؛ خواه اين امر در كره زمين صورت گرفته باشد يا در كرات آسمانى

ص: 107

ديگر. اما تحت چه شرايط؟ و مطابق كدام فورمول اين جهش عظيم انجام شده؟ هنوز براى كسى روشن نيست.

البته جمعى از دانشمندان اظهار اميدوارى مى كنند كه ما تدريجاً اين فورمول و آن شرايط را كشف مى كنيم؛ و شايد سرانجام بتوانيم سلّولهاى زنده اى را از تركيب مواد بى جان بسازيم.

هيچكس نمى داند اين اميدوارى تا چه حد بجا است؛ و آيا سرانجام چنين كارى عملى خواهد شد يا نه؟ به فرض كه انسان قادر شود شرايط آغاز حيات و فورمول آن را كشف كند و در محيط آزمايشگاه سلّولهاى زنده اى بسازد؛ ولى نبايد فراموش كرد كه:

اولًا: اين كار جز از طريق تقليد از جهان آفرينش و تركيب مواد مختلف آن با هم، (شبيه صنايع مونتاژ سازى) چيزى نخواهد بود.

ثانياً: به فرض ساختن يك سلّول زنده حل شود؛ مسأله موجودات پيچيده پر سلّولى مطرح است؛ مانند: ساختمان يك مگس، يك ملخ، يك پرنده يك ماهى عظيم، و بالاخره يك انسان.

چه كسى مى تواند اميدوار باشد كه چنين امورى از طريق صنعتى امكان پذير است.

يكى از دانشمندان (پروفسور هانز) مى گويد: تا هزار سال ديگر انسان به راز حيات پى خواهد برد؛ ولى اين امر دليل بر اين نيست كه خواهد توانست مگس يا حشره ديگر و يا حتى سلّول زنده اى بسازد.(1)

ثالثاً: فرض كنيم با استمداد از عقل خداداد و پيشرفت علم و تقليد از قوانين طبيعت چنين اهدافى تأمين شود؛ ولى اين مطلب كوچك ترين تأثيرى در آنچه ما به دنبال آن هستيم ندارد، زيرا اگر ايجاد يك سلّول زنده، آن هم با استفاده كردن از اين همه الگوهاى موجود، و مواد طبيعى آماده، تا اين حد علم و دانش لازم داشته باشد، براى خلقت انواع بى شمار موجودات زنده، بدون هيچ الگو و


1- آية الكرسى، صفحه 93.

ص: 108

مواد قبلى، چقدر علم و دانش لازم است؟ آيا مى توان طبيعت كور و كر و فاقد شعور را عامل پيدايش آن شمرد؟

در اينجا نظر شما را به جمله جالبى از (كرسى موريسن) رئيس آكادمى علوم نيويورك در كتاب راز آفرينش انسان جلب مى كنيم. او مى گويد:

هگل گفته است:" هوا و آب و مواد شيميائى و زمان را به من بدهيد و من با آن انسان خلق مى كنم." اما هگل فراموش كرده است كه براى اين كار نطفه و جرثومه حيات نيز لازم است. او پس از آنكه ذرّات نامرئى را جمع كرد، و براى خلقت انسان آنها را با نظم و ترتيب پهلوى هم چيد تازه بايد به اين قالب جان بدهد! ... به فرض آنكه به انجام همه اين امور خارق العاده توفيق يافت؛ از بين ميليون ها احتمال فقط به يك احتمال ممكن است جانورى به وجود آيد كه چشم روزگار غريب تر از آن چيزى نديده باشد؛ و جالب تر آنكه پس از كاميابى در اين امر تازه خود هگل نخواهد گفت اين موجود عجيب برحسب اتّفاق و تصادف به وجود آمده؛ بلكه مى گويد: هوش و نبوغ من آن را خلق كرده است!»(1)

گاه بعضى از خوش باوران، تصوّر مى كنند كه پيدايش حيات را از طريق حوادث فراوان تصادفى مى توان توجيه كرد؛ در حالى كه اگر بخواهيم طبق حساب احتمالات پيدايش يك ذرّه پروتئيد را كه يكى از مواد تشكيل دهنده موجودات زنده است از اين طريق توجيه كنيم، عمر كره زمين براى پيدايش آن كافى نيست؟

جورج والد، استاد زيست شناس دانشگاه هاروارد، در مورد شرايط پيدايش حيات و عدم امكان حيات تصادفى و خود به خود، سخنى دارد كه خلاصه اش اين است. او مى گويد:

«براى تشكيل پروتئيد، صدها يا هزارها مولكول (اسيد امينه) به نسبت هاى مختلف و به شكل هاى گوناگون، به صورت زنجيره اى به هم مى پيوندند، و


1- راز آفرينش، صفحه 139 تا 141.

ص: 109

شماره انواع پروتئيدها واقعاً نامحدود است؛ زيرا دو نوع جانور را نمى توان يافت كه پروتئيدهاى همانندى داشته باشند. بنابراين مولكول هاى مواد آلى، گروه بزرگى را تشكيل مى دهند كه تنوّع آنها نامحدود، و پيچيدگى آنها حيرت زا است، و براى ساختن يك موجود زنده، نه تنها از انواع بى نهايت فراوان پروتئيد بايد به مقدار كافى و به نسبت هاى مخصوصى گرفته شود؛ بلكه ترتيب صحيح آنها نيز الزامى است، يعنى ساختمان آنها به اندازه تركيب شيميائى آنها حائز اهميّت است.»

سپس او مى افزايد: «ساختمان پروتئيدها به راستى بسيار پيچيده است، و پيچيده ترين ماشين هايى كه انسان ساخته (مانند مغز الكترونيكى) در برابر ساده ترين موجود زنده حكم بازيچه اى دارد! كافى است انسان به عظمت اين كار بينديشد تا غير ممكن بودن خلقت خود به خود و تصادفى براى او روشن گردد.»(1)

اين سخن را با كلامى پر ارزش از امام صادق عليه السلام و سخنى والا از اميرالمؤمنان على عليه السلام پايان مى دهيم. امام صادق در توحيد معروف مفضّل درباره آفرينش انسان و اعضاء مختلف او گفتار مشروحى براى مفضّل بيان مى كند، مفضّل عرض مى كند: سرو من! گروهى چنين مى پندارند كه اين از افعال طبيعت است! امام عليه السلام فرمود:

«سَلْهُمْ عَنْ هذِهِ الطَّبِيْعَةِ اهِىَ شَىْ ءٌ، لَهُ عِلْمٌ وَ قُدْرَةٌ عَلى مِثْلِ هذِهِ اْلأَفْعالِ؟

أَمْ لَيْسْتْ كَذلِكَ؟ فَانْ أَوْجَبُواْ لَها الْعِلَمَ وَ الْقُدْرَةَ فَمَا يَمْنَعُهُمْ مِنْ اثْباتِ الْخالِقِ؟

فَانَّ هذِهِ صُنْعَتُهُ، وَ انْ زَعَمُوا أَنَّها تَفْعَلُ هذِهِ اْلأَفْعالَ بِغَيْرِ عِلْمٍ وَ لا عَمْدٍ، وَ كانَ فى أَفْعالِها ما قَدْ تَراهُ مِنْ الصَّوابِ وَ الْحِكْمَةِ، عُلِمَ أَنَّ هذا الْفِعْلَ لِلْخالِقِ الْحَكِيْمِ، وَ إنَّ الَّذِىْ سَمُّوْهُ طَبِيْعَةً، هُوَ سُنَّةٌ خَلْقِهِ الْجارِيَةُ عَلى ما أَجْراها عَلَيْهِ.»

«از آنها سؤال كن كه اين طبيعت چيست؟ آيا وجودى است داراى علم و قدرت اينگونه افعال، يا چنين نيست؟ اگر علم و قدرت براى او قائلند چرا


1- شناخت حيات، صفحه 11.

ص: 110

وجود خدا را نمى پذيرند (در حقيقت آنها در نامگذارى اشتباه مى كنند نه در اصل وجود خدا) چرا كه اين آفرينش او است، و اگر گمان مى كنند كه طبيعت اين افعال را بدون علم و اراده انجام مى دهد، و در عين حال اعمالش كاملًا بر طبق صواب و حكمت است، معلوم مى شود اينها فعل آفريدگار حكيمى است، و آنچه را آنها طبيعت نام نهاده اند همان قوانين و سنّت هاى الهى در خلقت او است كه بر طبق اراده اش جريان دارد.»(1)

اميرمؤمنان على عليه السلام مى فرمايد: «وَلَو اجْتَمَعَ جَميْعُ حَيَوانِها مِنْ طَيْرِها وَ بَهائِمِها ... وَ أَجْناسِها وَ مُتَبلِّدَةِ أُمَمِها، وَاكْياسِها، عَلَى احْداثِ بَعُوْضَةٍ ما قَدَرَتْ عَلى احْداثِها، وَلا عَرَفَتْ كَيْفَ السَّبِيْلُ الى ايْجادِها، وَلَتحَيَّرَتْ عُقُوْلُها فى عِلْمِ ذلِكَ»: «اگر همه موجودات زنده جهان، اعم از پرندگان و چهار پايان ... و تمامى انواع گوناگون جانداران، اعم از آنها كه كم هوش اند و آنها كه زيرك و باهوش اند، همگى گرد آيند هرگز قدرت بر ايجاد پشه اى را ندارند؛ هيچگاه طريق ايجاد آن را نتوانند شناخت، و عقول آنها در راه يافتن به اسرار آفرينش اين موجود حيران مى ماند.»(2)


1- بحارالانوار، جلد 3، صفحه 167.
2- نهج البلاغه، خطبه 186.

ص: 111

4- نشانه هاى او در آفرينش روح

اشاره

روح نيز از عجيب ترين و اسرارآميزترين پديده هاى عالم هستى است؛ و با اينكه از همه چيز به ما نزديك تر است ما از معرفت و شناسائى آن بسيار دوريم.

تلاش ها و كوشش هاى دانشمندان و فلاسفه براى شناخت روح هيچ زمانى متوقّف نشده است؛ و در پرتو آن از رازهائى پرده بر داشته اند، ولى هنوز چهره اسرارآميز روح دگرگون نگرديده و سؤالات بدون جواب در اين زمينه بسيار است.

به همين دليل يكى از نشانه هاى مهم علم و حكمت و تدبير پروردگار همين آفرينش روح انسان است.

آيات قرآن نيز روى اين پديده بزرگ جهان هستى تكيه كرده؛ و با اهميّت فراوان از آن ياد نموده است.

در اين راستا به آيات زير گوش جان فرا مى دهيم:

1- وَ نَفْسٍ وَ ما سَوّاها- فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها(1)

2- و يَسئَلُونَكَ عَنِ الرُّوْحِ قُلِ الرُّوْحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّى وَ ما أُوْتِيْتُمْ مِنَ الْعِلْمِ الّا قَلِيْلًا(2)

3- وَ اذْ قالَ رَبُّكَ لِلْمَلائكِةِ انِّى خالِقٌ بَشَراً مِنْ صَلْصالٍ مِنْ حَمأٍ مَسْنُوْنٍ- فَاذا سَوَّيْتُهُ وَ نَفَخْتُ فِيْهِ مِنْ رُوْحِى فَقَعُوا لَهُ ساجِدِيْنَ(3)

4- ثُمَّ خَلَقْنَا النُّطْفَةَ عَلَقَةً فَخَلَقْنَا الْعَلَقَةَ مُضْغَةً فَخَلقْنَا الْمُضْغَةَ عِظاماً فَكَسَوْنَا الْعِظامَ لَحْماً أَنْشَأْناهُ خَلْقاً آخَرَ فَتَبارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ


1- سوره شمس، آيات 7 و 8.
2- سوره اسراء، آيه 85.
3- سوره حجر، آيات 28 و 29.

ص: 112

الْخالِقِيْنَ(1)

5- اللّهُ يَتَوفىَّ حِيْنَ مَوْتِها وَ الَّتى لَمْ تَمُتْ فى مَنامِها فَيُمْسِكُ الَّتى قَضى عَلَيْها الْمَوْتَ وَ يُرْسِلُ اْلأُخْرى الى أَجَلٍ مُسَمَّى انَّ فى ذلِكَ لَاياتٍ لِقَوْمٍ يَتَفَكَّرُوْنَ(2)

ترجمه:

1- «سوگند به نفس آدمى، و آن كس كه آن را منظم ساخته- سپس فجور و تقوى (خير و شر) را به او الهام كرده است.»

2- «از تو درباره «روح سؤال مى كنند، بگو: روح از فرمان پروردگار من است، جز اندكى از دانش به شما داده نشده است؟»

3- «به خاطر بياور، هنگامى را كه پروردگارت، به فرشتگان گفت: من بشر را از گل خشكيده اى كه از گل بدبوئى گرفته شده خلق مى كنم- هنگامى كه آن را منظم ساختم و از روح خود (يك روح شايسته بزرگ) در او دميدم، همگى براى او سجده كنيد.»

4- «سپس «نطفه» را به صورت «علقه» (خون بسته) و «علقه» را به صورت «مضغه» (چيزى شبيه گوشت جويده) و «مضغه» را به صورت «استخوان هايى» در آورديم، بعد او را آفرينش تازه اى بخشيديم، جاويد و پر بركت است خدائى كه بهترين خلق كنندگان است.»

5- «خداوند، ارواح را بهنگام «مرگ»، قبض مى كند، و ارواحى را كه نمرده اند نيز، به هنگام خواب مى گيرد، سپس ارواح كسانى را كه فرمان مرگ آنها را صادر كرده نگه مى دارد، و ارواح ديگرى را (كه بايد زنده بمانند) باز مى گرداند، تا سر آمد معيّنى، در اين امر نشانه هاى روشنى است (از عظمت


1- سوره مؤمنون، آيه 14.
2- سوره زمر، آيه 42.

ص: 113

و قدرت خدا) براى كسانى كه تفكر مى كنند.»

شرح مفردات

«رُوْح» در اصل به معنى نفس كشيدن و دميدن است؛ و بعضى از ارباب لغت معتقدند كه «روح» در اصل از «ريح» مشتق شده كه به معنى باد و نسيم هوا است؛ و از آنجا كه روح انسان يعنى همان گوهر مستقل و مجردى كه سرچشمه حيات و تفكّر و انديشه است، جوهر لطيفى است كه از نظر تحرّك و حيات بخش بودن همچون نَفَس و نسيم است اين واژه در آن به كار رفته است. به علاوه پيوند روح با بدن رابطه نزديكى با نفس كشيدن دارد؛ لذا اين كلمه در مورد روح انسان استعمال شده است.

بعضى معتقدند معنى اصلى اين مادّه ظهور و جريان يك امر لطيف است، خواه در عالم جسم باشد يا در عالم جان و معنى؛ و به همين دليل به ظهور مقام نبوّت و جريان وحى و تجلّى نور حق نيز اين كلمه اطلاق شده است.

«رَوْح» (بر وزن قوم) كه به معنى سرور و شادى و آسايش و نجات از غم و اندوه است نيز از همين معنى گرفته شده؛ همچنين به الطاف و رحمت الهى «رَوْح اللَّه» گفته مى شود.

واژه «رَيْحان» كه در كلام عرب به گل اطلاق مى شود به خاطر بوى خوش و راحت بخش و نسيم معطّر آن است.

واژه «رَواح» به معنى طرف غروب است كه حيوانات براى استراحت به جايگاه خود باز مى گردند.

به هر حال موارد استعمال اين واژه در قرآن مجيد بسيار متنوّع است؛ گاه به معنى فرشته وحى، و گاه به معنى فرشته بزرگى كه از فرشتگان خاصّ خدا است (يا مخلوقى برتر از فرشتگان) آمده، و گاهى به نيروى معنوى الهى كه مؤمنان را با آن تقويت مى كند آمده است.

زمانى نيز به معنى روح انسانى آمده كه در آيات فوق به آن اشاره شده است.(1)


1- مفردات راغب، لسان العرب، مجمع البحرين، و التحقيق فى كلمات القرآن الكريم.

ص: 114

«نَفْس» به گفته راغب در مفردات به معنى روح است، و گاه به معنى ذات شى ء مى آيد، و «نَفَس» (بر وزن قفس) به معنى هوائى است كه از طريق دهان در بدن انسان داخل يا خارج مى شود.

اين واژه «نَفْس» بر خون نيز اطلاق شده، چرا كه اگر خون از بدن انسان به مقدار زيادى بيرون رود روح از او جدا مى شود؛ و گاه اين واژه به تمام وجود انسان نيز اطلاق مى گردد.

به هر حال يكى از معانى معروف «نفس» همان روح است كه در قرآن مجيد مراتبى براى آن ذكر شده:

1- «نَفْس امّارة» كه انسان را به بدى ها فرمان مى دهد: انَّ النَّفْسَ لَامّارَةٌ بِالسُّوءِ(1)

2- «نفس لَوّامة» كه گاه مرتكب گناهى شده و پشيمان مى گردد و خويشتن را سرزنش مى كند وَ لا اقْسِمُ بِالنَّفْسِ اللَّوامَةِ(2)

3- «نفس مطمئنة» نفسى كه به مرحله آرامش و اطمينان رسيده، و كاملًا مطيع فرمان خدا و مشمول عنايات او است: يا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ ارْجِعِى الى رَبِّكِ راضِيَةً مَرْضِيَّةً(3)

تفسير و جمع بندى
روح اعجوبه عالم خلقت

در نخستين آيه مورد بحث سوگند به روح آدمى و خالق روح خورده شده است.

همان خداوندى كه روح را آفريد و قواى روحى انسان را تنظيم كرد، از


1- سوره يوسف، آيه 53.
2- سوره قيامت، آيه 2.
3- سوره فجر، آيه 27.

ص: 115

حواس ظاهر گرفته كه مقدمه ادراكات روح اند تا نيروى تفكّر، حافظه، تخيّل، ادراك، ابتكار، اراده و تصميم وَ نَفْسٍ وَ ما سَوَّاها

پس از تنظيم اين قوى طرق هدايت را به او آموخت «و راه فجور و تقوا را به او نشان دارد» فَأَلْهَمَها فُجُوْرَها وَ تَقْواها

با اينكه قواى روحى انسان بسيار متنوّع و فراوان است ولى از ميان تمام آنها قرآن در اينجا روى مسأله الهام، فجور، و تقوا (درك حسن و قبح) انگشت گذارده؛ چرا كه اين مسأله در سرنوشت انسان و خوشبختى و بدبختى او فوق العاده مؤثّر است.

كراراً گفته ايم هميشه سوگند دليل بر اهميّت و عظمت است؛ هم اهميّت موضوع قسم و هم مقسم له و مخصوصاً سوگندهاى قرآن براى وادار كردن انسان ها به انديشه بيشتر در آيات عظمت الهى است.

به علاوه در اين آيه «نفس» به صورت نكره ذكر شده؛ كه در اينگونه موارد براى تأكيد و اهميّت موضوع يا كثرت آن است.(1)

***

دومين آيه اشاره به سؤالى مى كند كه از سوى جمعى از مشركان يا اهل كتاب مطرح شده بود. آنها خدمت پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم رسيدند و سؤالاتى از جمله درباره روح كردند؛ همان گونه كه قرآن مى فرمايد: «از تو درباره روح سؤال مى كنند» وَ يَسْئَلُونَكَ عَنِ الرُّوْحِ

سپس قرآن به پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم دستور مى دهد. «به آنها بگو روح از فرمان پروردگار من است» قُلِ الرُّوْحُ مِنْ أمْرِ رَبِّى.

اين پاسخ سربسته، اشاره اى پر معنى به اسرارآميز بودن اين پديده بزرگ عالم هستى است؛ و براى اينكه كسى نگويد چرا تمام اسرار روح بازگو نشده است؟ در پايان آيه مى افزايد: «جز اندكى از علم و دانش به شما داده نشده است»! وَ ما اوْتيْتُمْ مِنَ الْعِلْمِ الّا قَلِيْلًا.


1- تفسير روح البيان، جلد 10، صفحه 442 و روح المعانى، جلد 30، صفحه 142- بعضى از مفسّران نيز احتمال داده اند كه« نفس» در آيه بالا اشاره به روح و جسم هر دو مى باشد، هر چند جمله( فالهمها فجورها و تقواها) تناسب بيشترى با روح دارد؛ و همچنين آيه( قد افلح من زكاها) ...

ص: 116

و با اين علم قليل و دانش اندك جاى تعجّب نيست كه از اسرار روح آگاه نشويد. (مخصوصاً در آن زمان و در آن محيط)

در بعضى از روايات از ابن عباس نقل شده است كه قريش بعضى از سران خود را به سراغ دانشمندان يهود در مدينه فرستادند، و گفتند: از آنها درباره محمد سؤال كنيد، چرا كه آنها اهل كتاب اند و اطلاعاتى دارند كه نزد ما نيست.

آنها به مدينه آمدند و از دانشمندان يهود سؤال كردند؛ آنها يهود در پاسخ گفتند:

سه مطلب را از او سؤال كنيد: داستان اصحاب كهف، ذى القرنين، و مسأله روح.

اگر پاسخ همه آنها را داد، و يا از پاسخ همه ساكت شد، پيامبر نيست؛ ولى اگر بعضى را پاسخ گفت و در برابر بعضى سكوت كرد او پيامبر است.

سران قريش به مكه برگشتند و سؤالات را مطرح كردند؛ پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم شرح مبسوطى درباره ذى القرنين و اصحاب كهف بيان فرمود ولى درباره سؤال از روح تنها به همين پاسخ سربسته، به فرمان خدا، قناعت كرد.(1) اگر چه درباره معنى روح در آيه فوق، هم در روايات معصومين عليهم السلام و هم كلمات مفسّران، تفسيرهاى مختلفى وارد شده؛ ولى غالب اين تفسيرها با هم منافاتى ندارد و قابل جمع است، و روح انسانى از جمله مفاهيمى است كه در مدلول آيه فوق داخل است.(2)

***

در سومين آيه سخن از گفتگوى خداوند با فرشتگان است كه درباره آفرينش بشر گفتگو مى كند. در آن هنگام كه به آنها خطاب كرد و فرمود: «من انسانى را از خاك خشكيده اى كه از گل تيره رنگ بدبوئى گرفته شده مى آفرينم، و بعد از آنكه جسم او را نظام بخشيدم و از روح خودم در او دميدم در برابر او


1- روح المعانى، جلد 15، صفحه 241.
2- در تفسير الميزان اقوال متعدّدى در اين زمينه نقل شده؛ از جمله اينكه منظور از« روح» همان روحى است كه در آيه شريفه( يوم يقوم الروح و الملائكة صفاً) آمده ديگر اينكه منظور جبرئيل است و بعضى گفته اند منظور قرآن است، و آخرين تفسير اين است كه منظور روح انسانى است سپس مى افزايد متبادر از اطلاق روح، همين است.

ص: 117

سجده كنيد.»

در اين آيه دو نكته جلب توجّه مى كند: نخست اضافه روح انسان به خداوند است مى فرمايد: از روح خودم، كه اين دليل بر نهايت عظمت و اهميّت روح انسانى است، و به اصطلاح از قبيل اضافه تشريفيه است، مانند: «بيت اللَّه» (خانه خدا) و «شهر اللَّه» (ماه خدا) كه اشاره به اهميّت خانه كعبه و عظمت ماه مبارك رمضان است؛ وگرنه همه جا خانه او و همه ماه ها ماه او است.

ديگر امر به سجده تمام فرشتگان در برابر آدم عليه السلام بعد از نفخ روح است؛ و اين دليل ديگرى است بر عظمت مقام انسان. چرا كه سجده يعنى نهايت خضوع، آن هم از ناحيه همه فرشتگان، بهترين نشانه مقام والاى آدم عليه السلام محسوب مى شود.

***

در چهارمين آيه بعد از اشاره به آفرينش نطفه و تطوّرات جنين و لباس هاى گوناگونى كه بر اندام اين ذرّه بى مقدار در مراحل مختلف مى پوشاند لحن سخن را تغيير داده مى فرمايد: «سپس ما آفرينش جديد به انسان داديم»: ثُمَّ أَنْشَأْناهُ خَلْقاً آخَر.

تعبير به «إِنْشاء» «ايجاد» در اين مرحله برخلاف مراحل قبل كه تعبير به خلقت شده است، به اضافه تعبير به «ثُمّ» كه معمولًا براى فاصله به كار مى رود؛ دليل بر اين است كه آفرينش در اين مرحله كاملًا با مراحل قبل تفاوت داشت، و اين نشان مى دهد كه منظور همان آفرينش روح است كه بعد از تكامل جسم به آن تعلّق مى گيرد.

جالب اينكه تعبير به خَلْقاً آخَرَ: «آفرينش ديگرى» مى كند كه تعبيرى است اسرارآميز و سربسته، برخلاف تعبيرات قبل كه سخن از «نطفه» و «علقه» و «مضغة» و «عظام» و «لحم» به ميان آورده كه همه مفاهيمى است شناخته شده، و اين نيز دليل ديگرى است بر تفاوت مرحله اخير با مراحل قبل.

عجب اينكه بعضى از مفسّران تفسيرهايى براى اين آفرينش جديد ذكر

ص: 118

كرده اند كه ابداً با روح آيه سازگار نيست. از جمله اينكه منظور از انْشاء خَلق آخر روئيدن دندان ها و موهاى بدن است!(1) در حالى كه هيچگونه تناسبى با تعبيرات آيه ندارد و مسلّماً روئيدن دندان ها و موها هرگز از نظر اهميّت در رديف ساير تطوّرات مختلف جنين نخواهد بود.

در پايان آيه جمله عجيب ديگرى آمده است كه نشانه ديگرى بر اهميّت فوق العاده خلقت انسان در مرحله اخير يا مجموع اين مراحل است؛ مى فرمايد: فَتَبارَكَ اللَّهُ أحْسَنُ الْخالِقِينَ آفرين بر آن علم و حكمتى كه اين همه استعداد و شايستگى را در چنان موجود ناچيزى آفريده و آفرين بر او و بر خلقت بى نظيرش.

«تبارك» از مادّه «برك» (بر وزن برگ) به معنى سينه شتر است؛ و از آنجا كه وقتى شتر سينه بر زمين مى نهد داراى نوعى ثبات مى شود اين واژه به معنى ثبات و دوام آمده است؛ و از آنجا كه هر نعمتى مداوم باشد داراى اهميّت بيشترى است چنين نعمت هايى را با بركت مى نامند.

به كار رفتن اين واژه در مورد خداوند اشاره به عظمت و ثبات و جاودانگى ذات پاك او است.

***

در پنجمين و آخرين آيه مورد بحث، اشاره به مسأله بقاء روح مى كند؛ با اين تعبير كه مى گويد: «خداوند ارواح را به هنگام مرگ مى گيرد و قبض مى كند» اللَّهُ يَتَوَفَّى اْلأَنْفُسَ حِيْنَ مَوْتِها

با توجّه به اينكه «توفى» به معنى قبض كردن و دريافت كامل است و «انفس» به معنى ارواح مى باشد؛ روشن مى شود كه در حال مرگ روح به طور كامل به فرمان خدا از بدن جدا مى شود، ولى به هنگام خواب اين جدايى به طور ناقص صورت مى گيرد وَ الَّتِى لَمْ تَمُتْ فى مَنامِها


1- اين احتمال در تفسير روح المعانى، جلد 18، صفحه 14 و تفسير قرطبى، جلد 7، صفحه 4502 از بعضى از مفسّران نقل شده است.

ص: 119

سپس به عدم بازگشت بعضى از ارواح در حال خواب و بازگشت بعضى ديگر تا سرآمد و اجل معيّنى، اشاره كرده؛ و مى افزايد: «در اينها نشانه هايى است كاز عظمت و قدرت خداوند براى كسانى كه تفكر و انديشه مى كنند»:

انَّ فِى ذلِكَ لَاياتٍ لِقَوْمٍ يَتَفَكَّرُوْنَ(1)

از اين آيه به خوبى استفاده مى شود كه انسان تركيبى از روح و جسم است؛ و روح گوهر غير مادّى است، و خواب مرحله ضعيفى از مرگ و ضعيف شدن رابطه روح و جسم است.

همچنين استفاده مى شود كه مرگ به معنى فنا و نابودى نيست؛ بلكه نوعى بقا و ادامه حيات است.

نتيجه اينكه: روح انسانى با تمام قوا و نيروهايش كه از پيچيده ترين و شگفت انگيزترين پديده هاى جهان هستى است از نشانه هاى بزرگ خدا است.

حال چگونه ممكن است خالق اين همه علم و قدرت و فكر و انديشه و ذوق و ابتكار و اراده و تصميم، طبيعت بى شعورى باشد كه فاقد هرگونه علم و فكر و انديشه و ابتكار است.

بلكه به عكس اين قطره ها و جويبارهاى كوچك نشانه وجود اقيانوس بزرگى است كه اينها همگى از آن سرچشمه گرفته، و اين شعاع هاى كمرنگ پرتوى از آن آفتاب بزرگ است.

***

توضيحات
1- قواى ظاهر و باطن روح

قدما براى روح آدمى پنج قوه ظاهر، و پنج قوه باطن شمرده اند. قواى ظاهر:


1- فخررازى در تفسيرش در ذيل اين آيه مى گويد: خداوند حكيم پيوند روح آدمى را با جسم او به سه گونه تنظيم كرده است: گاهى پرتو روح به جميع اجزاى ظاهر و باطن بدن مى افتد و اين حالت بيدارى است، و گاه از ظاهر گرفته مى شود و در باطن باقى است و اين حالت خواب است، و گاه پرتوش از ظاهر و باطن برچيده مى شود و اين حالت مرگ است.

ص: 120

حس بينايى، شنوايى، بويايى، چشايى، و لامسه است كه دريچه هاى روح انسان به عالم محسوسات، و رابطه ميان آن گوهر مجرد و جهان مادّه است.

هريك از اين قوا خود جهانى گسترده و اسرارآميز است، و ابزارهاى آنها كه همان چشم و گوش و زبان و غدّه هاى بينى و اعصاب پراكنده در سرتاسر پوست بدن مى باشد؛ هريك آيتى از آيات خدا است و دنيائى از علم و حكمت را در خود جاى داده است.

قواى باطن را فلاسفه پيشين نيز پنج قوه شمرده اند:

1- حس مشترك

2- خيال كه حافظه حس مشترك محسوب مى شود.

3- قوّه واهمه كه مفاهيمى همچون دوستى و دشمنى را ادراك مى كند.

4- قوّه حافظه كه ادراكات واهمه را در خود حفظ مى كند.

5- قوّه متخيّله كه مفاهيم و صورت هاى جزئيه خزانه خيال و حافظه را مورد تصرّف قرار مى دهد و صورت هاى دلخواه را كه در خارج وجود ندارد ترسيم مى كند.

هريك از اين قواى پنجگانه نيز براى خود عالمى است اسرارآميز.

ولى دانشمندان و فلاسفه امروز قواى ظاهر را به پنج قوّه معروف محدود مى كنند و قواى باطن را بيش از پنج قوّه اى كه ذكر شد، مى دانند. آنها براى نفس انسان قواى فراوانى قائل اند و روح آدمى را خزانه عجيبى مى دانند كه نيروهاى بسيار متنوّع و ذوق ها و استعدادها و ادراكات بى شمارى دارد كه افراد انسان در آن متفاوت اند.

روانشناسى و روانكاوى امروز به نواحى مرموز و تاريك روح انسانى نيز پنجه افكنده و از جمله جهان تازه و اسرارآميزى بنام ضمير مخفى يا وجدان ناخودآگاه را كشف كرده و شگفتى هاى بيشترى از اين موجود مرموز را در معرض ديد انسان ها قرار داده است.

***

ص: 121

2- روح پديده اسرارآميز جهان هستى

با اينكه قرآن مجيد به هنگام ذكر آيات الهى، (اعم از آفاقى و انفسى) مربوط به آسمان و زمين و گياهان و حيوانات، بسيارى از جزئيات آنها را شرح مى دهد، ولى هنگامى كه به مسأله روح مى رسد تنها مى گويد: قُلِ الرُّوْحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّى: «بگو روح از فرمان پروردگار من است، و علم شما براى فهم اسرار آن ناچيز است» وَ ما أُوَّتِيْتُمْ مِنَ الْعِلْمِ الّا قَلِيْلًا

يا مى گويد: «قسم به كسى كه جان آدمى را نظام بخشيد» وَ نَفْسٍ وَ ما سَوّاها يا تعبير به انشاء خلق ديگر كرده، مى گويد: «بعد از تكامل نطفه ما آفرينش جديدى به انسان داديم»: ثُمُّ انْشَأناهُ خَلْقاً آخَرَ

يا اينكه روح را به خودش نسبت مى دهد و مى گويد: وَ نَفَخْتُ فِيْه مِنْ رُوحِى.

همه اين تعبيرات حاكى از آن است كه آفرينش روح با آفرينش ساير موجودات متفاوت است؛ و اين نيست مگر به خاطر پيچيدگى مسأله روح و اسرار فوق العاده آن.

***

3- فعاليّت هاى مختلف روح

ما فعاليّت هاى روحى و فكرى فراوانى داريم، چه در بخش خود آگاه و چه در بخش ناخودآگاه؛ كه هر كدام مى تواند موضوع بحث جداگانه اى در كتاب هاى فراوانى واقع شود. (و غالباً هم واقع شده است.)

قسمتى از اين فعاليّت ها به شرح زير است:

الف- انديشيدن

براى راه يابى به مجهولات يا به تعبير فلاسفه: حركت فكر به سوى مبادى، و سپس حركت ديگرى از مبادى به سوى مقصود و مراد.

ص: 122

ب- ابتكار

براى حل مشكلات پيش بينى نشده زندگى، و مقابله با حوادث گوناگون، و رفع نيازمندى هاى مختلف، و ابداعات و اكتشافات و اختراعات.

ج- حافظه

براى نگهدارى انواع معلوماتى كه از طريق حس يا تفكّر و انديشه براى انسان حاصل شده؛ و طبقه بندى، و بايگانى آنها و سپس يادآورى به هنگام لزوم.

د- تجزيه و تحليل مسائل

براى پيدا كردن علل و ريشه هاى حوادث از طريق جدا كردن مفاهيم ذهنى از يكديگر، و سپس تركيب آنها با هم و رسيدن به علل و نتائج حوادث.

ه- تخيّل

يعنى ايجاد صورت هاى ذهنى كه احياناً در خارج وجود ندارد به عنوان مقدمه اى براى فهم مسائل جديد.

و- اراده و تصميم

براى انجام كارها، يا متوقّف ساختن، و يا دگرگون كردن آنها.

ز- ادراكات فطرى و عقلانى

كه پايه اى براى استدلالات نظرى و غير بديهى است.

ح- عشق ورزيدن، دوست داشتن، دشمنى با دشمنان و ده ها پديده ديگر روحى كه در اعمال انسانى اثرات مثبت يا منفى دارد.

البته اينها مسائلى جدا از يكديگر نيستند؛ بلكه همه آنها در درون روح انسان متمركزاند؛ امواجى هستند از اين اقيانوس بى كران، و انوارى هستند از اين خورشيد فروزان.

اينها است كه نشان مى دهد روح آدمى برترين آيت خدا و مهمترين نشانه هاى او است.

اينكه قرآن مجيد در آيه 21 سوره ذاريات مى گويد: «در وجود شما (يا در

ص: 123

درون روح شما) آيات و نشانه هاى خدا است، آيا نمى بينيد»؟ اشاره اى به همين واقعيّت است.

راه دور نمى رويم؛ همين حافظه انسان كه بايگانى معلومات مختلف او است به قدرى عجيب و شگفت انگيز است كه اگر ما بخواهيم صدها نفر را مأمور نگهدارى و بايگانى معلومات خود كنيم محال است بتوانند كار حافظه را با اين سرعت و ظرافت انجام دهند.

اگر يك ساعت نيروى حافظه از ما گرفته شود زندگى كردن براى ما غير ممكن خواهد شد. نه تنها راه خانه خود را پيدا نخواهيم كرد؛ بلكه حتى براى خوردن غذا فراموش مى كنيم كه بايد لقمه را در دهان بگذاريم! همه چيز براى ما ناشناخته، نامأنوس، و مجهول و حيرت زا خواهد شد.

جوانى كه در يك حادثه رانندگى بر اثر يك ضربه مغزى تنها بخشى از حافظه خود را از دست داده بود وقتى او را به خانه اصلى اش بردند آنجا را نشناخت و مى گفت: اين اولين بارى است كه گام در اين خانه مى گذارد! و حتى مادرش را زن بيگانه اى تصور كرد، و تابلود نقاشى كه كار خود او بود كاملًا ناآشنا به نظر مى رسيد و مى گفت: اولين بارى است كه آن را مى بينم!

ما هزاران هزار موجود، و هزاران هزار انسان، و هزاران هزار مواد مختلف، و هزاران هزار خاطره و صحنه، و هزاران هزار معلومات مختلف ديگر را در بايگانى حافظه خود جاى داده ايم؛ و شگفت انگيز اينكه براى يادآورى يك خاطره بيش از يك هزارم ثانيه وقت لازم نيست تا انسان بتواند خاطره مورد نظر را كه مربوط به يك لحظه، يا يك سال، يا پنجاه سال پيش است، از ميان معلومات طبقه بندى شده بيرون آورد و مورد توجّه قرار دهد!

مخصوصاً دانشمندان به يكى از كارهاى حيرت انگيز حافظه اشاره مى كنند كه به آن معجزه حافظه نام داده اند و آن به اين شرح است:

بسيار مى شود كه انسان نام شخص يا موضوعى را فراموش كرده، سپس به تلاش و كوشش براى پيدا كردن آن مى پردازد؛ و قفسه هاى بايگانى حافظه را

ص: 124

يكى پس از ديگرى زير و رو مى كند.

خوب، اگر انسان آن اسم يا آن موضوع را مى داند، چرا دنبالش مى گردد؟ و اگر نمى داند چگونه دنبال چيزى كه نمى داند مى گردد؟ آيا ممكن است انسان دنبال گمشده اى بگردد كه نمى داند چيست، يا كيست؟!

با اين حال اين مطلب در مورد حافظه انسان صادق است كه به هنگام نسيان و فراموشى دنبال گمشده اى مى گردد كه نمى داند چيست؟ و ناگهان به سراغ قفسه اى مى رود كه گمشده او آنجا است و آن را مى يابد.(1)

در اينجا نكته باريكى وجود دارد كه راه حل شگفت آور مسأله در آن نهفته است؛ و آن اينكه: در اينگونه موارد انسان دنبال خود آن نام يا آن موضوع كه نمى داند چيست نمى گردد؛ بلكه براى به دست آوردن آن، مجموعه حوادثى را كه اجمالًا مى داند همراه نام مورد نظر در ذهنش جمع آورى و بايگانى شده جستجو مى كند.- زيرا حوادث مختلف به صورت مجموعى و گروهى بايگانى مى شوند- مثلًا مى داند با شخص مورد نظر كه نامش را فراموش كرده، در فلان روز و فلان محل براى نخستين بار آشنا شده است؛ فوراً پرنده آن روز و آن محل را از بايگانى حافظه مى خواهد و برق آسا آن را ورق مى زند، تا در لابلاى آن، نام شخص مورد نظر را پيدا كند.

اين سخن را با كلامى از امام صادق عليه السلام كه در توحيد مفضّل آمده است پايان مى دهيم. فرمود:

«اى مفضّل! در اين قوا و نيروهايى كه در نفس و روح آدمى است، بينديش:

در تفكّر و وهم و عقل و حافظه و غير اينها. اگر از ميان همه اينها حافظه به تنهايى از دست رود حال انسان چگونه خواهد بود؟ و چه اختلالاتى در امر معاش و تجارت رخ مى دهد؟ اگر نتواند آنچه را كه به نفع او يا به زيان او است حفظ كند، و همچنين اگر آنچه را گرفته، و آنچه را داده، آنچه را ديده، و آنچه را شنيده، آنچه را گفته و آنچه درباره او گفته اند، همه اينها را فراموش كند، چه


1- اقتباس از كتاب حافظه، از سرى چه مى دانم.

ص: 125

خواهد شد؟

در صورت فراموشكارى اگر هزاران بار از جادّه اى برود باز هم آن را پيدا نمى كند، و اگر در تمام عمر درسى بخواند چيزى فرا نمى گيرد، و به هيچ دين و مذهبى نمى تواند عقيده پيدا كند، و از هيچ تجربه اى نمى تواند بهره گيرد، و نه از هيچ حادثه اى عبرت بيندوزد؛ بلكه سزاوار است كه نام انسانيّت به كلّى از او برداشته شود!»

سپس امام افزود: «از نعمت حافظه بالاتر نعمت فراموشى است. (فراموشى در موارد معيّن) اگر نسيان و فراموشى نبود يك مصيبت كه در زندگى انسان رخ مى داد براى هميشه او را داغدار مى كرد؛ حسرت و اندوهش هرگز پايان نمى يافت و با يادآورى آفات و مشكلات هيچ نعمتى در دنيا براى او گوارا نبود.»(1)

4- مقايسه مغز انسان ما مغزهاى الكترونيكى

گاه بعضى از ناآگاهان، ساختمان روح و فكر و مغز انسان را با ساختمان مغزهاى الكترونيكى مقايسه مى كنند؛ در حالى كه تفاوت اين دو با هم از تفاوت هواپيماى بازيچه كودكان با يك هواپيماى غول پيكر واقعى بيشتر است! توضيح اينكه:

فعاليّت مغزهاى الكترونيكى تنها در محدوده حافظه آنها است، و حافظه آنها همان چيزى است كه انسان به آنها تغذيه مى كند، و لذا در ماوراى اين حافظه محدود، مطلقاً فعاليّتى ندارند؛ در حالى كه دامنه فعاليّت مغز و فكر انسان نامحدود است.

بعلاوه مغزهاى الكترونيكى فاقد هرگونه ابتكار و انديشه در برابر يك حادثه جديد است، هر قدر حادثه ساده باشد. مانند عكس العمل نشان دادن در مقابل وزش يك باد شديد، تا چه رسد به ابتكار و خلاقيت و ابداع در مسائل


1- بحارالانوار، جلد 3، صفحه 80 و 81( با كمى تلخيص).

ص: 126

مهم و پيچيده.

وآنگهى فرض كنيم اين دو، قابل مقايسه باشند؛ كدام عقل باور مى كند كه ساختن يك مغز الكترونيكى پيشرفته كه اعجوبه صنايع بشرى محسوب مى شود به وسيله يك انسان بى سواد و يا حتى كور و كر و ديوانه انجام گرفته باشد.

آيا طبيعت بى روح، و فاقد عقل و تفكّر و ابتكار، مى تواند پديد آورنده روح و عقل و ابتكار باشد؟ اينجا است كه مى گوئيم در درون روح انسان هزاران آيه از آيات پروردگار و نشانه از نشانه هاى او است.

***

5- اصالت و استقلال روح

گرچه در بحث هاى مربوط به آيات و نشانه هاى الهى براى ما تفاوتى نمى كند كه روح و فكر آدمى گوهرى مستقل و مجرّد از مادّه باشد، يا وابسته و از آثار آن.- همان دعواى معروفى كه ميان فلاسفه الهى و ماترياليست ها است.- ولى بدون شك هرگاه اصالت و استقلال روح اثبات شود اين آيت الهى درخشندگى و جاذبه بيشترى خواهد داشت.

مادّى ها اصرار دارند كه روح و فكر را از خواص فيزيك و شيميائى سلّول هاى مغزى بدانند كه با نابود شدن جسم به كلّى از ميان مى رود؛ در حالى كه روح و فكر آدمى پديده هايى دارد كه با تفسيرهاى مادّى هرگز قابل توجيه نيست.

مثلًا هركس در خود واقعيّتى به نام من مى يابد كه از آغاز تا پايان عمر يك واحد بيشتر نيست. من از كودكى تا كنون يك نفر بيشتر نبودم، من همان شخص ام، و تا آخر عمر نيز همان شخص باقى خواهم بود، البته درس خوانده ام، با سواد شده ام، و به همين نسبت تكامل يافته ام، ولى يك آدم ديگر نشده ام بلكه همان شخص سابق هستم.

ص: 127

در حالى كه اگر اجزاء مادّى بدن را در نظر بگيريم، مى بينيم كه تمام اين ذرّات در حال دگرگونى و تعويض اند، و تقريباً در هر هفت سال يكبار تمام سلّول هاى بدن عوض مى شوند. يعنى يك انسان هفتاد ساله ده بار اجزاء مادّى جسم او عوض شده است؛ با اينكه «من» او (شخصيت انسانى او) همچنان ثابت است، و اين نشان مى دهد كه واقعيت «من»، حقيقتى است ماوراى مادّه كه با دگرگونى هاى مادّه عوض نمى شود.

بعلاوه ما در ذهن خود حقايقى را تصوّر مى كنيم كه هزاران هزار مرتبه از مغز و سلّولهاى مغزى ما بزرگ ترند، تصوّر آسمان ها، كهكشان ها، خورشيد و ماه، اين تصويرهاى بزرگ محال است در بخش مادّى وجود ما باشد، و راهى جز آن ندارد كه در بخش غير مادّى يعنى روح منعكس گردد، چرا كه بخش مادّى يعنى مغز، موجود كوچكى بيش نيست.

از اين گذشته پديده هاى مادّى همه قابل تجزيه و تقسيم اند در حالى كه در ميان مفاهيم ذهنى ما مفاهيمى وجود دارد كه هرگز قابل تجزيه نيست.

خاصيّت واقع نمائى و آگاهى از جهان بيرون از وجود ما كه در علوم و دانش هاى ما وجود دارد واقعيّتى است كه از طريق خواص فيزيك و شيميايى مغز قابل توجيه نيست.

اين دلائل چهارگانه و دلائل روشن ديگر به خوبى نشان مى دهد كه روح ما گوهرى مستقل و مجرّد از مادّه است.(1)

***

6- ويژگى هاى روح در قرآن مجيد

از آيات قرآن مجيد، مشخصات و ويژگى هاى زير براى روح آدمى استفاده مى شود:


1- براى شرح بيشتر به جلد 12 تفسير نمونه، صفحه 261 تا 269 ذيل آيه 85 سوره اسراء مراجعه فرمائيد.

ص: 128

الف- روح آدمى داراى استقلال است و بعد از جدا شدن از بدن باقى مى ماند، آيه اللَّهُ يَتَوَفّى اْلأَنْفُسَ ...(1) گواه بر اين حقيقت است.

ب- روح آدمى بعد از جدا شدن از بدن ممكن است در عالم برزخ از انواع نعمت هاى الهى متنعّم، و يا معذّب به عذاب هاى دردناك باشد: آيه حيات شهيدان(2) و آيه عذاب آل فرعون(3) گواه بر اين معنى است.

ج- ساختمان روح با جسم تفاوت بسيار دارد؛ همانگونه كه در آيات مورد بحث خوانديم كه خداوند روح را از عالم أَمْر و آفرينش آن را ايجاد خلقى آخر معرفى مى كند.(4)

د- آگاهى انسان از چگونگى روح و اسرار آن بسيار ناچيز است، آيه 85 سوره اسراء وَ ما أُوِتيْتُمْ مِنَ الْعِلمِ الّا قَلِيْلًا شاهد اين مدّعا است.

ه- رابطه روح با جسم در حال خواب ضعيف مى شود و در حال مرگ به كلّى قطع مى گردد.(5)

و- در مجموع، روح و پديده هاى روحى آيات مهمّى از عظمت خدا و وسيله مهم معرفة اللَّه است، انَّ فى ذلِكَ لآياتٍ لِقَوْمٍ يَتَفَكَّرُوْنَ(6)

***

7- آخرين سخن درباره روح

بحث روح از آن گسترده تر و دامنه دارتر است كه بتوان تمام ابعاد آن را در اين گفتار فشرده بيان كرد؛ و اگر هم بخواهيم عنان قلم را رها كنيم از بحث تفسيرى خارج خواهيم شد، لذا براى توضيح بيشتر مى توانيد به كتب فلسفى و كلامى و روائى مراجعه كنيد. در تفسير نمونه نيز بحث هاى فراوانى در اين


1- سوره زمر، آيه 42.
2- سوره آل عمران، آيه 169.
3- سوره غافر، آيه 46.
4- سوره اسراء، آيه 85 و سوره مؤمنون، آيه 14.
5- سوره زمر، آيه 42.
6- سوره زمر، آيه 42.

ص: 129

زمينه آمده، در تفسير الميزان، جلد 1، ذيل آيه وَ لا تَقُوْلُوا لِمَنْ يُقْتَلُ فى سَبِيْلِ اللَّهِ امْواتٌ(1) نيز بحثهاى مشروح و مبسوطى ديده مى شود.

مرحوم علامه مجلسى، 17 دليل عقلى و نقلى براى اثبات اين مطلب كه حقيقت انسان فقط اين جسم نيست اقامه كرده است.(2)

همچنين همان كتاب از قول محقّق كاشانى 14 قول درباره حقيقت روح ذكر مى كند.(3)

اين بحث را با حديث جالبى از اميرمؤمنان على عليه السلام پايان مى دهيم.

در روايتى از آن حضرت نقل شده است كه فرمود: «الرُّوْحُ فى الجَسَدِ كَالْمَعْنى فى الَّلفْظِ»: «روح در بدن آدمى همچون معنى در لفظ است».(4) يكى از دانشمندان به نام صفدى مى گويد: من مثالى درباره روح از اين مثال زيباتر و گوياتر نديدم. آرى روح همچون معنى است و جسم همچون لفظ است!


1- سوره بقره، آيه 154.
2- بحارالانوار، جلد 58، صفحه 6 تا 10.
3- بحار الانوار، جلد 58، صفحه 75.
4- سفينة البحار، جلد 1، صفحه 537، ماده« روح».

ص: 130

5- نشانه هاى او در هدايت فطرى و غريزى انسان و حيوان

اشاره:

نه فقط انسان ها كه بسيارى از جانداران ديگر با يك سلسله علوم و دانش هاى فطرى و غريزى از مادر متولّد مى شوند. دانش هايى كه براى فرا گرفتن آن مسلّماً معلّمى وجود نداشته، و محصول و نتيجه تجربه و آزمايش نيست؛ بلكه معلّم نخستين، آنها را از همان آغاز به طرز اسرارآميز و اعجاب آورى در عمق وجود انسان و ساير حيوانات جاى داده است.

مطالعه اين دانش ها و آگاهى ها و هدايت هاى فطرى و غريزى آيات عظيمى از عظمت خداوند، و نشانه هاى روشنى بر علم و قدرت او است.

با اين اشاره كوتاه به آيات زير گوش جان فرا مى دهيم:

1- قالَ رَبُّنَا الَّذِىْ أَعْطى كُلِّ شَى ءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدى(1)

2- ألَمْ نَجْعَلْ لَهُ عَيْنَيْنِ- وَ لِساناً وَ شَفَتَيْنِ- وَ هَدَيْناهُ النَّجْدَيْنِ(2)

3- فَأَلْهَمَها فَجُوْرَها وَ تَقْواها(3)

4- فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّيْنِ حَنِيْفاً فِطْرَةَ اللَّهِ الَّتِى فَطَرَ النّاسَ عَلَيْها لا تَبْدِيْلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ذلِكَ الدَّيْنُ الْقَيِّمُ وَلِكنَّ اكْثَرَ النّاسِ لا يَعْلَمُوْنَ(4)

5- الَّذِى عَلَّمَ بِالْقَلَمِ- عَلَّمَ اْلأَنْسانَ مالَمْ يَعْلَمْ(5)


1- سوره طه، آيه 50.
2- سوره بلد، آيات 8- 10.
3- سوره شمس، آيه 8.
4- سوره روم، آيه 30.
5- سوره علق، آيات 4 و 5.

ص: 131

6- الرَّحْمنُ- عَلَّمَ الْقُرانَ- خَلَقَ الْانِسانَ- عَلَّمَهُ الْبَيانَ(1)

7- فَذَكِّرْ انَّما أَنْتَ مُذَكِّرٌ(2)

ترجمه:

1- «موسى گفت: پروردگار ما كسى است كه به هر موجودى آنچه را لازمه آفرينش او بود داد، و سپس رهبرى كرد.»

2- «آيا ما براى او (انسان) دو چشم قرار نداديم؟- و يك زبان و دو لب؟

- و او را به خير و شرش هدايت ننموديم.»

«سپس (بعد از تكميل آفرينش انسان) فجور و تقوى (آگاهى بر شرّ و خير) را به او الهام كرد.»

4- «روى خود را متوجّه آئين خالص پروردگار كن. اين فطرتى است كه خداوند انسان ها را بر آن آفريده، دگرگونى در آفرينش خدا نيست، اين است دين و آئين محكم و استوار، ولى اكثر مردم نمى دانند.»

5- «همان كسى كه به وسيله قلم تعليم نمود، و به انسان آنچه را نمى دانست ياد داد.»

6- «خداوند رحمان- قرآن را تعليم فرمود- انسان را آفريد- و به او سخن گفتن را تعليم داد.»

7- «پس تذكّر ده، تو فقط «تذكّر» دهنده اى.»

***

تفسير و جمع بندى
استاد ازل!

در نخستين آيه مورد بحث گفتگوى موسى بن عمران در برابر فرعون مطرح است كه وقتى از او و برادرش هارون سؤال مى كند: اين پروردگار شما كه


1- سوره رحمن، آيات 1- 7.
2- سوره غاشيه، آيه 21.

ص: 132

به سوى او دعوت مى كنيد كيست؟ او بلافاصله در جواب مى گويد: «پروردگار ما همان كسى است كه آفرينش خاصّ هر موجودى را به او عطا كرد، سپس هدايت فرمود: قالَ رَبُّنَا الَّذِى أَعْطى كُلَّ شَى ءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدَى.

روشن است هر موجودى براى هدفى ساخته شده، و هر كدام از گياهان و حيوانات، اعم از پرندگان و حشرات و حيوانات صحرا و دريا، هر كدام براى محيط ويژه اى آفريده شده اند؛ و به خوبى مى بينيم كه هماهنگى كامل با محيط خود دارند، و آنچه مورد نياز آنها است در اختيارشان قرار داده شده است. اين در مرحله آغاز خلقت.

اما در مرحله هدايت تكوينى به وضوح مى بينيم كه هيچ موجودى بعد از آفرينش به حال خود رها نشده؛ بلكه با هدايت مرموزى به سوى اهداف خود رهبرى مى شود. بسيارى از آنها علوم و دانش هايى دارند كه مسلّماً نه از طريق تجربه شخصى و نه از طريق تعليم معلّمى، به آنها نرسيده؛ اين هدايت تكوينى و علوم و دانش ها از نشانه هاى ذات مقدّسى است كه اين جهان بزرگ را آفريده و تربيت و رهبرى مى كند.

البته اين سخن تنها مربوط به انسان نيست؛ بلكه مفاد آيه يك بحث كلّى و جامع و عمومى است كه افراد انسان را نيز شامل مى شود، و اين چيزى است ماوراى هدايت انبياء و پيامبران كه هدايت تشريعى نام دارد و مخصوص انسان ها است.

كودكى كه از مادر متولّد مى شود، بدون هيچ مقدّمه پستان مادر را به دهان مى گيرد و شيره جان او را مى مكد؛ و گاه با دست هاى كوچكش پستان را فشار مى دهد، و منابع شير را در پستان تحريك مى كند! او از كجا اين درس را آموخته كه براى ادامه حيات بايد اين راه را بپيمايد؟

او از كجا مى داند كه براى رفع نيازهايش كه توانائى بر انجام آن ندارد بهترين راه گريه است؟ گريه اى كه مادر را در خواب و بيدارى تكان مى دهد و به يارى او وا مى دارد؛ و همچنين علوم و دانش هاى ديگرى كه انسان در مقاطع مختلف

ص: 133

بدون نياز به معلّمى از آن بهره مى گيرد.

شبيه همين معنى در آيات ديگر قرآن نيز ديده مى شود: در آيه 3 سوره اعلى مى خوانيم: وَ الَّذِىْ قَدَّرَ فَهَدى «همان خداوندى كه موجودات را اندازه گيرى كرد و بعد هدايت فرمود.

***

در دومين قسمت از آيات به هنگام يادآورى نعمت هايش به انسان، بعد از اشاره به نعمت چشم ها، و زبان و لب ها، مى فرمايد: «ما او را به خير و شرش آگاه كرديم و هدايت نموديم» وَ هَدَيْناهُ النَّجْدَيْنِ.

«نجد» در لغت به معنى مكان مرتفع و فلات است در مقابل «تهامة» كه به سرزمين هاى پست و پائين و همسطح دريا و مانند آن گفته مى شود؛ و از آنجا كه آگاهى بر اصول خوشبختى و طرق سعادت و پيمودن اين راه همانند پيمودن زمين هاى مرتفع مشكلات و زحمت هاى فراوانى دارد، در اينجا واژه «نجد» به معنى طرق خير به كار رفته، و سپس آگاهى بر طرق شر نيز به عنوان «تغليب» در كنار آن قرار گرفته است. بنابراين معنى تحت اللّفظى آيه چنين است: «ما انسان را به آن دو سرزمين مرتفع هدايت كرديم» كه اين دو سرزمين همان طرق خير و شر است.

لذا در حديثى از پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم مى خوانيم كه فرمود: «يا أيُّها النّاسُ! هُما نَجْدانِ: نُجْدُ الْخَيْرِ، وَ نَجْدُ الشَّرِّ، فَما جُعِلَ نَجْدُ الشَّرِّأَحَبَّ الَيْكُمْ مِنْ نَجْدِ الْخَيْرِ»: «اى مردم! دو سرزمين مرتفع وجود دارد: سرزمين خير و سرزمين شر؛ و هرگز سرزمين شر نزد شما محبوب تر از سرزمين خير قرار داده نشده.»(1)

بعضى از كوته نظران مفهوم گسترده آيه را در موضوع محدودى خلاصه كرده اند؛ و گفته اند: منظور از اين دو سرزمين مرتفع پستان هاى مادر است!


1- نورالثقلين، جلد 5، صفحه 581 و مجمع البيان و تفسير قرطبى ذيل آيات مورد بحث. نظير همين معنى از امام صادق عليه السلام نيز نقل شده است.

ص: 134

اتفاقاً در حديثى آمده است كه به على عليه السلام عرض شد جمعى از مردم مى گويند:

وَهَدَيْناهُ النَّجْدَيْنِ اشاره به دو پستان است. فرمود: «لا، هُما الْخَيْرُ و الشَّرُ»: «نه، منظور خير و شر است.»

البته هدايت الهى در اين زمينه از طرق مختلفى صورت مى گيرد: از طريق وجدان اخلاقى، فطرت، دلائل عقلى، و تعليمات پيامبران- يعنى انواع هدايت تكوينى و تشريعى را شامل مى شود- ولى سياق آيات بيشترى با هدايت تكوينى تناسب دارد.

***

در سومين آيه پس از سوگند به جان آدمى و آفريننده جان و روح، به مسأله الهام فجور و تقوا اشاره مى كند؛ و مى فرمايد: «خداوند فجور و تقوا را به نفس آدمى الهام كرد» فَأَلْهَمَها فَجُوْرَها وَ تَقْواها

«الْهام» از مادّه «لَهْمْ» (بر وزن فهم) به معنى بلعيدن يا نوشيدن چيزى است.(1) سپس به معنى القاء مطلب به قلب انسان از سوى پروردگار آمده است؛ گوئى قلب آن مطلب را با تمام وجود خود مى نوشد و مى بلعد. البته الهام معنى ديگرى نيز دارد و آن وحى است كه گاه در اين معنى نيز به كار رفته است.

«فجور» به معنى دريدن پرده تقوا، و ارتكاب گناهان است (از مادّه «فجر» كه به معنى شكافتن وسيع يا شكافتن تاريكى شب به وسيله سپيده صبح است.)

«تَقْوَى» نيز از مادّه «وقايه» به معنى نگهدارى است؛ و در اينجا منظور امورى است كه آدمى را از آلودگى به گناه و زشتى باز مى دارد.

روى هم رفته از اين آيه به خوبى استفاده مى شود كه خداوند مسأله درك حسن و قبح عقلى و فهم نيك و بد را به صورت فطرى در درون جان انسان قرار داده، تا او را در مسير سعادت و تكامل از اين طريق هدايت كند.

در حديثى از امام صادق عليه السلام در تفسير اين آيه آمده است كه فرمود: «بَيَّنَ لَها


1- لسان العرب مادّه« لهم»- بنابراين وقتى اين مادّه به باب افعال مى رود معنى بلعانيدن ونوشانيدن دارد. بعضى گفته اند الهام فقط در امر خير به كار مى رود و الهام فجور در آيه نيز به منظور پرهيز از آن است.

ص: 135

ماتَاْتِى وَ ماتْرُكُ:» «منظور اين است كه خداوند براى انسان تبيين كرد چه چيزهايى را بايد انجام دهد، و چه چيزها را بايد ترك گويد.» (يا به تعبير ديگر بايدها و نبايدها را به او آموخت.(1)

در اينكه چرا «فجور» بر «تقوا» مقدّم داشته شده؟ بعضى از مفسّران گفته اند: به خاطر آن است كه پاكى از گناه زمينه اى است براى آراسته شدن به تقوا؛ چرا كه هميشه تخليه قبل از تحليه و پاك سازى پيش از بازسازى است.(2)

به هر حال اگر درك حسن و قبح افعال براى انسان فطرى نبود؛ و مثلًا براى فهم زشتى ظلم، و خوبى عدالت و احسان، و اعمال ديگرى از اين قبيل نياز به استدلال داشت؛ مسلّماً نظام جامعه انسانى به هم مى ريخت. چرا كه در استدلالات نظرى اختلاف عقيده بسيار پيدا مى شد، و چون پايه محكم وجدانى براى اين معنى وجود نداشت هركس به خود اجازه مى داد هر كارى را انجام دهد.

آرى اين هدايت الهى در زندگى اجتماعى انسان فوق العاده سرنوشت ساز است، و اين نعمت و اين هدايت بزرگ به قدرى مهم است كه قابل مقايسه با نعمت هاى ديگر نيست.

***

در چهارمين آيه، مسأله فطرى بودن دين مطرح شده است؛ آن هم دين «حنيف» يعنى خالى از هر گونه تمايل و گرايش به سوى باطل و كجى، و پاك از هرگونه شرك و آلودگى فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلَّديْنِ حَنِيْفَاً فِطْرَةَ اللَّهِ الَّتى فَطَرَ النّاسَ عَلَيْها.

تعبير به «دين» با توجّه به وسعت مفهوم آن كه تمام مبانى اصول دين و حداقل كليّات فروع دين را شامل مى شود؛ نشان مى دهد كه نه تنها خداشناسى و توحيد، بلكه تمام اصول و فروع دين به طور اجمال و به صورت فطرى از


1- نورالثقلين، جلد 5، صفحه 586، حديث 7.
2- روح المعانى، جلد 30، صفحه 143.

ص: 136

همان آغاز در درون جان انسان قرار داشته، و اين هدايت تكوينى هنگامى كه با هدايت تشريعى انبياءِ هماهنگ شد مى تواند مؤثّرترين جاذبه را در انسان ايجاد كند.

بنابراين هر دعوتى كه در شريعت وجود دارد؛ ريشه آن در اعماق فطرت آدمى نهفته است. هيچ مذهبى با خواسته هاى فطرى انسان مبارزه نمى كند؛ بلكه از طريق مشروع آنها را هدايت و تكميل مى نمايد و به اين ترتيب خدا پرستى و ديندارى به عنوان هدايت تكوينى در درون جان انسان وجود دارد، و اگر انحرافى پيدا مى شود عارضى است؛ و لذا وظيفه انبياء اين است كه اين انحرافات عارضى را زائل كنند تا فطرت اصلى امكان شكوفائى يابد.

از آنجا كه ما در بحث توحيد فطرى (در جلد سوم) به خواست خدا مشروحاً درباره اين آيه سخن خواهيم گفت؛ در اينجا به همين مقدار قناعت مى كنيم.

***

در پنجمين آيه نخست از تعليم الهى به وسيله قلم سخن مى گويد؛ و سپس به طور كلّى از تعليم آدمى نسبت به مسائل كه نمى دانست مى فرمايد: «خداوند همان كسى است كه به وسيله قلم تعليم كرد، و به انسان آنچه را نمى دانست ياد داد» الَّذِىْ عَلَّمَ بِالْقَلَمِ- عَلَّمَ اْلأِنْسانَ مالَمْ يَعْلَمْ

تعليم الهى به وسيله قلم ممكن است اشاره به اين باشد كه براى نخستين بار نوشتن و خواندن به وسيله انبياى الهى صورت گرفت؛(1) و يا به خاطر آن است كه خداوند اين ذوق و استعداد را در درون روح انسان به عنوان يك هدايت فطرى ايجاد كرد كه بعد از شكوفا شدن خواندن و نوشتن ابداع گرديد و دوران تاريخ بشر با پيدايش خط شروع شد- مى دانيم مرز ميان دوران تاريخ و قبل از تاريخ همان مسأله پيدايش خط است- در هر صورت تعليم از طريق


1- جمعى از مفسّران نقل كرده اند: نخستين كسى كه به وسيله قلم نوشت آدم عليه السلام بود.( تفسير قرطبى، جلد 10، صفحه 7210 و تفسير روح البيان، جلد 10، صفحه 473).

ص: 137

قلم از طريق هدايت الهى صورت گرفته است.

جمله عَلَّمَ اْلأِنْسانَ مالَمْ يَعْلَمْ مى تواند اشاره به علوم فطرى مختلفى باشد كه خداوند در وجود انسان به يادگار گذارده؛ اعم از درك حسن و قبح و فجور و تقوى، و همچنين قضاياى بديهى كه پايه قضاياى نظرى در علوم استدلالى مى شود، و نيز آگاهى بر مبانى دين و اصول احكام الهى.

***

در ششمين آيه بعد از آنكه تعليم قرآن را به خداوند رحمان كه منبع انواع رحمت ها و كرامت ها است نسبت مى دهد؛ سخن از آفرينش انسان به ميان آورده و مى گويد: «انسان را آفريد و بيان (سخن گفتن) را به او تعليم داد» خَلَقَ اْلأنْسانَ عَلَّمَهُ الْبَيانَ

«بيان» مفهوم عامى دارد كه به هر چيز آشكار كننده گفته مى شود؛ خواه انواع استدلالات عقلى و منطقى باشد كه مبيّن مسائل پيچيده است، يا خط و كتابت، و يا سخن گفتن، هر چند شاخص آنها سخن گفتن است.

مفسّران در تفسير «بَيان» احتمالات زيادى داده اند. بعضى آن را به معنى تبيين خير و شر، و بعضى حلال و حرام، و بعضى به معنى اسم اعظم، و بعضى به معنى تعليم لغت دانسته اند.(1)

ولى روشن است كه ظاهر «بيان» همان سخن گفتن است؛ و احتمالات ديگر ضعيف به نظر مى رسد.(2)

در اينكه خداوند چگونه سخن گفتن را به انسان تعليم داد؟ بعضى گفته اند:

منظور اين است كه واضع لغات خداوند بوده و سپس از طريق وحى به انبياء تعليم فرموده است. ولى ظاهراً دليل روشنى براى اين معنى در دست نيست؛ بلكه منظور الهام باطنى از سوى خدا به نوع انسان است، كه با ايجاد صوت از طريق حنجره، و سپس ايجاد حروف به وسيله گردش زبان و تكيه بر مخارج


1- تفسير قرطبى، جلد 9، صفحه 6322 و روح المعانى، جلد 27، صفحه 86.
2- اگر در بعضى از روايات بيان به معنى اسم اعظم تفسير شده در واقع از قبيل ذكر يك مصداق روشن است.

ص: 138

حروف، و بعد از طريق تركيب آنها به يكديگر و ايجاد كلمات، و سپس نام گذارى اشياء و مفاهيم مختلف، توانائى يافته است كه مقاصد درونى خود را از اين طريق كه هم سهل و آسان و هم در اختيار همگان است، تمام مفاهيم مادّى و معنوى، جزئى و كلّى، مستقل و وابسته را از هر قبيل منعكس كند؛ و به راستى اگر اين استعداد خلّاق خدا داد نبود و انسان سخن گفتن نمى دانست نه تمدّنى وجود داشت، و نه علم و دانش تا اين حد ترقّى مى كرد، و نه انسان مى توانست پايه هاى زندگى را بر اساس تعاون و همكارى جمعى، قرار دهد چرا كه همكارى فرع رابطه نزديك با يكديگر است.

در تفسير الميزان آمده است يكى از مهم ترين دلائل بر اينكه هدايت انسان به سوى «بيان» از طريق الهام الهى صورت گرفته، همان اختلاف لغات امّت ها و طوائف است كه هر امّت و طائفه اى با ويژگى هايى كه در خصائص روحى و اخلاق نفسانى و مناطق طبيعى دارند براى خود لغتى وضع كرده اند.(1)

بعضى از محقّقان عدد زبان هاى موجود در دنيا را بالغ بر سه هزار زبان دانسته اند، و بعضى عدد را بالاتر از اين نيز گفته اند؛(2) و اين تنوّع به راستى عجيب، و از نشانه هاى قدرت و عظمت خدا است.

اصل سخن گفتن از آيات بزرگ حق است، و اين تنوّع لغات، آيت بزرگ ديگرى است؛ و هر دو از ويژگى هاى خلقت بشر محسوب مى شود.

ممكن است بعضى از پرندگان با آموزش هاى مكرّر سخنان جذابّى بگويند، ولى بدون شك كار آنها چيزى جز تقليد در الفاظ بسيار محدود از انسان نيست، بى آنكه مفاهيم همه جمله ها را نيز درك كنند. تنها انسان است كه مى تواند به طور نامحدود جمله بسازد و مفاهيم مختلف را در قالب آن بريزد و بيان كند و اين كار را با آگاهى كامل انجام دهد.

در حديث توحيد مفضّل از امام صادق عليه السلام نيز به اين آيت بزرگ الهى توجّه


1- الميزان، جلد 19، صفحه 107.
2- دائرة المعارف فريد وجدى، جلد 8، صفحه 364.

ص: 139

داده شده است؛ و امام عليه السلام به مفضّل مى فرمايد: «درباره صدا و سخن گفتن و آلات و ابزار آن كه در انسان فراهم شده بسيار بينديش»، و بعد امام عليه السلام جزئيات آن را براى مفضّل تشريح كرده و او را به مطالعه در اين باره دعوت مى كند.(1)

***

در هفتمين و آخرين آيه مورد بحث، پيامبر را مخاطب ساخته و به او دستور مى دهد: «يادآورى كن تو فقط يادآورى كننده اى»: فَذَكِّرْ انَّما أَنْتَ مُذَكِّرٌ

تعبير به «تذكر» (يادآورى) ممكن است اشاره به اين معنى باشد كه حقائق اين علوم و دانش ها و عصاره اين تعليمات در درون روح و جان انسان طبق هدايت الهى وجود دارد؛ سپس در سايه تعليمات انبياء و پيامبران شكوفا مى گردد، از مرحله «كمون» به مرحله «بروز» و از «اجمال» به «تفصيل» و از «درون» به «برون» مى آيد.

اين آيه چهار بار در قرآن مجيد در سوره قمر آمده است كه در ضمن بيان ماجراى قوم فرعون و عاد و ثمود و قوم لوط مى فرمايد: وَلَقَدْ يَسَّرْنا الْقُرآنَ لِلِّذكْرِ فَهَلْ مِنْ مُدَّكِرٍ: «ما قرآن را براى يادآورى آسان كرديم، آيا كسى هست كه متذكر شود.»(2)

اين سخن از بعضى فلاسفه يونان نيز معروف است كه مى گويد: علوم و دانش ها چيزى جز يادآورى نيست. همه اصول علمى بدون استثناء در درون روح انسان به وديعت نهاده شده، انسان آنها را فراموش كرده ولى به كمك معلّمان آنها را يادآورى مى كند.

فخررازى در تفسير خود مى گويد: اگر كسى بگويد اين تعبير دليل بر آن است كه چيزى قبلًا در خاطره انسان ها بوده سپس فراموش شده است؛ در پاسخ مى گوئيم: آرى چنين است. تسليم در مقابل حق در فطرت هر انسانى


1- بحارالانوار، جلد 3، صفحه 71.
2- سوره قمر، آيات: 17، 22، 32 و 40.

ص: 140

وجود دارد، و گاه به فراموشى سپرده مى شود؛ اينجا است كه يادآورى مى شود تا به فطرت خود باز گردد.(1)

به هر حال اين آيات مجموعاً دليل زنده اى بر هدايت هاى فطرى الهى نسبت به نوع انسان است.

***

توضيحات
هدايت فطرى و غريزى در علم روز

با پيشرفت علم روانشناسى و روانكاوى و مطالعات دانشمندان درباره حواس اسرارآميز حيوانات و جانوران، اسرار بسيار شگفت انگيزى از هدايت فطرى و غريزى در جهان موجودات زنده كشف شده است؛ و با پديده هايى برخورد مى كنيم كه علوم از تفسير آن عاجزند، و هرگز نمى توانند نشان دهند كه اين هدايت ها از كجا سرچشمه گرفته است؟ جز اينكه بپذيريم مبدأ بزرگ عالم هستى كه وظيفه هدايت همه موجودات را بر عهده گرفته اين علوم را از طريق يك الهام مرموز درونى به انسان يا حيوانات ديگر بخشيده است.

در اين زمينه آن قدر شاهد و نمونه داريم كه اگر جمع آورى شود يك كتاب بزرگ را تشكيل مى دهد، كه از آن جمله موارد جالب زير است:

1- انسان به هنگام تولاد ز مادر بدون آنكه نياز به معلّم داشته باشد مكيدن پستان و شير خوردن و كمك گرفتن از دست و پنجه براى اين كار و منتقل ساختن نيازهاى خود به مادر از طريق گريه را به خوبى مى داند.

وضع لغات، و ابداع كلمات، و سخن گفتن، و مسائل ديگرى را از اين قبيل به صورت يك استعداد مرموز همراه خود از مادر به دنيا مى آورد، و همچنين درك حسن و قبح، زشتى ها و زيبائى ها، و قسمت زيادى از بايدها و نبايدها و آشنائى به مبدأ جهان آفرينش و معرفة اللَّه را نيز در درون جان خود دارد.


1- تفسير فخررازى، جلد 29، صفحه 42.

ص: 141

يكى از دانشمندان مى گويد: وقتى مادران براى آرام كردن كودكان خود آنها را به آغوش مى كشند معمولًا در طرف چپ سينه قرار مى دهند، بى آنكه خودشان بدانند چه مى كنند؟ در اينجا سر كودك را مجاور قلب خويش قرار مى دهند، و او از شنيدن صداى ضربان قلب مادر آرام مى گيرد! زيرا اين صدائى است آشنا كه از دوران جنينى با آن خود گرفته و عادت كرده است. كمتر مادرى است كه اين نكته را بداند و به همين دليل كار او در اين زمينه صرفاً با يك الهام فطرى انجام مى گيرد.

2- مسأله هدايت فطرى و غريزى در جهان حيوانات بسيار گسترده تر از انسان است؛ و امروز دانشمندان نمونه هاى شگفت آورى از آن ارائه مى دهند.

در كتاب دريا ديار عجائب (نوشته: فرد دنياندلين) چنين آمده است:

«رفتار بعضى از ماهى ها از اسرار طبيعت است كه هيچ كس قادر به بيان علت آن نيست. ماهى قزل آلا دريا را ترك مى كند و به آب شيرين نهرهايى كه زندگى را در آن آغاز كرده باز مى گردد؛ در جهت مخالف جريان آب با كوشش تمام شنا مى كند، و از روى صخره ها مى جهد، و حتى از آبشارها بالا مى پرد! تعداد آنها گاهى آنقدر زياد است كه نهر را پر مى كند، اين ماهى ها وقتى به محلّى كه در جستجويش بودند مى رسند تخم گذارى مى كنند و مى ميرند!

اينكه چگونه اين ماهى ها، نهرها يا رودخانه هاى مناسب را مى يابند؟! از كار اختراع راديو و تلويزيون هم عجيب تر است. زيرا آنها نقشه ندارند، و ديد آنها زير آب زياد نيست، و كسى هم راه را به آنها نشان نمى دهد.»(1)

3- در همان كتاب آمده است: «رفتار مار ماهى ها از اين هم عجيب تر است.

مار ماهى هاى انگلستان وقتى به هشت سالگى مى رسند، آبگير يا نهرى را كه محل زندگى آنها است رها مى كنند، و مثل مار شب ها روى علف هاى مرطوب مى خزند تا به كنار دريا مى رسند. سپس اقيانوس اطلس را با شنا طى مى كنند و به آب هاى نزديك برمودا مى روند؛ آنجا به زير آب فرو رفته تخم مى گذارند، و


1- دريا ديار عجائب، صفحه 116.

ص: 142

مى ميرند! ... و عجب اينكه بچه هاى مارماهى به سطح آب مى آيند سپس سفر دراز خود را به سوى وطن آغاز مى كنند، كه اين مسافرت دو يا سه سال طول مى كشد!

مار ماهى ها چگونه مقصد خود را مى دانند با اينكه هرگز آن مسير را طى نكرده اند؟ اين سؤالى است كه شما نيز مانند عاقل ترين دانشمندان مى توانيد به آن پاسخ دهيد؛ زيرا هيچ كس از دانشمندان پاسخ آن را نمى داند!»(1)

4- نويسنده كتاب حواس اسرارآميز حيوانات، (ويتوس در وشر) مى گويد:

دانشمندان درباره خفاش ها موضوعات شگفت انگيزترى كشف كرده اند، از جمله اين كه در جهان چهار نوع خفّاش وجود دارد كه ماهى ها را شكار مى كنند. آنها در شب تاريك در سطح آب پرواز مى كنند و ناگهان پاهاى خود را در آب فرو مى برند و يك ماهى را از آنجا بيرون مى كشند و در دهان مى گذارند! راز شگفت آور اين است كه آنها از كجا اطلاع دارند كه در آن نقطه بخصوص يك ماهى زير آب شنا مى كند؟ انسان با تمام وسائل و پيشرفت هاى فنى خود تاكنون موفّق به اين كار نشده است. يك هواپيماى بمب افكن نمى تواند محل دقيق يك زير دريائى را در زير آب تشخيص دهد؛ بايد نشانه هاى موّاج مخصوص را بر روى آب پرتاب كند تا با علائمى كه اين نشانه با امواج راديو تلگرافى به هواپيما مى رساند از محل زير دريائى مطلع گردد ...

(آرى) هواپيما برخلاف خفّاش ها نمى تواند مستقيماً از وجود هدفى كه در زير آب است اطلاع يابد ... پروفسور «گرى فن» مى گويد: هيچ توضيح قابل قبول براى اين موضوع وجود ندارد.»

نامبرده سپس اضافه مى كند: «تاكنون هر موقعى كه انسان اكتشاف فنى كرده مشاهده نموده كه طبيعت قبل از او همان عمل را انجام داده است؛ البته اين اكتشاف موجب تسكين حسّ خودپسندى انسان مى گردد، ولى او هميشه متوجّه مى شود كه در اين قسمت از طبيعت عقب تر است!»


1- همان مدرك.

ص: 143

از اين جهت دانشمندان آمريكائى دانش جديدى را بنيان نهادند بنام: بيولى.

هدف اين علم آن است كه از روى سرمشق هايى كه طبيعت به ما مى دهد با پى بردن به رازهاى آن نتائج فنى و تكنيكى جديدى بگيريم.

سپس مى افزايد: «اگر يكى از پستانداران بالدار (خفّاش) را داخل جعبه سربسته و تاريكى بگذاريم و سيصد كيلومتر از لانه اش دور كنيم، و بعد رهايش سازيم، با اينكه تقريباً روز كور است و با آن محل آشنا نيست در كمترين مدّت مستقيماً به لانه خود باز مى گردد!»(1)

5- نويسنده معروف (كرسى موريسن) در كتاب خود (راز آفرينش انسان) در يكى از فصول كتاب كه تحت عنوان شعور حيوانى نگاشته؛ نمونه هاى زيادى از اين موضوع را بيان مى كند. از جمله اينكه:

«پرندگان به طور غريزى لانه ساز و لانه يابند- هرچند نمونه اى را قبلًا نديده باشند- چلچه اى كه در رواق خانه شما آشيانه مى سازد؛ در فصل زمستان به گرمسيرى مى رود اما همين كه طليعه بهار آشكار شد به لانه خود بر مى گردد، در سرماى دى ماه.

خيلى از پرندگان به سمت جنوب و نواحى گرم مسافرت مى كنند؛ و غالب آنها صدها فرسنگ فاصله را در زمين و بر فراز درياها مى پيمايند، اما هرگز راه خانه را گم نمى كنند!

ماهى آزاد سال ها در دريا زيست مى كند و سپس به رودخانه اى كه از آنجا به دريا آمده بر مى گردد، و عجب تر آنكه از حاشيه رودخانه بالا رفته و به نهرى كه خود سابقاً در آن متولّد شده است مى رود ... ماهى آزاد به تبعيّت از شعور باطنى خود به همان ساحلى مى رود كه محل نشو و نماى او بوده است. چه حسّى سبب مى شود كه اين حيوان اين طور دقيق و قطعى به موطن خود برگردد؟

(كسى نمى داند.)

اگر جوجه پرنده اى را از آشيانه خارج كنيم و در محيطى ديگر آن را پرورش


1- حواس اسرارآميز حيوانات، صفحه 17.

ص: 144

دهيم؛ همين كه به مرحله رشد و تكامل رسيد خود شروع به ساختن لانه به سبك و روش پدرانش مى كند ... آيا اعمال مشخص و متمايزى كه از انواع مخلوقات زمين صادر مى شود همه اتفاقى و بر سبيل تصادف است يا عقل و شعور كلّى باعث صدور آنها است؟»(1)

6- يكى از دانشمندان فرانسه به نام: وارد، درباره پرنده اى به نام:

اكسيكلوپ، چنين مى گويد:

«من در حالات اين پرنده مطالعاتى كرده ام، از خصائص او اين است كه وقتى تخم گذارى او تمام شد مى ميرد؛ يعنى هرگز روى نوزادان خود را نمى بيند، همچنين نوزادان هيچگاه روى پر مهر مادران خود را نخواهند ديد.

هنگام بيرون آمدن از تخم به صورت كرم هايى هستند بى بال و پر كه قدرت تحصيل آذوقه و مايحتاج زندگى را نداشته، و حتى قدرت دفاع از خود را در مقابل حوادثى كه با حيات آنها مى جنگد ندارند. لذا بايد تا يكسال به همين حالت در مكان محفوظى بمانند و غذاى آنها مرتّب در كنار آنها باشد؛ به همين جهت وقتى مادر احساس مى كند كه موقع تخم گذارى او فرا رسيده است قطعه چوبى پيدا كرده و سوراخ عميقى در آن احداث مى كند، سپس مشغول جمع آورى آذوقه مى شود و از برگ ها و شكوفه هايى كه قابل استفاده براى تغذيه نوزادان او مى باشد به اندازه آذوقه يكسال به جهت يكى از آنها تهيه كرده و در انتهاى سوراخ مى ريزد؛ سپس يك تخم روى آن مى گذارد، و سقف نسبتاً محكمى از خميره هاى چوب بر بالاى آن بنا مى كند. باز مشغول جمع آورى آذوقه مى شود، و پس از تأمين احتياجات يكسال براى نوزاد ديگر و ريختن آن در روى طاق اطاق اول تخم ديگرى در بالاى آن گذارده و طاق دوم را روى آن مى سازد، به همين ترتيب چندين طبقه را ساخته و پرداخته و بعد از اتمام عمل مى ميرد!»

(فكر كنيد اين پرنده ضعيف از كجا مى داند كه نوزادان او چنين احتياجاتى


1- راز آفرينش انسان، فصل 8، شعور حيوانى.

ص: 145

را دارند و اين تعليمات را از كه آموخته؟! آيا از مادر خود آموخته؟ در حالى كه هرگز روى او را نمى بيند؛ يا اينكه به تجربه دريافته، با اينكه اين عمل در طول زندگانى او يك مرتبه بيشتر رخ نخواهد داد ... آيا نبايد اعتراف كرد كه اين كار صرفاً متّكى به يك الهام غيبى و غريزى است كه دست قدرت خداوند دانا در وجود او قرار داده است؟!)

7- پلا تونف، دانشمند و روانشناس معروف روسى در كتاب روانشناسى در شوروى مى گويد: «در جنگ بزرگ جهانى تصادفاً به پزشكى برخوردم كه پس از چند شب بى خوابى بالاخره كمى خوابيد. در همان موقع مجروحين زيادى را آوردند كه مى بايستى فوراً تحت عمل قرار مى گرفتند، ولى پزشك را نمى شد بيدار كرد؛ تكانش داديم، آب به صورتش پاشيديم، سرش را تكان مى داد، و دوباره به خواب مى رفت. من به همه اشاره كردم سكوت كنيد (تا بيدارش كنم) سپس آهسته و به طور واضح به پزشك گفتم: دكتر! مجروحين را آورده اند و به شما احتياج دارند. پزشك فوراً بيدار شد!»

سپس مى افزايد: «اين موضوع را چنين مى توان توجيه كرد آنهايى كه قبلًا سعى مى كردند بيدارش كنند روى قسمت ممنوعه مغزش اثر مى گذاشتند در صورتى كه من پست نگهبانى مغز او را تحت تأثير قرار دادم. اين قسمت حتى در سنگين ترين خواب هم بيدار مى ماند، و بوسيله همين پست نگهبانى است كه بشر با دنياى خارج رابطه برقرار مى كند (و مسائل مورد علاقه اش را ناخودآگاه به همين پست نگهبانى مى سپارد.)

مادرى كه در كنار بچه بيمارش خوابيده و حتى بوسيله فرياد اطرافيانش هم بيدار نمى شود با كوچكترين ناله بچه بيمار بيدار مى گردد.

آسيابانى كه در تمام مدّت طوفان همراه رعد و برق مى خوابد همين كه سنگ آسيايش از كار مى ايستد بيدار مى شود. (اينها همه به خاطر آن است كه ناخود آگاه مطالب مورد نظر را به پست نگهبانى مغز سپرده اند.)»(1)


1- روانشناسى در شوروى، صفحه 19( با كمى تلخيص).

ص: 146

8- درباره كبوتران نامه بر و مسأله بازگشت اسرارآميز آنها به سوى لانه، (دروشر) در كتاب خود چنين مى نويسد:

«اگر آنها را در جعبه هاى سربسته و تاريك صدها كيلومتر از لانه هايشان دور كنيم، و هنگام طى اين مسافت راه هاى پر پيچ و خمى را طى نمائيم به محض اينكه آنها را از جعبه بيرون آوريم، مدّت ده تا بيست ثانيه خورشيد را نگاه كرده، بعد مستقيماً به سوى لانه خود پرواز مى كنند. اين موضوع به وسيله آزمايش هاى متعدّد توسط دانشمند معروفى بنام دكتر كرامر، ثابت شده است ...

مى توان روش كار او را بدين طريق تشريح نمود كه مثلًا يك كبوتر شهر هامبورگ مى داند كه خورشيد در فلان ساعت روز در كدام محل قرار دارد. مثلًا اگر او را به «برم» ببرند حيوان مى فهمد خورشيد در آنجا نيم درجه شمالى تر و 25/ 1 درجه شرقى تر قرار دارد، پس براى اينكه به لانه خود در هامبورگ برگردد بايد با در نظر گرفتن خورشيد در شهر هامبورگ در آن واحد به سوى شمال و شرق پرواز كند ...

ولى معلوم نيست هنگامى كه هوا ابر است، و خورشيد پديدار نيست، چگونه آنها راه خود را تشخيص مى دهند؟ تجربه نشان داده كه بيشتر آنها بدون قطب نماى خورشيدى راه خويش را پيدا مى كنند».(1)

به فرض كه اين پرندگان از قطب نماى خورشيدى استفاده كنند؛ مسلّماً تعيين زاويه ها آن هم زاويه هاى بسيار كوچك بدون استفاده از آلت نقاله و زاويه ياب امكان پذير نيست. اينها مسائلى است كه جز در سايه هدايت تكوينى الهى قابل تفسير نمى باشد.

اينها و صدها نوع مانند آن گواه زنده اى است كه در پشت اين دستگاه طبيعت، علم و قدرت بى پايانى است كه هر موجودى را در مسير زندگى خود


1- حواس اسرارآميز حيوانات، صفحه 183.

ص: 147

هدايت و رهبرى مى كند ... آرى اينها همه نشانه هاى آن بى نشان است.

9- اين سخن را با گفتارى از امام صادق عليه السلام طبق آنچه در حديث توحيد مفضّل آمده است پايان مى دهيم. فرمود:

«اى مفضّل! در خلقت عجيبى كه در چهار پايان قرار داده شده بينديش! آنها مرده هاى خود را همچون انسان ها پنهان مى كنند، و الّا جيفه هاى اين همه حيوانات وحشى بيابان و درندگان و غير آنها كجا است كه ديده نمى شود؟

مقدار كمى نيست كه از نظر پنهان بماند، و اگر كسى بگويد تعداد آنها از انسان ها بيشتر است راست گفته ... اين به خاطر آن است كه هنگامى كه احساس فرا رسيدن مرگ خود مى كنند در مناطقى پنهان مى شوند، و در آنجا مى ميرند! و اگر جز اين بود صحراها از مرده هاى آنها پر مى شد، و هوا را فاسد مى كرد، و موجب انواع بيمارى ها و وبا مى شد. درست نگاه كن، ببين چيزى كه انسان ها با فكر و انديشه انجام مى دهند حيوانات به صورت يك غريزه انجام مى دهند تا انسان ها از آثار سوء آن در امان بمانند.»(1)


1- بحارالانوار، جلد 3، صفحه 99( با كمى تلخيص).

ص: 148

6- نشانه هاى او در مسأله خواب و بيدارى

اشاره:

قرآن مجيد نه تنها روى موضوعات بسيار مهمّى همچون آفرينش آسمان ها و زمين و خورشيد و ماه و روح انسان، به عنوان آيات و نشانه هايى از خداوند، انگشت نهاده؛ بلكه گاه روى مسائلى كه در نظر ما ساده است نيز تكيه مى كند، تا روشن سازد كه در اين جهان چيزى ساده نيست، و بزرگ و كوچك همه آيات حق اند، و نشانه هاى علم و قدرت خداوند بزرگ اند.

از جمله اين مسائل ظاهراً، مسأله خواب و بيدارى است كه قرآن مخصوصاً روى آن تكيه كرده است.

با اين اشاره به آيات زير گوش جان فرا مى دهيم:

1- وَ مِنْ آياتِهِ مَنآنمُكُمْ بِاللَّيْلِ وَ النَّهارِ وَ ابْتِغاؤُكُمْ مِنْ فَضْلِهِ انَّ فى ذلِكَ لَاياتٍ لِقَوْمٍ يَسْمَعُوْنَ(1)

2- وَ هُوَ الَّذِىْ جَعَلَ لَكُمُ اللَّيْلَ لِباساً و النَّوْمَ سُباتاً وَ جَعَلَ النَّهارَ نُشُوراً(2)

3- وَجَعَلْنا نَوْمَكُمْ سُباتاً وَجَعَلْنا اللَّيْلَ لِباساً(3)

4- اذْ يُغَشِّيْكُمُ النُّعاسُ أَمَنَةً مِنْهُ وَ يُنَزِّلُ عَلَيْكُمْ مِنَ السَّماءِ ماءاً لِيُطَهِّرَكُمْ بِهِ(4)

ترجمه

1- «و از نشانه هاى او خواب شما در شب و روز است، و تلاش و كوششتان براى بهره گيرى از فضل پروردگار (و تأمين معاش) در اين امور نشانه هايى است براى آنها كه گوش شنوا دارند.»


1- سوره روم، آيه 23.
2- سوره فرقان، آيه 47.
3- سوره نبأ، آيات 9 و 10.
4- سوره انفال، آيه 11.

ص: 149

2- «او كسى است كه شب را براى شما لباس قرار داد و روز را مايه حركت و حيات.»

3- 0 و خواب شما را مايه آرامشتان قرار داديم- و شب را پوششى (براى شما).»

4- « (به خاطر بياوريد) هنگامى را كه خواب سبكى كه مايه آرامش از ناحيه خدا بود شما را فرو گرفت و آبى از آسمان براى شما فرو فرستاد تا با آن شما را پاك گرداند.»

شرح مفردات:

بعضى از ارباب لغت هنگامى كه به واژه «نوم» (خواب) رسيده اند؛ گفته اند:

مفهوم معروفى دارد.(1)

ولى راغب در كتاب مفردات مى گويد: «براى «نوم» تفسيرهاى مختلفى شده كه تمام آنها صحيح است منتهى از نظرهاى متفاوت. بعضى گفته اند: «نوم» همان سست شدن اعصاب مغزى بر اثر رطوبات و بخاراتى است كه به آن مى رسد، و بعضى گفته اند: «نوم» آن است كه خداوند روح انسان را قبض مى كند بى آنكه بميرد، و بعضى گفته اند: «نوم» مرگ خفيف است، و «موت» نوم ثقيل (خواب سنگين) است.(2)

«نُعاس» (بر وزن غُبار) به معنى خواب كم و خفيف است، و بعضى آن را به معنى آغاز خواب تفسير كرده اند؛ و از آنجا كه خواب در آغاز خفيف و سبك است هر دو معنى به يك حقيقت باز مى گردد.

«سُبات» از مادّه «سَبْت» «قطع و بريدن» (بر وزن ثَبْت) گرفته شده؛ و روز شنبه را از اين جهت در لغت عربى «يَوْمُ السَّبْتِ» مى نامند كه روز تعطيل كار به منظور استراحت بوده است و به نظر مى رسد كه اين نامگذارى متأثّر از


1- لسان العرب، ماده« نوم».
2- مفردات ماده« نوم».

ص: 150

برنامه هاى يهود است كه شنبه را روز تعطيلى مى دانند.

اين احتمال نيز وجود دارد كه به اعتقاد يهود خداوند آفرينش جهان را از روز يكشنبه آغاز كرد، و بعد از شش روز آفرينش تمام شد؛ و روز شنبه روز پايان خلقت و استراحت بود. ولى مى دانيم اين از اشتباهات بزرگ يهود است، چرا كه وقتى آسمان و زمين و خورشيد و ماه نبود، روز و هفته اى نيز وجود نداشت؛ و اينكه قرآن مى گويد: «خدا عالم را در شش روز آفريد» منظور شش دوران است.

واژه «سبت» به همين مناسبت به معنى استراحت و راحت نيز آمده است.(1)

***

تفسير و جمع بندى
خواب شما از آيات الهى است

در نخستين آيه مورد بحث، قرآن مجيد خواب انسان ها را در شب و روز يكى از نشانه هاى علم و قدرت خدا شمرده است وَ مِنْ آياتِهِ مَنامُكُمْ بِالَّليْلِ وَ النَّهارِ

حتى در پايان آيه باز تأكيد مى كند «در اين امور (خواب و بيدارى و تلاش براى بهره گيرى از فضل الهى) آيات و نشانه هايى است براى آنها كه گوش شنوا دارند» انَّ فى ذلِكَ لَآياتٍ لِقَوْمٍ يَسْمَعُوْنَ

شك نيست كه تمام موجودات زنده براى تجديد قوا و به دست آوردن نيروى لازم براى ادامه فعاليت هاى زندگى نياز به استراحت دارند؛ استراحتى كه به طور اجبارى به سراغ آنها بيايد و حتى افراد حريص را مجبور به انجام آن كند.

براى تأمين اين هدف چه عاملى بهتر از خواب تصوّر مى شود كه الزاماً به سراغ انسان مى آيد و او را مجبور مى كند كه تمام فعاليت هاى جسمى، و حتى قسمت عمده فعاليت هاى فكرى خود را تعطيل كند، و در نتيجه در استراحتى


1- مفردات راغب، مجمع البحرين، لسان العرب.

ص: 151

عميق فرو رود، و در اين مدّت دستگاه هاى بدن بازسازى و آماده تلاش و حركت جديد شوند؟

بدون شك اگر خواب نبود خيلى زود انسان پژمرده و فرسوده و پير و شكسته مى شد. لذا گفته اند: خواب متناسب و آرام رمز سلامت و طول عمر و نشاط جوانى است.

جالب اينكه: در آيه مورد بحث نوم و ابْتِغاءَ فَضْلِ اللَّهِ را در مقابل يكديگر قرار داده؛ و به گفته بعضى از مفسّران اولى نشانه مرگ و دومى نشانه رستاخيز است.

تعبير ابْتغاءَ فَضْلِ اللَّهِ (طلب كردن فضل الهى) اشاره به نكته لطيفى است كه هم تلاش و كوشش انسان را در زندگى مورد توجّه قرار مى دهد، و هم فضل الهى را. يعنى از آميختن اين دو به يكديگر انسان از مواهب جهان بهره مند مى گردد.

اين نكته نيز قابل توجّه است كه آيه فوق علاوه بر خواب شب، خواب روز را نيز ذكر مى كند مَنا مُكُمْ بِالَّليْلِ وَ النَّهارِ در حالى كه مسلّم است خواب اصولًا مربوط به شب مى باشد و آيات قرآن نيز گواه اين معنى است. ولى گاهى شرائطى در زندگى انسان پيش مى آيد كه مجبور مى شود شب بيدار بماند و روز بخوابد، در سفره هاى شبانه، و در مناطق گرم و سوزان كه فعاليت هاى روز به خاطر گرماى هوا متوقّف مى شود اين معنى كاملًا مشهود است.

در عصر ما كه بسيارى از مؤسّسات صنعتى و درمانى مجبورند تمام شبانه روز را كار كنند و چون تعطيل كردن برنامه ها ممكن نيست كارگران در سه نوبت به كار وادار مى شوند به همين جهت نياز به خواب روزانه از هر وقت ديگر واضح تر به نظر مى رسد.

حال اگر برنامه تنظيم خواب در اختيار انسان نبود و جانشينى خواب روز از شب ميّسر نمى گشت؛ مسلّماً مشكلات بزرگى در زندگى او پيدا مى شد.

***

ص: 152

در دومين آيه بعد از آنكه تصريح مى كند: «خداوند كسى است كه شب را براى شما لباس قرار داد» هُوَ الَّذِىْ جَعَلَ لَكُمُ اللَّيْلَ لِباساً روى مسأله خواب تكيه كرده؛ مى فرمايد: «خواب را براى شما مايه راحت و آرامش قرار داد» وَ النَّوْمَ سُباتاً

تعبير به هُوَ الَّذِى (او كسى است كه ...) مى تواند اشاره به جنبه توحيدى اين امور باشد كه هر كدام نشانه اى از ذات پاك او است، و يا جنبه بخشندگى نعمت كه انسان ولى نعمت خود را بشناسد، و مسلّماً شناخت ولى نعمت نيز مقدّمه اى براى معرفت او خواهد بود.

جالب اينكه به دنبال آن مى فرمايد: «و روز را نشور و مايه گسترش قرار داد» وَ جَعَلَ النَّهارَ نَشُوراً(1)/

آرى در روشنايى روز روح گسترش پيدا مى كند و انسان كاملًا بيدار مى شود؛ كه بى شباهت به نشور روز قيامت و زنده شدن بعد از مرگ نيست.

اين احتمال نيز وجود دارد كه اشاره به گسترش انسان ها در صحنه زندگى و حركت آنها به سوى مقاصد مختلف حيات باشد؛ و به اين ترتيب با ورود تاريكى شب، شيپور خواب و استراحت نواخته مى شود، و با طلوع آفتاب شيپور بيدارى.

***

در سومين آيه نيز همين معنى با مختصر تفاوتى تكرار شده؛ مى فرمايد: «ما خواب شما را مايه استراحت قرار داديم و شب را لباس»! وَجَعَلْنا نُومَكُمْ سُباتاً وَ جَعَلْنا اللَّيْلَ لِباساً همان گونه كه لباس، انسان را از انواع خطرات حفظ مى كند و مايه سلامت او است؛ تاريكى شب نيز چنين اثرى دارد.

***

در چهارمين و آخرين آيه مورد بحث- كه از ماجراى جنگ بدر سخن


1- توجّه داشته باشيد كه« نُشُور» معنى مصدر و« سُبات» نيز معنى مصدرى يا اسم مصدرى دارد؛ و اطلاق آنها بر« ليل» و« نهار» به عنوان مبالغه و تأكيد است.

ص: 153

مى گويد- به اين نكته اشاره مى كند كه يكى از نعمت هاى خدا به مؤمنان در آن شب تاريخى اين بود كه خواب سبكى شما را فرو گرفت و اين خواب از سوى خداوند مايه آرامش جسم و جان شما گرديد اذْ يُغَشِّيْكُمُ النُّعاسُ أَمَنَةً مِنْهُ

اين خواب آرام بخش مخصوصاً بعد از طى آن مسافت نسبتاً طولانى براى آنها سبب تجديد قوا و آمادگى براى جنگ سرنوشت ساز فردا در ميدان بدر بود. جنگى كه به پيروزى چشمگير مسلمانان منتهى شد.

تعبير به «نُعاسْ» (خواب سبك) شايد اشاره به اين است كه در عين استراحت آن چنان خواب عميقى بر آنها مسلّط نشد كه دشمن بتواند از موقعيّت استفاده كرده و بر آنها شبيخون زند. به اين ترتيب اصل آن خواب نعمت بود و كيفيّت آن نيز نعمتى ديگر.

به هر حال آيه فوق نيز تأكيدى است بر تأثير خواب در تمام مراحل، بر روى اعصاب و جسم و جان انسان و تجديد قوا براى تلاش بيشتر و جهاد نيرومندتر.

***

توضيحات
پديده مرموز خواب

با اينكه خواب و خواب ديدن هر دو براى ما امر عادى است؛ ولى هنوز دانشمندان با تمام تلاش ها و كوشش هايى كه كرده اند به عمق اين دو پديده مهم روحى نرسيده اند.

چه فعل و انفعالاتى در بدن انسان رخ مى دهد كه ناگهان بخش عمده فعاليت هاى روحى و جسمى او تعطيل مى گردد و تحوّلى در سرتاسر روح و جسمش ظاهر مى شود؟! چيزى نمى فهمد، حركتى از خود نشان نمى دهد و مانند مرده اى در گوشه اى مى افتد، و اگر دنيا را آب بگيرد او در خواب است و خبر ندارد.

ص: 154

با تمام توضيحات و نظرات و فرضيه هايى كه در اين زمينه ارائه شده هنوز خواب چهره اسرارآميز خود را حفظ كرده است!

از آن عجيب تر مسأله رؤيا يعنى خواب ديدن است كه آن هم مانند خود روح انسان از معمّاهاى بزرگ محسوب مى شود.

البته بحث مشروح پيرامون حقيقت و اسرار اين دو پديده از موضوع بحث ما خارج است؛ زيرا بحث آيات فوق ناظر به منافع فراوان و فوائد بى شمار خواب و جنبه نعمت بودن آن است.

هميشه خواب معتدل دليلى بر سلامت روح و اعصاب انسان است؛ و به همين دليل يكى از مهم ترين سؤالات اطباء از بيماران روانى سؤال از چگونگى خواب آنها است.

در موقع خواب دستگاه هاى اصلى بدن مانند: قلب و ريه تعطيل نمى شوند؛ ولى بسيار آرام تر كار مى كنند و گردش خون در اعضاء ملايم تر مى شود، و فعاليت مغز تقريباً تعطيل مى گردد، عظلات نيز همه آرام مى شوند، و مجموع اين امور سبب مى شود كه آنها فرصت براى نوسازى و بازسازى خويش پيدا كنند.

در پرتو خواب، سموم بدن دفع مى شود، و بسيارى از بيمارى ها درمان مى يابد. روخلين، در كتاب: خواب از نظر پاولف، بحثى تحت عنوان درمان با خواب طولانى آورده است. او تحت اين عنوان مى نويسد:

«بنا به فرضيه «پاولف» خواب عبارت از يك پديده توقّف حفاظتى و تجديد نيرو است؛ و بنابراين از آن مى توان به عنوان يك عامل درمانى در بيمارى هاى مختلف استفاده كرد. تجربيات روزانه نيز نقش درمانى خواب را تأييد مى كند.»

سپس مى افزايد: «خواب عميق و دراز مدّت يكى از علائم بهبود بيمارى است؛ چرا كه بيماران پس از يك بيمارى طولانى براى تجديد قوا و سلامت خود زيادتر از معمول مى خوابند.»

ص: 155

او مى گويد: «در كشور شوروى درمان به وسيله خواب عملًا توسعه بيشترى پيدا كرده و اين طريقه براى اولين بار براى درمان شيزوفرنى (جنون جوانى) كه يكى از بيمارى هاى شايع روانى است به كار برده شده.»

نامبرده در بخش ديگرى از سخنانش مى گويد: «براى درمان بيماران مبتلا به ازدياد فشار خون از طريقه خواب طولانى نتيجه درخشانى گرفته اند ... خواب طولانى كه يك حالت استراحت كامل قشر مخ است نيروى دستگاه عصبى را تجديد، و عمل تنظيم فعاليّت اعضاى داخلى را متعادل مى سازد، و در حالت عمومى انسان اثر مثبت و مساعد مى گذارد.(1)

آرى آن كس كه انسان را براى تلاش و فعاليّت سالم آفريد، تمام وسائل آن را در اختيار او قرار داد كه يكى از آنها نظام خواب و بيدارى است؛ نظامى كه نشانه حكمت و تدبير حق در آن كاملًا نمايان است.


1- خواب از نظر پاولف، صفحه 112 تا 116( با تلخيص).

ص: 156

7- نشانه هاى او در پهنه آسمان ها و زمين

اشاره:

بعد از ذكر آيات انفسى به سراغ آيات آفاقى مى رويم:

هميشه مشاهده صحنه آسمان ها و زمين، براى انسان ها تفكّرانگيز بوده است؛ ولى هر قدر علم و دانش انسان پيشرفت نموده عظمت جهان اسرارآميز بالا در نظر او بيشتر شده است، به طورى كه اگر عظمت آسمان ها را در نظر دانشمندان امروز با گذشته مقايسه كنيم به راستى حكم دريا و قطره را دارد، و معلوم نيست فردا در مقايسه با امروز نيز چنين نباشد.

در اين منظومه ها و كهكشان هاى عظيم، و ستارگان ثوابت و سيّار، چه مى گذرد؟ و در آنها چه عوالمى وجود دارد؟

تاريخچه پيدايش آنها به چه زمانى باز مى گردد؟

آيا ساكنانى در آنها وجود دارد يا نه؟ و اگر دارد زندگى آنها مشابه ما است يا با ما متفاوت است؟

اينها و ده ها سؤال ديگر، سؤالاتى است كه فكر هر انسان جستجوگر و كنجكاو را درباره آسمان ها به خود مشغول مى دارد.

دانشمندان امروز مى گويند: ما ستارگانى را الآن در آسمان مى بينم كه هزاران و شايد ميليون ها سال قبل از ميان رفته اند؛ و اين به خاطر آن است كه بر اثر فاصله فوق العاده زياد، نور آنها كه از هزاران يا ميليون ها سال قبل از مبدء اين ستارگان حركت كرده هنوز در راه است و به ما مى رسد! اگر راستى چنين است (كه چنين است) صحنه واقعى آسمان، با آنچه امروز ما مى بينيم تا چه حد متفاوت است؟ هيچ كس قادر نيست به اين سؤال پاسخ دهد (دقت كنيد).

امثال اين سؤالات كه پاسخ آن براى هيچ دانشمندى ممكن نيست فراوان مى باشد.

ما در برابر چنين جهان اسرارآميزى قرار گرفته ايم، عظمت آنها از يك سو،

ص: 157

و نظم و حساب حاكم بر آن از سوى ديگر، پرده از روى قدرت و علم بى انتهايى بر مى دارد كه در آفرينش آن، دست داشته است.

با اشاره بالا اكنون به اتفاق يكديگر به آيات زير گوش جان فرا مى دهيم:

1- انَّ فى خَلْقِ السَّمواتِ وَ الأَرْضِ وَ اخْتِلافِ اللَّيْلِ وَ النَّهارِ لَاياتٍ لِاؤُلى اْلأَلْبابِ(1)

2- انَّ فى خَلْقِ السَّمواتِ وَ الأَرْضِ وَ اخْتِلافِ اللَّيْلِ وَ النَّهارِ ... لَاياتٍ لِقَوْمٍ يَعْقِلُوْنَ(2)

3- وَ مِنْ آياتِهِ خَلْقُ السَّمواتِ وَ اْلأَرْضِ وَ اخْتِلافُ أَلْسِنَتِكُمْ وَ أَلْوانِكُمْ انَّ فى ذلِكَ لَاياتٍ لِلْعالِميْنَ(3)

4- انَّ فى السَّمواتِ وَ اْلأَرْضِ لَاياتٍ لِلَّمْمِنينَ(4)

5- خَلَقَ اللَّهُ السَّمواتِ وَ اْلأَرْضِ بِالْحَقِّ انَّ فى ذلِكَ لَايَةً لِلْمُؤْمِنيْنَ(5)

6- انَّ رَبَّكُمُ اللَّهُ الَّذِىْ خَلَقَ السَّمواتِ وَ الأَرْضَ فى سِتَّةِ أَيْامٍ ثُمّ اسْتَوَى عَلَى الْعَرْشِ يُدَبِّرُ الأَمْرَما مِنْ شَفِيْعٍ الَّا مِنْ بَعْدِ اذْنِهِ ذلِكُمُ اللَّهُ رَبُّكُمْ فَاعْبُدُوْهُ أَفَلا تَذَكَّرُوْنَ(6)

7- وَلَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّمواتِ وَ الأَرْضَ وَ سَخَّرَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ لَيَقُوْلُنَّ اللَّهُ فَأَنّى يُؤْفَكُوْنَ(7)

8- لَخَلْقُ السَّمواتِ وَ اْلأَرْضِ أَكْبَرُ مِنْ خَلْقِ الناَّسِ وَلكِنَّ أَكْثَرَ النّاسِ لا يَعْلَمُوْنَ(8)

9- قالَتْ رُسُلُهُمْ أفِى اللَّهِ شَكٌّ فاطِرِ السَّمواتِ وَ


1- سوره آل عمران، آيه 190.
2- سوره بقره، آيه 164.
3- سوره روم، آيه 22.
4- سوره جاثيه، آيه 3.
5- سوره عنكبوت، آيه 44.
6- سوره يونس، آيه 3.
7- سوره عنكبوت، آيه 61.
8- سوره غافر، آيه 57.

ص: 158

اْلَارْضِ(1)

10- وَالسَّماءَ بَنَيْناها بِايْدٍ و انَّا لَمُوْسِعُوْنَ- وَ اْلأرْضَ فَرَشْناها فَنِعْمَ الْماهِدوُنَ(2)

11- وَجَعَلْنا السَّماءَ سَقْفاً مَحْفُوْظاً وَ هُمْ عَنْ آياتِها مُعْرِضُوْنَ(3)

12- اللَّهُ الَّذِىْ رَفَعَ السَّمواتِ بِغَيْرِ عَمَدٍ تَرَوْنَها ثُمَّ اسْتَوَى عَلَى الْعَرْشِ وَ سَخَّرَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ(4)

ترجمه:

1- «مسلّماً در آفرينش آسمان ها و زمين و آمد و شد شب و روز نشانه هاى (روشنى) براى صاحبان مغز است.»

2- «در آفرينش آسمان ها و زمين و آمد و شد شب و روز ... نشانه هايى است (از ذات پاك خدا و يگانگى او) براى مردمى كه عقل دارند و مى انديشند.»

3- «و از آيات او آفرينش آسمان ها و زمين و تفاوت زبان ها و رنگ هاى شماست، در اين نشانه هايى است براى عالمان.»

4- «بدون شك در آسمان ها و زمين نشانه هاى فراوانى است براى اهل ايمان»

5- «خداوند، آسمان ها و زمين را به حق آفريد، در اين آيتى است براى مؤمنان.»

6- «پروردگار شما خداوندى است كه آسمان ها و زمين را در شش روز آفريد سپس بر تخت (قدرت) قرار گرفت و به تدبير كار (جهان) پرداخت، هيچ شفاعت كننده اى جز به اذن او وجود ندارد، اين است خداوند پروردگار


1- سوره ابراهيم، آيه 10.
2- سوره ذاريات، آيات 47 و 48.
3- سوره انبياء، آيه 32.
4- سوره رعد، آيه 2.

ص: 159

شما پس او را پرستش كنيد، آيا متذكر نمى شويد؟!»

7- «هرگاه از آنها بپرسى چه كسى آسمان ها و زمين را آفريده، و خورشيد و ماه را مسخر كرده است؟ مى گويند «اللَّه»، پس با اين حال چگونه (از عبادت خدا) منحرف مى شوند؟!»

8- «آفرينش آسمان ها و زمين از آفرينش انسان ها مهمتر است ولى اكثر مردم نمى دانند.»

9- «رسولان آنها گفتند: آيا در خدا شك است؟! كسى كه آسمان ها و زمين را آفريده؟!»

10- «ما آسمان را با قدرت بنا كرديم و همواره آن را وسعت مى بخشيم- و راه گسترديم و چه خوب گستراننده ايم!»

11- «و آسمان را سقف محفوظى قرار داديم، ولى آنها از آيات آن روى گردانند!»

12- «خداوند همان كسى است كه آسمان را- بدون ستونى كه قابل رؤيت باشد- آفريد، سپس بر عرش استيلا يافت (و زمام تدبير جهان را به دست گرفت) و خورشيد و ماه را مسخر ساخت.»

شرح مفردات:

«خَلْق» به گفته مقاييس اللّغة در اصل دو معنى دارد: يكى اندازه گيرى اشياء، و ديگر صاف و مسطّح بودن است.

راغب نيز در مفردات مى گويد: اصل اين كلمه، به معنى اندازه گيرى منظم و صحيح است. سپس مى افزايد: به معنى ايجاد اشياء بدون هيچ اصل و مادّه قبلى نيز استعمال مى شود (چرا كه ايجاد كردن، با اندازه گيرى و تنظيم همراه است.)

بعد مى گويد: خلقت به معنى ابداع و ايجاد بعد از عدم، مخصوص خدا است؛ اما به معنى تغيير صورت اشياء و تبديل چيزى به چيز ديگر در مورد انسان ها نيز تصوّر مى شود. اين واژه در معنى دروغ نيز به كار مى رود (شايد به

ص: 160

اين جهت كه مطلبى را كه واقعيّت ندارد در ذهن خود يا در فكر شنونده ايجاد مى كند.)

ابن منظور در لسان العرب مى گويد: «خلق» در كلام عرب، به معنى ابداع چيزى است بدون هيچ سابقه قبلى.

به اين ترتيب، «خلق» گرچه در اصل به معنى تقدير و اندازه گيرى، يا تنظيم و صاف كردن اشياء بوده، ولى بعداً به همين مناسبت در معنى ابداع و ايجاد، و تغيير صورت اشياء به كار رفته است؛ به طورى كه الآن اين معنى از آن متبادر مى شود.

«سَماءْ» به گفته ارباب لغت به معنى چيزى است كه در بالا قرار گرفته؛ و لذا بعضى معتقدند جنبه نسبى دارد و لذا ممكن است يك شى ء نسبت به شى ء ديگر آسمان، و نسبت به شى ء ثالث زمين باشد، و «اسم» نيز از همين مادّه مشتق شده؛ چرا كه اسم گذارى سبب بلندى و اهميّت مسمّى مى شود.

به گفته نويسنده كتاب التحقيق، «سماء» گاهى محسوس و مادّى است؛ مانند:

أَنْزَلَ مِنَ السّماءِ ماءاً: «خداوند از آسمان آبى فرستاد» و گاه معنوى است؛ مانند: قَدْ نَرَى تَقَلُّبَ وَجْهِكَ فِى السَّماءِ: «ما نگاه هاى انتظارآميز تو را به آسمان مى بينيم»(1)

ابن منظور نيز در لسان العرب مى گويد: «سُمُوّ» به معنى بلندى و علو است.(2)

بنابراين «سماء» تنها به معنى آسمان نيست؛ بلكه به معنى هرگونه بلندى و علو و ارتفاع است. ولى در آياتى كه براى اين بحث انتخاب شده عموماً به معنى آسمان آمده است.

«أرْض» در اصل به قسمت پائين هر چيزى گفته مى شود در مقابل «سماء» كه قسمت بالاى هر چيز است. اين سخن را مقاييس اللّغه گفته، و راغب در تعبير


1- سوره بقره، آيه 144.
2- در كتاب العين خليل بن احمد نيز« سماء» به معنى ارتفاع ذكر شده است.

ص: 161

مشابهى مى گويد: «ارض» جرمى است كه در مقابل آسمان قرار دارد، و پائين هر چيزى را «ارض» تعبير مى كنند.

در كتاب التحقيق آمده است كه «ارض»، اطلاقات مختلفى دارد كه بعضى از بعض ديگر گسترده تر است. به مسكن و محل و قريه و شهر و مملكت و كره زمين و آنچه در زير آسمان است و حتى آنچه در عالم جسم و تحت عالم ارواح قرا گرفته، به هريك از اينها «ارض» گفته مى شود، و در اين مفاهيم دو قيد ملحوظ است، پائين بودن و در مقابل بالا قرار گرفتن.

«ارَضَة» (بر وزن حَدَقه) به معنى موريانه است كه از زمين بر مى خيزد و چوب را مى خورد.

جالب اينكه يكى از معانى «ارْض»، بيمارى زكام، و ديگرى لرزه است. (شايد از اين جهت كه اين بيمارى ها انسان را بسترى و زمين گير مى كند.)(1)

تفسير و جمع بندى
بلند آسمان، آيت حق بود!

در نخستين آيه مورد بحث، سخن از آفرينش آسمان ها و زمين و اختلاف شب و روز است كه آن هم زائيده حركت زمين به دور خود در مقابل خورشيد مى باشد؛ مى فرمايد: «در آفرينش اينها، نشانه هايى از عظمت و علم و حكمت او است براى صاحبان عقل هاى «ژرف انديش»: انَّ فى ذلِكَ لَاياتٍ لِاؤُلى اْلأَلْبابِ

همانگونه كه در بحث هاى معرفت و شناخت، در جلد اول، مشروحاً بيان كرديم: «الْباب» جمع «لُبّ» به معنى عقل خالص و عميق است. آرى كسانى كه داراى چنين عقل و انديشه اى هستند مى توانند، نه يك آيه و نشانه، بلكه آيات و نشانه هاى زيادى از خداوند بزرگ در آفرينش آسمان و زمين و اختلاف شب و


1- مقاييس اللّغه، مفردات راغب، لسان العرب، مجمع البحرين، و التحقيق فى كلمات القرآن الكريم.

ص: 162

روز ببينند.

جالب اينكه در حديث معروفى كه در بسيارى از تفاسير در ذيل آيه آمده است، مى خوانيم: شبى از شب ها پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم در منزل عايشه به استراحت پرداخت، هنوز بدنش آرام نگرفته بود، كه از جا برخاست لباس پوشيد و وضو گرفت و مشغول نماز شد، و آنقدر در نماز در آن حال جذبه معنوى اشك ريخت كه قسمت جلو لباسش تر شد. بعد سر به سجده نهاد، و چندان گريست كه زمين از اشك چشمش مرطوب گشت، و همچنان تا طلوع صبح منقلب و گريان بود. هنگامى كه بلال مؤذّن مخصوص پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم او را به نماز صبح خواند، حضرت را گريان ديد؛ عرض كرد: اى رسول خدا! چرا گريه مى كنى در حالى كه مشمول لطف و عفو خدا هستى؟

فرمود: آيا من بنده شاكر خدا نباشم؟ چرا نگريم؟ در حالى كه در اين شب آيات تكان دهنده اى بر من نازل شد. سپس آيه فوق از سوره آل عمران و چهار آيه پشت سر آن را تلاوت فرمود، و در پايان افزود: «وَيْلٌ لِمَنْ قَرَأَها وَلَمْ يَتَفَكَّرْ فِيْها»: «واى به حال آن كس كه آنها را بخواند و در آنها انديشه نكند.»(1)

درست است كه هركس از مشاهده آسمان ها و اجرام سماوى به آياتى از حق پى مى برد؛ ولى صاحبان مغزها و انديشه هاى ژرف بهره اى فراتر از اينها مى برند. آنها در جاى جاى آسمان آثار قدرت خدا را مى بينند؛ و پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم هم در آفرينش هر منظومه، هر كهكشان و در حركات منظّم و عجيب آنها اسرارى مى خواند كه غير اولى الالباب نمى خوانند.

جالب اينكه در آيه دوّم به جاى «اولوا اْلألْبابِ»، «قَوْمٌ يَعْقِلُوْنَ» (جمعيّتى كه تعقّل مى كنند) و در آيه سوّم «عالِمين» (دانشمندان) و در آيه چهارم و پنجم «مؤمنين» ذكر شده است.

در حقيقت همين گونه است كه هريك از صفات فوق (انديشه هاى


1- تفسير ابوالفتوح رازى، جلد 3، صفحه 284، تفسير فخررازى، جلد 9، صفحه 134، و تفسير روح المعانى، جلد 4، صفحه 140، و تفسير قرطبى، جلد 3، صفحه 1552 و تفاسير ديگر.

ص: 163

نيرومند، داشتن تعقّل، علم، و ايمان) زمينه اى براى معرفت بيشتر و آگاهى از آيات الهى است، همانگونه كه در بحث منابع و زمينه هاى معرفت در جلد اول اين تفسير مشروحاً ذكر شده است.

اين نكته نيز قابل توجّه است كه قرآن «أُوْلُوا اْلأَلْباب» را كه با مشاهده آفرينش آسمان ها و زمين، درهاى معرفت و شناسائى خداوند به روى آنها گشوده مى شود؛ چنين معرفى مى كند: الَّذِيْنَ يَذْكُرُوْنَ اللَّهَ قِياماً وَ قُعُوْداً وَ عَلَى جُنُوْبِهِمْ وَ يَتَفَكَّرُوْنَ فى خَلْقِ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ رَبَّنا ما خَلَقْتَ هذا باطِلًا: «آنها كسانى هستند كه خدا را در حال ايستاده، و نشسته، و هنگامى كه بر پهلو خوابيده اند، ياد مى كنند، و در آفرينش آسمان و زمين مى انديشند، و مى گويند پروردگار! اينها را بيهوده نيافريده اى»؟(1)

يعنى از يك سو ذكر خدا، و از سوى ديگر انديشه، و از سوى سوّم توجّه به هدف آفرينش، آنها را به عظمت پروردگار رهنمون مى گردد. بنابراين دانشمندان بزرگ علوم طبيعى كه تمام اين ريزه كارى ها را مى بينند و به خدا راه نمى يابند، به خاطر آن است كه تنها در مطالعه معلول و مخلوق متوقّف مى شوند و ذكر و فكرى در باره علّت العلل و خالق و هدف آفرينش ندارند.

***

در آيه دوّم، مسأله آفرينش آسمان ها و زمين را همچون آيه اول در كنار اختلاف ليل و نهار،- يعنى آمد و شد شب و روز يا تفاوت تدريجى اين دو در فصول سال- قرار داده است؛ كه اين خود يكى از پديده هاى مهم آسمانى و زمينى است و چنان نظام دقيقى بر اين پديده، حاكم است كه از ساليان دراز، پيش از وقوع آنها مى توان لحظه دقيق طلوع و غروب آفتاب، و اندازه دقيق شب و روز را در هر فصل و هر موقع از سال، و براى هر نقطه از نقاط روى زمين، تعيين كرد؛ و مى دانيم هر جا نظم دقيقى است، علم و عقل و دانش مهمّى، پشت سر آن قرار دارد.


1- سوره آل عمران، آيه 191.

ص: 164

***

در آيه سوّم در كنار آفرينش آسمان ها و زمين كه از آيات آفاقى است مسأله اختلاف زبان ها و رنگ ها را قرار داده كه از آيات انفسى است. مى فرمايد: «از نشانه هاى او آفرينش آسمان و زمين و اختلاف زبان ها و رنگ هاى شماست» وَ مِنْ آياتِهِ خَلْقُ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ وَ اخْتِلافُ الْسَنِتِكُمْ وَ الْوانِكُم

اختلاف زبان ها و رنگ ها خواه به معنى تفاوت زبان هايى باشد كه انسان به آن تكلّم مى كنند، و تفاوت رنگ چهره هاى آنها، و خواه به معنى آهنگ صداها و الوان زندگى و تفكّر و ذوق و سليقه و استعداد آنها، يا هر دو؛ اين تنوّع عجيب كه سبب شناسائى مردم از يكديگر، و خالى نماندن هيچ يك از پست هاى اجتماعى مى شود، با نظام دقيقى كه بر آن حاكم است، از نظام عجيبى كه بر آسمان ها و زمين حكومت مى كند جدا نيست، و همه با هم پيوند دارد، و همه دليل ذات اقدس خداوند عالم و قادرند.

***

آيه چهارم و پنجم فقط به آفرينش آسمان و زمين اشاره مى كند و آن را از آيات حق مى شمرد؛ چرا كه بدون هرگونه ضميمه اى اين خلقت بزرگ خود از آيات روشن خدا است. منتهى در آيه پنجم روى مسأله قانون مندى و هدف دار بودن اين آفرينش تكيه كرده و با تعبير «بالحقّ» آن را مشخّص مى سازد.

***

در آيه ششم مطلب تازه اى مطرح شده، و آن آفرينش آسمان ها و زمين در شش روز است؛ مى فرمايد: «پروردگار شما همان كسى است كه آسمان ها و زمين را در شش روز آفريد»: انَّ رَبَّكُمُ اللَّهُ الَّذِىْ خَلَقَ السَّمواتِ وَ اْلأَرضَ فِى سِتَّةِ أَيْامٍ

آفرينش آسمان ها و زمين در شش روز، در هفت آيه از قرآن مجيد مطرح شده است؛(1) و اين نشان مى دهد كه قرآن توجّه و عنايت مخصوصى به مسأله


1- سوره فرقان، آيه 59- سوره سجده، آيه 4- سوره ق، آيه 38- سوره حديد، آيه 4- سوره اعراف، آيه 54- سوره هود، آيه 7.

ص: 165

آفرينش تدريجى اين جهان- كه خود دليل ديگرى بر عظمت خالق است- دارد.

گرچه بعضى از ماترياليست هاى ناآگاه بر اثر عدم توجّه به معنى «يوم» روز اينگونه آيات را به باد انتقاد يا سخريه گرفته اند؛(1) و گمان كرده اند «يَوْم» در اينجا به معنى سفيدى روز، يا بيست و چهار ساعت است، در حالى كه همه مى دانند كه روز به اين معنى مولود گردش زمين و تابش آفتاب است، و در آن هنگام كه زمين و آسمانى وجود نداشت، شب و روز به اين صورت مفهومى نداشت.

آنها از اين نكته غافل اند كه «يَوْم» و معادل آن «روز» در فارسى يا در لغات ديگر از نظر مفهوم و استعمالات روز مرّه معانى مختلفى دارد؛ از جمله به معنى دوران است، خواه اين دوران كوتاه باشد يا فوق العاده طولانى، چنانكه راغب در كتاب مفردات كه از متون معروف لغت است مى گويد: «الْيَومُ يُعَبَّرُ بِهِ عَنْ وَقْتِ طُلُوعِ الشَّمْسِ الى غُرُوبِها، وَ قَدْ يُعَبَّرُ بِهِ عَنْ مُدَّةٍ مِنَ الزَّمانِ أىَّ مُدَّةٍ كانَتْ»: «روز به معنى وقت طلوع آفتاب تا غروب است، ولى گاهى به معنى مدتى از زمان- هر مقدار بوده باشد- به كار مى رود.»

در استعمالات روزانه نيز مى گوئيم: يك روز مردم براى مسافرت سوار بر حيوانات مى شوند، و امروز بر وسائل نقليه سريع السير. در حالى كه هر كدام از اين دو تعبير (يكروز و امروز) اشاره به يك دوران طولانى است؛ و در حديث معروف اميرمؤمنان على عليه السلام مى خوانيم: «وَ اعْلَمْ بِانَّ الدَّهْرَ يَوْمانِ: يَوْمٌ لَكَ وَ يَوْمٌ عَلَيْكَ» «بدان تمام عمر دنيا دو روز است: يك روز به نفع تو است، و روزى به زيان تو.»(2)


1- ماترياليسم تاريخى، صفحه 87.
2- نهج البلاغه، نامه 72.

ص: 166

حتى در بعضى از تعبيرات، تمام دنيا به عنوان يك روز و تمام آخرت به عنوان يك روز شمرده شده. اميرمؤمنان على عليه السلام مى فرمايد: «وَ انَّ الْيَوْمَ عَمَلٌ بِلاحِسابٍ، وَ غَداً حِسابٌ وَ لا عَمَلٌ» «امروز روز عمل است نه حساب، و فردا روز حساب است و نه عمل» شعر معروف كليم كاشانى نيز تعبير لطيفى در اين زمينه است:

بدنامى حيات دو روزى نبود بيش آن هم كليم با تو بگويم چسان گذشت؟

يك روز صرف بستن دل شد به اين و آن روز دگر به كندن دل ز اين و آن گذشت

به اين ترتيب، منظور از آفرينش آسمان و زمين در شش روز، شش دوران است، كه هريك از اين دوران ها ممكن است ميليون ها يا ميلياردها سال طول كشيده باشد؛ و واضح است كه از نظر علمى هيچ دليلى برخلاف اين عدد در دست نداريم.(1)

اين دوران هاى شش گانه احتمالًا به ترتيب زير بوده است:

1- روزى كه همه جهان به صورت توده واحد فوق العاده عظيمى از گازها بود، و به دور خود گردش مى كرد.

2- دورانى كه توده هاى عظيمى از آن جدا شد، و بر محور توده مركزى به گردش در آمد.

3- دوران ديگرى كه بعضى از اين توده ها نيز بر اثر حركت دورانى، منظومه هايى تشكيل دادند همچون منظومه شمسى ما.

4- دورانى كه زمين، سرد و آماده حيات گرديد، و آب هاى روى آن نمايان گشت و درياها تشكيل شد.

5- دورانى كه زمين، سرد و آماده حيات گرديد، و آب هاى روى آن نمايان گشت و درياها تشكيل شد.


1- در كتاب قاموس مقدّس كه شرحى است بر واژه هاى تورات و انجيل، نيز درباره مسأله آفرينش آسمان و زمين در شش روز، شرحى نوشته شده كه از بعضى جهات بى شباهت به آنچه در بالا آمده نيست، هر چند بعضى با خرافات آميخته شده؛ مانند: استراحت خداوند در روز هفتم( قاموس مقدّس، صفحه 84، واژه آفرينش).

ص: 167

6- دورانى كه حيوانات و سپس انسان در روى زمين آشكار شدند.

اين نكته نيز قابل توجّه است كه در هشت آيه اى كه آفرينش زمين و آسمان ها را در شش روز بيان مى كند؛ در چهار مورد تنها اشاره به آفرينش زمين و آسمان در شش روز شده است،(1) و در سه مورد آفرينش آسمان و زمين و آنچه در ميان آنها است.(2) و تنها در يك مورد، اشاره اجمالى به تقسيم اين شش دوران شده؛ دو دوران براى آفرينش آسمان ها، دو دوران براى آفرينش زمين، و دو دوران براى پيدايش گياهان و حيوانات الَّذِىْ خَلَقَ الأَرْضَ فى يَوْمَيْنِ ... وَ قَدَّرَ فِيْها أَقْواتَها فى أَرْبَعَةِ أَيّامٍ(3)/

بنابراين، دوران شش گانه فوق مربوط به آفرينش آسمان ها و زمين و موجودات مختلف آنها است.

براى توضيح بيشتر در اين زمينه به تفسير نمونه ذيل آيه فوق مراجعه فرمائيد. (جلد 6، صفحه 200 و جلد 20، صفحه 222 ذيل آيه 54 سوره اعراف و آيه 10 سوره فصّلت)

***

هفتمين آيه مورد بحث مى گويد: اين معنى حتى براى بت پرستان مسلّم است كه آفريننده آسمان ها و زمين و تسخير كننده خورشيد و ماه تنها خدا است. آنها نيز مى فهمند كه اين عالم عظيم و نظام عجيب نمى تواند مخلوق بت ها باشد؛ بلكه وجدانشان حاكم است كه مخلوق خداوندى است عالم و قارد. وَلَئَنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّمواتِ وَ اْلأَرْضَ وَ سَخَّرَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ لَيَقُوْلُنَّ اللَّهُ

بنابراين نه تنها دانشمندان و انديشمندان با مطالعه اسرار آفرينش به ذات پاك او پى مى برند كه حتى بت پرستان بى سواد هم از مشاهده اين نظام اجمالًا به ذات پاك اش آشنا مى شوند؛ هر چند عملًا بر اثر خرافات در وادى شرك سر


1- سوره حديد، آيه 4- سوره اعراف، آيه 54- سوره يونس، آيه 3، و سوره هود، آيه 7.
2- سوره فرقان، آيه 59- سوره سجده، آيه 4- سوره ق، آيه 38.
3- سوره فصلت، آيات 9 تا 10.

ص: 168

گردانند.

***

هشتمين آيه گرچه به قرينه آيات بعد از آن، ناظر به مسأله رستاخيز و قيامت است و مى گويد: كسى كه قادر است آسمان ها و زمين را با اين همه عظمت بيافريند، قدرت بر زنده كردن مردگان را بعد از مرگ نيز دارد؛ چرا كه آفرينش آسمان و زمين از آفرينش انسان برتر است.

ولى با اين حال دليل روشنى نيز بر مسأله خداشناسى است؛ زيرا وجود انسان بلكه حتى يك عضو از اعضاى بدن او مانند: چشم و گوش، بلكه حتّى ساختمان يك سلّول از اين اعضاء با آن همه پيچيدگى و رموز و اسرار و نظامات مى تواند آيه روشنى از آيات حقّ باشد. بنابراين آفرينش آسمان و زمين كه از آفرينش انسان، برتر و بالاتر است دليل روشن ترى بر عظمت او خواهد بود لَخَلْقُ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ أكْبَرُ مِنْ خَلْقِ النّاسِ

درست است كه اگر خلقت انسان با هر جزء از اجزا در اين عالم مقايسه شود خلقت او برتر است؛ ولى مسلّما اگر با كل آسمان هاى پهناور و زمين مقايسه شود خلقت آنها برتر است.

جالب اينكه قرآن مجيد اين سخن را زمانى بيان كرد كه انسان ها- مخصوصاً در آن محيط عقب افتاده حجاز- خبرى از عظمت آسمان ها نداشتند؛ تا آنجا كه شايد آسمان را سقفى نيلگون در نزديكى خود مى پنداشتند كه ميخ هاى نقره اى ستارگان بر آن كوبيده شده!

آرى امروز مفهوم عميق اين آيه را ما به خوبى درك مى كنيم؛ چرا كه دانشمندان با تلسكوپ هاى عظيم به اين آسمان پهناور نگريسته و عجائب حيرت انگيزى از عظمت و نظام حاكم بر آن را براى ما به ارمغان آورده اند، و از كجا معلوم كه آنچه را آنها امروز مى بينند عشرى از اعشار عظمت اين عالم هم نباشد، و شايد فردا اين حقيقت بر ملا گردد؛ و ظاهراً به همين دليل در پايان آيه

ص: 169

مى فرمايد: «ولى اكثر مردم نمى دانند» وَلكِنَّ أَكْثَرَ الناّسِ لا يَعْلَمُوْنَ(1)

***

در نهمين آيه يك دوره درس توحيد و خداشناسى در يك استفهام انكارى جمع شده است؛ مى گويد: «آيا در وجود خداوندى كه خالق و شكافنده آسمان و زمين است شك و ترديد وجود دارد؟»: أَفِى اللَّهِ شَكٌّ فاطِرِ السَّمواتِ وَ اْلأَرْضِ

جالب اينكه «فاطر» در اصل به معنى شكافنده است و به كار گرفتن اين تعبير يا به خاطر اين است كه به هنگام خلقت آسمان ها و زمين گوئى پرده تاريك عدم شكافته شد، و نور هستى و وجود آسمان ها و زمين آشكار گشت، و يا اشاره به چيزى است كه امروز در ميان دانشمندان فلكى معروف است كه تمام اين كرات و منظومه ها روز نخست به صورت يك توده بزرگ به هم پيوسته بود كه بر اثر حركت به دور خود و نيروى گريز از مركز شكافته شد، و قطعاتى از آن به خارج پرتاب گشت و منظومه ها و كهكشان ها و ثوابت و سيّارات به وجود آمد.(2) به هر حال مخاطب در اين آيه خواه مشركان باشند، و يا منكران وجود خدا، و يا هر دو؛ اين حقيقت از آيه استفاده مى شود كه دقت در آفرينش آسمان و زمين كافى است كه هرگونه شك و ترديد را در وجود خداوند و وحدانيت و قدرت او از دل انسان برچيند.


1- در اينكه مفعول« لا يَعْلمُوْن»( نمى دانند) چيست؟ احتمالات مختلفى داده شده است: نخست اينكه: مردم عظمت آنها را نسبت به انسان نمى دانند، ديگر اينكه از قدرت بى پايان حق بى خبرند، سوم اينكه: توانائى او را بر مسأله معاد نمى دانند، يا اينكه مى دانند و چون مطابق علمشان گام بر نمى دارند در حكم جاهل و نادان اند( ولى بعيد نيست كه تمام معانى سه گانه اول در آيه جمع باشد؛ همانگونه كه گفته اند حذف متعلّق دليل بر عموم است.)
2- راغب در مفردات مى گويد:« فَطْر»( بر وزن سَتْر) به معنى شكافتن از طول است، و سپس به معنى ايجاد و ابداع آمده است.« فطر»( بر وزن متر) به معنى افطار كردن و ترك روزه است، گوئى روزه شكافته مى شود و« فِطْرَت» به معنى خلق نيز از همين مادّه گرفته شده است.

ص: 170

***

در دهمين آيه، به يكى ديگر از ويژگى هاى آسمان و زمين اشاره كرده؛ مى فرمايد: «ما آسمان را با قدرت بنا كرديم»: والسَّماءَ بَنَيْناها بِأَيدٍ

آفرينش چنين عواملى بزرگ مسلّماً قدرتى در خور آن لازم دارد، كه تنها قدرت خداوندى است.

بعد مى افزايد: «ما پيوسته آن را وسعت مى دهيم» وَ انّا لَمُوسِعُوْنَ

گرچه جمعى از مفسّران، آن را به معنى توسعه ارزاق از طريق نزول باران ها و مانند آن دانسته اند؛(1) ولى به نظر مى رسد آيه معنى بسيار مهم تر و دقيق ترى دارد كه امروز براى دانشمندان ثابت شده، و پرده از يكى ديگر از معجزات علمى قرآن برداشته است؛ و آن اينكه جهان پيوسته در حال گسترش است، و ستارگان و منظومه ها و كهكشان ها به سرعت از هم فاصله مى گيرند.

يكى از دانشمندان معروف به نام: ژرژ گاموف، در كتاب خود (آغاز و انجام جهان) چنين مى نويسد: «فضاى جهان كه از ميلياردها كهكشان تشكيل يافته؛ در يك حالت انبساط سريع است. حقيقت اين است كه جهان ما در حال سكون نيست؛ بلكه انبساط آن مسلّم است، پى بردن به اينكه جهان ما در حال گسترش است، كليد اصلى را براى گنجينه معمّاى جهان شناسى آماده مى كند؛ زيرا اگر امروز جهان در حال انبساط و گسترش باشد، لازم مى آيد كه زمانى در حال انقباض بسيار شديد بوده است.»(2)

عجب اينكه اين گسترش به قدرى سريع انجام مى گيرد كه به گفته فرد هويل، در كتاب مرزهاى نجوم: «تندترين سرعت عقب نشينى كرات كه تاكنون اندازه گيرى شده نزديك به 66 هزار كيلومتر در ثانيه است ... عكس هايى كه از آسمان برداشته شده آشكارا اين كشف مهم را نشان مى دهد كه فاصله كهكشان هاى دور دست، بسيار سريع تر از كهكشان هاى نزديك، افزايش مى يابد!»(3)

چه نيروى عظيمى بايد پشت سر اين كرات و منظومه هاى فوق العاده بزرگ


1- بعضى نيز« موسعون» را به معنى« قادرون» تفسير كرده اند؛ زيرا واژه« وسعت» گاه به معنى قدرت مى آيد؛ اما مفهوم توسعه دادن، آشكارتر است.
2- آغاز و انجام جهان، صفحه 77( با تلخيص).
3- مرزهاى نجوم، صفحه 338.

ص: 171

باشد كه آنها را با اين سرعت كم نظير از مركز جهان دور كند؛ بى آنكه بر اثر اين حركت از هم متلاشى گردد.

سپس به زمين، اشاره كرده؛ مى گويد: «ما آن را گسترديم، و چه خوب گستراننده اى هستيم.»

تعبير به «فَرْش» از يك سو، و «ماهِد» از مادّه «مهد» از سوى ديگر، اشاره به تغييرات زيادى است كه از آغاز پيدايش زمين حاصل شده، و آن را آماده براى زندگى انسان ها ساخته، و همچون گاهواره يا بستر استراحت قرار داده است.

(توجّه داشته باشيد، «مهد» به معنى گاهواره يا هر محلّى است كه براى استراحت كودك آماده مى كنند.)

اينها همه نشانه هايى از آن علم و قدرت لايزال است.

***

در يازدهمين آيه تعبير تازه اى درباره آفرينش آسمان مى خوانيم؛ مى فرمايد: «ما آسمان را سقف محفوظى قرار داديم»: وَجَعَلْنَا السَّماءَ سَقْفاً مَحْفُوْظاً

آيا آسمانى به شكل سقف در جهان وجود دارد كه محفوظ از نفوذ موجودات خارجى است؟ آرى آسمان در اينجا مى تواند اشاره به كره هوا باشد كه گرداگرد زمين را فرا گرفته، و ضخامت آن صدها كيلومتر است. اين قشر كه از هواى فشرده و لطيف و ساير گازها تشكيل شده و به صورت سقف مدوّرى اطراف كره زمين را گرفته به قدرى قدرتمند و محكم است كه به گفته بعضى از دانشمندان به اندازه يك سقف فولادين به ضخامت ده متر مقاومت دارد! و نه تنها مانع نفوذ اشعه هاى مرگبار كيهانى مى شود؛ بلكه جلو سنگ هاى آسمانى را كه پيوسته به سوى كره زمين جذب مى شود مى گيرد؛ زيرا آنها با سرعتى كه دارند با اين قشر هوا برخورد مى كنند، هم ترمز نيرومندى روى حركت آنها مى شود و هم اين برخورد باعث آتش گرفتن و سوختن آنها مى گردد.

حال فكر كنيد اگر اين قشر عظيم هوا نبود و ساكنان زمين در هر شبانه روز

ص: 172

در معرض بمباران ميليون ها سنگ كوچك و بزرگ آسمانى بودند؛ چه وضعى پيدا مى شد؟ آيا آرامشى در گاهواره زمين وجود داشت؟ آيا نام «مهد» و بستر استراحت شايسته آن بود؟

بد نيست اين سخن را از زبان يك دانشمند معروف به نام فرانك آلن، بشنويد. او در كتاب خود (نجوم براى همه) مى گويد: «جوّى كه از گازهاى نگاهبان زندگى بر سطح زمين تشكيل شده، آن اندازه ضخامت و غلظت دارد (در حدود هشتصد كيلومتر!) كه بتواند همچون زرهى زمين را از شرّ مجموعه مرگبار بيست ميليون سنگ هاى آسمانى در روز كه با سرعتى حدود 50 كيلومتر در ثانيه! به آن برخورد مى كنند در امان نگاهدارد.»(1)

درست است كه وزن بعضى از اين شهاب ها كه به سوى زمين سرازير مى شود به اندازه يك هزارم گرم است؛ ولى نيروى حاصل از آن بر اثر سرعت فوق العاده معادل نيروى ذرّات بمب اتمى است! ... البته گاهى حجم و سنگينى بعضى از شهاب ها به قدرى زياد است كه از اين قشر گذشته و به سطح زمين اصابت مى كند. از جمله شهاب هايى كه از چنگال غلاف بخارى نامبرده عبور كرده و به زمين رسيد شهاب عظيم و معروف سيبرى است كه در سال 1908 ميلادى به زمين اصابت كرد؛ و قطر آن به اندازه اى بود كه حدود 40 كيلومتر زمين را اشغال كرد، و باعث ويرانى زيادى شد. (گويا خداوند به اين وسيله اخطار مى دهد كه فكر كنيد اگر بنا بود همه روزه شما به وسيله سنگ هاى آسمانى بمباران شويد چه وضعى داشتيد.)

حتى اگر جوّ اطراف زمين وجود داشت اما از آنچه هست رقيق تر بود به گفته نويسنده. كتاب راز آفرينش (كرسى موريسن): «هر روز چند ميليون عدد از اجرام سماوى و شهاب هاى ثابت به آن اصابت مى كرد.» (و كره زمين جايى براى زندگى نبود.)(2)


1- نجوم براى همه، صفحه 74.
2- راز آفرينش انسان، صفحه 34.

ص: 173

البته فراموش نكنيد كه برخورد اشعّه مرگبار كيهانى به زمين در صورت عدم وجود اين سقف محفوظ آثار مخرب اش بيش از خطرات اين سنگ ها است؛ و شايد روى همين جهات است كه در پايان آيه مى فرمايد «آنها (كافران) از نشانه هاى خدا در زمين روى گردانند» وَ هُمْ عَنْ آياتِها مُعْرِضوْنَ

***

در دوازدهمين و آخرين آيه، باز به يكى ديگر از ويژگى هاى آسمان ها اشاره مى كند كه از معجزات علمى قرآن مجيد است؛ مى گويد: «خداوند همان كسى است كه آسمان ها را بدون ستونى كه بتوانيد مشاهده كنيد برپا داشته است»:

اللَّهُ الَّذِىْ رَفَعَ السَّماواتِ بِغَيْرٍ عَمَدٍ تَرَوْنَها

اين تعبير نشان مى دهد كه آسمان ها، ستونى دارد اما قابل مشاهده نيست! اين ستون نامرئى، چه چيزى جز تعادل قانون جاذبه و دافعه (نيروى گريز از مركز) مى تواند باشد؟ آرى اين تعادل جاذبه و دافعه، يك ستون فوق العاده نيروند اما نامرئى است كه تمام كرات منظومه شمسى و ساير منظومه ها را در مدارشان محكم برپا داشته، و مانع از آن مى شود كه بر يكديگر سقوط كنند، و يا چنان از هم دور شوند كه نظام آنها از همه گسسته شود.

توجّه داشته باشيد كه «عَمَد» (بر وزن صَمَد) اسم جمع از مادّه «عمود» به معنى ستون است؛ و اگر قرآن مى خواست بگويد: آسمان ها ستون ندارد؛ كافى بود بفرمايد: رَفَعَ السَّماواتِ بِغَيْرِ عَمَدٍ، ولى اضافه جمله تَرَوْنَها دليل روشنى است بر اينكه منظور نفى ستون هاى مرئى است؛ و لازمه آن، اثبات ستون نامرئى است.

لذا در حديث معروفى از امام على بن موسى الرّضا عليه السلام مى خوانيم كه در برابر بعضى از بى خبران كه مى گفتند: آسمان ها ستون ندارد، امام فرمود:

«سُبْحانَ اللَّهِ أَليْسَ اللَّهُ يَقُوْلُ بِغَيْرِ عَمَدٍ تَرَوْنَها»: «عجيب است مگر خداوند نمى فرمايد:" بدون ستونى كه قابل مشاهده است؟"»، آن شخص مى گويد:

«آرى» امام عليه السلام بلافاصله مى فرمايد: «ثَمَّ عَمَدٌ وَلكِنْ لا تَرَوْنَها» «پس در آنجا

ص: 174

ستونى است ولى شما آن را نمى بينيد.»(1)

همين معنى تحت عنوان «عَمُودٌ مِنْ نُوْرٍ»: «ستونى از نور» در حديث جالب ديگرى از اميرمؤمنان على عليه السلام نقل شده است؛ آنجا كه مى فرمايد:

«هذِهِ النُّجُومُ الَّتى فِى السَّماءِ مَدائِنُ مِثْلُ الْمَدائِنِ الَّتِى فِى اْلأَرْضِ مَرْبُوطَةٌ كُلُّ مَدِيْنَةٍ الى عَمُودٍ مِنْ نُوْرٍ»: «اين ستارگانى كه در آسمان اند، شهرهايى همچون شهرهاى روى زمين اند، كه هر شهرى از آن با شهرى ديگر با ستونى از نور، مربوط است.»(2)

جالب اينكه در تفاسير قدماء و پيشينيان- كه قانون جاذبه و دافعه نيز مشخّص نبوده- جمعى آيه را همانگونه كه در بالا ذكر كرديم، تفسير كرده اند؛ كه مضمون آيه وجود ستون نامرئى براى آسمان ها است، هرچند بعضى از اين ستون نامرئى به قدرت خدا، تعبير كرده اند.(3)

به هر حال، اين يكى از نشانه هاى بزرگ خداوند است كه با اين ستون هاى نيرومند نامرئى و نظاماتى كه بر قانون جاذبه و دافعه حكمفرما است؛ كرات آسمانى را برپا داشته، كه اگر كمترين تغييرى در اين موازنه پيدا شود، و تعادل آنها به هم بخورد، يا با شدّت به يكديگر، برخورد مى كنند و متلاشى مى شوند، و يا به كلّى، دور مى شوند و رابطه آنها از هم گسسته مى شود.

***

نتيجه:

گرچه آيات مربوط به آفرينش آسمان ها و زمين در قرآن مجيد منحصر به آنچه در بالا آورديم نيست؛ و اگر بنا شود به عنوان يك موضوع مستقل تحت عنوان: (آسمان و زمين در قرآن مجيد) بحث شود كتاب مستقلى را تشكيل


1- تفسير برهان، جلد 2، صفحه 278.
2- بحارالانوار، جلد 55، صفحه 91.
3- مجمع البيان، جلد 5، صفحه 274، روح المعانى، جلد 13، صفحه 78 و فخررازى، جلد 18، صفحه 232، قرطبى، جلد 5، صفحه 3508.

ص: 175

مى دهد.(1) ولى همين دوازده آيه را كه از ميان آنها به عنوان عصاره برگزيده و در بالا آورديم؛ مى تواند در اين بحث، (بحث خداشناسى) و نشانه هاى وجود او در اين عالم بزرگ، راهگشاى ما باشد؛ و نشان دهد در اين آفرينش عظيم به راستى نشانه هاى فراوانى براى رهروان راه حق است كه با مطالعه اين كتاب بزرگ پر از اسرار مى توانند هر روز به او نزديك و نزديك تر شوند، و پيمانه قلب و روح خود را از عشق او لبريز و لبريزتر كنند، و پيوسته اين جمله قرآنى را تكرار نمايند: رَبَّنا ما خَلَقْتَ هذا باطِلًا: «خداوندا اين جهان وسيع و پهناور را باطل و بيهوده نيافريدى!»

***

توضيحات:
1- عظمت و وسعت آسمان ها

هيچ كس به درستى نمى داند، آسمان ها تا چه حد وسيع و گسترده است؛ همين قدر مى دانيم هر اندازه علم و دانش بشر، پيشرفت كرده، عظمت آسمان ها در نظر انسان بيشتر شده؛ يعنى ابعاد تازه اى از آن كشف شده است.

آخرين اطلاعات دانشمندان و علماى فلكى در اين قسمت به ما مى گويد:

منظومه شمسى ما متعلّق به همين كهكشان راه شيرى است و اين كهكشان كه در واقع يكى از شهرهاى ستارگان است، تا آنجا كه دانشمندان تحقيق كرده اند، يكصد ميليارد ستاره در آن است كه خورشيد ما يكى از ستارگان متوسط آن محسوب مى شود!- فراموش نكنيد كه خورشيد بيش از يك ميليون مرتبه از كره زمين بزرگتر است- و اگر اين عدد را در صد ميليارد ضرب كنيم، نتيجه اش


1- در قرآن مجيد بيش از سيصد بار« سَماء»( آسمان) به صورت مفرد يا جمع« سماوات» ذكرشده است.

ص: 176

صد ميليون ميليارد مى شود يعنى مجموعه كرات اين كهكشان، اين مقدار برابر كره زمين ما حجم دارد!

اگر به اين حساب، حساب ديگرى را افزون كنيم كه طبق آخرين تحقيقات دانشمندان حداقل يك ميليارد كهكشان در اين عالم كشف شده! در اينجا عقل و دانش بشرى با تحيّر وصف ناپذير اعتراف مى كند كه عظمت و بزرگى از آن خداوندى است كه اين عالم بى نهايت بزرگ را آفريده است. (يك بار ديگر اعداد فوق را مطالعه كرده، در عظمت آن بينديشيد.)

تازه اين اعداد و ارقام، مربوط به ميزان علم و آگاهى بشر در حال حاضر است؛ و معلوم نيست در آينده چه عوالم جديدى كشف شود.

در اينجا شهادت رصدخانه: پالومار، درباره عظمت آسمان ها، بسيار جالب است؛ آنجا مى گويد:

«تا وقتى دوربين (عظيم) رصدخانه پالومار ساخته نشده بود؛ وسعت دنيايى كه به نظر ما مى رسيد بيش از پانصد سال نورى نبود (منظور از سال نورى، مقدار فاصله اى است كه نور با سرعت سيصد هزار كيلومتر در ثانيه، در يك سال مى پيمايد؛ و سيصد هزار كيلومتر در ثانيه يعنى بيش از هفت بار گردش كردن دور كره زمين در يك چشم برهم زدن)

ولى اين دوربين، وسعت دنياى ما را به هزاران ميليون سال نورى رساند، و در نتيجه ميليون ها كهكشان جديد كشف شد كه بعضى از آنها هزاران ميليون سال نورى با ما فاصله دارد، ولى بعد از فاصله هزار ميليون سال نورى، فضاى عظيم و مهيب و تاريكى به چشم مى خورد كه هيچ چيز در آن ديده نمى شود ...

امّا بدون ترديد در آن فضاى مهيب و تاريك صدها ميليون كهكشان وجود دارد كه دنيايى كه در سمت ما است با جاذبه آن كهكشان ها نگهدارى مى شود، و به نظر مى رسد كه تمام اين دنياى عظيمى كه ما مى بينيم جز ذرّه كوچك و بى مقدار از يك دنياى عظيم تر نيست؛ و هنوز اطمينان نداريم كه در آن سوى دنياى دوم، دنياى ديگرى نباشد!»(1)


1- مجلّه فضا، شماره 56، فروردين 1351.

ص: 177

2- دقت عجيب قوانين حاكم بر آسمان و زمين

معمولًا هر اندازه موجودات بزرگ تر باشند قوانين حاكم بر آنها بايد از ظرافت كمترى برخوردار باشد؛ در حالى كه اين معنى در اين عالم عظيم و پهناور، هرگز صدق نمى كند؛ يعنى آنها در عين عظمت و وسعت عجيب و سرسام آور، داراى قوانين بسيار دقيق و ظريفى است. براى پى بردن به اين حقيقت كافى است به امور زير توجّه كنيد:

الف: مى دانيم كه سرانجام انسان موفّق شد سفينه فضايى خود را با دو سرنشين در نقطه معيّنى كه دانشمندان در نظر داشتند در كره ماه پياده كند؛ و بعد به همان ترتيب باز گرداند. درست بينديشيد در اين مدّت سه روزى كه اين سفينه، فاصله ميان كره زمين و ماه را مى پيمود، زمين به دور خود حركت مى كرد؛ و جاى خود را در آسمان، در اطراف خورشيد تغيير مى داد؛ كره ماه نيز حركتى به دور خود، و حركتى به دور كره زمين داشت. چقدر اين حركت ها بايد منظّم، دقيق و حساب شده باشد كه دانشمندان بتوانند به وسيله مغزهاى الكترونيكى تمام اين دگرگونى ها را در وضع كره زمين و ماه محاسبه و اندازه گيرى كرده تا سفينه فضايى خود را دقيقاً در همان جا از كره ماه كه مى خواهند پياده كنند، و بعداً نيز به همان جا از كره زمين كه مى خواهند بازگردانند.

هرگاه يكى از اين حركت هاى مختلف و تو در تو كمترين نوسانى داشت و يك ثانيه كم و زيادى مى شد مسلّماً محاسبات دانشمندان به هم مى خورد و كارشان عقيم مى ماند.

آرى اين نظام دقيق عالم هستى است كه به انسان اجازه انجام چنين كار مهمّى،- يعنى فرود در كره ماه را در جاى معيّن و دلخواه- مى دهد.

ب: دانشمندان فلكى مى توانند از ده ها سال پيش، حوادث آينده مربوط به خسوف و كسوف در كره زمين و مقدار ساعات شب و روز و طلوع و غروب

ص: 178

ماه و خورشيد را محاسبه و اندازه گيرى كنند؛ و اين نيست مگر به خاطر نظم دقيق حركات آنها.

ج: همانگونه كه قبلًا اشاره شد؛ نيروى جاذبه، كرات آسمانى را به سوى يكديگر جذب مى كند؛ ولى نيروى دافعه كه از حركت دورانى حاصل مى شود، و نيروى گريز از مركز نام دارد، آنها را از هم دور مى سازد.

حال اگر بنا باشد كره اى در مدار خودش ميليون ها سال در مدار معيّنى دقيقاً حركت كند؛ بايد اين دو نيرو كاملًا متعادل گردند. اين را نيز مى دانيم كه جاذبه نسبت مستقيمى با مقدار جرم موجودات و نسبت معكوسى با مجذور فاصله آنها دارد. (اگر جِرم ها بيشتر شود جاذبه قوى تر مى گردد، و اگر فاصله ها بيشتر گردد جاذبه طبق حساب فوق كاسته مى شود.)

بنابراين براى اينكه مثلًا كره زمين در مدار معيّنى برگرد خورشيد در يك مدّت بسيار طولانى در مدار ثابت بگردد؛ مقدار جرم خورشيد، و جرم زمين، و همچنين فاصله آنها با يكديگر، و نيز سرعت سير حركت زمين به دور خورشيد، همگى بايد طبق حساب دقيقى باشد تا تعادل در ميان آنها برقرار گردد؛ و اينها مسائلى است كه بدون دخالت يك علم بى پايان و يك عقل كل امكان پذير نيست.

***

3- آسمان هاى هفت گانه

جالب اينكه در هفت آيه از قرآن مجيد سخن از سَماوات سَبْع «آسمان هاى هفت گانه» به ميان آمده است.(1)

در يك آيه از اين آيات، اشاره به طبقات هفت گانه زمين نيز شده است؛ آنجا


1- سوره بقره، آيه 29- سوره اسراء، آيه 44- سوره مؤمنون، آيه 86- سوره فصلت، آيه 12- سوره طلاق، آيه 12- سوره ملك، آيه 3- سوره نوح، آيه 15، در دو آيه نيز اشاره به\i سبع طرائق\E( هفت راه)\i و سبعاً شداداً\E( هفت موجود محكم) شده است كه آنها نيز ممكن است اشاره به آسمان هاى هفت گانه باشد.( سوره مؤمنون، آيه 17 و سوره نبأ، آيه 12).

ص: 179

كه مى فرمايد: اللَّهُ الَّذِىْ خَلَقَ سَبْعَ سَماواتٍ وَ مِنَ الأَرْضِ مِثْلَهُنَ: «خداوند همان كسى است كه هفت آسمان را آفريد و از زمين نيز همانند آنها را ايجاد كرد»(1)

از ميان تمام تفسيرهاى گوناگون كه براى آسمان هاى هفت گانه ذكر شده است؛ اين تفسير صحيح تر به نظر مى رسد كه منظور از سماوات سبع، همان معنى واقعى آسمان هاى هفت گانه است. يعنى آسمان به معنى كرات نيست؛ بلكه به مجموعه اى از ستارگان و كواكب عالم بالا است؛ و منظور از عدد هفت همان شماره تعدادى معروف است، نه تكثيرى.

منتها از آيات ديگر قرآن بر مى آيد كه تمام آنچه را از ستارگان ثوابت و سيّارات، و كهكشان ها و سحابى ها مى بينيم همه مربوط به مجموعه آسمان اول است. بنابراين در ماوراى اين مجموعه عظيم، شش مجموعه عظيم ديگر (شش آسمان) وجود دارد كه بعضى برتر از بعض ديگر است؛ كه آنها از دسترس علم انسان (لااقل تاكنون) بيرون است.

در آيه 6 سوره صافّات مى خوانيم: انّا زَيَّنا السَّماءَ الدُّنْيا بِزِيْنَةٍ الْكَواكِبِ: «ما آسمان پائين را با ستارگان زينت بخشيديم.»

در آيه 12 سوره فصّلت آمده است: وَزَيَّنا السَّماءَ الدُّنْيا بِمَصابِيْحَ: «آسمان پائين را با چراغ ها تزيين كرديم.»

همين معنى با تفاوت مختصرى در آيه 5 سوره ملك نيز آمده است.

قابل توجّه اينكه مرحوم علّامه مجلسى در بحارالانوار همين احتمال را به عنوان يكى از تفسيرهاى آيه ذكر كرده است. او مى گويد: «سومين احتمالى كه به فكر من خطور مى كند اين است كه تمام افلاك كه براى ستارگان اثبات كرده اند همه به نام آسمان پائين ناميده مى شود!»(2) درست است كه ابزارهاى علمى ما امروز هنوز پرده از عوالم شش گانه ديگر برنداشته؛ ولى هيچ دليلى بر


1- سوره طلاق، آيه 12.
2- بحارالانوار، جلد 55، صفحه 78.

ص: 180

نفى آن از نظر علوم نيز وجود ندارد، و چه بسا در آينده راز اين معمّا نيز گشوده شود.

بلكه از كشفيّات بعضى از دانشمندان فلكى چنين بر مى آيد كه نشانه هايى از وجود عوالم ديگر هم اكنون از دور به چشم مى خورد، نظير آنچه قبلًا از قول رصدخانه معروف پالومار، درباره عظمت جهان نقل كرديم و جمله اى از آن را كه شاهد گفتار ما است در اينجا تكرار مى كنيم: «با دوربين رصدخانه پالومار ميليون ها كهكشان جديد كشف شده كه بعضى از آنها هزار ميليون سال نورى با ما فاصله دارد، ولى بعد از فاصله هزار ميليون سال نورى فضاى عظيم مهيب و تاريكى به چشم مى خورد كه هيچ چيز در آن ديده نمى شود، ولى بدون ترديد در آن فضاى مهيب و تاريك صدها ميليون كهكشان وجود دارد كه دنيايى كه در سمت ما است با جاذبه آن كهكشان ها نگهدارى مى شود، تمام اين دنياى عظيمى كه به نظر مى رسد و داراى صدها هزار ميليون كهكشان است، جز ذرّه كوچك و بى مقدار از يك دنياى عظيم تر نيست و هنوز اطمينان نداريم كه در فراسوى آن دنياى دوم دنياى ديگرى نباشد.»(1)

يكى ديگر از دانشمندان در مقاله مشروحى كه درباره عظمت عالم هستى نوشته، بعد از ذكر فواصل عظيم و حيرت زاى كهكشان ها، و بيان ارقام حيرت انگيزى كه همگى براساس سال نورى تعيين مى گردد؛ چنين مى گويد:

«تا اينجا منجّمين معتقدند كه تازه تا نيمه راه كناره قابل رؤيت جهان با عظمت پيش رفته اند، و هنوز فضاهاى نامكشوف ديگرى را بايد بيابند.»(2)

به اين ترتيب عوالمى كه براى بشر تاكنون كشف شده با تمام عظمتى كه دارد گوشه كوچكى از اين جهان بزرگ را تشكيل مى دهد و قابل تطبيق با مسأله آسمان هاى هفت گانه است.(3)


1- مجلّه فضا، شماره 56، فروردين 1351.
2- مجلّه نيوزويك، سال 1964( فراموش نشود اين شهادت مربوط به 24 سال قبل است.)
3- براى توضيح بيشتر درباره تفاسير مختلفى كه در مورد آسمان هاى هفت گانه ذكر شده است به تفسير نمونه، جلد 1، ذيل آيه 29 سوره بقره مراجعه فرمائيد.

ص: 181

***

4- چرا به آسمان نگاه نمى كنيد؟!

كثرت و وفور آيات خداوند در پهنه آسمان ها، و زيبائى هاى بى نظير آسمان شب، سبب شده است كه قرآن مجيد و روايات اسلامى همه انسان ها مخصوصاً مؤمنان را براى كسب ايمان بيشتر، هميشه به مطالعه آسمان ها دعوت كند. قرآن مجيد، در آيه 6 سوره ق مى گويد: افَلَمْ يَنْظُرُوْا الى السَّماءِ فَوْقَهُمْ كَيْفَ بَنَيْناها وَ زَيَّناها وَ مالَها مِنْ فُرُوْجٍ: «آيا آنها به آسمانى كه بالاى سرشان است نگاه نكردند، كه چگونه ما آن را بنا كرده ايم، و بوسيله ستارگان زينت بخشيده ايم، و هيچگونه شكاف و ناموزونى در آن نيست؟!»

مخصوصاً در روايات اسلامى دستور داده شده است كه وقتى سحرخيزان براى نماز شب بپا مى خيزند؛ نخست نگاهى به آسمان بيفكنند، و آيات آخر سوره آل عمران انَّ فِى خَلْقِ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ ... را كه تمام اين حقايق به شكل عارفانه اى در آن منعكس است بخوانند؛ و بعد به عبادت و نيايش پردازند. (نيايشى آكنده از عطر توحيد و معرفة اللَّه).(1)

در روايتى نيز نقل شده كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم هرگاه براى نماز شب بر مى خاست، نخست مسواك مى كرد و سپس نظرى به آسمان مى افكند، و اين آيات را زمزمه مى نمود.(2)

در حالات اميرمؤمنان على عليه السلام نيز آمده است كه يكى از يارانش به نام «حَبَّه عُرَنِى» مى گويد: شبى با نُوف (يكى از اصحاب على عليه السلام) در صحن دار الاماره خوابيده بوديم. در آخر شب، ديديم على عليه السلام دستش را بر ديوار نهاده (و نظرى به آسمان مى افكند) همچون والهان شيدا، و اين آيات را تلاوت مى كند:

انَّ فى خَلْقِ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ ... و باز تكرار مى كند، گوئى عقل او به پرواز


1- مجمع البيان، جلد 2، صفحه 554، ذيل آيات آخر سوره آل عمران.
2- مجمع البيان، جلد 2، صفحه 554، ذيل آيات آخر سوره آل عمران.

ص: 182

در آمده است.

سپس رو به من كرد و گفت: «اى حبّه بيدارى يا خواب؟» عرض كردم «بيدارم، تو در اين حالتى، ما چگونه (خواب) باشيم؟»

سپس شروع كرد به اشك ريختن، بعد فرمود: «اى حبّه! خداوند موقفى دارد، و ما را در پيشگاه او موقفى است؛ چيزى از اعمال ما بر او مكتوم نمى ماند، و او به من و تو از رگ گردنمان نزديك تر است ...»(1)

اين روايات نشان مى دهد كه اولياء اللَّه، هيچگاه از اين مطالعه انديشه برانگيز و ايمان آفرين غافل نمى شدند؛ و از آفرينش آسمان ها و نظام حاكم بر آن هميشه الهام مى گرفتند.


1- بحارالانوار، جلد 41، صفحه 22.

ص: 183

8- نشانه هاى او در آفرينش خورشيد و ماه و ستارگان

اشاره:

گر چه خورشيد و ماه از كواكب و كرات آسمانى محسوب مى شوند، و جداگانه درباره عظمت آسمان ها سخن گفته شد؛ ولى از آنجا كه اين دو به خاطر نزديكى زياد به كره خاكى ما، تأثيرات بسيار زيادى بر زندگى ما دارند، قرآن مجيد مخصوصاً روى آنها انگشت گذاشته، و هريك را به عنوان آيتى از آيات بزرگ خدا معرفى مى كند؛ و نيز به فوائد خاصّ ستارگان اشاره كرده آن را از آيات خدا مى شمرد؛ و به راستى مطالعه هريك از آنها مخصوصاً در پرتو اكتشافات امروز مى تواند عظمت و قدرت خدا را از يك سو، و عظمت تعليمات قرآن را از سوى ديگر به ما نشان دهد.

با اين اشاره كوتاه به آيات زير گوش جان فرا مى دهيم:

1- هُؤَ الَّذِىْ جَعَلَ الشَّمْسَ ضِياءاً وَ الْقَمَرَ نُوْراً وَ قَدَّرَهُ مَنازِلَ لِتَعْلَمُوا عَدَدَ السِّنِيْنَ وَ الْحِسابَ ما خَلَقَ اللَّهُ ذلِكَ الَّا بِالْحَقِّ يُفَصِّلُ اْلآياتِ لِقَوْمٍ يَعْلَمُوْنَ(1)

2- ألَمْ تَرَوْا كَيْفَ خَلَقَ اللَّهُ سَبْعَ سَمواتٍ طِباقاً- وَ جَعَلَ الْقَمَرَ فِيْهِنَّ نُوْراً وَ جَعَلَ الشَّمْسَ سِراجاً(2)

3- وسَخَّرَلَكُمُ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ دائِبَيْنِ(3)

4- وَ سَخَّرَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ كُلٌّ يَجْرِى لِاجَلٍ مُسَمّىً(4)

5- وَ مِنْ آياتِهِ اللَّيْلُ وَ النَّهارُ وَ الشَّمسُ وَ الْقَمرُ لا تَسْجُدُوا لِلشَّمْسِ وَ لا لِلْقَمَرِ وَ اسْجُدُوا للَّهِ الَّذِىْ خَلَقَهُنَّ انْ كُنْتُمْ ايّاهُ


1- سوره يونس، آيه 5.
2- سوره نوح، آيات 15 و 16.
3- سوره ابراهيم، آيه 33.
4- سوره فاطر، آيه 13.

ص: 184

تَعْبُدُوْنَ(1)

6- وَ الشَّمْسُ تَجْرِى لِمُستَقَرٍ لَها ذلِكَ تَقْدِيْرُ الْعَزِيْزِ الْعَلِيْمِ- وَ الْقَمَرَ قَدَّرْناهُ مَنازِلَ حَتّى عادَ كَالْعُرْجُوْنِ الْقَدِيْمِ- لَا الشَّمْسُ يَنْبَغِى لَها أَنْ تُدْرِكَ الْقَمَرَ وَ لَا اللَّيْلُ سابِقُ النَّهارِ وَ كُلٌّ فى فَلَكٍ يَسْبَحُوْنَ(2)

7- وَ هُوَ الَّذِىْ خَلَقَ اللَّيْلَ وَ النَّهارَ وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ كُلٌّ فى فَلَكٍ يَسْبَحُوْنَ(3) 8- فَلا اقْسِمُ بِرَبِّ الْمَشارِقِ وَ الْمَغارِبِ إنّا لَقادِرُوْنَ(4) 9- كَلَّا وَ الْقَمَرِ- وَ اللَّيْلِ إذْ أَدْبَرَ- وَ الصُّبْحِ إذا أَسْفَرَ- انَّها لَا حْدَى الْكُبَرِ(5)


1- سوره فصّلت، آيه 37.
2- سوره يس، آيات 38- 40.
3- سوره انبياء، آيه 33.
4- سوره معراج، آيه 40.
5- سوره مدّثر، آيه 32- 35.

ص: 185

10- وَ هُوَ الَّذِىْ جَعَلَ لَكُمْ النُّجُوْمَ لِتَهْتَدُوا بِها ظُلُماتِ الْبَرَّ وَ الْبَحْرِ قَدْ فَصَّلْنا الآياتِ لِقَوْمٍ يَعْلَمُوْنَ(1)

ترجمه:

1- «او كسى است كه خورشيد را روشنايى، و ماه را نور قرار داد، و براى آن منزلگاه هايى مقدر كرد، تا عدد سال ها و حساب (كارها) را بدانيد، خداوند اين را جز به حق نيافريده، او آيات (خود را) براى گروهى كه اهل دانشند شرح مى دهد.»

2- «آيا نمى دانيد خداوند چگونه هفت آسمان را يكى بالاى ديگرى آفريد، و ماه را در ميان آسمان ها مايه روشنايى و خروشيد را چراغ فروزانى قرار داده است؟!»

3- «او خورشيد و ماه را كه پيوسته با برنامه منظمى در كارند به تسخير شما در آورد.»

4- «او خورشيد و ماه را مسخر (شما) كرد، و هر كدام از آنها تا سرآمد معينى به حركت خود ادامه مى دهد.»

5- «از نشانه هاى او شب و روز و خورشيد و ماه است براى خورشيد و ماه سجده نكنيد، براى خدائى كه آفريننده آنها است سجده كنيد اگر مى خواهيد او را عبادت نمائيد.»

7- «و خورشيد (نيز براى آنها آيتى است) كه پيوسته به سوى قرارگاهش در حركت است، اين تقدير خداوند قادر و دانا است- نه براى خورشيد سزاوار است كه به ماه برسد و نه شب به روز پيشى مى گيرد، و هر كدام از آنها در مسير خود شناور است.»

8- «سوگند به پروردگار مشرق ها و مغرب ها كه ما قادريم.»

9- «اينچنين نيست كه آنها تصوّر مى كنند، سوگند به ماه- و به شب هنگامى كه (دامن برچيند و) شت كند- و به صبح هنگامى كه چهره بگشايد


1- سوره انعام، آيه 97.

ص: 186

- كه آن (حوادث هولناك قيامت) از مسائل مهم است.»

10- «او كسى است كه ستارگان را براى شما قرارداد تا در تاريكى هاى خشكى و دريا به وسيله آنها هدايت شود، ما نشانه هاى خود را براى كسانى كه مى دانند (و اهل فكر و انديشه اند) شرح داده ايم»

***

تفسير و جمع بندى
سوگند به خورشيد و ماه و ستارگان

با اينكه در زمان نزول اين آيات، معلومات انسان درباره خورشيد و ماه و ستارگان بسيار محدود، و آميخته با خرافات فراوانى بود (به خصوص در مهد نزول اين آيات) با اين حال قرآن، از آفتاب و ماه و ستارگان با عظمت عجيبى ياد مى كند و بسيارى از ويژگى هاى آنها را گوشزد كرده، و در مجموع همه آنها را آيات حقّ و نشانه هاى ذات پاك او مى شمرد.

در نخستين آيه مورد بحث مى فرمايد: «او كسى است كه خورشيد را ضياء و روشنى و قمر را نور قرار داد»: هُوَ الَّذِىْ جَعَلَ الشَّمْسَ ضِياءً وَ الْقَمَرَ نُورْاً

بعضى از ارباب لغت (مانند: طريحى در مجمع البحرين) و جمعى از مفسّران گفته اند: فرق ميان «ضياءِ» و «نور» اين است كه «ضياء» به نورى گفته مى شود كه از ذات چيزى بر مى خيزد و نور به آن روشنايى گفته مى شود كه از ديگرى كسب شده است. بنابراين آيه فوق اشاره لطيفى به اين نكته است كه نور خورشيد از ذات او است؛ در حالى كه نور ماه از طريق تابش خورشيد بر صفحه آن ظاهر مى شود. قرآن اين سخن را زمانى مى گويد كه مردم جهان از آن آگاهى نداشتند.

البته نمى توان انكار كرد كه هريك از اين دو واژه، ممكن است در معنى اعمّ از نور ذاتى و اكتسابى به كار رود؛ و ملاحظه موارد استعمال اين دو واژه در قرآن مجيد و كلمات عرب، شاهد اين مدّعا است. ولى هنگامى كه اين دو در

ص: 187

كنار هم قرار مى گيرند، مى توانند دو معنى متفاوت داشته باشند؛ آن چنان كه در آيه فوق آمده است.

***

همين معنى در آيه دوم به تعبير ديگرى آمده است؛ كه بعد از اشاره به آفرينش هفت آسمان، مى افزايد: «خداوند ماه را در آسمان ها، نور قرارداد، و خورشيد را چراغ روشنى بخش»- در دو آيه ديگر از قرآن نيز از خورشيد تعبير به «سراج» «چراغ» شده است.-(1) و مى دانيم نور چراغ از درون خود آن برمى خيزد و مكتسب از بيرون نيست؛ و در بعضى از متون لغت نيز آمده است كه «ضياء»، شديدتر از «نور» است(2) اين تفاوت نيز ممكن است از تفاوت اول سرچشمه گيرد و به آن باز گردد.(3)

به هر حال، در اينجا قبل از هر چيز انگشت روى نور خورشيد و ماه به عنوان آيات حق و نشانه هاى خداوند گذارده شده است.

خورشيد با نور عالم تاب اش نه فقط بستر موجودات جهان را گرم و روشن مى سازد؛ بلكه سهم عمده اى در پرورش گياهان و زندگى حيوانات دارد.

امروز، اين حقيقت ثابت شده است كه هر حركت و جنبشى كه در كره زمين ديده مى شود از بركت تابش نور آفتاب است. حركت بادها، ابرها، امواج درياها، جريان رودها و آبشارها و حيوانات و انسان ها، اگر درست بينديشيم همه بدون استثناء از نور آفتاب سرچشمه مى گيرد. (دقت كنيد.)

اگر روزى خورشيد خاموش شود و اين اشعه حيات بخش از كره زمين قطع گردد؛ در مدّت بسيار كوتاهى مرگ و سكوت و سكون و ظلمت همه جا را فرا خواهد گرفت.


1- سوره فرقان، آيه 61، سوره نبأ، آيه 13.
2- تفسير كشّاف، جلد 2، صفحه 329- و روح البيان، جلد 4، صفحه 12.
3- توجّه داشته باشيد كه« ضياء» هم به صورت مفرد به كار مى رود هم به صورت جمع. بعضى معتقدند در آيه فوق معنى جمعى دارد و اشاره لطيفى به تركيب نور آفتاب از هفت رنگ است!

ص: 188

نور زيباى ماه نه فقط چراغ شب هاى تاريك ما است و شبروان را در شهر و بيابان ها رهبرى مى كند؛ بلكه روشنايى لطيف و ملايم اش آرام بخش و نشاط آفرين براى همه انسان ها است.

جمعى از كشاورزان نيز معتقدند كه نور ماه در تربيت ميوه ها و گياهان سهم به سزائى دارد.

البته اينها همه درباره نور خورشيد و ماه است؛ در مورد ساير بركات آنها جداگانه بحث خواهد شد.

سپس قرآن در پايان اين آيه اشاره به يكى ديگر از بركات و فوائد مهم اين دو كره آسمانى كرده؛ مى افزايد: «خداوند منزلگاههايى براى ماه مقدر كرد تا شماره سال ها و حساب (زندگى و كارهاى خود) را بدانيد» وَ قَدَّرَهُ مَنازِلَ لِتَعْلَمُوا عَدَدَ السِّنِيْنَ وَ الْحِسابَ

ماه با سير منظّم و حركت دقيق اش تقويم بسيار روشن و زنده طبيعى است كه عالم و جاهل مى توانند آن را بخوانند! و برنامه هاى زندگى خود را براساس آن تنظيم كنند. اگر درست بينديشيم مى دانيم كه مسأله نظم زندگى انسان ارتباط تنگاتنگ و نزديكى با حساب سال و ماه و وجود تقويم منظّم و عمومى دارد؛ و ماه و خورشيد و حركت منظّم زمين به دور خود و به دور آفتاب عهده دار انجام اين مهم اند.

تقويم هاى امروز كه براساس محاسبات منجمّان تنظيم شده به درد كسانى مى خورد كه دسترسى به اين نوشته ها دارند. تنها تقويم طبيعى كه براى همگان محسوس و مشهود و مفيد است تقويمى است كه از حركت ماه به دست مى آيد، از آن زمان كه هلال است تا هنگامى كه به صورت بدر كامل در مى آيد، و بعد رو به محاق مى رود؛ و اگر انسان كمى دقت كند مى تواند شب هاى ماه را دقيقاً با نگاه كردن به مقدار و اندازه ماه تعيين كند، چرا كه ماه هرگز در دو شب به يك حال در آسمان نيست.

همچنين شايد تنظيم برنامه هاى عبادات اسلامى براساس ماه هاى قمرى از

ص: 189

همين جا سرچشمه گرفته است.

مجموع اين جهات سبب شده كه قرآن در پايان آيه مورد بحث مى فرمايد:

«خداوند اين آيات و نشانه هاى خود را براى آنها كه عالمند شرح مى دهد» يُفَصِّلُ اْلآياتِ لِقَوْمٍ يَعْلَمُوْنَ

***

در آيه سوّم و چهارم، سخن از تسخير خورشيد و ماه، براى انسان ها است وَ سَخَّرَلَكُمْ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ

منتها در يك آيه، از حركت اين دو تعبير به دائِبَيْنِ (حركتى طبق عادت و سنّت ثابت دارند)(1) و در آيه ديگر، تعبير به كُلٌ يَجْرِىْ لِاجلٍ مُسَمّىً «هريك از اين دو تا سرآمد معينى به حركت خود ادامه مى دهد» آمده است.

اين جمله، اشاره به مطلبى است كه امروز ثابت شده كه حركت خورشيد و ماه در دراز مدّت، پايان مى گيرد؛ و نظام منظومه شمسى، پس از ميليون ها سال، دگرگون مى شود، و اين خود يكى از معجزات علمى قرآن مجيد است.

البته منظور از حركت خورشيد در واقع حركت زمين به دور خورشيد است؛ زيرا در ظاهر چنين به نظر مى رسد كه خورشيد حركت مى كند، هرچند در واقع، حركت زمين است كه اين احساس را براى انسان به وجود مى آورد، و خورشيد نيز همراه منظومه شمسى داراى حركت مستمرى در درون كهكشان مى باشد كه بعداً به آن اشاره مى شود.

منظور از تسخير خورشيد و ماه و ساير موجوداتى كه قرآن، آنها را مسخّر انسان شمرده، اين است كه: آنها در مسير منافع انسان و خدمت به او، حركت مى كنند. نور خورشيد و ماه، چنانكه گفتيم، نقش مهمّى در زندگى انسان ها و تمامى موجودات زنده دارد، مخصوصاً بدون نور خورشيد يك لحظه زندگى كردن در روى زمين ممكن نيست. حتى در تاريكى شب ما از باقيمانده گرما و


1- « دائبين» از مادّه« دئوب» به معنى ادامه كار طبق يك عادت و سنّت مستمرّ است؛ و تعبيرى براى حركت منظم و حساب شده خورشيد و ماه، از اين تعبير بهتر تصوّر نمى شود.

ص: 190

حرارتى كه از نور آفتاب، در زمين و هواى آن باقى مانده استفاده مى كنيم وگرنه در تايكى شب همه موجودات زنده منجمد مى شدند. منافع ديگرى مانند:

جاد جزر و مدّ در اقيانوس ها كه منشأ خدمات بسيارى است و به خواست خدا در بحث نشانه هاى او در درياها به آن اشاره خواهيم كرد، و همچنين تشكيل تقويم طبيعى و خدمات ديگر.

بدون شك، آنچه امروز ما از بركات خورشيد و ماه مى فهميم، بيش از آن است كه گذشتگان و مخاطبين به اين آيات در آغاز نزول آنها مى فهميدند و به همين دليل درس هاى توحيدى كه ما در جبين آنها مى خوانيم بيش از آن است كه پيشينيان مى خواندند؛ و لذا در پايان آيه مورد بحث مى گويد: خداوند پروردگار شما، چنين كسى است كه اين موجودات را به خدمت شما گماشته و مسخّر فرمانتان كرده، اما كسانى را كه همتاى او مى خوانيد حتى به اندازه پوست يك هسته خرما نيز حاكميت و مالكيت در اين جهان ندارند وَالّذِينْ تَدَعُوْنَ مِنْ دُوْنِهِ ما يَمْلِكُوْنَ مِنْ قِطْمِيْرٍ(1)

***

در پنجمين آيه با صراحت آفرينش شب و روز و خورشيد و ماه را از آيات و نشانه هاى او مى شمرد؛ ولى در عين حال دستور مى دهد مبادا تصوّر كنيد اينها پروردگار و رب شما هستند آنچنانكه آفتاب پرستان و ماه پرستان پنداشته اند، نه، براى آنها سجده نكنيد بلكه براى خداوندى سجده كنيد كه آفريدگار آنها است اگر مى خواهيد او را عبادت كنيد لا تَسْجُدُوْا لِلشَّمْسِ وَ لا لِلْقَمَرِوَ اسْجُدُو اللَّهِ الَّذِىْ خَلَقَهُنَّ انْ كُنْتُمْ ايّاهُ تَعْبُدُوْنَ

به راستى قرآن چقدر حساب شده سخن مى گويد؛ زيرا شمردن بركات مختلف خورشيد و ماه و شب و روز و ساير موجودات اين جهان ممكن است در افكار كوتاه اين اثر را بگذارد كه ما مرهون نعمت هاى اين موجودات هستيم


1- « قطمير» به گفته جمعى از مفسّران پوسته نازك سفيد رنگى است كه هسته خرما را مى پوشاند و به گفته بعضى ديگر، فرو رفتگى كوچكى است كه در پشت هسته خرما وجود دارد؛ و در هر حال كنايه از موجودات بسيار كوچك و بى ارزش است.

ص: 191

پس در برابر آنها سجده بجا آوريم و نيايش كنيم همانگونه كه بسيارى از بت پرستان در طول تاريخ از همين رهگذر گرفتار شده اند.

قرآن مى گويد چشم باز كنيد و ديده اى سبب سوراخ كن داشته باشيد تا اسباب را در نورديده، و در پشت پرده اسباب، ذات مسبّب الاسباب را ببينيد و جبين بر درگاه او بر خاك بگذاريد و هرگز فريب اسباب را نخوريد و در عالم اسباب گم نشويد.

***

ششمين و هفتمين آيات مورد بحث به وضوح سخن از حركت خورشيد و ماه و قرارگاه هاى خورشيد و منزلگاه هاى ماه مى گويد؛ و در پايان اين آيات تصريح شده است كه اين اجرام آسمانى هركدام در فلك و مدار و مسير خود شناوراند وَ كُلٌّ فِى فَلَكٍ يَسْبَحُوْنَ(1) اين تعبيرات نيز از شگفتيهاى قرآن مجيد از يكسو و از عجائب عالم آفرينش و علم و قدرت خداوند از سوى ديگر است.

در اينكه منظور از جمله وَ الشَمْسُ تَجْرى «خورشيد جريان دارد» و واژه لمستقّرلها «به سوى قرارگاهش» چيست؟ در اينجا تفسيرهاى متعدّدى وجود دارد:

نخست اينكه: منظور همان حركت ظاهرى خورشيد است كه از هنگام طلوع شروع مى شود و قرارگاهش، غروب است كه از نظرها پنهان مى گردد (البته مى دانيم اين در واقع نتيجه حركت زمين به دور خويش است، كه چنين پديده اى را به نظر ما مجسّم مى كند.)

دوّم اينكه: منظور حركات محورى خورشيد است كه از آغاز فصل بهار روى به سمت شمال كره زمين مايل مى شود؛ و اين حركت تا آغاز فصل تابستان ادامه دارد و در آغاز فصل تابستان (در نيم كره شمالى) محاذى مدار رأس السرطان (مدار 23 درجه شمالى) قرار مى گيرد كه آن را ميل اعظم شمالى


1- « يسبحون» از ماده« سباحت» به معنى حركت سريع در آب يا هوا است.( مفردات راغب)

ص: 192

مى نامند، سپس، حركت خود را رو به سوى جنوب آغاز مى كند و در اوّل فصل پائيز محاذى خط استواء مى رسد، و از آن پس به سوى جنوب كره زمين مايل مى شود، و اين حركت تا آغاز فصل زمستان ادامه دارد كه محاذى مدار رأس الجدى (مدار 23 درجه جنوبى) مى رسد، كه آن را ميل اعظم جنوبى مى دانند، و باز حركت آن به سوى شمال آغاز مى گردد، و فصل بهار محاذى خط استواء است.

بنابراين منظور از جريان خورشيد، همين ميل شمالى و جنوبى است؛ و منظور از «مستقر»، آخرين نقطه ميل اعظم شمال و جنوب است. (مدار رأس السرطان و رأس الجدى).

البته معلوم است كه اين حركت نيز ناشى از حركت انتقالى زمين به دور آفتاب، با توجّه به انحراف 23 درجه اى محور زمين مى باشد؛ ولى به نظر ما چنين مى رسد كه خورشيد داراى حركت است.

سوّم، منظور حركت وضعى خورشيد به دور خود است؛ زيرا امروز ثابت شده كه خورشيد نيز برگرد محور خود مى چرخد- مدّت اين حركت را در يك دوره كامل معادل 25 روز و نيم ذكر كرده اند- در اين صورت «لام» در «لمستقرلها» به معنى «فى» خواهد بود؛ يعنى خورشيد در قرارگاهش حركت دارد. (البتّه بعضى از مفسّران به اين تفسير اشكال كرده اند كه با مفهوم كلمه «تجرى» سازگار نيست.

چهارم، منظور حركت خورشيد در برج هاى آسمانى است كه در دوازده ماه سال، هر زمان در مقابل يكى از اين برج هاى دوازده گانه قرار دارد و محاذى يكى از اين صورت هاى فلكى ستارگان است؛ و از همين جا است كه برج هاى دوازده گانه سال پديد مى آيد.(1) بنابراين منظور از «مستقر» و قرارگاه، انتهاى اين دوره است.


1- منظور از برج در اينجا مجموعه اى از ستارگان است كه روى هم رفته صورت خاصّى راتشكيل مى دهند؛ و برج هاى دوازده گانه به ترتيب زير است: حمل، ثور، جوزا، سرطان، اسد، سنبله، ميزان، عقرب، قوس، جدى، دلو و حوت.

ص: 193

پنجم و ششم حركت هايى است كه در اين اواخر دانشمندان براى خورشيد كشف كرده اند: در يك حركت خورشيد با مجموعه منظومه شمسى در دوران كهكشان ما به سوى يكى از صورت هاى معروف فلكى به نام: صورت الجاثى، كه نسبت به خورشيد در سمت شمال واقع شده است حركت مى كند؛ و ما در اين حركت هر سال بيش از ششصد ميليون كيلومتر پيش مى رويم. اين درست به آن مى ماند كه عدّه اى در سالن يك هواپيما دور يك مركز مشغول حركت دورانى باشند و هواپيما همه را به يك سمت با سرعت پيش مى برد و گاه به قدرى حركت هواپيما نرم و ملايم است كه اين حركت سريع براى انسان به هيچ وجه معلوم نيست.

حركت ديگر حركتى است كه منظومه شمسى همراه بقيّه كهكشان به دور مركز اصلى اين كهكشانى كه ما متعلّق به آن هستيم مى چرخد؛ و اگر تعجّب نكنيد سرعت سير اين حركت را سرعت سرسام آورى معادل نهصد هزار كيلو متر در ساعت (البته كمى بيشتر) محاسبه كرده اند.(1)

طبق اين تفسير منظور از «مستقر» همان قرارگاهى است كه در پايان جهان و آستانه قيامت خورشيد بدان مى رسد و در آنجا خورشيد بى فروغ مى گردد و نظام اش متلاشى مى شود.

البته تفسيرهايى كه ذكر شد با هم منافاتى ندارد و مى تواند تمام اين تفاسير شش گانه در مفهوم آيه جمع باشد؛ چرا كه نه زمين يك نوع حركت دارد و نه خورشيد.

تعبير به «يَسْبَحُونَ» «شنا مى كنند» تعبير لطيفى است كه از حركت سريع و در عين حال نرم و موزون و معتدل خورشيد و ماه حكايت مى كند.

در مورد ماه نيز قرآن در آيات فوق منزلگاه هاى معيّنى براى آن ذكر كرده و مى گويد: «ما براى ماه منزلگاه هايى مقدر ساختيم» وَالْقَمَرَ قَدَّرْناهُ مَنازِلَ


1- به كتاب: از جهان هاى دور، صفحه 293، و تسخير ستارگان، صفحه 392 مراجعه فرمائيد.

ص: 194

و منظور همان منزل هاى بيست و هشت گانه اى است كه ماه از آغاز هلال تا موقع محاق (تاريكى مطلق) طى مى كند و در شب بيست و هشتم باز به صورت هلال بسيار باريكى درمى آيد كه زرد و كم فروغ و كم نور است و در دو شب باقيمانده كه آن را محاق مى گويند قابل رؤيت نيست.

قرآن هلال باريك آخر ماه را تشبيه به عُرْجُونِ قَدِيْم (شاخه كهنه (قوسى شكل و زرد رنگ) خرما» كرده است(1) و اين تعبيرى است بسيار لطيف و جالب از جهات مختلف.

اين بحث را كه شايد كمى هم طولانى شد با ذكر دو نكته پايان مى دهيم:

نخست اينكه منظور از «فَلَكْ» در آيات فوق همان معنى لغوى آن است نه آن معنايى كه علماى هيئت در قديم قائل بودند. زيرا «فلك» در لغت به معنى مدار ستارگان است و گاه به هر موجود دايره مانندى كه از اطرافش بلندتر باشد، اطلاق مى شود؛ و به عقيده راغب در اصل از مادّه «فُلك» (بر وزن قفل) كه به معنى كشتى است گرفته شده؛ زيرا كشتى ها حركت هاى دورانى در مسير خود در درياها دارند.(2)

ولى منجّمان قديم به پيروى از بطلميوس معتقد بودند كه آسمان از طبقات نه گانه اى كه مانند پوست پياز روى هم قرار گرفته است تشكيل شده؛ ولى چون اين طبقات از مادّه شفّاف بلور مانندى است كه ستارگان و كواكب، در وسط آنها ميخكوب شده است، و با گردش افلاك گردش مى كند، تنها گردش ستارگان به چشم مى خورد، و از گردش افلاك چيزى نمايان نيست.

البته اين اعتقاد، امروز به طور كامل ابطال شده، و مسلّم گشته است كه ستارگان در فضاى بى كران معلق اند و تحت قانون جاذبه و دافعه در مسيرهاى معيّنى در حركت اند؛ و قابل توجّه اينكه قرآن در زمانى نازل شد كه همان هيئت


1- « عرجون» از مادّه« انعراج» به معنى اعوجاج و كجى است؛ و بعضى آن را به معنى آن قسمت از شاخه قوسى شكل مى دانند كه بر درخت خرما بعد از چيدن ميوه باقى مى ماند و« قديم» به معنى كهنه است.
2- لسان العرب و مفردات، راغب مادّه« فلك».

ص: 195

قديم بطلميوسى با تمام قدرت برجوامع علمى حكومت مى كرد، ولى تعبيرات قرآن- مانند تعبير به «جريان» و «سباحت» (شناورى) كه در آيات فوق آمده- به هيچ وجه با هيئت قديم، سازگار نيست و با آخرين اكتشافات مسلّم علمى، امروز هماهنگ است. (دقت كنيد.)

***

در هشتمين و نهمين آيه، سوگندهايى انديشه برانگيز، ياد شده است. در يك جا مى فرمايد: «به پروردگار مشرق ها و مغرب ها سوگند»: فَلا أُقْسِمُ بِرَبِّ الْمَشارِقِ وَ الْمَغارِبِ اين تعبير ممكن است به مشرق ها و مغرب هاى مختلف مكانى اشاره باشد، چرا كه كرويّت زمين سبب مى شود كه به تعداد مناطق روى اين كره، مشرق و مغرب وجود داشته باشد، و يا اشاره به مشرق ها و مغرب هاى زمانى باشد؛ زيرا مى دانيم حركت زمين به دور آفتاب سبب مى شود كه هرگز دو روز پشت سرهم خورشيد از يك نقطه طلوع و غروب نكند.

اين تفاوت مشرق ها و مغرب ها كه با نظم بسيار دقيق و حساب شده انجام مى گيرد از يكسو سبب پيدايش فصول چهارگانه سال با آن همه بركات است، و از سوى ديگر باعث تعديل حرارت و برودت و رطوبت در سطح زمين مى شود، و زندگى انسان ها و حيوانات و گياهان را سر و سامان مى بخشد كه هريك از اينها آيتى از آيات خدا و نشانه اى از نشانه هاى او است.

در جاى ديگر، قسم به ماه مى خورد، و به شب هنگامى كه پشت كند و به صبح هنگامى كه چهره بگشايد؛ سپس مى افزايد: اين سوگندها براى اين است كه هشدارى در زمينه معاد دهد و بگويد: «حوادث هولناك قيامت و دوزخ از مسائل مهم است» انَّها لِا حْدَى الْكُبَرِ(1)

در آغاز سوره شمس نيز به خورشيد، و اشعّه جان پرورش، و ماه و هنگامى كه در پى غروب خورشيد در آيد سوگند ياد شده است.(2)


1- فخررازى مى گويد: دوزخ، مقامات و دركات هفت گانه اى دارد؛ به اين ترتيب: جهنم، لَظى، حطمه، سعير، سقر، جحيم و هاويه( جلد 30، صفحه 209).
2- جمعى آن را اشاره به بدر كامل( ماه شب چهارده) مى دانند كه بلافاصله بعد از غروب خورشيد طلوع مى كند و اين كامل ترين و زيباترين چهره ماه است.

ص: 196

اين را نيز مى دانيم كه هميشه سوگند به چيزى ياد مى شود كه داراى اهميّت خاصّى باشد؛ و اگر اين سوگند از شخص بزرگى صادر شود اهمّيّت بيشترى خواهد داشت، و اگر براى موضوع مهمّى سوگند ياد شود باز اهمّيّت بيشترى پيدا مى كند. حال فكر كنيد وقتى خداوند بزرگ براى مسأله مهم معاد به خورشيد و ماه سوگند ياد مى كند، دليل بر عظمت فوق العاده اين دو اختر تابناك است، و گوياى اين واقعيّت مى باشد كه اين دو اختر از نظر قرآن اهمّيّت فوق العاده اى دارند.

وانگهى چرا خداوند براى اثبات مسأله قيامت و حساب به كواكب آسمانى و شب و روز سوگند ياد مى كند؟ براى اينكه نظام حاكم بر اين امور نشان مى دهد كه تمام ذرّات عالم داراى حساب است؛ بنابراين چگونه ممكن است اعمال انسان ها كه گل سر سبد عالم هستى هستند بدون حساب و كتاب باشد، و معاد و محكمه عدالتى وجود نداشته باشد.

***

دهمين و آخرين آيه مورد بحث سخن از نعمت وجود ستارگان و نظم دقيقى كه بر آنها حاكم است به ميان آورده؛ مى گويد: «خداوند همان كسى است كه ستارگان را براى شما قرارداد تا در تاريك هاى صحرا و دريا به وسيله آن هدايت شويد» وَ هُوَ الَّذِىْ جَعَلَ لَكُمْ النُّجُومَ لِتَهْتَدوا بِها فِى ظُلُماتِ الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ

سپس مى افزايد: «ما نشان هاى خود را براى كسانى كه عالمند بيان داشتيم» قَدْ فَصَّلْنَا اْلآياتِ لِقَوْمٍ يَعْلَمُوْنَ

هميشه و در تمام طول تاريخ يكى از مهمترين وسائل راه يابى انسان در شب هاى تاريك، ستارگان آسمان بوده اند كه با كمك آنها در سفرهاى دريا و بيابان از گمراهى نجات مى يافته اند. حتى جمعى از دانشمندان معتقدند كه پرندگان مهاجر، همان پرندگانى كه گاه در طول سال هزاران كيلومتر راه را طى

ص: 197

مى كنند، و جمعى از آنها شب و روز بدون وقفه به پرواز خود ادامه مى دهند، مسير دقيق خود را روزها از آفتاب، و شب ها از ستارگان آسمان پيدا مى كنند؛ به همين دليل اگر هوا كاملًا ابرى باشد موقّتاً توقّف مى كنند تا آسمان باز و ستارگان پيدا شوند! و عجب اينكه فصول سال را نيز مى توان از روى ستارگان تشخيص داد.

به هر حال اين آيه همه انسان هاى انديشمند را متوجّه اين نكته مى كند كه حركت ستارگان در آسمان و قرارگاه آنها در اين صحنه عظيم از نظم و حساب مخصوصى برخوردار است؛ وگرنه هيچ كس به وسيله آنها نمى توانست راه خود را در ظلمت شب پيدا كند.

اين نظام نشان مى دهد كه خالق مدبّر آگاهى براى آن برنامه ريزى كرده، و به اين ترتيب نظام حاكم بر ستارگان آسمان ما را از ظلمت شرك و كفر نيز رهائى مى بخشد!

با پيشرفت علم و دانش فلكى، دانشمندان موفّق شده اند سرعت سير بسيارى از كواكب آسمان، و حجم و فاصله و ساير خصوصيات آنها را اندازه گيرى كنند؛ و از اين طريق به حقايق تازه اى از اين نظام بزرگ راه يابند.

درست است كه امروز ابزار و وسائل دقيقى اختراع شده كه انسان به كمك آنها مى تواند راه خود را در ديا و صحرا پيدا كند؛ ولى نبايد فراموش كنيم كه همه مسافران دريا و صحرا از اين وسائل مختلف علمى برخوردار نيستند.

بعلاوه گاهى در اين ابزار و آلات دقيق اختلالاتى رخ مى دهد كه مايه گمراهى است، و اگر انسان از مواقع و مواضع نجوم و ستارگان آگاه باشد مى تواند حتى خطاهاى اين ابزار را به وسيله آن اصطلاح كند.

در بعضى از روايات اهل بيت عليهم السلام تفسير ديگرى براى آيه فوق ذكر شده كه مى تواند جزء بطون و معانى ثانويه آيه محسوب شود؛ و آن اينكه منظور از «نجوم» همان رهبران الهى و پيشوايان معصوم اند كه مردم به وسيله آنها در بيابان هاى تاريك حيات از گمراهى نجات مى يابند. چنانكه در تفسير على بن

ص: 198

ابراهيم در توضيح معنى آيه وَ هُوَ الَّذِىْ جَعَلَ لَكُمُ النُّجُوْمَ لِتَهْتَدُوابِها فى ظُلُماتِ الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ آمده است كه فرمود: «النُّجُومُ، آلُ مُحَمَّدٍ»: «ستارگان آل محمد هستند»(1) البته جمع ميان اين دو معنى، (ستارگان مادى و معنوى و نجات ظاهرى و باطنى) امكان پذير است.

***

توضيحات:
1- شناسنامه خورشيد!

كره خورشيد امروز براى ما تقريباً يك كره شناخته شده است، و مى دانيم يك ميليون و سيصد هزار مرتبه از زمين بزرگتر است. يعنى اگر كره خورشيد ميان تهى بود ممكن بود، يك ميليون و سيصد كره زمين در آن، جاى مى گرفت! اين عظمت خيره كننده با توجّه به قطر متوسط خورشيد- كه قريب يك ميليون و چهارصد هزار كيلومتر است- روشن تر مى شود.

فاصله آن با ما تقريباً 150 ميليون كيلومتر است؛ و نور آن كه با سرعت 300 هزار كيلومتر در ثانيه راه طى مى كند در حدود هشت دقيقه به ما مى رسد.

جرم عظيم خورشيد، سبب مى شود كه وزن مخصوص اشياء در آن، بسيار سنگين باشد. مثلًا انسانى كه در كره زمين، شصت كيلوگرم وزن دارد، اگر در سطح خورشيد باشد بيش از 1500 كيلوگرم وزن خواهد داشت!

وزن خورشيد را دانشمندان، معادل دو ميليارد ميليارد تُن- يعنى عدد 2 كه در كنار آن 27 صفر باشد- برآورد كرده اند؛ و بالاخره سنّ خورشيد را از آن زمان كه به شكل كنونى در آمده است، حدود پنج ميليارد سال تخمين مى زنند.

خورشيد حداقل، سه گونه حركت دارد: حركتى به دور خود (تقريباً در هر 25 روز يكبار) و حركتى همراه منظومه شمسى در دل كهكشان به سوى صورت فلكى الجاثى كه در هر ساعت بيش از ششصد كيلومتر از مكان خودش


1- تفسير نورالثقلين، جلد 1، صفحه 750، حديث 203.

ص: 199

دور مى شود، و حركتى به دور مركز كهكشان، و در اين حركت در هر 250 ميليون سال يك بار به دور اين مركز مى چرخد.

اما حرارت سطح و مركز خورشيد بسيار عجيب است. محاسبات دانشمندان نشان مى دهد كه حرارت سطح خورشيد حداقل معادل 6000 درجه سانتيگراد است؛ همان حرارتى كه در كره زمين در هيچ آزمايشگاه و در هيچ كوره اى به وجود نمى آيد. دليل آن هم روشن است؛ زيرا تمام مواد ديرگدازى كه سراغ داريم و ممكن است با آن كوره اى ساخت، نه تنها در چنين حرارتى ذوب، بلكه به صورت بخار در مى آيند؛ و به همين دليل تمام مواد موجود در سطح خورشيد همواره به صورت بخار است!

از آن عجيب تر حرارت عمق آن است كه بالغ بر 2 ميليون درجه سانتيگراد مى شود!

از سطح خورشيد شعله هايى زبانه مى كشد كه ارتفاع آنها گاهى بالغ بر 160 هزار كيلومتر است؛ و كره زمين به آسانى مى تواند در وسط آن گم شود. (زيرا قطر كره زمين بيش از 12 هزار كيلومتر نيست.)

اين حرارت به واسطه سوختن به وجود نمى آيد؛ والّا به گفته: ژرژ گاموف در كتاب پيدايش و مرگ خورشيد اگر جرم خورشيد از زغال سنگ خالص ساخته شده بود در عرض چند هزار سال به كلّى تمام مى شد، و چيزى جز خاكستر برجاى نمى ماند. حقيقت اين است كه مفهوم سوختن در مورد خورشيد صادق نيست آنچه صدق مى كند انرژى حاصل از تجزيه هاى اتمى است. ولى با اين حال طبق محاسبات دانشمندان هر ثانيه اى كه بر خورشيد مى گذرد 4 ميليون تن از وزنش كاسته مى شود، يعنى اين مقدار از اتم هايش تبديل به انرژى مى گردد، گرچه اين مطلب در كوتاه مدّت تأثيرى در وضع خورشيد ندارد، ولى مسلّماً در دراز مدّت به نابودى خورشيد كمك خواهد كرد، و همانگونه كه قرآن صريحاً در آياتش گفته، روزى اين چراغ عظيم و پر

ص: 200

فروغ آسمان بى فروغ مى گردد.(1)

***

2- بركات عظيم خورشيد

ما هر قدر درباره فوائد وجود اين كره آسمانى و تأثير عميق آن در زندگى انسان و ساير موجودات زمينى بحث كنيم، كم گفته ايم؛ و در حقيقت يك كتاب بزرگ در اين زمينه مى توان نگاشت كه فهرست قسمتى از آن چنين است:

1- جاذبه خورشيد سبب مى شود كره زمين در مدار ثابت خود به گردش ادامه دهد؛ وگرنه به صورت كره اى سرگردان در اين فضاى بى كران به گوشه اى پرتاب مى شد.

2- حرارت ناشى از خورشيد كه روزها مستقيماً مى تابد و شب ها به صورت ذخيره در اجسام روى زمين به سوى ما باز مى گردد؛ موجب رشد و نمو گياهان و ادامه حركت و حيات حيوانات است.

خورشيد نورى بسيار سالم و رايگان و به طور دائم نه چندان گرم و سوزان و نه سرد و بى روح در اختيار انسان ها مى گذارد؛ و اگر قيمت انرژى حاصل از خورشيد را با قيمت منابع ديگر انرژى حساب كنيم خواهيم ديد كه اگر قرار بود براى نور و حرارتى كه به طور رايگان از خورشيد دريافت مى كنيم طبق بهاى معمولى برق پول بپردازديم لازم بود مردم روى زمين در هر ساعت يك ميليارد و هفتصد ميليون دلار پول بپردازند!

حال بايد فكر كرد كه اين هزينه براى يك سال چقدر خواهد بود؟!

به تعبير ديگر اگر مردم روى زمين بخواهند حرارتى را كه خورشيد به آنها


1- اقتباس از كتاب هاى: 1- ساختمان خورشيد 2- نجوم بى تلسكوپ 3- پيدايش و مرگ خورشيد 4- تاريخ علوم 5- از جهان هاى دور 6- اسلام و هيئت.

ص: 201

مى دهد با افروختن زغال سنگ تأمين كنند بايد 61 هزار ميليارد تن زغال سنگ براى هر سال تهيه نمايند، يا به عبارت ديگر براى هريك نفر 20 هزار تن!(1) چه هزينه گزافى؟!

3- مى دانيم نور خورشيد مركب از 17 نور است كه در هم تركيب شده و به صورت نور سفيد و تابان كنونى در آمده است. اين نور به گياهان كمك مى كند كه گاز كربونيك هوا را جذب كرده و در مقابل اكسيژن كه مايه حيات ما است پس دهد، و به كربن گيرى گياه و پرورش آن كمك كند.

ما معمولًا اشياء را به وسيله رنگ هاى آن تميز مى دهيم؛ و اين رنگ ها به طور كامل در پرتو نور آفتاب پيدا مى شود، زيرا هر موجودى طبق ساختمان خود بخش هايى از رنگ هاى خورشيد را جذب مى كند، و آن بخش جذب نشده همان است كه ما رنگ آن موجود مى ناميم. يعنى مثلًا برگ سبز گياهان تمام رنگ هاى خورشيد جز رنگ سبز را در خود مى مكد و جذب مى كند؛ پس نور خورشيد پديده آورنده تمام رنگ ها است.

4- اشعه ماوراء بنفش كه يكى از پرتوهاى خورشيد است براى از بين بردن 90 درصد از ميكرب ها مفيد است؛ و عمل ضد عفونى را به نحو كامل انجام مى دهد، و اگر نبود كره زمين تبديل به بيمارستان بزرگى مى شد و شايد به همين دليل يكى از مطهّرات در اسلام تابش مستقيم نور آفتاب ذكر شده است. (البته با شرايط مخصوص).

5- دانشمندان با متمركز ساختن نور و حرارت خورشيد به وسيله ذرّه بين هاى محدّب بسيار بزرگ توانسته اند حرارت زيادى توليد كنند كه كارخانه هاى مهمّى را مى تواند بگرداند؛ و شايد در آينده نه چندان دور بسيارى از تأسيسات مهم صنعتى با استفاده از نور آفتاب گردش كند، و در خانه ها جانشين برق گردد.

6- مسأله پيدايش ابرها، بر اثر تابش آفتاب بر سطح اقيانوس ها و سپس پيدايش بادها بر اثر تفاوت درجه حرارت مناطق روى زمين، آن هم به خاطر تابش آفتاب، سپس حركت ابرها به سوى زمين هاى تشنه و نزول باران


1- نجوم بى تلسكوپ، صفحه 74.

ص: 202

حيات بخش يكى ديگر از فوائد بسيار مهم نور و حرارت آفتاب است.

7- حركت منظّم خورشيد در برج هاى آسمانى (صور فلكى) و طلوع و غروب حساب شده آن كه با نظم و تفاوت دقيق و حساب شده اى در ايّام سال، صورت مى گيرد؛ علاوه بر تشكيل فصول مختلف، به پيدايش تقويم و حساب منظّم زمان كه براى زندگى اجتماعى بشر فوق العاده اهمّيّت دارد، كمك مى كند.(1)

***

3- ماه و بركات آن

ماه كره نسبتاً كوچكى است كه طبق محاسبات دانشمندان 49 مرتبه از كره زمين كوچك تر است؛ و به همين دليل نيروى جاذبه آن يك ششم نيروى جاذبه زمين مى باشد، و فاصله متوسط آن از كره زمين بيش از 384 هزار كيلومتر مى باشد، و به همين دليل نور ماه كمى بيش از يك ثانيه، به ما مى رسد.

سرعت سير آن به دور كره زمين تقريباً در هر ثانيه، يك كيلومتر است، و در يك ماه قمرى (كمى بيش از 29 روز) يك بار به دور كره زمين گردش مى كند؛ و در همين مدّت نيز يك بار به دور خود مى گردد و چون اين دو حركت، هماهنگ است، آن سمت از ماه كه روى به كره زمين است، هميشه ثابت مى باشد، و اگر تعجّب نكنيد نور ماه، در شب بدر كه به حدّ كامل مى رسد 460 هزار مرتبه از نور خورشيد كمتر است، ولى همين نور مختصر شب هاى مهتابى را، روشن مى كند، و چراغى پر فروغ و زيبا و دل انگيز با منظره اى بسيار شاعرانه و دلپذير به وجود مى آورد.

نه تنها در آيات فوق، كه در آيات زيادى از قرآن مجيد، به ماه و بركات و فوائد آن اشاره شده، و در آياتى نيز به آن، قسم ياد شده است. مجموعاً در بيست و هفت آيه از قرآن، سخن از «قمر» به ميان آمده، و در هفت آيه از اين


1- چنانكه گفتيم عامل پيدايش اين امور در واقع، حركت انتقالى زمين به دور خورشيد است؛ ولى چون در ظاهر، معلول حركت خورشيد، ديده مى شود، قرآن مجيد، خورشيد و ماه را هر دو« حسبان»( وسيله اى براى نظم و حساب) مى شمرد( سوره انعام- آيه 96).

ص: 203

آيات به تسخير ماه اشاره شده است كه از اهمّيّت فوائد آن در زندگى بشر حكايت مى كند.(1) فوائد و بركات ماه نيز بسيار است كه به قسمتى از آن فهرست وار در اينجا اشاره مى شود:

1- گردش منظّم ماه به دور كره زمين، تقويم طبيعى جالبى را به وجود مى آورد كه شرح آن در بحث هاى گذشته تفسيرى بيان شد.

2- روشنايى ملايمى كه ماه ايجاد مى كند هرچند تاريكى شب را به كلّى از ميان نمى برد- و نبايد از بين ببرد چون اين تاريكى خود فلسفه مهمّى دارد- ولى تا حد قابل توجّهى مى تواند به انسان در بسيارى از شب ها كمك كند تا راه خود را در شهرها و بيابان ها و درياها پيدا كند. مخصوصاً نور ماه چنان آرام بخش و ملايم است كه مزاحم خواب و استراحت شبانه انسان و موجودات ديگر نيست؛ بلكه انسان در نور ماه آرامش خاصّى احساس مى كند.

3- مسأله جزر و مد درياها يكى از آثار مهم وجود ماه است. كسانى كه در كنار درياهاى آزاد رفته باشند مى توانند در هر شبانه روز ناظر اين معنى باشند كه دو بار آب دريا پائين و بالا مى آيد، و از آن تعبير به جزر و مد مى شود، و تقريباً هر كدام در حدود 6 ساعت طول مى كشد.

به هنگام مد آب بالا آمده و بسيارى از سواحل را مى پوشاند، و به هنگام جزر پائين مى رود و قسمتى از كف درياها آشكار مى شود.

اين جزر و مد فوائد بسيار مهمّى در زندگى بشر دارد؛ از جمله: عقب زدن رودخانه هاى آب شيرين كه به دريا مى ريزد و مشروب ساختن زمين هاى وسيعى به كمك آن؛ همانگونه كه در نخلستان هاى وسيع و گسترده ساحلى خوزستان ديده مى شود.

از ديگر استفاده هاى جزر و مد در كارخانه ها براى حركت توربين ها است و فعاليّت در مخازن الكتريسته و نيز استفاده براى كشتيرانى به طورى كه


1- سوره اعراف، آيه 54، سوره رعد، آيه 2، سوره ابراهيم، آيه 33، سوره نحل، آيه 12، سوره لقمان، آيه 29، سوره فاطر، آيه 13، سوره زمر، آيه 5.

ص: 204

كشتى هاى بزرگ به هنگام مد مى توانند در بسيارى از ساحل ها پهلو بگيرند و بارگيرى يا تخليه بار كنند، و همچنين براى شتشوى بندرها، ماهى گيرى، به هم زدن آب دريا و تعديل حرارت و مواد تركيب آن، و امور ديگر.(1)

4- ماه و خورشيد در كلمات پيشوايان بزرگ اسلام.

هنگامى كه چشم امام سجّاد على بن الحسين عليه السلام به هلال ماه مى افتاد آن را مخاطب ساخته، اين كلمات را كه يك پارچه درس توحيد و خداشناسى است زمزمه مى فرمود: «أَيُّها الْخَلْقُ الْمُطِيْعُ! الدّائِبُ السَّرِيْعُ الْمُتَرَدِّدُ فِى مَنازِلِ التَّقْدِيْرِ الْمُتَصَرِّفُ فِى فَلَكِ التَّدبِيْرِ، آمَنْتُ بِمَنْ نَوَّرَبِكَ الظُّلَمَ، وَ أَوْضَحَ بِكَ الْبُهَم، وَ جَعَلَكَ آيَةً مِنْ آياتِ مُلْكِهِ، وَ عَلامَةً مِنْ عَلاماتِ سُلْطانِهِ ... سُبْحانَهُ ما أَعْجَبَ مادَبَّرَ فى أمْرِكَ وَ أَلْطَفَ ما صَنَعَ فِى شَأنِكَ جَعَلَكَ مِفْتاحَ شَهْرٍ حادِثٍ لِامْرٍ حادِثٍ ...»:

«اى مخلوق مطيع! واى گردنده سريع كه در منزل گاه هاى معين پيوسته در رفت و آمدى، و در فلك تدبير متصرّفى، ايمان آوردم به كسى كه تاريكى ها را به وسيله تو روشن ساخته، و مبهمات را با تو واضح كرده، و تو را نشانه اى از نشانه هاى حكومت، و علامتى از علامات سلطانش قرار داده ... منزّه است او، چقدر عجيب كار تو را تدبير فرموده! و چه لطيف است آنچه در شأن تو انجام داده! تو را كليد ماه نو، براى كار نو قرار داده است ...».(2)

امام صادق عليه السلام در روايت مفضّل مى فرمايد:

«اى مفضّل! در طلوع و غروب خورشيد انديشه كن كه خداوند حاكميت روز و شب را با آن برپا مى دارد. اگر طلوع خورشيد نبود كار جهان به كلّى به هم مى خورد، و مردم توانايى بر امر معاش و تدبير كارهايشان را نداشتند، دنيا براى آنها تاريك، و زندگى با نبودن نور خورشيد و آثار آن ناگوار مى شد، و فوائد طلوع آفتاب آشكار است و بى نياز از شرح. در منافع غروب آن بينديش، اگر


1- اعجاز قرآن از نظر علوم امروز، و دائرة المعارف مصاحب و كتب ديگر.
2- بحارالانوار، جلد 55، صفحه 178، حديث 36.

ص: 205

غروب آفتاب نبود مردم آرامش و قرار نداشتند، با اينكه احتياج زيادى براى آسايش جسم و آرامش روح به آن دارند ...

سپس در ارتفاع و انخفاض خورشيد كه سبب پيدايش فصول چهارگانه و منافع و آثار آن است، بينديش ... و همچنين در انتقال خورشيد در برج هاى دوازده گانه براى تكميل دوره سالانه ... اين تغيير موضع آفتاب سبب رسيدن غلّات و ميوه ها و آغاز نشو و نماى گياهان است ...

به كيفيّت طلوع خورشيد در اين جهان بنگر كه چگونه خدواند براى آن برنامه ريزى كرده. اگر خورشيد در يك گوشه از آسمان ثابت مى ماند، هرگز شعاع و منافع آن به نقاط زيادى نمى رسيد، گردش آن سبب مى شود كه همه موجودات از آن بهره گيرند.

آيا مردم نمى بينند اين امور مهمّه چگونه انجام مى گيرد؟ و هيچگونه تخلّف و ناموزونى در امورى كه به سود مردم جهان و بقاى آن است در آن ديده نمى شود!

به وسيله ماه خدا را بشناس كه مردم با نظام مخصوص اش ماه ها را مى شناسند و حساب سال را نگه مى دارند ... ببين چگونه شب هاى تاريك را روشن مى سازد؟ و چه فايده اى در آن نهفته است؟ زيرا با تمام نيازى كه مردم براى آرامش و خنك شدن هوا به ظلمت شب دارند؛ صلاح اين نيست كه شب ها يك پارچه تاريك باشد كه هيچ كارى نتوان انجام داد. بلكه گاه مردم به خاطر تنگى وقت يا گرماى هوا در اعمال روزانه، نياز به ادامه كار در شب دارند، در اين حالت مى توانند قسمتى از كارهاى لازم را در نور ماه انجام دهند، و اينكه نور ماه در همه شب نيست، و از نور خورشيد كمتر است، براى اين است كه مردم برنامه مفصّلى براى كار در شب نچينند و آرامشى كه منظور است به كلّى از دست نرود.»(1)


1- بحارالانوار، جلد 55، صفحه 175، حديث 35( با تلخيص).

ص: 206

9- نشانه هاى او در آفرينش شب و روز

اشاره:

گرچه روز و شب از پديده هايى است كه به وسيله نور آفتاب و حركت زمين پيدا مى شود، و جزء بركات آنها محسوب مى گردد؛ ولى از آنجا كه قرآن در آيات توحيدى اش توجّه خاصّى به اين دو كرده، و در آيات فراوانى روى اين دو مسأله تكيه نموده است؛ لازم است جداگانه مورد توجّه قرار گيرد، تا نشانه هاى آن ذات بى نشان را در آن ببينيم و به آفريننده و پروردگار جهان هستى آشناتر شويم و به او عشق ورزيم و سر بر آستانش نهيم.

با اين اشاره به دوازده آيه زير گوش جان فرا مى دهيم:

1- وَ هُوَ الَّذِىْ خَلَقَ اللَّيْلَ وَ النَّهارَ وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ(1)

2- يُقَلِّبُ اللَّهُ اللَّيْلَ وَ النَّهارَ انَّ فى ذلِكَ لَعِبْرَةً لِاؤُلِى اْلأَبْصارِ(2)

3- هُوَ الَّذِى جَعَلَ لَكُمُ اللَّيْلَ لِتَسكُنُوا فِيْهِ وَ النَّهارَ مُبْصِراً انَّ فى ذلِكَ لَاياتٍ لِقَوْمٍ يَسْمَعُوْنَ(3)

4- وَ مِنْ آياتِهِ اللَّيْلُ وَ النَّهارُ وَ الشَّمْسُ وَ الْقَمَرُ(4)

5- وَجَعَلْنَا الْلَّيْلَ وَ الْنَّهارَ آيَتَيْنِ فَمَحوْنا آيَةَ اللَّيْلِ وَجَعَلْنا آيَةَ النَّهارِ مُبْصِرَةً لِتَبْتَغُوا فَضْلًا مِنْ رَبِّككُمْ وَ لِتَعْلَمُؤا عَدَدَ السِّنِيْنَ وَ الْحِسابِ(5)

6- وَجَعَلْنَا الْلَّيْلَ لِباساً- وَجَعَلْنا النَّهارَ مَعاشاً(6)

7- وَ هُوَ الَّذِىْ جَعَلَ اللَّيْلَ وَ النَّهارَ خِلْفَةً لِمَنْ أَرادَ أَنْ يَذَّكَّرَ أَوْ


1- سوره انبياء، آيه 33.
2- سوره نور، آيه 44.
3- سوره يونس، آيه 67.
4- سوره فصّلت، آيه 37.
5- سوره اسراء، آيه 12.
6- سوره نبأ، آيات 10 و 11.

ص: 207

أَرادَ شُكُوراً(1)

8- وَسَخَّرَ لَكُمْ الْلَّيْلَ وَ النَّهارَ(2)

9- انَّ فِى اخْتِلافِ اللَّيْلِ وَ النَّهار وَ ما خَلَقَ اللَّهُ فِى السَّمواتِ وَ اْلأَرْضِ لَاياتٍ لِقَوْمٍ يَتَّقُوْنَ(3)

10- قُلْ أَرَأَيْتُمْ انْ جَعَلَ اللَّهُ عَلَيْكُم اللَّيْلَ سَرْمَداً الى يَوْمِ الْقِيامَةِ مَنْ الهٌ غَيْرُ اللَّهِ يَأْتِيْكُمْ بِضِياءٍ أَفَلا تَسْمَعُوْنَ- قُلْ أَرَأَيْتُم إنْ جَعَلَ اللَّهُ عَلَيْكُمُ النَّهارَ سَرْمَداً الى يَوْمِ الْقِيامَةِ مْ الهٌ غَيْرُ اللَّهِ يَاْتِيْكُمْ بَلَيْلٍ تَسْكُنُوْنَ فِيْهِ أَفَلا تُبْصِروْنَ- وَ مِنْ رَحْمَتِهِ جَعَلَ لَكُمْ اللَّيْلَ وَ النَّهارَ لِتَسْكُنُؤا فِيْهِ وَ لِتَبْتَغُوا مِنْ فَضْلِهِ وَ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُوْنَ(4)

11- وَ اللَّيْلِ اذا يَغْشى- وَالنَّهارِ اذا تَجَلَّى(5)

12- ذلِكَ بِأَنَّ اللَّهَ يُوْلِجُ اللَّيْلَ فى النَّهارِ وَ يُوْلِجُ النَّهارَ فى اللَّيْلِ وَ أَنَّ اللَّهَ سَمِيْعٌ بَصَيْرٌ(6)

ترجمه:

1- «او كسى است كه شب و روز و خورشيد و ماه را آفريد.»

2- «خداوند شب و روز را دگرگون مى سازد، و در اين عبرتى است براى صاحبان بصيرت.»

3- «او كسى است كه شب را براى شما آفريد كه در آن آرامش بيابيد و روز را روشنى بخش قرارداد، در اين نشانه هايى است براى كسانى كه گوش شنوا دارند.»

4- «از نشانه هاى او شب و روز و خورشيد و ماه است.»

5- «ما شب و روز را دو نشانه (توحيد و عظمت خود) قرار داديم، سپس


1- سوره فرقان، آيه 62.
2- سوره نحل، آيه 12.
3- سوره يونس، آيه 6.
4- سوره قصص، آيات 71- 73.
5- سوره الليل، آيات 1 و 2.
6- سوره حج، آيه 61.

ص: 208

نشانه شب را محو كرده، و نشانه روز را روشنى بخش ساختيم تا فضل پروردگار را (در پرتو آن) بطلبيد و به تلاش زندگى برخيزيد) و عدد سال ها و حساب را بدانيد.»

6- «و شب را پوششى (براى شما) و روز را وسيله اى براى زندگى و معاش قرار داديم.»

7- «او كسى است كه شب و روز را جانشين يكديگر قرار داد براى آنها كه بخواهند متذكر شوند يا بخواهند شكرگذارى كنند.»

8- «او شب و روز را مسخر شما ساخت.»

9- «مسلّماً در آمد و شد شب و روز و آنچه خداوند در آسمان ها و زمين آفريده آيات (و نشانه هايى) است براى آنها كه پرهيزكارند.»

10- «بگو به من خبر دهيد اگر خداوند شب را براى شما تا روز قيامت جاودان قرار دهد آيا معبودى جز خدا مى تواند روشنايى براى شما بياورد؟

آيا نمى شنويد؟- بگو به من خبر دهيد هرگاه خداوند روز را تا قيامت بر شما جاودان كند كدام معبود غير از اللَّه است كه براى شما شبى بياورد كه در آن آرامش يابد؟ آيا نمى بينيد؟ از رحمت او است كه براى شما شب و روز قرار داد تا هم در آن آرامش داشته باشيد، و هم براى بهره گيرى از فضل خدا تلاش كنيد، شايد شكر نعمت او را بجا آوريد.»

11- «قسم به شب در آن هنگام كه جهان را بپوشاند- و قسم به روز هنگامى كه تجلى كند.»

12- «اين به خاطر آن است كه خداوند شب را در روز، و روز را در شب داخل مى كند، و خداوند شنوا و بينا است.»

***

تفسير و جمع بندى
نظام عجيب شب و روز

ص: 209

در قرآن مجيد بيش از هفتاد بار واژه «ليل» «شب» و بيش از پنجاه بار واژه «نهار» «روز» تكرار شده است كه آيات دوازده گانه بالا نمونه هاى مختلفى از اين آيات است كه در آنها مخصوصاً روى جنبه توحيدى آفرينش ليل و نهار تكيه شده است.

در نخستين آيه، اصل آفرينش شب و روز، و خورشيد و ماه كه رابطه نزديكى با آن دارد، به عنوان دليلى براى رهروان راه توحيد و خداشناسى ذكر شده؛ مى فرمايد: «او كسى است كه شب و روز را آفريد»: وَ هُوَ الَّذىْ خَلَقَ اللَّيْلَ وَ النَّهار

همين معنى به شكل ديگر در چهارمين آيه نيز آمده است؛ مى فرمايد: «از نشانه هاى او شب و روز و خورشيد و ماه است»: وَ مِنْ آياتِهِ اللَّيْلُ وَ النَّهارُ وَ الشَّمْسُ وَ الْقَمَرُ

***

در حالى كه در دوّمين آيه دگرگون شدن شب و روز به فرمان خدا مورد توجّه قرار گرفته، و آن را عبرتى براى صاحبان بصيرت مى شمرد يُقَلِّبُ اللَّهُ اللَّيْلَ وَ النَّهارَ انَّ فى ذلِكَ لَعِبْرَةً لِاولى اْلأَبْصارِ

اين دگرگونى ممكن است اشاره به آمد و شد شب و روز، و يا اشاره به كم و زياد شدن مقدار زمان اين دو باشد، يا تفاوتى است كه از نظر گرما و سرما در اين دو پيدا مى شود.(1)

ولى هيچ مانعى ندارد كه اين دگرگونى همه اين معانى را شامل شود.

***

در حالى كه در سومين آيه روى يك از فوائد مهم شب و روز تكيه كرده؛ مى فرمايد: «خدا كسى است كه شب را براى آرامش شما قرار داد، و روز را روشنى بخش».


1- اين سه احتمال در تفسير روح المعانى، جلد 18، صفحه 173 و تفسير فخررازى، جلد 24، صفحه 15 آمده است. ولى در تفسير مجمع البيان فقط از تفسير اول و دوم ياد شده.( جلد 7، صفحه 148)

ص: 210

معلوم است آرامش در تاريكى شب يكى از مهم ترين نعمت هاى الهى است؛ همانگونه كه روشنايى روز براى انواع فعاليّت ها نعمت مهم ديگرى است.

جالب اينكه در اين آيه روز «مبصر» شمرده شده، و «مبصر» در اصل به معنى بينا است؛ و مى دانيم روز خودش بينا نيست؛ بلكه از آنجا كه سبب بينائى ديگران مى شود اين تعبير شايد به عنوان تأكيد و مبالغه بر آن اطلاق شده است.

به راستى اگر تابش نور نباشد هزار چشم بينا بى فايده است؛ و لذا در پايان آيه مى افزايد: «در اين موضوع نشانه هايى است براى آنها كه گوش شنوا دارند» آنها كه اين آيات قرآنى را مى شنوند، و روى آن مى انديشند انَّ فِى ذلِكَ لَاياتٍ لِقَوْمٍ يَسْمَعُوْنَ

***

در حالى كه در پنجمين آيه هركدام از شب و روز را يك آيه از آيات پروردگار مى شمرد، و مى گويد: «ما آيت شب را محو كرديم و آيت روز را روشنى بخش قرار داديم». سپس به دو فايده مهم آن اشاره كرده مى فرمايد:

«هدف اين بوده است كه در پرتو آن به تلاش زندگى برخيزد و از فضل پروردگار بهره مند شويد و عدد سال ها و حساب را بدانيد لِتَبْغُوا فَضلًا مِنْ رَبِّكُمْ وَ لِتَعْلِمُوا عَدَدَ السِّنيْنَ وَ الْحِسابَ

آيا بهره گيرى از فضل خداوند تنها از فوائد روز است و دانستن حساب سال و ماه از آثار شب و روز هر دو؟ يا اينكه هر دو فايده رابطه نزديكى با شب و روز هر دو دارد؟، چرا كه استراحت شبانه در نيروى كار براى روز و بهره گيرى از فضل خدا مسلّماً تأثير دارد. معنى دوّم از نظر هماهنگى آيه مناسب تر به نظر مى رسد هر چند جمعى از مفسّران همان معنى اول را ذكر كرده اند.

***

در آيه ششم همين معنى به شكل ديگرى جلب توجّه مى كند؛ مى فرمايد: «ما شب را لباس و پوشش قرار داديم، و روز را معاش» وَجَعَلْنَا اللَّيْلَ لِباساً- وَ

ص: 211

النَّهارَ مَعاشاً

«معاش» ممكن است اسم زمان يا مكان باشد يا مصدر ميمى و مناسب معنى مصدرى است.(1)

تعبير به «لِباسَ» در مورد شب تعبير بسيار جالبى است از اين جهت كه شب همچون پوششى است براى نيم كره زمين، و يا همچون پوششى است براى انسان ها، همانگونه كه لباس جسم انسان را در برابر انواع آسيب ها حفظ مى كند و جمال و زيبائى به او مى دهد؛ همچنين تاريكى شب و خواب عميق كه در سايه آن دست مى دهد به روح و جسم انسان شادابى و نشاط مى بخشد و او را از بيمارى هاى مختلف حفظ مى كند.

***

در هفتمين آيه سخن از جانشين شدن شب و روز نسبت به يكديگر است؛ مى گويد: «خدا آن كسى است كه اين دو را جانشين يكديگر قرارداد»: وَ هَوَ الَّذِىْ جَعَلَ اللَّيْلَ وَ النَّهارَ خِلْفَةً

«خِلْفَه» (بر وزن فتنه) به گفته راغب در مفردات در جائى گفته مى شود كه دو چيز پيوسته جانشين يكديگر شوند؛ ولى به گفته فيروزآبادى در قاموس اللّغة «خلفه» به معنى مختلف است. در صورت اول تناوب شب و روز مورد توجّه است كه اگر اين تناوب دقيق و حساب شده نبود موجودات زمين يا از شدّت تابش آفتاب مى سوختند و يا از شدّت سرماى شب منجمد مى شدند، و در صورت دوم اشاره به تفاوت شب و روز و پيدايش فصول چهارگانه سال است كه آثار ويژه اى در زندگى انسان ها دارد.

بعضى از مفسّران معنى اول را برگزيده اند، و بعضى به سراغ معنى دوم رفته اند، ولى جمع ميان اين دو معنى نيز بى مانع است.


1- بعضى از مفسّران گفته اند: تعبير به« معاش»« زندگى» در مورد روز به خاطر اين است كه خواب شبانه شبيه مرگ است همانگونه كه ضرب المثل معروف عرب مى گويد: خواب برادر مرگ است؛ بنابراين نقطه مقابل آن كه روز است مايه بيدارى و حيات مى باشد( حيات با تمام آثارش).

ص: 212

در روايات اسلامى آمده است كه انسان مى تواند عباداتى را كه از او در شب فوت شده در روز قضا كند؛ (يا به عكس) و آيه را ناظر به اين معنى شمرده اند.(1)

اين تفسير با تفاسير فوق نيز منافاتى ندارد؛ و به هر حال آيه اشاره به نظام خاصّ و متناوب شب و روز است كه از علم و قدرت بى پايان پروردگار حكايت مى كند؛ به طورى كه اگر فى المثل حركت كره زمين به دور خود كمى تندتر يا كندتر از امروز مى بود؛ روزها و شب ها ممكن بود چنان طولانى شود كه حيات و زندگى انسان ها، بلكه تمام موجودات زنده روى زمين به خطر بيفتد.

***

در هشتمين آيه سخن از تسخير شب و روز، و بودن آن دو در خدمت انسان ها است؛ مى فرمايد: «خداوند شب و روز را مسخر شما ساخت»: وَ سَخَّرَ لَكُمُ اللَّيْلَ وَ النَّهار

چون شرح معنى تسخير در موارد مشابه گذشته است؛ نيازى به تكرار نمى بينيم.

***

در نهمين آيه نخست روى مسأله اختلاف شب و روز، و بعد روى تمامى مخلوقاتى كه خداوند در زمين و آسمان آفريده است به عنوان نشانه هاى عظمت و علم و قدرت او تكيه شده است» انَّ فِى اخْتِلافِ اللَّيْلِ وَ النَهارِ وَ ما خَلَقَ اللَّهُ فِى السَّمواتِ وَ الْارْضِ لَاياتٍ لِقَوْمٍ يَتَّقُوْنَ

اين تعبير نشان مى دهد كه خلقت اين دو تا چه اندازه اهمّيّت دارد.

***

در دهمين قسمت از اين آيات طى سه آيه، فوائد مهم شب و روز با تعبيرات


1- اين تفسير در حديثى از پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم( طبق آنچه در تفسير فخررازى) آمده است؛ و در حديثى از امام صادق عليه السلام( طبق نقل نورالثقلين، جلد 3، ذيل آيه مورد بحث) روايت شده است.

ص: 213

زيبائى نشان داده شده است؛ مى فرمايد: تو اى پيامبر به آنها بگو اگر خداوند شب را تا قيامت جاودانى مى كرد، آيا كسى جز او مى توانست نور و روشنائى براى شما بياورد تا از فوائد و بركات آن بهره مند شويد؟

يا اگر خداوند روز را جاودانى مى ساخت، آيا كسى جز او بود كه براى شما تاريكى شب بيافريند كه مايه آرامش شما باشد؟

اين خداوند است كه با رحمت اش نظام شب و روز و ظلمت و نور را مقرّر داشت تا هم از آرامش لازم بهره مند شويد، و هم فعاليّت زندگى براى بهره گيرى از فضل پروردگار داشته باشيد؛ تا اين نعمت هاى بزرگ حسّ شكرگزارى شما را برانگيزد و به سراغ خالق آنها برويد.

جالب اينكه در ذيل يك آيه مى گويد: أفَلا تَسْمَعُوْنَ «آيا نمى شنويد» و در ذيل آيه ديگر مى گويد: أفَلا تُبْصِرُوْنَ «آيا نمى بينيد»

اين تعبيرات شايد اشاره به آن باشد كه در اين نظام دقيق شب و روز، هم دلائلى حسّى وجود دارد كه با چشم بايد ديده شود، و هم دلائل نقلى كه بايد با گوش شنيده شود؛ اين نيز قابل دقت است كه در مورد جاودانگى شب، «آيا نمى شنويد» مى گويد و در مورد جاودانگى روز «آيا نمى بينيد»، چرا كه در تاريكى معمولًا گوش كار مى كند و در روشنائى بيشتر چشم.

***

اهميّت موضوع شب و روز تا آن حد است كه قرآن در آيات متعدّدى به اين دو سوگند ياد مى كند از جمله در يازدهمين قسمت از آيات مورد بحث مى گويد: «سوگند به شب هنگامى كه همه جا را بپوشاند و سوگند به روز هنگامى كه جلوه گر شود (و نور حيات بخش آن زنگ بيدار باش را در جهان حيات همراه انواع بركات به صدا در مى آورد) وَاللَّيْلِ اذا يَغْشى وَ النَّهارِ اذا تَجَلّى.

همين معنى در جاى ديگر به تعبير ديگرى آمده است؛ مى فرمايد: وَاللَّيْلِ اذا أدْبَرَ وَ الصُّبْحِ اذا أَسْفَرَ: «سوگند به شب هنگامى كه پشت كند (و رو به سوى

ص: 214

روشنائى رود) و سوگند به صبح هنگامى كه چهره بگشايد»(1) (و با روشنائى خود لبخند حيات زند)

در جاى ديگر مى فرمايد: وَالّليْلِ اذا عَسْعَسَ وَ الصُّبْحِ اذا تَنَفَّس: «قسم به شب هنگامى كه پشت كند و به آخر رسد و قسم به صبح هنگامى كه تنفس كند»(2) (و با نفس عميق اش روح حيات در كالبد همه موجودات بدمد.)

در جاى ديگر مى افزايد: وَالضُّحى وَاللَّيْلِ اذا سَجَى. «قسم به روز هنگامى كه آفتاب برآيد، و سوگند به شب در آن هنگام كه آرام گيرد»(3) (و آرامش ببخشد)

سوگندهاى ديگرى از اين قبيل كه همه بازگو كننده اهمّيّت زيادى است كه قرآن براى شب و روز قائل است در قرآن آمده تا انسان ها بيشتر در آنها بينديشند و نشانه هاى خدا را در جاى جاى اين دو موجود ببينند؛ زيرا سوگند هميشه دليل اهميّت و ارزش و مايه توجّه و دقت است.

***

در دوازدهمين و آخرين آيه مورد بحث به تعبير تازه اى در اين زمينه برخورد مى كنيم؛ مى فرمايد: «اين به خاطر آن است كه خداوند شب را در روز داخل مى كند و روز را در شب» ذلِكَ بِأَنَّ اللَّهِ يَوْلِجُ اللَّيْلَ فِى النَّهارِ وَ يُوْلجُ النَّهارَ فِى اللَّيْلِ

«يولج» از مادّه «ايلاج» به معنى داخل كردن است؛ و چون به صيغه فعل مضارع ذكر شده،- و مى دانيم فعل مضارع براى استمرار است- ممكن است اشاره به زياد و كم شدن تدريجى و منظّم شب و روز در فصول مختلف سال باشد كه از يكى كم و به ديگرى اضافه مى شود. اين نظام تدريجى كه عامل مؤثّرى در پرورش گياهان و تكامل موجودات زنده است؛ اگر ناگهان صورت مى گرفت تعادل اين موجودات به هم مى خورد و زيان بار بود لذا خداوند اين


1- سوره مدثّر، آيه 33.
2- سوره تكوير، آيه 17.
3- سوره ضحى، آيات 1 و 2.

ص: 215

امر را تدريجى مقرّر فرموده است.

همچنين ممكن است اشاره به مسأله طلوع و غروب آفتاب باشد؛ زيرا هنگامى كه طلوع خورشيد نزديك مى شود نخست اشعّه آن به قسمت بالاى جو مى تابد، و كمى هوا روشن مى شود، و هر قدر خورشيد از پشت افق بالاتر مى آيد اين روشنائى بيشتر مى گردد، و به عكس در هنگام غروب آفتاب، شب يك مرتبه فرا نمى رسد، بلكه اشعّه آفتاب آهسته آهسته از طبقات پائين هوا برچيده شده، و تاريكى جاى آن را مى گيرد. اين انتقال تدريجى از نور به ظلمت و بالعكس، سبب مى شود كه انسان از نظر جسمى و روحى با آن هماهنگ گردد؛ و اگر شب يا روز ناگهان فرا مى رسيد مسلّماً آثار سوئى مى گذاشت.

جالب اين كه ظاهر آيه فوق اين است كه داخل شدن شب در روز و روز در شب در زمان واحد صورت مى گيرد؛ و به راستى همين است. زيرا در مناطق شمال خط استواء، در فصل تابستان شب تدريجاً كاسته و جزء روز مى گردد؛ يعنى مصداق يُوْلجُ اللَّيْلَ فِى النَّهارِ است، و در همان زمان در زيز خط استواء از روزها كم شده و جزء شب مى گردد و مصداق يُوْلِجُ النَّهارَ فى اللَّيْل است!(1)

در حديث معروف مفضّل چنين آمده است كه امام صادق عليه السلام مى فرمايد:

اى مفَضل! درست در داخل شدن تدريجى شب و روز در يكديگر بينديش ...

اگر داخل شدن يكى در ديگرى ناگهانى صورت مى گرفت به بدن ها زيان مى رسانيد، و انسان ها را بيمار مى كرد. درست مثل اين كه كسى از شما ناگهان از حمّام داغى به جاى سرد منتقل شود، مسلّماً زيان به او مى رساند و بدنش را بيمار مى كند ... اگر تدبير الهى در اين نبود چرا اين انتقال به شكلى صورت گيرد كه سلامت انسان در آن باشد.(2)


1- طريحى در مجمع البحرين در مادّه« ولج» به اين نكته توجّه كرده است!
2- بحارالانوار، جلد 3، صفحه 118.

ص: 216

توضيحات
1- اهمّيّت نور و ظلمت و فوائد شب و روز

در آيات فوق ديديم كه خداوند چگونه انسان ها را به مطالعه اين دو پديده به ظاهر ساده دعوت مى كند، و آنها را از آيات خودش مى شمرد؛ و به راستى هرچه در اين زمينه بيشتر بينديشيم به نكات تازه اى مى رسيم:

1- مى دانيم شب و روز در مناطق جهان كاملًا متفاوت است؛ در خط استواء در تمام دوران سال شب 12 ساعت و روز هم 12 ساعت است، ولى در منطقه قطبى در مدار 90 درجه، تمام سال يك شب و يك روز بيش نيست كه هر كدام تقريباً شش ماه است!- البته اين گونه مناطق غالباً مسكونى نيست- و در بقيّه مناطق جهان مراحلى ميان اين دو را تشكيل مى دهد.

امّا عجب اينكه با اين همه تفاوت، تمام نقاط روى زمين در عرض سال به يك اندازه از نور آفتاب بهره مى برند؛ و اين نظامى است بسيار عادلانه!

2- هميشه در تابستان ها طول روزها زيادتر، و در زمستان ها طول شب ها بيشتر است. يعنى دو پديده هم زمان دست به دست هم مى دهند: افزايش طول روزها، و تابش عمودى (يا متمايل به عمودى) آفتاب، و اين دو اثر يكديگر را تكميل مى كنند، و سبب رسيدن ميوه ها و دانه هاى نباتى و گرمى هوا مى شوند؛ و در زمستان نيز سبب سردى بيشتر و به خواب رفتن درختان و دانه ها مى شود و جالب اين كه در منطقه استوايى كه نور آفتاب كاملًا عمودى مى تابد روزها طولانى نمى شود، و الّا خطر گرمازدگى و سوختن گياهان وجود داشت.

3- هميشه نور آفتاب سبب بيدارى و هوشيارى و جنب و جوش و حركت است؛ و به عكس تاريكى، سبب سكون و آرامش و خواب است. مخصوصاً در جهان حيوانات اين مطلب به خوبى ديده مى شود كه پرندگان با طلوع صبح بيدار شده و به صحرا مى روند، و با غروب آفتاب به لانه مى آيند و استراحت مى كنند. در روستاها كه غالب مردم زندگى سالم طبيعى دارند نيز برنامه همين

ص: 217

است؛ در حالى كه با پيشرفت تمدّن ماشينى و ايجاد نورهاى مصنوعى، بسيارى از افراد قسمت زيادى از شب را بيدار مى مانند و قسمت زيادى از روز را مى خوابند كه اين خود يكى از عوامل انواع بيمارى ها است. قرآن با جمله هُوَ الّذِى جَعَلَ لَكُمُ اللَّيْلَ لِتَسْكُنُوا فِيْهِ وَ النَّهارَ مُبْصِراً: «او كسى است كه شب را براى اين قرار داد كه در آن آرامش بيابيد و روز را روشنى بخش»(1) در حقيقت به اينگونه افراد هشدار داده است كه ترك خواب شبانه سبب از دست دادن آرامش روحى است.

***

2- پديده شب و روز در قرآن مجيد

در قرآن بيش از سى بار پديده شب و روز به عنوان نشانه اى از وجود خدا و دليلى بر علم و قدرت او شمرده شده است. ولى گاه مى گويد: اين عبرتى است براى انديشمندان أُؤلُوا اْلأَلْبابِ(2)

گاه مى گويد: آياتى است براى قوم پرهيزگار(3)

گاه مى گويد: آياتى است براى آنها كه اهل ايمان اند(4)

در واقع رابطه اين سه امر از اينجا روشن مى شود كه تفكّر و انديشه آن هم انديشه اى پخته و عميق- آن چنان كه در مفهوم «اولواالالباب» افتاده است- سبب ظهور ايمان و تقويت آن مى شود، و ايمان نيز به نوبه خود سبب ظهور تقوى در درون قلب و جان مى گردد.

به اين ترتيب دقت در آيات عظمت و علم و قدرت خدا در پهنه جهان هستى، هم عقيده را تقويت مى كند، و هم انسان را از نظر عمل تربيت مى نمايد.


1- سوره يونس، آيه 67.
2- سوره نور، آيه 44.
3- سوره يونس، آيه 6.
4- سوره نمل، آيه 86.

ص: 218

10- نشانه هاى او در آفرينش كوه ها

اشاره:

هركس به طور اجمال مى داند كه آبادى ها و از بسيارى شهرهاى مهم در دامنه كوه هاى بزرگ يا در لابه لاى آنها است، و نهرهاى عظيم كه مايه آبادى شهرها است از كوه هاى بزرگ سرچشمه مى گيرد؛ ولى نقش كوه ها در زندگى انسان ها منحصر به اينها نيست، هرچند اينها نيز به نوبه خود بسيار مهم است.

كوه ها نقش بسيار مهمّى در زندگى انسان ها، بلكه تمام موجودات زنده روى زمين دارند؛ و فوائد و بركات آنها بسيار متنوّع است، به طورى كه اگر گفته شود كره زمين منهاى وجود كوه ها به هيچ وجه قابل زندگى نيست، اغراق نخواهد بود.

به همين دليل قرآن مجيد در آيات فراوانى روى مسأله آفرينش كوه ها به عنوان يكى از آيات توحيد و نشانه هاى علم و قدرت پروردگار تكيه كرده است.

با اين اشاره به آيات زير گوش جان فرا مى دهيم:

1- أَفَلا يَنْظُرُوْنَ الىَ اْلأِبِلِ كَيْفَ خُلِقَتْ- وَ الَى السَّماءِ كَيْفَ رُفِعَتْ- و الىَ الْجِبِالِ كَيْفَ نُصِبَتْ(1)

2- ألَمْ نَجْعَلِ اْلأَرْضَ مِهاداً- وَ الْجِبالَ أَوْتاداً-(2)

3- وَ هُوَ الَّذِىْ مَدّ اْلأرْضَ وَ جَعَلَ فِيْها رَواسِىَ وَ أَنهاراً(3)

4- وَ الْقَى فِى اْلأَرْضَ رَواسِىَ أَنْ تَمِيْدَ بِكُمْ وَ أَنْهاراً و سُبُلًا لَعَلَّكُمْ تَهْتَدُوْنَ(4)

5- وَجَعَلْنا فِى اْلَارْضِ رَواسِىَ أَنْ تَمِيْدَ بِهِمْ وَجَعَلَنا فِيْها


1- سوره غاشيه، آيات 17- 19.
2- سوره نبأ، آيه 6 و 7.
3- سوره رعد، آيه 3.
4- سوره نحل، آيه 15.

ص: 219

فِجاجاً سُبُلًا لَعَلَّهُمْ يَهْتَدُوْنَ(1)

6- وَ جَعَلَ فِيْها رَواسِىَ مِنْ فَوْقِها وَ بارَكَ فِيْها وَ قَدَّرَ فِيْها أَقْواتَها فِى أَرْبَعَةِ أَيْامٍ سَواء لِلسّائلِيْنَ(2)

7- وَجَعَلْنا فِيْها رَواسِىَ شامِخاتٍ وَ أَسْقَيْنا كُمْ ماءاً فُراتاً(3)

8- أمَّنْ جَعَلَ اْلأرْضَ قَراراً وَ جَعَلَ خِلالَها أَنْهاراً وَ جَعَلَ لَها رَواسِىَ وَ جَعَلَ بَيْنَ الْبَحْرَيْنِ حاجِزاً أَ الهٌ مَعَ اللَّهِ بَلْ اكْثَرُهُمْ لا يَعْلَمُوْنَ(4)

9- وَاللَّهُ جَعَلَ لَكُمْ مِمّا خَلَقَ ظِلالًا وَ جَعَلَ لَكُمْ مِنَ الْجِبالِ أَكْنانا(5)

10- وَ مِنَ الْجِبالِ جُدَدٌ بِيْضٌ وَ حُمْرٌ مُخْتَلِفٌ أَلْوانُها وَ غَرابِيْبُ سُوْدٌ(6)

ترجمه:

1- «آيا آنها به شتر نمى نگرند چگونه آفريده شده؟ و به آسمان نگاه نمى كنند كه چگونه برپا شده؟- و به كوه ها كه چگونه در جاى خود نصب گرديده؟»

2- «آيا ما زمين را محل آرامش (شما) قرار نداديم؟- و كوه ها را ميخ هاى زمين؟!»

3- «و او كسى است كه زمين را گسترد و در آن كوه ها و نهرهايى قرار داد ...»

4- «و در زمين كوه هاى ثابت و محكمى افكند تا لرزش آن را نسبت به شما بگيرد و نهرها ايجاد كرد و راه هايى، تا هدايت شويد.»


1- سوره انبياء، آيه 31.
2- سوره فصّلت، آيه 10.
3- سوره مرسلات، آيه 27.
4- سوره نمل، آيه 61.
5- سوره نحل، آيه 81.
6- سوره فاطر، آيه 27.

ص: 220

5- «و در زمين كوه هاى ثابت و پا برجايى قرار داديم تا آنها (انسان ها) در آرامش باشند، و در آن دره ها و راه هايى قرار داديم تا هدايت شوند.»

6- «او در زمين كوه هايى قرارداد، و بركاتى در آن آفريد، و مواد غذائى مختلف آن را مقدر فرمود، اينها همه در چهار روز بود، درست به اندازه نياز تقاضا كنندگان!»

7- «و در آن كوه هاى استوار و بلند قرار داديم، و آبى گوارا به شما نوشانديم.»

8- «آيا كسى كه زمين را مستقر و آرام قرارداد، و در ميان آن نهرهايى روان ساخت، و براى زمين كوه هاى ثابت و پابرجا ايجاد كرد، و ميان دو دريا مانعى قرار داد (تا باهم مخلوط نشوند، و با اين حال) آيا معبودى با خدا است؟ نه، بلكه اكثر آنها نمى دانند (و جاهلند).»

9- «خداوند از آنچه آفريده، سايه هايى براى شما قرار داده و از كوه ها پناهگاه هايى.»

10- «... و از كوه ها نيز (به لطف پروردگار) جاده هايى آفريده شده به رنگ سفيد و سرخ با الوان مختلف و (گاه) به رنگ كاملًا سياه!»

***

شرح مفردات

«جَبَل» (بر وزن عسل) به معنى كوه است. هرچند بعضى از ارباب لغت در تفسير آن گفته اند نقطه مقابل زمين هاى مسطّح است، و بعضى آن را به قسمت هاى مرتفع از زمين كه بلند و طولانى باشد تفسير كرده اند؛ و ظاهراً همه اين تعبيرات اشاره به يك معنى است.

البته گاهى اين واژه در معانى كنائى نيز به كار مى رود و به اشخاص پر مقاومت و بزرگ «جبل» گفته مى شود، و «جِبلّى» به صفاتى گفته مى شود كه در طبيعت انسان ثابت است و نقل و انتقال نمى پذيرد؛ (مانند: كوه) و به گروه و

ص: 221

جماعت در لغت عرب نيز «جِبِلّ» (به كسر جيم و با و تشديد لام) گفته مى شود به خاطر تشبيه به كوه در عظمت.(1)

«رواسى» جمع «راسِية» به معنى كوه هاى سخت و پابرجا است؛ و در اصل از «رسو» (بر وزن رَسْم و غُلُوّ) به معنى ثابت و پا برجا بودن گرفتن شده است. به ظرف هاى بزرگى كه در زمين كار مى گذارند و ثابت است نيز «راسيه» گفته مى شود.- مانند «قُدُوْرٍ راسِياتٍ» كه در داستان سليمان در قرآن مجيد آمده و به معنى ديگ هاى بزرگ و ثابت است- به ستون هاى ثابت وسط خيمه نيز «رسىّ» اطلاق مى شود و «مرسات» به لنگر كشتى مى گويند كه باعث ثبات و قرار گرفتن كشتى در يك نقطه است.

اين واژه گاه به معنى برقرار ساختن صلح در ميان جمعيّت نيز به كار مى رود؛ چرا كه صلح مايه ثبات يك كشور است.

***

تفسير و جمع بندى
بركات و اسرار عجيب كوه ها

در نخستين بخش از اين آيات مردم را دعوت به مطالعه نشانه هاى خداوند در آسمان و زمين مى كند؛ و بعد از اشاره اى به چگونگى خلقت شتر و همچنين برپا شدن آسمان كه با آن همه عظمت اش بدون ستون برپا است، به وضع كوه ها اشاره كرده مى فرمايد: «آيا آنها به كوه ها نگاه نمى كنند كه چگونه در جاى خود نصب شده اند»؟ وَالىَ الْجِبالِ كَيْفَ نُصِبَتْ

اين تعبير ممكن است اشاره به ثبات و استقرار كوه ها در جاى خود و جلوگيرى از لرزش هاى زمين- كه در آيات بعد به آن اشاره خواهد شد- باشد و يا اشاره به ايستادگى در مقابل طوفان ها و تند بادها، و ايجاد پناهگاه هاى مطمئن براى بشر، و مخازنى براى نگهدارى آب ها، به صورت چشمه ها و


1- مفردات راغب و مجمع البحرين و لسان العرب.

ص: 222

قنات ها و نهرها.

اين تعبير ممكن است اشاره ظريفى به مسأله طرز تشكيل كوه ها و پيدايش آنها باشد كه علم امروز از آن پرده برداشته، و مى گويد كوه ها بر اثر عوامل مختلفى به وجود مى آيد: گاه به خاطر چين خوردگى هاى زمين و گاه بر اثر آتشفشان ها، و گاه نتيجه آبرفت هاى ناشى از باران است كه اطراف آن را مى شويد و با خود مى برد و قسمت محكم و پر صلابت بر جاى خود ثابت مى ماند.

در درون درياها نيز كوه هاى بسيارى از رسوبات حيوانات مانند مرجان ها به وجود مى آيد كه به آنها كوه ها و جزاير مرجانى مى گويند.

تمام اين معانى ممكن است در جمله كَيْفَ نُصِبَتْ «چگونه برپا و ثابت شده» جمع باشد.

***

در دوّمين بخش از آيات به عنوان بيان نعمت هاى الهى مى فرمايد: «آيا ما زمين را محل آرامش (شما) قرار نداديم، و كوه ها را ميخ هاى زمين»؟ ألَمْ نَجَعَل اْلأَرْضَ مِهاداً- وَ الْجِبالَ أَوْتاداً

«اوْتادْ» جمع «وَتَد» (بر وزن حسد) به ميخ هاى بزرگ و محكم گفته مى شود؛ و بعضى آن را به ميخ هايى كه در زمين فرو مى كنند و طناب خيمه را به آن مى بندند تفسير كرده اند.(1)

در اينكه چگونه كوه ها به منزله ميخ هاى زمين است؟ تفسيرهاى متعدّدى وجود دارد: نخست اينكه امروز ثابت شده كوه ها ريشه هاى عظيمى در اعماق زمين دارند. اين ريشه ها به هم پيوسته و چون زرهى پوسته زمين را در بر گرفته و آن را در برابر فشارهاى ناشى از حرارت درونى حفظ مى كند؛ و اگر آنها نبودند سطح زمين آرام و قرار نداشت.

از اين گذشته همانگونه كه جاذبه ماه و خورشيد بر اقيانوس ها اثر مى گذارد،


1- تفسير مراغى، جلد 30، صفحه 4.

ص: 223

و توليد جزر و مد مى كند؛ اين تأثير در خشكى ها نيز وجود دارد، و زره كوه ها، پوسته زمين را در مقابل اين فشار عظيم نيز مقاوم مى سازد.

از سوى سوم كوه ها به صورت ديوارهاى بلندى مناطق مختلف زمين را در مقابل تندبادها و طوفان ها حفظ مى كند؛ به طورى كه اگر صفحه روى زمين همه جا به شكل بيابان بود زندگى انسان به خاطر اين طوفان هاى كوبنده بر سطح آن غير ممكن بود.

از همه اينها گذشته چون كوه ها مركز مهمّى براى ذخيره آبها است به منزله ميخ هاى محكمى براى نظم زندگى بشر محسوب مى شود.

در تفسير الميزان آمده است كه ممكن است تعبير «اوتاد» «ميخ ها» به خاطر اين باشد كه غالب كوه هاى زمين نتيجه آتشفشان ها است كه مواد مذاب درونى زمين بيرون ريخته و بردهانه آتشفشان به صورت ميخى بر زمين باقى مانده و آتشفشان را به كنترل خود درآورده است.(1)

***

در آيه سوم و چهارم و پنجم، از كوه ها تعبير به «رواسى» (موجودات ثابت و پابرجا) شده؛ مى گويد: «خداوند در زمين كوه ها و نهرها قرار داد» و جَعَلَ فِيْها اْلأَرْضِ رَواسِىَ أَنْ تَمِيْدَ بِكُمْ وَ انْهاراً وَ سُبُلًا لَعَلّكُمْ تَهْتَدُوْنَ

همين معنى در آيه پنجم نيز ديده مى شود.

روى هم رفته از اين آيات سه گانه به خوبى استفاده مى شود كه يكى از فوائد مهم كوه ها، جلوگيرى از حركات ناموزون و لرزش هاى زمين است.

«تَمِيْد» از مادّه «مَيْد» (بر وزن صيد) به معنى اضطراب اشياء بزرگ است؛ و بعضى گفته اند به معنى حركت توأم با اضطراب به چپ و راست است، شبيه حركت كشتى هاى خالى در روى امواج آب، و «ميدان» را از اين رو ميدان گويند كه به هنگام مسابقه يا جنگ در آن حركت مى كنند.

درباره تأثير كوه ها در جلوگيرى از حركات پوسته زمين بر اثر فشارهاى


1- الميزان، جلد 20، صفحه 259.

ص: 224

درونى، و جاذبه جزر و مد ماه و خورشيد، و اضطراب هاى ناشى از طوفان هاى مداوم، در آيات قبل سخن گفته ايم و نياز به تكرار نيست.

همچنين از اين آيات اجمالًا استفاده مى شود كه پيدايش نهرها رابطه اى با پيدايش كوه ها دارد؛ و به راستى چنين است. نهرهاى عظيمى كه در تمام طول سال جريان دارند و سرزمين هاى تشنه را سيراب مى كنند از بركت آبهايى است كه در دل كوه ها يا در قلّه آنها به صورت برف و يخ ذخيره شده است؛ به همين دليل كوه هاى عظيم دنيا سرچشمه نهرهاى عظيم جهان است.

و از آنجا كه وجود كوه ها ممكن است اين اشتباه را براى بعضى ايجاد كند كه آنها بخش هاى زمين را از يكديگر جدا مى كنند، و طريق عبور و مرور را مى بندند، در آيات فوق آمده است كه خداوند جاده ها و درّه هايى در آنها قرارداد، تا انسان ها هدايت يابند و به مقصد برسند!

اين نكته نيز جالب است كه هميشه در لابه لاى كوه هاى عظيم و سر به فلك كشيده، دژها و جاده هايى است كه به انسان ها اجازه عبور مى دهد. يعنى در عين آنكه ديوار عظيمى است در مقابل طوفان ها، مانع عبور و مرور انسان ها نمى شود؛ و كمتر اتفاق مى افتد كه اين كوه ها بخش هايى از زمين را كاملًا از هم جدا كنند.

اين نكته نيز حائز اهمّيّت است كه اگر سطح زمين صاف بود به خاطر حركت سريع اش به دور خود و لغزش تند قشر هوا بر سطح آن ممكن بود چنان داغ و سوزان گردد كه زندگى بر سطح آن غير ممكن شود.

ولى خداوند بزرگى كه زمين را مهد آرامش انسان قرار داده؛ به كوه ها دستور فرموده كه پنجه هاى خود را در قشر هوا بيندازند، و آن را همراه خود به دور زمين بچرخانند، تا از لغزش هوا و توليد گرما و حرارت جلوگيرى به عمل آيد.

بنابراين به خوبى مى بينيم كه وجود اين قطعات سنگ بى جان چه نقش مؤثّرى در حيات موجودات جاندار در ابعاد مختلف دارد.

ضمناً كوه ها به خاطر چين و شكن هاى فراوان، سطوح وسيعى ايجاد

ص: 225

مى كنند و قسمت قابل استفاده زمين را به چندين برابر وسعت مى دهند، و در عين حال بسيارى از آنها محل روئيدن درختان جنگلى فراوان و انواع گياهان داروئى و غذائى و مراتع آباد هستند كه بر اهل فن پوشيده نيست.

***

شايد به همين جهت در ششمين آيه، بعد از بيان قراردادن كوه ها در زمين، سخن از بركات زمين و غذاهاى آن به ميان آمده؛ مى فرمايد: «بر بالاى زمين كوه هايى قرارداد، و بركاتى در آن آفريد، و مواد غذائى را در آن مقدر فرمود وَ جَعَلَ فِيْها رَواسِىَ مِنْ فَوْقِها وَ بارَكَ فِيْها وَقَدَّرَ فِيْها أَقْواتَها

زيرا بدون شك هم خود كوه ها و هم آب هايى كه از دامنه آنها سرازير مى شود نقش بسيار مؤثّرى در توليد مواد غذائى دارند.

جالب اينكه در پايان اين آيه مى گويد: سَواء لِلسّائِليْنَ شايد اشاره به اين معنى كه اين مواد غذائى درست مساوى نياز نيازمندان و تقاضا كنندگان است؛ و تعبير به «سائلين» ممكن است اشاره به همه انسان ها و حيوانات و گياهان باشد- و اگر به صورت جمع مذكر عاقل ذكر شده به اصطلاح از باب تغليب است- آرى همگى به زبان حال تقاضاى «اقوات» دارند.

«اقْواتْ» جمع «قُوْت» به معنى مادّه غذائى است. بعضى از مفسّران آن را فقط به باران تفسير كرده اند، و بعضى به مواد غذائى نهفته در دل خاك؛ ولى ظاهر اين است كه اشاره به تمام مواد غذائى است كه از زمين بيرون مى آيد يا در آن پرورش پيدا مى كند، و تعبير به «قَدَّرَ» از مادّه «تقدير» شايد اشاره به اين باشد كه قبل از آفرينش انسان و ساير موجودات زنده، تمام نيازمندى هاى آنها اندازه گيرى و پيش بينى شده است! (مضمون آيه هفتم در آيات قبل آمده است.)

***

در هشتمين آيه به چهار نعمت مهم الهى اشاره مى كند: زمين مستقر و آرام به گونه اى كه انسان و موجودات زنده ديگر به راحتى بتوانند بر آن زندگى كنند، و ايجاد نهرها در لابلاى قطعات زمين، و آفرينش كوه هاى محكم و پابرجا، و

ص: 226

ايجاد مانع ميان دو دريا (از آب شيرين و شور) تا با يكديگر مخلوط نشوند.

اين چهار نعمت به طرز جالبى با يكديگر ارتباط دارند. كوه ها مايه آرامش زمين، و سرچشمه پيدايش نهرها است، و اين نهرها هنگامى كه به درياهاى آب شور مى ريزند با يك حجاب نامرئى مدّت ها جدا مى مانند و مخلوط نمى شوند، و اين حجاب چيزى جز تفاوت درجه غلظت آب شور و شيرين نيست؛ و به تعبير ديگر تفاوت وزن مخصوص آنها سبب مى شود كه آب هاى شيرين نهرها تا مدّت زيادى در آب شور حل نشوند، و اين فايده بسيار مهمّى براى كشت و زرع مناطق ساحلى دارد، زيرا به كمك جزر و مد اين آب هاى شيرين به عقب رانده مى شوند و زمين هاى زيادى را زير كشت فرو مى برند و باغ هاى سرسبز و مزارع آباد به وجود مى آورند.

بى جهت نيست كه در پايان اين آيه مى فرمايد: «آيا معبود ديگرى با خداوند است؟!» أَإِلهٌ مَعَ اللَّهِ «بلكه اكثر آنها نمى دانند» بَلْ أَكْثَرُهُمْ لا يَعْلَمُوْنَ

آرى آنها از اسرار اين همه نعمت ها و بركات بى خبرند. نعمت هايى كه در هر گوشه و كنار جهان وجود دارد، و هريك نشانه اى است براى آن ذات بى نشان، امّا اين بى خبران از آن محجوب اند.

***

نهمين و دهمين آيه اشاره به بعضى ديگر از ويژگى ها و منافع كوه ها نموده است. نخست بعد از ذكر آفرينش سايه ها كه انسان را در مقابل گرماى سخت و سوزان آفتاب حفظ مى كند، به پناهگاه هايى اشاره مى فرمايد كه در كوه ها وجود دارد؛ مى فرمايد: «و از كوه ها براى شما پناهگاه هايى قرارداد» وَ جَعَلَ لَكُمْ مِنْ الْجِبالِ أَكْناناً.

«اكنان» جمع «كنّ» (بر وزن جِن) به گفته مجمع البيان به معنى محلّى است كه انسان را در خود مى پوشاند. ولى بعضى آن را به معنى هر نوع پوشش ذكر كرده اند حتى پيراهن را براى انسان «كِنّ» مى دانند؛ و منظور از «اكنان جبال» همان غارها و شكاف هايى است كه انسان مى تواند از آنها به عنوان پناهگاه براى خود

ص: 227

استفاده كند. ممكن است اهمّيّت پناهگاه هاى كوهستانى و غارها براى ساكنان آسوده خاطر شهرها هرگز روشن نباشد؛ ولى براى مسافران بى دفاع، و بيابانگردها و شبان ها و تمام كسانى كه در آفتاب داغ تابستان يا سرماى سخت زمستان و زير باد و باران گرفتار مى شوند اهمّيّت حياتى دارد، بسيار مى شود كه آنها را از مرگ حتمى نجات مى دهد؛ به خصوص اينكه اين گونه پناهگاه ها در زمستان ها غالباً گرم و در تابستان ها سرد است.

از اين گذشته در دوران هاى پيش و حتى امروز گروهى از انسان ها خانه هايى در دل كوه ها مى تراشند، خانه هايى بسيار محكم و كاملًا امن در برابر حوادث مختلف طبيعى. چنانكه در قرآن مجيد درباره «اصحاب الحجر» (قوم ثمود) آمده است وَ كانُوا يَنْحِتُوْنَ مِنَ الجِبالِ بُيُوْتاً آمِنِيْنَ: «آنها براى خود خانه هاى امن و امانى در دل كوه ها مى تراشيدند»(1)

اين يكى ديگر از منافع كوه ها است.

در قسمت ديگرى از اين آيات اشاره به جادّه هايى شده است كه خداوند آنها را به رنگ هاى مختلف سفيد و سرخ و گاهى كاملًا سياه آفريده است وَ مِنَ الْجِبالِ جُدَدٌ بِيْضٌ وَ حُمرٌ مُختْتَلِفٌ ألْوانُها وَ غَرابِيْتُ سُوْدٌ

«جُدد» جمع «جُدّه» (مانند غدد و غدّه) به معنى جاده و راه است. «بيض» جمع «ابيض» به معنى سفيد، و «حمر» جمع «احمر» به معنى سرخ و «غرابيب» جمع «غربيب» (بر وزن كبريت) به معنى سياه پر رنگ است، و كلاغ را به همين جهت «غراب» گويند و «سود» جمع «اسود» به معنى سياه است و در اينجا به عنوان تأكيد بعد از كلمه «غرابيب» آمده است.

جادّه هاى مختلف كوهستانى، با رنگ هاى كاملًا متفاوت، از اين نظر داراى اهميّت است كه به مسافران براى پيدا كردن مقصد خود كمك كرده، و آنها را از گمراهى نجات مى دهد. بعلاوه اين تفاوت رنگ ها نشانه تفاوت مواد تركيبى سنگ ها، و گاه دليل وجود معادن مختلفى است كه در دل آنها نهفته است.


1- سوره حجر، آيه 82.

ص: 228

***

در يك جمع بندى از مجموع اين آيات به خوبى استفاده مى شود كه آفرينش كوه ها با فوائد بسيار مهم و حياتى و سرنوشت ساز آنها، از نشانه هاى مهم علم و قدرت پروردگار و دلائل حكمت و رحمت او نسبت به انسان ها است؛ و به خوبى نشان مى دهد كه آفرينش اين جهان، و جزء جزء موجوداتش، تا چه اندازه پر معنى و پر محتوا است كه هر قدر در آنها مطالعه شود اسرار تازه اى كشف و به دنبال آن عشق و علاقه جديدى نسبت به آفريدگار آنها براى انسان پيدا مى شود.

***

توضيحات
1- نقش كوه ها و اعجاز علمى قرآن

1- شايد تا يك قرن پيش نظريه دانشمندان بر سطحى بودن كوه ها قرار داشت و تصوّر عمومى اين بود كه تمام كوه ها قطعات عظيمى از سنگ است كه روى زمين قرار گرفته است. ولى با گذشت زمان پرده از روى راز مهمّى برداشته شد، و دانشمندان به اين حقيقت پى بردند كه قسمت عمده هر كوه در زير زمين قرار گرفته است!

ژرژ گاموف، در كتاب سر گذشت زمين، مى گويد: «مطابق نظريه هاى كنونى كوه هاى زمين موضعى شبيه به كوه هاى يخى دارند كه تحت تأثير فشار يخ در نواحى قطبى به وجود مى آيند. هركس نواحى قطبى را بازديد كرده باشد به خوبى مى داند كه وقتى قطعات عظيم يخ بر اثر فشار شكسته مى شوند بر روى هم قرار مى گيرند.- و به درياها مى ريزند، در اين هنگام- بيشتر حجم يخ معمولًا در آب فرو مى رود- شايد تنها يك دهم آن از آب بيرون است و نه دهم زير آب- به همين طريق در برابر هر كوهى كه از سطح زمين بلند مى شود يك كوه منفى از جنس سنگ خارا درون لايه بازالتى نرم و تحتانى قرار گرفته

ص: 229

است.»(1)

از اينجا به اين نكته اعجازآميز قرآنى پى مى بريم كه كوه ها را «اوتاد» و ميخ هاى زمين ناميده؛ چرا كه مى دانيم هميشه قسمت عمده ميخ را در ديوار يا اشياء ديگر فرو مى برند!

همچنين نيز از آنجا كه ميخ ها را براى استحكام يك شى ء، يا پيوند قطعات مختلف آن با يكديگر به كار مى برند اين تعبير اشاره لطيفى است به تأثير مهمّى كه كوه ها در جلوگيرى از متلاشى شدن قطعات زمين بر اثر فشار درونى كره زمين و فشار ناشى جزر و مدها دارد.

2- كوه ها نه تنها در آرامش زمين كه در آرامش هواى اطراف زمين نيز فوق العاده مؤثّرند. هركسى مى داند كه در يك كوير پهناور زندگى غير ممكن است؛ چرا كه هوا در آنجا غالباً طوفانى و پر گرد و غبار است، و نه تنها آرامش در آنجا نيست؛ كه نفس كشيدن هم مشكل و ناراحت كننده است.

آرى اين قامت بر افراشته كوه ها است كه جلو اين تند بادهاى ديوانه را مى گيرد؛ و آنها را به عقب مى راند، يا به ارتفاعات بالاى جو مى فرستد.

3- از اين گذشته كوه ها تأثير فراوانى در نزول برف و باران دارند؛ زيرا بر سر راه ابرها و رطوبت هاى برخاسته از دريا قد علم كرده، و آنها را متوقّف و وادار به باريدن مى كنند. قسمتى از اين باران ها را از دامنه خود سرازير كرده، و قسمتى را در دل خود، يا به صورت برف و يخ در قلّه هاى خود نگهدارى مى كنند.

4- همچنين كوه ها در تعديل گرماى هوا مخصوصاً در مناطق استوائى نقش مؤثّرى دارند. زيرا بلندى كوه ها سبب دورى مناطق مجاور آنها از سطح زمين مى گردد، و مى دانيم هر قدر از سطح زمين دورتر شويم هوا خنك تر مى گردد.

5- كوه ها اثر مهمّ ديگرى در باز داشتن ريگ هاى روان دارند. مى دانيم ريگ هاى روان كه با وزش بادها در صحراهاى بى آب و علف از نقطه اى به


1- سرگذشت زمين، نوشته ژرژ گاموف، صفحه 126( با كمى تلخيص).

ص: 230

نقطه اى ديگر حركت كرده؛ گاهى درختان و انسان ها و قافله ها و حتى آبادى ها را در زير خود دفن مى كنند، و مايه هلاكت گياهان و حيوانات مى شوند. اگر آنها مهار نشوند به همه مناطق روى زمين حمله مى كنند، و هيچ عاملى بهتر از كوه ها نمى تواند آنها را مهار كند.

اين منافع بزرگ به اضافه فوائد بسيار مهمّ ديگرى كه در تفسير آيات بالا ذكر كرديم؛ ما را به نقش مهمّ كوه ها از يك سو، و عظمت آيات قرآن در اين زمينه از سوى ديگر آشنا مى سازد.

***

2- سخنى از امام صادق عليه السلام درباره كوه ها

در حديث توحيد مفضّل كه حديثى است بسيار پر محتوا، و بيانگر اسرار آفرينش در جنبه هاى مختلف و به منظور شناخت خداوند است؛ چنين آمده است:

«اى مفضّل! به اين كوه هاى متراكم از سنگ و خاك نظر كن، كه بى خبران آنها را امورى اضافى و بى فايده مى پندارند در حالى كه منافع فراوانى در آنها است.

از جمله اينكه:

برف ها بر آن مى بارد و در قلّه هاى آن براى نيازمندان ذخيره مى شود، و تدريجاً ذوب مى گردد، و چشمه هاى پر آب جارى مى شود، و از به هم پيوستن آنها به يكديگر نهرهاى عظيم تشكيل مى گردد، انواع گياهان و مواد داروئى كه در صحراها نمى رويد بر كوه ها مى رويد.

در كوه ها غارها و پناهگاه هايى براى حيوانات وحشى وجود دارد. و نيز در كوه ها مى توان دژها و قلعه هاى محكم براى مقابله با دشمنان ساخت.

بعلاوه از كوه ها سنگ هايى تراشيده مى شود كه براى ساختمان ها و سنگ آسياب مورد استفاده قرار مى گيرد.

در كوه ها معادن انواع فلزات گرانبها قرار دارد. و در آنها فوائد فراوان

ص: 231

ديگرى است كه هيچ كس آن را نمى داند جز خداوندى كه آنها را در علم خود مقدّر فرموده است.»(1)

جمله سر بسته اى كه در پايان كلام امام صادق عليه السلام طبق اين حديث آمده است؛ ممكن است اشاره به منافع مهمّ ديگرى باشد كه با پيشرفت علوم تدريجاً كشف شده، و در بحث هاى گذشته به آنها اشاره شد، و يا منافع مهمّ ديگرى كه هنوز از چشم تيزبين علم و دانش بشرى مخفى مانده است.

***

3- سخنى از يك دانشمند بزرگ

مرحوم علّامه مجلسى در بحارالانوار هنگامى كه بحث كوه ها را مطرح مى كند؛ در تفسير آيه اى كه مى گويد: «خداوند كوه ها را ميخ هاى زمين قرار داده» هفت تفسير ذكر مى كند كه سومين تفسير آن چنين است:

«آنچه به فكر من مى آيد اين است كه تأثير كوه ها در جلوگيرى از اضطراب و لرزش زمين به سبب آن است كه در اعماق زمين به هم پيوسته و شبكه اى تشكيل داده اند، به گونه اى كه زمين را از تشتّت و پراكندگى حفظ مى كنند. آنها در حقيقت به منزله ميخ هايى هستند كه به درها مى كوبند؛ درهايى كه مركّب از قطعات زيادى از چوب ها است، و سبب مى شود اين قطعات به يكديگر بچسبند و متفرّق نشوند. اين حقيقت براى كسانى كه چاه ها را در زمين حفر مى كنند روشن است، زيرا اگر به كار خود ادامه دهند به سنگ هاى سخت و محكم مى رسند. بعلاوه ملاحظه مى كنيد كه اكثر قطعه هاى زمين در ميان كوه هايى كه به آنها احاطه كرده واقع شده؛ گوئى آنها از زير به هم پيوسته است و همچون ظرفى است براى قطعات زمين كه آنها را از تشتّت و پراكنده گى و اضطراب به هنگامى كه عوامل اضطراب فراهم مى گردد حفظ مى كند.»(2)


1- بحارالانوار، جلد 3، صفحه 127.
2- بحارالانوار، جلد 60، صفحه 106( چاپ دارالكتب الاسلاميه).

ص: 232

اين سخن با توجّه به اينكه طبق تصريح بعضى از دانشمندان اخير- كه در بالا آورديم- جزء اكتشافات يكصد ساله اخير مى باشد؛ مطلب بسيار جالبى به نظر مى رسد كه اين عالم بزرگ اسلامى حدود سيصد سال قبل به آن توجّه پيدا كرده است.

***

4- يك حديث اعجازآميز درباره پيدايش كوه ها

در حديثى آمده كسى از اميرمؤمنان على عليه السلام سؤال كرد «مِمّا خُلِقَتِ الْجِبالُ؟» «كوه ها از چه آفريده شده است؟!» در پاسخ فرمود: «مِنَ اْلأَمْواجِ!»: «از امواج آفريده شده اند!»

اين حديث نيز با نظريه معروف امروز دانشمندان كه معتقدند بسيارى از كوه ها بر اثر چين خوردگى قشر زمين به خاطر انجماد تدريجى آن- همانند چين خوردگى هايى كه در پوست سيب به هنگام خشك شدن ظاهر مى شود- به وجود مى آيد، كاملًا تطبيق مى كند؛ چرا كه اين چين خوردگى ها درست شبيه امواجى است كه بر سطح آب پيدا مى شود. تعبير به وَالْقى فِى اْلأَرْضِ رَواسِىَ: «خداوند كوه هاى محكم و ثابتى در زمين ايجاد كرد»(1) نيز مى تواند اشاره به آفرينش كوه ها بعد از آفرينش زمين باشد.


1- سوره نحل، آيه 15.

ص: 233

11- نشانه هاى او دَر پيدايش ابر و باد و باران

اشاره:

نقش ابرها، و باد و باران، در زندگى انسان ها و تمامى موجودات زنده به قدرى آشكار است كه نيازى به شرح ندارد. درست است كه تقريباً سه چهارم روى زمين را آب فرا گرفته؛ ولى اولًا اين آب هاى شور نه براى زراعت قابل استفاده است، و نه براى نوشيدن انسان ها و حيوانات، و ثانياً به فرض كه تمام درياها آب شيرين بود با چه وسيله ممكن بود آنها را به سرزمين هاى مرتفع و زمين هايى كه گاهى چند هزار متر از سطح دريا ارتفاع دارند منتقل نمود؟!

اينجا است كه قدرت نمائى بزرگ مبدأ آفرينش را به وضوح مى بينيم؛ كه اين مأموريّت مهم را بر عهده تابش آفتاب نهاده كه بر سطح اقيانوس ها بتابد و آب دريا را تبخير و تصفيه كند، و به صورت قطعات ابر در آورد، سپس به كمك بادها روانه به سوى سرزمين هاى خشك كند، و به صورت دانه هاى ظريف و كوچك باران به آرامى بر آنها فرو فرستد، و روح حيات و زندگى را در سراسر كره زمين بدمد، و همه جا را آباد و خرّم و سرسبز كند؛ آن هم با نظام بسيار دقيق و حساب شده و توأم با ظرافت فراوان.

اكنون با اين اشاره كوتاه به سراغ آيات قرآن در اين زمينه مى رويم و به اتّفاق به آيات زير گوش جان فرا مى دهيم:

1- اللَّهُ الَّذِىْ يُرْسِلُ الرِّياحَ فَتُثِيْرُ سَحاباً فَيَبْسُطُهُ فِى السَّمائِ كَيْفَ يَشاءُ وَ يَجْعَلُهُ كِسَفاً فَتَرَى الْوَدْقَ يَخْرُجُ مِنْ خِلالِهِ فَاذا أَصابَ بِهِ مَنْ يَشاءِ مِنْ عِبادِهِ اذا هُمْ يَسْتَبشِرُوْنَ(1)

2- وَ مِنْ آياتِهِ يُرْسِلَ الرِّياحَ مُبَشِّراتٍ وَلِيُذِ يْقَكُمْ مِنْ رَحْمَتِهِ وَلِتَجْرِىَ الْفُلْكُ بِأَمْرِهِ وَلِتَبْتَغُوا مِنْ فَضْلِهِ وَ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُوْنَ(2)


1- سوره روم، آيه 48.
2- سوره روم، آيه 46.

ص: 234

3- وَ هُوَ الَّذِى يُرْسِلُ الرِّياحَ بُشْراً بَيْنَ يَدَىْ رَحْمَتِهِ حَتّى اذا أَقَلَّتْ سَحاباً ثِقالًا سُقْناهُ لِبَلَدٍ مَيِّتٍ فَأَنزَلْنا بِهِ الْماءَ فَأخْرَجْنا بِهِ مِنْ كُلِّ الثَّمَراتِ(1)

4- وَاللَّهُ الَّذِىْ أَرْسَلَ الرِّياحَ فَتُثيْرُ سَحاباً فَسُقْناهُ الى بَلَدٍ مَيِّتٍ فَاحْيَيْنا بِهِ اْلأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِها(2)

5- انَّ فِى خَلْقِ السَّمواتِ وَ اْلأَرْضِ ... وَ ما أَنْزَلَ اللَّهُ مِنَ السَّماءِ مِنْ ماءٍ فَأَحْيا بِهِ اْلأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِها وَبَثَّ فِيْها مِنْ كُلِّ دابَّةٍ وَ تَصْرِيْفِ الرِّياحِ وَ السَّحابِ الْمُسَخَّرِ بَيْنَ السَّماءِ وَ اْلأَرْضِ لَاياتٍ لِقَوْمٍ يَعْقِلُوْنَ(3)

6- أَفَرَأَيْتُمُ الْماءَ الَّذى تَشْرَبُوْنَ- أَءَنْتُمْ أَنْزَلْتُمُوُهُ مِنَ الْمُزْنِ أَمْ نَحْنُ الْمُنْزِلُونَ- لَوْ نَشاءُ جَعَلْناهُ أُجاجاً فَلَوْلا تَشْكُرُوْنَ(4)

7- أمَّنْ يَهْدِيْكُمْ فِي ظُلُماتِ الْبَّرِ وَ الْبَحْرِ وَ مَنْ يُرْسِلِ الرِّياحَ بُشْراً بَيْنَ يَدَىْ رَحْمَتِهِ أَإِلهٌ مَعَ اللَّهِ تَعالَى اللَّهُ عَمَّا تَشْرِكُوْنَ(5)

8- وَ أَرْسَلْنَا الرِّياحَ لَواقِحَ فَأَنْزَلْنا مِنَ السَّماءِ ماءاً فَأَسْقَيْنا كُمُوْهُ وَ ما أَنْتُمْ لَهُ بِخازِنِيْنَ(6)

9- أَلَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَسَلَكَهُ يَنابِيْعَ فِى اْلأَرْضِ ثُمَّ يُخْرِجُ بِهِ زَرْعاً مُخْتَلِفاً أَلْوانُهُ ... انَّ ذلِكَ لَذِكْرَى لِاوْلِى اْلأَلْبابِ(7)

10- وَ أَنْزَلْنا مِنَ الْمُعْصِراتِ ماءاً ثَجاَّجاً- لِنُخْرِجَ بِهِ حَبّاً وَ نَباتاً- وَ جَنَّاتٍ أَلْفافاً(8)


1- سوره اعراف، آيه 57.
2- سوره فاطر، آيه 9.
3- سوره بقره، آيه 164.
4- سوره واقعه، آيات 68- 70.
5- سوره نمل، آيه 63.
6- سوره حجر، آيه 22.
7- سوره زمر، آيه 21.
8- سوره نبأ، آيات 14- 16.

ص: 235

11- وَ هُوَ الَّذِىْ أَرْسَلَ الرِّياحَ بُشْراً بَيْنَ يَدَىْ رَحْمَتِهِ وَ أنْزَلْنا مِنَ السَّماِء ماءاً طَهُوراً(1)

12- أَوَلَمْ يَرَوْا انَّا نَسُوقُ الْماءَ إلَى اْلأَرْضِ الْجُرُزِ فَنُخْرِجُ بِهِ زَرْعاً تَأكُلُ مِنْهُ أَنْعامُهُمْ وَ أَنْفُسُهُمْ أَفَلا يُبْصِرُوْنَ(2)

ترجمه:

1- «خداوند همان كسى است كه بادها را مى فرستد تا ابرهائى را به حركت درآورند، سپس آنها را در پهنه آسمان آن گونه كه بخواهد مى گستراند و متراكم مى سازد، در اين هنگام دانه هاى باران مى بينى كه از لابه لاهاى آن خارج مى شود، و هنگامى كه اين (باران حياتبخش) را به هركس از بندگانش كه بخواهد مى رساند خوشحال مى شوند.»

2- «از آيات (عظمت و قدرت) خدا اين است كه بادها را به عنوان بشارت گرانى مى فرستد تا شما را از رحمتش بچشاند (و سيراب كند) و كشتى ها به فرمانش حركت كنند، و از فضل او بهره گيريد، شايد شكر نعمت او را بجا آوريد.»

3- «او كسى است كه بادها را پيشاپيش رحمتش مى فرستد، تا زمانى كه ابرهاى سنگين بار را (بر دوش خود) حمل كنند، در اين هنگام آنها را به سوى سرزمين هاى مرده مى فرستيم و به وسيله آن آب (حياتبخش) نازل مى كنيم، و با آن از هرگونه ميوه اى (از خاك تيره) بيرون مى آوريم.»


1- سوره فرقان، آيه 48.
2- سوره سجده، آيه 27. در قرآن مجيد آيات فراوان ديگرى در اين زمينه وجود دارد كه آنچه در بالا آمده است برگزيده حساب شده اى از اين آيات است كه مى تواند ابعاد اين سه مسأله مهم را در قرآن مجيد مشخص كند. آيات ديگر آيات زير است: سوره انعام، آيه 99- سوره ابراهيم، آيه 32- سوره نحل، آيه 65- سوره طه، آيه 53- سوره حج، آيه 63- سوره نمل، آيه 60- سوره عنكبوت، آيه 63- سوره لقمان، آيات 10 و 11- سوره فاطر، آيه 27- سوره فصلت، آيه 39- سوره رعد، آيه 17- سوره اعراف، آيه 57- سوره حجر، آيه 22- سوره نمل، آيه 63.

ص: 236

4- «خداوند كسى است كه بادها را فرستاد تا ابرهايى را به حركت درآورند، سپس اين ابرها را به سوى سرزمين مرده مى رانيم و به وسيله آن، زمين را بعد از مردنش زنده مى كنيم.»

5- «در آفرينش آسمان و زمين ... و آبى كه خداوند از آسمان نازل كرده و با آن زمين را پس از مرگ زنده نموده، و انواع جنبندگان را در آن گسترده، (همچنين) در تغيير مسير بادها و ابرهايى كه در ميان زمين و آسمان معلق اند نشانه هايى است (از ذات پاك خدا و يگانگى او) براى مردمى كه عقل دارند و مى انديشند.»

6- «آيا به آبى كه مى نوشيد انديشيده ايد؟!- آيا شما آن را از ابر نازل مى كنيد؟ يا ما نازل مى كنيم؟ و اگر بخواهيم اين آب گوارا را، تلخ و شور قرار مى دهيم، پس چرا شكر نمى كنيد؟»

7- «يا كسى كه شما را در تاريكى هاى صحرا و دريا هدايت مى كند، و كسى كه بادها را بشارت دهندگان پيش از نزول رحمتش مى فرستد، آيا معبودى با خدا است؟! خداوند برتر است از اين كه همتائى براى او قرار دهند.»

8- «ما بادها را براى تلقيح (ابرها و بهم پيوستن و بارور ساختن آنها) فرستاديم و از آسمان آبى نازل كرديم و با آن شما را سيراب ساختيم، در حالى كه شما توانائى حفظ و نگهدارى آن را نداشتيد.»

9- «آيا نديدى كه خداوند از آسمان آبى فرستاد و آن را به صورت چشمه هايى در زمين وارد نمود، سپس با آن زراعتى را خارج مى سازد كه الوان مختلف دارد ... در اين ماجرا تذكرى است براى صاحبان مغز (و انديشه هاى عالى).»

10- «و از ابرهاى باران زا آبى فراوان نازل كرديم- تا بوسيله آن دانه و گياه بسيار برويانيم- و باغ هايى پر درخت!»

11- «و او كسى است كه بادها را بشارت گرانى پيش از رحمتش فرستاد، و از آسمان، آبى پاك كننده نازل كرديم.»

12- «آيا نديدند ما آب را به سوى زمين هاى خشك مى رانيم، و به

ص: 237

وسيله آن زراعت هايى را مى رويانيم كه هم چارپايانشان از آن مى خورند، و هم خودشان تغذيه مى كنند، آيا نمى بينند؟!»

***

شرح مفردات

«رياح»- اين واژه ده بار در قرآن مجيد تكرار شده كه نه مرتبه آن اشاره به بادهايى است كه ابرها را به حركت در مى آورد و آماده نزول باران مى كند.

«رياح»- اصلًا جمع «ريح» است كه به معنى هواى متحرّك مى باشد، و اصل آن «روح» است، و غالباً آن را مؤنث لفظى مى دانند؛ و جالب اينكه در آيات مربوط به حركت ابرها و نزول باران در قرآن مجيد همواره به صورت جمع به كار رفته است. بعضى دليل اش را اين مى دانند كه بادها اگر به صورت دسته جمعى حركت كنند ابرها را در آسمان مى گسترانند و باران خيز و پر بركت اند، ولى هنگامى كه به صورت يك واحد حركت كند ممكن است عقيم و بى فايده، يا حتى زيانبار باشد، و لذا دعا نيز آمده است «اللهم اجعله رياحاً و لا تجعلها ريحا!»: «خداوندا آن را بادهائى قرار ده نه يك باد!»(1)

راغب در مفردات مى گويد: در تمام مواردى كه خداوند لفظ «ريح» را به صورت مفرد (در قرآن) ذكر فرموده است حكايت از عذاب مى كند؛ و هرجا به صورت جمع ذكر شده حكايت از رحمت!

اين گفته راغب در مورد «رياح» به صورت جمعى صحيح است؛ ولى در مورد «ريح» به صورت مفرد عموميت ندارد. چرا كه «ريح» در قرآن به صورت مفرد در مورد نعمت نيز به كار رفته است؛ مانند: حَتّى اذا كُنْتُمْ فى الْفُلْكِ وَ جَرَيْنَ بِهِمْ بِرِيْحٍ طَيِّبَةٍ وَ فَرِحُوابِها: «تا زمانى كه در كشتى قرار مى گيريد و باد خوب و موافق آنها را (به سوى مقصد) حركت مى دهد، و خوشحال


1- مجمع البحرين، ماده« ريح».

ص: 238

مى شوند»(1)

در مورد حضرت سليمان عليه السلام نيز مى خوانيم: وَلِسُلَيْمانَ الرِّيْحَ غُدُوُّها شَهْرٌ وَ رَواحُها شَهْرٌ: «ما باد را مسخر سليمان ساختيم كه صبحگاهان مسر يك ماه را مى پيمود، و عصر گاهان نيز مسير يك ماه را»(2)

«تَصْرِيْفِ الرِّياحِ»: به معنى منتقل كردن بادها از حالى به حالى است (از شمالى به جنوبى، و از جنوبى به شمالى و ...) از مادّه «صرف» (بر وزن حرف) به معنى بازگرداندن چيزى از حالتى به حالت ديگر يا تبديل آن به شى ء ديگر است.(3)

اين تعبير ممكن است اشاره به آن باشد كه اگر بادها هميشه از يك سو بوزند ممكن است رطوبت ها و ابرهاى برخاسته از درياها را تنها به يك سمت برانند؛ امّا دگرگون شدن و تغيير بادها سبب مى شود كه ابرها از هر نقطه به نقطه ديگر حركت كنند و غالب سرزمين هاى خشك حداكثر بهره را از باران بگيرند.

از اين گذشته چنانكه خواهيم گفت، فايده بادها منحصر به حركت ابرها نيست؛ بلكه منافع فراوان ديگرى دارد كه در تفسير آيات به خواست خدا به آن اشاره مى شود.(4)

«سَحابُ» از مادّه «سَحْب» (بر وزن محو) در اصل به معنى كشيدن است؛ و از آنجا كه ابرها به وسيله بادها كشيده مى شوند، و يا ابرها آب ها را به هر سو مى كشند؛ نام «سحاب» بر آنها گذارده شده است. اين واژه گاه به معنى سايه و ظلمت و تاريكى از باب تشبيه به كار مى رود.


1- سوره يونس، آيه 22.
2- سوره سبأ، آيه 12.
3- مجمع البحرين و مفردات راغب.
4- عرب بادها را به چهار نوع تقسيم مى كند:( شمال) كه از نقطه شمال مى وزد و( جنوب) كه از نقطه جنوب حركت مى كند و( صبا) كه از شرق مى وزد و( دبور) كه از نقطه مغرب مى وزد.

ص: 239

جالب اينكه در بعضى از آيات فوق تعبير به «سقناه» از مادّه «سوق» به معنى راندن، شده است. اين تعبير به خاطر اين به كار رفته است كه خداوند آن را به سوى معيّنى با شتاب مى راند. (هر چند در طبيعت سحاب حركت افتاده است.)

«مُزْن» (بر وزن حُزن) به معنى ابرهاى روشن است؛ و بعضى آن را به معنى ابرهاى باران زا تفسير كرده اند.(1)

به همين جهت هنگامى كه هلال از لابه لاى ابرها نمايان مى شود «ابْنُ مُزْنَة» (فرزند ابر!) به آن گفته مى شود؛ و «مازن» تعبيرى است كه در مورد مورچه هاى سفيد به كار مى رود.

«بُشرْ» (بر وزن عُشر) به گفته مصباح اللّغة از «بَشَر» (بر وزن سَفَر) به معنى شادى و فرح گرفته شده است.(2)

و اينكه قرآن بادها را «بُشر» و گاه «مُبَشِّراتٍ» ناميده؛ به خاطر آن است كه غالباً بشارتگر نزول باران حيات بخش اند.

تفسير و جمع بندى
پديده اسرارآميز باد و باران

در نخستين آيه مورد بحث به عنوان معرّفى ذات پاك خداوند به مسأله وزش بادها و حركت ابرها به وسيله آنها اشاره كرده؛ مى فرمايد: «خداوند همان كسى است كه بادها را مى فرستد تا ابرهائى را به حركت درآورند» اللَّهُ الَّذِىْ يُرْسِلُ الرِّياحَ فَتُثِيْرُ سَحاباً.

سپس به گستردن ابرها بر صفحه آسمان، و متراكم ساختن آنها روى يكديگر، و سرانجام به خروج دانه هاى حيات بخش باران از لابه لاى آن اشاره مى كند؛ و مى فرمايد: فَيَبسُطُهُ فِى السَّماءِ كَيْفَ يَشاءُ وَ يَجْعَلُهُ كِسَفاً فَتَرى الْوَدْقَ يَخْرُجُ مِنْ خِلالِهِ

«كِسَفْ» در اينجا به معنى قطعات متراكم ابر است كه آماده نزول باران مى شود. «وَدْق» (بر وزن خَلْق) به ذرّات كوچك و غبار مانند آب گفته مى شود؛ و


1- مفردات راغب و لسان العرب، مادّه« مزن».
2- « بشُرْ» اسم مصدر است؛ كه به معنى اسم فاعل( بشارت دهنده) نيز مى آيد.

ص: 240

بعضى آن را به معنى دانه هاى باران تفسير كرده اند.

در پايان آيه به خوشحالى بندگان خدا بر اثر نزول باران اشاره مى كند: فَاذا أَصابَ بِهِ مَنْ يَشاءُ مِنْ عِبادِهِ اذا هُمْ يَسْتَبْشِرُوْنَ

به اين ترتيب بادها نه فقط ابرها را حركت مى دهند؛ بلكه آنها را در آسمان مى گسترانند، و سپس متراكم مى سازند، و همان ها هستند كه مأموريت خنك كردن محيط اطراف ابرها و آماده نمودن آن را براى باران زائى بر عهده دارند.

بادها مانند چوپان هاى پر تجربه اى هستند كه گلّه هاى گوسفندان را به موقع معيّن، از گرداگرد بيابان جمع آورى كرده، و در مسير معيّن حركت مى دهند، و بعد آنها را براى دوشيدن شير آماده مى كنند!

نه غلظت ابرها به حدّى است كه مانع خروج قطره هاى باران شود، و نه شدّت بادها تا آن اندازه است كه مانع نزول اين دانه هاى حيات بخش به سوى زمين گردد.

نه دانه هاى باران آنقدر كوچك است كه در فضا معلّق بماند؛ و نه آنقدر درشت است كه نزول آنها باعث تخريب مزارع و خانه ها گردد.

نزول باران نه تنها از اين جهت كه مايه عمران و آبادى است سبب بشارت انسان ها مى شود؛ بلكه از آنجا كه هوا را تصفيه و تلطيف مى كند خود نشاطانگيز است.

جالب اينكه در ادامه اين آيه در همان سوره روم مى فرمايد: فَاْنْظُرْ الى آثارِ رَحْمَةِ اللَّهِ كَيْفَ يُحْيِى اْلأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِها: «به آثار رحمت الهى بنگر كه چگونه زمين مرده را زنده مى كند؟!»

براى درك مفهوم اين آيه كافى است به عكس هايى كه از بعضى بيابان ها و مزارع سرزمين آفريقا گرفته اند؛ كه بر اثر خشكسالى هاى متوالى آثار مرگ بر آنها نشسته و فرشته حيات از آن رخت بربسته است بنگريم.

عجب اينكه همين امواج لطيف باد كه دانه هاى باران به راحتى آن را سوراخ مى كند؛ هنگامى كه مأموريت پيدا كنند درختان عظيم را از ريشه مى كنند؛ و

ص: 241

ساختمان ها را روى هم مى خوابانند؛ و انسان را با خود به آسمان مى برند و به نقاط ديگر پرتاب مى كنند!

***

دومين آيه نيز همين مطلب را با مختصر تفاوتى تعقيب مى كند. بادها را بشارتگران معرّفى كرده، و علاوه بر مسأله نزول باران به حركت كشتى ها به وسيله وزش منظّم بادها نيز اشاره مى كند؛ و در پايان مى افزايد: «هدف اين است كه از فضل خداوند برخوردار شويد، شايد شكر او را بجا آوريد»: وَلِتَبْتَعُوا مِنْ فَضْلِهِ وَلَعَلَّكُمْ تَشْكُرُوْنَ.

جمله وَلِيُذِيْقَكُمْ مِنْ رَحْمَتِهِ: «هدف آن است كه شما را از رحمتش بچشاند» ممكن است اشاره به ساير منافع بادها، مانند: تلقيح اشجار، و دفع عفونت ها، و تصفيه هوا، و غير آن باشد؛ همانگونه كه در تفسير الميزان نيز اشاره شده است.(1)

راستى هيچ نعمتى تا از انسان سلب نشود قدر آن معلوم نخواهد شد. اگر روزى اين بادها و نسيم ها متوقّف گردند؛ زندگى در بهترين باغ ها و بوستان ها از زندگى در سياهچال زندان بدتر است؛ و اگر در سلّولهاى زندان هاى انفرادى نسيمى بوزد ارزش فضاى باز به آن مى دهد.

حتى در سطح اقيانوس ها اگر بادها متوقّف گردد، و امواجى به وجود نيايد؛ زندگى بسيارى از جانداران دريائى به خاطر كمبود اكسيژن به خطر مى افتد، و درياها به باتلاق متعفّن وحشتناكى مبدّل خواهد شد!

***

باز همين معنى در سوّمين آيه مورد بحث مورد توجّه قرار گرفته، با اين تفاوت كه بادها را پيشتازان و پيشقراولان قبل از رحمت اش شمرده؛ و ابرها را توصيف به «ثقال» «سنگين بارها»، جمع «ثقيل» نموده، از اين نظر كه ابرهاى باران زا از ديگر ابرها سنگين ترند، و در فاصله نزديك ترى نسبت به زمين قرار


1- الميزان، جلد 16، صفحه 209.

ص: 242

مى گيرند؛ و لذا قرآن آنها را ابر سنگين ناميده است.

«أَقَلَّتْ» از مادّه «اقْلال» به معنى حمل كردن چيزى است كه نسبت به قدرت حمل كننده سبك است؛ و به اصطلاح آن را قليل و ناچيز مى شمرد. وجود اين تعبير در آيه فوق نشان مى دهد كه ابرهاى سنگين بار كه گاهى ميليون ها تن آب را با خود حمل مى كنند بر دوش بادها سنگينى زيادى ندارند؛ و اين قدرت نمائى خدا است.

***

در چهارمين آيه فرستادن بادها را براى انجام اين مأموريت بزرگ يكى از آثار ذات پاك خداوند شمرده، كه زمين هاى مرده را به وسيله آن زنده مى كند.

قابل توجّه اينكه در اين آيه تعبير به «تُثِيْرُ» مى كند؛ يعنى بادها ابرها را بر مى انگيزد. اين تعبير ممكن است اشاره به پيدايش ابرها به خاطر وزش بادهاى مناطق گرم بر صفحه اقيانوس ها باشد كه سبب توليد ابرها مى گردد. زيرا مسأله حركت ابرها در جمله «فسقناه» مورد توجّه قرار گرفته؛ و به اين ترتيب بادها هم تأثير عميقى در پيدايش ابرها دارند، و هم در حركت دادن آنها به مناطق خشك، و بردن به نقاط بالاى جو، و آماده ساختن محيط براى نزول باران.

ذكر اين جمله به صورت فعل مضارع «تثير» نيز اشاره به اين عمل دائمى و مستمر ابرها است.

***

در پنجمين آيه مورد بحث، روى آفرينش هفت موضوع مختلف به عنوان نشانه هاى خداوند براى افراد انديشمند و عاقل تكيه شده است: آفرينش آسمان، زمين، آمد و شد شب و روز، كشتى هايى كه بر صفحه اقيانوس ها به سود مردم حركت مى كنند، باران حياتبخش، وزش و دگرگونى بادها، و ابرهايى كه در ميان زمين و آسمان معلّق اند.

در اين آيه هم روى مسأله حركات مختلف بادها تكيه شده و تَصْرِيْفِ الرِّياحِ و هم ابرهايى كه ميان زمين و آسمان معلق اند وَالسَّحابِ الْمُسَخَّرِبَيْنَ

ص: 243

السَّماءِ وَ اْلأَرْضِ ابرهايى كه درياهايى را در خود نگهداشته و در عين حال در ميان زمين و آسمان قرار گرفته، و به راستى از بزرگترين آيات حق است.

همچنين به نزول باران حياتبخش كه هم زمين مرده را زنده مى كند و هم انواع جنبندگان را بر صفحه زمين به حركت در مى آورد فَأَحْيا بِهِ اْلأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِها وَ بَثَّ فِيْها مِنْ كُلِّ دابَّةٍ

اگر مى بينيم در اين آيه مسأله بادها و ابرها بعد از نزول باران مطرح شده است؛ شايد براى تعليم اين نكته دقيق باشد كه فايده بادها منحصر به حركت ابرها و نزول باران نيست؛ بلكه فوائد بسيارى دارند كه قبلًا به آن اشاره شد و در جمع بندى نيز اشاره مى شود.

همچنين ابرها منهاى نزول باران خود مسأله اى عجيب است؛ چرا كه آنها درياها آب را در دل نگهداشته، و در عين حال ميان زمين و آسمان معلّق مانده است.(1)

***

ششمين آيه روى مسأله آب آشاميدنى انسان تكيه كرده و نكته تازه اى را يادآور مى شود؛ مى گويد: آيا به آبى كه مى نوشيد انديشيده ايد؟ آيا شما آن را از ابر نازل مى كنيد يا ما نازل مى كنيم؟ و بعد مى افزايد: «اگر ما بخواهيم اين آب گوارا و شيرين را تلخ يا شور قرار مى دهيم، پس چرا شكر اين نعمت بزرگ را بجا نمى آوريد»؟ لَوْنَشاءُ جَعَلْناهُ أُجاجاً فَلَوْلا تَشْكُرُوْنَ

اگر آب دريا به هنگام تبخير دانه هاى كوچك املاح محلول در آن را با خود به آسمان مى برد، و آب هاى شور و تلخ از ابرها نازل مى شد؛ سراسر كره زمين تبديل به شوره زار مى گشت. نه گياهى مى روئيد و نه درختى، و اگر انسان از تشنگى مى مرد نمى توانست جرعه اى از آن بنوشد.

همين موضوع كه به آب ها فرمان داده بخار شوند؛ و به املاح موجود در آب


1- بايد توجّه داشت كه ابرها همان بخارات متراكم است؛ هنگامى كه روى زمين افتاده باشد، عرب به آن« ضباب»( بر وزن سراب) يعنى مه مى گويد؛ و هنگامى كه در آسمان بالا مى رود به آن« سحاب، وغيم و غمام» مى گويند.( الميزان، جلد 1، صفحه 411).

ص: 244

دريا فرمان داده كه در جاى خود بمانند؛ چهره زندگى انسان، بلكه تمام موجودات كره زمين را به كلّى دگرگون ساخته است. آيا در تمام عمر كسى مى تواند شكر همين يك نعمت را بجا آورد؟!

«مُزْن» چنانكه قبلًا هم گفتيم به معنى ابرهاى باران زا است؛ و «اجاج» به معنى آبى است كه شديداً تلخ يا شور باشد.

***

در هفتمين آيه اشاره به دو موهبت بزرگ ديگر از مواهب الهى به بندگان كرده است: موهبت هدايت در ظلمات و تاريكى هاى صحرا و دريا، (به وسيله ستارگان) و موهبت فرستادن بادها به عنوان بشارتگرانى قبل از نزول باران رحمت اش كه هرجا نازل مى شود نغمه حيات سر مى دهد و مايه انواع خير و بركت است.

در پايان آيه روى اين دو موضوع به عنوان سندى براى يگانگى خدا تكيه كرده، و مشركان را مخاطب ساخته و مى گويد: «آيا معبود ديگرى با خدا است؟

خدا برتر است از اينكه همتائى براى او قرار مى دهند» أَإِلهٌ مَعَ اللَّهِ تَعالى اللَّهُ عَمّا يُشْركُوْنَ.

ذكر اين دو موهبت در كنار يكديگر شايد اشاره به اين باشد كه به هنگام صاف بودن هوا مى توانند از ستارگان در شب ها براى راهيابى به سوى مقصد بهره گيرند، و اگر هوا ابر باشد رحمت ديگرى به سراغ آنها مى آيد. پس در هر دو صورت موهبت و رحمتى وجود دارد و نشانه اى براى معرفت ذات پاك او.

***

در هشتمين آيه با تعبير جديدى از مسأله بادها و نزول باران سخن مى گويد؛ مى فرمايد: «ما بادها را براى تلقيح و بارور ساختن فرستاديم» وَأَرْسَلْنا الرِّياحَ لَواقِحَ

آيا منظور تلقيح گياهان به وسيله بادها و افشاندن گرده هاى گياهان نر، بر گياهان مادّه، و بارور نمودن ميوه ها و دانه ها است كه به وسيله بادها انجام

ص: 245

مى گيرد؟ و يا بارور ساختن قطعات ابر و به هم پيوستن آنها است.

از آنجا كه در ادامه آيه مى فرمايد فَأَنْزَلْنا مِنَ السَّماءِ ماءاً فَأَسْقَيْنا كُمُوْهُ «ما از آسمان آبى فرستاديم و شما را با آب سيراب كرديم» معنى دوّم مناسب تر به نظر مى رسد؛ هرچند استفاده هر دو معنى با هم نيز امكان دارد.

به هر حال تعبير فوق، تعبير بسيار جالبى است كه قطعات ابر را به مادران و پدرانى تشبيه كرده كه به كمك بادها و پادرميانى آنها آميزش مى كنند؛ و باردار شده، سپس وضع حمل مى كند، و نوزاد خود يعنى دانه هاى باران را بر زمين مى نهد!

در پايان آيه اشاره سربسته اى به مخازن آب هاى زير زمينى كه ذخائر الهى براى انسان ها است كرده؛ مى فرمايد: «شما هرگز توانائى حفظ و ذخيره كردن آب باران را نداريد» وَ ما أنْتُمْ لَهُ بِخازِنِيْنَ

اين ما هستيم كه به قشرهاى زمين دستور داده ايم آب باران را بعد از نزول اش تصفيه كرده، در خود ذخيره و نگاهدارى نمايند. گاهى چاه ها و قنات هاى امروز شما از ذخائر آبى است كه هزاران سال قبل در اعماق زمين براى شما ذخيره شده، بى آنكه آلوده و خراب شود.

گاه نيز آنها را از طريق منجمد ساختن در قلّه كوه ها به صورت برف و يخ ذخيره مى كنيم تا تدريجاً آب شوند، و شما و حيوانات شما، سرزمين هاى زراعتى شما را آبيارى كنند؛ و چه بسا آبى كه امروز از قلّه فلان كوه سرازير مى شود، ذخيره هزاران سال قبل است!

در نهمين آيه علاوه بر اشاره به نزول باران از آسمان، به مسأله پيدايش چشمه ها اشاره كرده؛ مى فرمايد: «آيا نديدى خداوند از آسمان آبى فرستاد سپس آن را به صورت چشمه هايى در زمين وارد نمود»؟! ألَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهِ أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءاً فَسَلَكَهُ يَنابِيْعَ

«يَنابِيْع» جمع «يَنْبوع» به معنى چشمه است؛ و در اصل از مادّه «نَبْع» به معنى جوشش آب از زمين گرفته شده است. البته پيدايش چشمه ها در زمين كه انسان

ص: 246

را بدون نياز به هيچ نيروى ديگرى از آب جارى بهره مند مى سازد؛ در گرو شرايط خاصّى است: نخست اينكه قشرى از زمين نفوذپذير باشد تا آب در آن فرو رود، سپس در زير آن قشرى نفوذناپذير باشد كه آب در آنجا متوقّف و ذخيره گردد، و نيز تفاوت سطح در ميان مخازن آب و نقاط ديگر وجود داشته باشد تا آب از آنجا به نقاط ديگر جارى شود؛ و مسلّماً بدون برنامه و نقشه يك مبدأ علم و قدرت هماهنگ شدن اين امور امكان پذير نيست.

در ادامه آيه مى افزايد: «سپس خداوند با آن زراعتى مى روياند كه الوان مختلف دارد» ثُمَّ يُخْرِجُ بِهِ زَرْعاً مُخْتِلفاً ألْوانُه

اين اختلاف الوان ممكن است اشاره به رنگ هاى كاملًا متفاوت گياهان باشد؛ و يا اشاره به انواع گياهان و گل هاى زينتى و داروئى و غذائى و صنعتى كه در حقيقت انواع بى شمارى دارند.

آرى خداوند از اين آب بى رنگ صد هزاران رنگ گل و گياه در اين گلزار مى روياند؛ و به گفته شاعر:

زآب بى رنگ صد هزاران رنگ لاله و گل نگر در اين گلزار

پى برى گر به رازشان، دانى كه همين است سر اين اسرار

كه يكى هست و هيچ نيست جز او«وحده لا اله الا هو»

لذا در پايان آيه مى فرمايد: «در اين جريان تذكّرى است براى صاحبان فكر و مغز» انَّ فِى ذلِكَ لَذِكْرى لِاوْلِى اْلأَلْباب.

***

در دهمين آيه به نكته تازه ديگرى اشاره شده؛ مى فرمايد: «ما از معصرات آب فراوانى نازل كرديم» وَ أَنْزَلْنا مِنَ الْمُعْصِراتِ ماءاً ثَجّاجا

«مُعْصِرات» جمع «مُعْصِر» از مادّه «عصر» به معنى فشار است؛ و «معصرات» به معنى فشار دهنده ها است. در اينكه منظور از اين تعبير در اينجا چيست؟

تفسيرهاى متعدّدى ذكر كرده اند:

بعضى آن را صفت ابرها گرفته، و آن را اشاره به سيستم خاصّى مى دانند كه

ص: 247

به هنگام تراكم بر آنها حاكم مى شود؛ گوئى خود را مى فشارند تا باران از آنها فرو ريزد و اين تعبير را از معجزات علمى قرآن مى شمارند.(1)

ولى بعضى ديگر آن را صفت بادها گرفته، و اشاره به طوفان ها و گردبادهائى مى دانند كه در ايجاد باران هاى رگبارى تأثير عميقى دارد. (توجّه داشته باشيد «اعصار» به معنى گردباد است.)

آنها مى گويند: هنگامى كه گرد بادهاى شديد بر سطح درياها و اقيانوس ها بوزد؛ بخارات سطح اقيانوس را با خود به بالا مى برد، و هنگامى كه به نقاط بالاى جوّ كه بسيار سرد است،- و به همين دليل قدرت اشباع بخار در آن كم است- مى برد، رگبارهاى شديدى توليد مى كند؛ و با توجّه به اينكه «ثَجّاج» صيغه مبالغه، و از مادّه «ثَجّ» (بر وزن حج) به معنى فرو ريختن آب به صورت پى در پى و فراوان است تناسب زيادى با اينگونه رگبارها دارد.(2)

بعضى نيز آن را اشاره به ابرهايى مى دانند كه توأم با گردباد و طوفان است.(3) اين طوفان ها ابرها را به سوى بالا مى رانند؛ و به مناطق سرد جوّى هدايت مى كنند، و در آنجا تبديل به قطرات باران مى شود، و چون اين كار سريع انجام گيرد توليد رگبار شديد و «ماء ثجاج» مى كند؛ و اينكه اينگونه رگبارها را بيشتر در فصل بهار مى بينيم شايد به همين دليل است كه اينگونه گردباد و طوفان در اين فصل بيشتر است.

در ادامه اين آيات مى افزايد: «هدف اين است كه به وسيله آن، دانه ها و گياهان فراوان و باغ هاى پر درخت برويانيم» لِنُخْرِجَ بِهِ حَبّاً وَ نَباتاً وَ جَنّاتٍ أَلْفافاً

اين تعبير تمام انواع گياهان، و دانه هاى گياهى، و درختان ميوه را در بر مى گيرد.


1- به كتاب باد و باران، صفحه 126 مراجعه شود.
2- اعجاز قرآن از نظر علوم امروزى، صفحه 67.
3- تفسير كبير فخررازى، جلد 31، صفحه 8 اين معنى را به عنوان يكى از تفسيرهاى آيه ذكركرده است.

ص: 248

***

در يازدهمين آيه بعد از بيان آنچه در آيات قبل گذشت- خداوند كسى است كه بادها را به عنوان بشارتگرانى قبل از نزول رحمت اش فرستاده- چنين آمده است كه: «ما از آسمان آبى پاك و پاك كننده نازل كرديم» وَ أنْزَلْنا مِنَ السَّماءِ ماءاً طَهُوْراً.

و اين نكته تازه اى است كه در اين آيه روى آن تكيه شده است.

«طهور» صيغه مبالغه از «طهارت» و پاكى است كه هم پاك بودن آب را مى رساند و هم پاك كننده بودن آن را؛ و به راستى اگر آب خاصّيت پاك كننده نداشت در يك روز تمام زندگى ما و جسم و جان ما آلوده مى شد. حقيقت اين سخن را وقتى درك مى كنيم كه در نقطه اى گرفتار شويم كه آب براى شستشو نباشد، نه تهيه غذا ممكن است، نه پاكيزگى بدن، نه نشاط و طراوتى خواهيم داشت، و نه صحّت و سلامت. درست است كه آب ميكروب ها را نمى كشد؛ ولى چون حلّال بسيار خوبى است؛ انواع ميكروب ها را در خود حل كرده و مى برد، و به همين جهت عامل مؤثّرى براى سلامت و تندرستى است، و از اين گذشته روح انسان را هم از آلودگى ها به وسيله وضو و غسل پاك مى كند.

لذا بى جهت نيست كه در آيه بعد از آن آمده است لِنُحِيْىَ بِهِ بَلْدَةً مَيْتاً:

«هدف آن است كه به وسيله آن سرزمين مرده را زنده كنيم»

***

در دوازدهمين و آخرين آيه مورد بحث باز به نكته تازه اى برخورد مى كنيم كه خداوند، آب ها را به سرزمين هاى «جرز» يعنى خشك و بى آب و علف مى راند؛ مى فرمايد: «آيا آنها نديدند كه ما آب را به سوى زمين خشكى كه گياهى از آن نمى رويد مى رانيم»؟! أَوَلَمْ يَرَوْا انّا نَسُوْقُ الْماءَ الَى اْلأَرْضِ الْجُرُزِ

«و به وسيله آن زراعتى را مى رويانيم كه همه چهار پايانش از آن مى خورند و هم خودشان فَنُخْرِجُ بِهِ زَرَعاً تَأْكُلُ مِنْهُ أَنْعامُهُمْ وَ أَنْفُسُهُمْ خودشان از دانه هاى غذايى مى خورند، و چهار پايانشان از كاه و برگ و ريشه ها.

ص: 249

از كلمات ارباب لغت استفاده مى شود كه «جُرُز» (بر وزن شتر) در اصل از مادّه «جَرَز» (بر وزن مَرضَ) گرفته شده و به معنى انقطاع است. (انقطاع آب، گياه، خرمى و طراوت) و لذا «ناقه جُرُوْز» به شترى مى گويند: كه همه چيز را مى خورد و منقطع مى كند، و «رجل جروز» به كسى مى گويند: كه تمام آنچه را كه در سفره است مى خورد و آن را به كلّى خالى مى كند!(1)

در پايان آيه براى دعوت و مطالعه دقيق اين نعمت هاى بزرگ الهى و نشانه هاى توحيد مى فرمايد: «آيا آنها نمى بينند» أَفَلا يُبْصِرُوْنَ

در اينكه چرا در آيه فوق «انعام» (چهار پايان) بر انسان مقدّم شده است؟

بعضى از مفسّران گفته اند: به خاطر آن است كه گياه به مجرد اينكه از زمين مى رويد قابل استفاده براى چهارپايان است. بعلاوه چهارپايان فقط از گياهان تغذيه مى كنند در حالى كه انسان غذاهاى ديگرى نيز دارد.(2)

***

نتيجه

از مجموع آيات فوق با توجّه به نكات دقيق و ظريفى كه در آنها منعكس است؛ به خوبى استفاده مى شود كه نظام بسيار دقيق و حساب شده اى بر مسأله وجود بادها و ابرها و باران حاكم است كه هرچه انسان در آن بيشتر مى انديشد به دقّت و ظرافت و منافع و بركاتى كه در آنها به كار رفته است آشناتر مى شود.

در قسمتى از اين آيات آب مايه حيات شمرده شده؛ و در بعضى وسيله پاكيزگى، و در بعضى به عنوان يك موجود مبارك(3) و در بعضى به عنوان يك نوشابه گوارا ماءاً فُراتاً-(4)

در مجموع در هر گوشه اى از آن كه مى نگريم آثار خدا و حكمت بالغه او را


1- التحقيق فى كلمات القرآن الكريم و مصباح اللّغه.
2- تفسير فخررازى، جلد 25، صفحه 187.
3- سوره ق، آيه 9.
4- سوره مرسلات، آيه 27.

ص: 250

مى يابيم؛ و بر هر قسمت نظرى مى افكنيم سيماى او را مى بينيم.

***

توضيحات:
1- پيدايش و فايده بادها

سرچشمه پيدايش باد همان اختلاف درجه حرارت ميان دو منطقه مختلف زمين است. اين معنى را به آسانى مى توانيم در فصل زمستان كه هواى اطاق ما گرم و هواى بيرون سرد است آزمايش كنيم. وقتى كمى در را باز بگذاريم با گذاردن دو شمع روشن در طرف بالا و پائين در، اين معنى به خوبى معلوم مى شود كه هواى سرد به علت سنگينى از پائين داخل، و هواى گرم به سبب سبكى از بالا خارج مى شود، و شعله شمع را همراه خود مى كشد. (هواى گرم منبسط و سبك مى شود و هواى سرد فشرده و سنگين؛ و اگر اين خاصّيت نبود و بادها متوقّف مى شدند چه بلاى عظيمى بر سر انسان مى آمد؟!)

اين را نيز مى دانيم كه كره زمين داراى سه منطقه است: منطقه بسيار سرد (نواحى قطبى) و بسيار گرم (نواحى استوائى) و معتدل (نواحى ميان اين دو منطقه) اين اختلاف درجه حرارت در روى كره زمين توليد جريان هاى دائمى هوا از سوئى به سوئى ديگر مى كند كه مهمترين آنها به نام بادهاى آليزه (بادهايى كه از قطب به سوى منطقه استوا مى وزد، و چون سرد است طبعاً در مجاورت كره زمين حركت مى كند) و بادهاى كنتر آليزه (بادهايى كه از منطقه استوائى به سوى قطب مى وزد و چون گرم است در طبقات بالاى جوّ حركت مى كند.)(1)

از اين گذشته هنگامى كه آفتاب مى تابد، آب اقيانوس ها به اندازه ساحل گرم نمى شود؛ بعلاوه شب ها آب دريا گرمى خود را زودتر از دست مى دهد تا سواحل. اين اختلاف درجه حرارت ميان دريا و ساحل نيز سبب جريان هاى


1- اعجاز قرآن از نظر علوم امروز، صفحه 65.

ص: 251

دائمى از ساحل به سوى دريا، و از دريا به سوى ساحل مى شود.

علاوه بر همه اينها، كروى بودن زمين سبب مى شود كه بعضى از مناطق درست مقابل آفتاب باشند (موقع ظهر) و در مناطق ديگرى آفتاب به طور مايل مى تابد. (هنگام طلوع و غروب) اين اختلاف درجه حرارت نيز يكى از عوامل پيدايش بادها در مناطق مختلف است. (همچنين عوامل پيچيده ديگر)

اين عوامل دست به دست هم مى دهند و بادها را در سرتاسر كره زمين به حركت در مى آورند؛ و منافع فراوان زير را كه در آيات بالا به آن اشاره شده همراه مى آورند:

1- بادها به خاطر وزش بر سطح اقيانوس ها در توليد ابرها سهم مهمّى دارند.

2- بادها، ابرها را با خود به مناطق خشك و بى آب مى برند؛ و اگر آنها نبودند بخش عمده كره زمين از بى آبى مى سوخت.

3- بادها، هوا را تصفيه و تلطيف مى كنند؛ و اكسيژن لازم را از مناطق دور به ارمغان مى آورند.

4- بادها، عفونت ها را با خود مى برند و از اين راه كمك به پاكى هوا مى كنند.

5- بادها از فشار حرارت خورشيد روى برگ ها و گياهان مى كاهند، و جلو آفتاب سوختگى را مى گيرند؛ و روى هم رفته وسيله مؤثّرى براى تعديل هوا در مناطق روى زمين اند.

6- بادها- چنانكه در تفسير آيات گفتيم- ابرها را مى فشارند و آنها را براى ريزش باران آماده مى كنند.

7- بادها ابرها را به طرف بالاى جو مى رانند كه به خاطر سردى و از دست دادن قدرت اشباع، مبدّل به قطرات باران حيات بخش مى شوند.

8- بادها كشتى هاى بادبانى را بر صفحه اقيانوس ها به حركت در مى آورند؛ و در حقيقت يكى از منابع مهم انرژى محسوب مى شوند.

9- بادها براى حركت آسياب هاى بادى مورد استفاده قرار مى گيرند.

ص: 252

10- بادها براى كشاورزان وسيله بسيار خوبى جهت تصفيه گندم و امثال آن و جدا سازى آنها از كاه مى باشند.

11- بادها آب درياها را به هم مى زنند و امواج زيادى ايجاد مى كنند و اين امواج اكسيژن هوا را با آب مخلوط كرده، مايه حيات موجودات زنده دريائى مى شوند؛ و اگر بادها و امواج نبودند دريا مبدّل به باتلاق مرده اى مى شد.

12- و سرانجام بادها گياهان را تلقيح و بارور مى سازند و گرده هاى نر را بر قسمت هاى مادّه مى پاشند؛ و اگر يك سال اعتصاب كنند ميوه كمى عائد ما مى شود!

اين قسمتى از بركات جريان هوا، و وزش بادها است كه علم بشر تاكنون به آن پى برده است و مسلّماً بركات آنها منحصر به آنچه گفته شد نيست؛ و بايد در انتظار بود كه علم و دانش پرده از روى اسرار تازه اى بردارد. ولى هريك از امور بالا به تنهايى كافى است كه علم و قدرت پروردگار را به ما نشان دهد، تا چه رسد به همه آنها؛ و چه بخشنده و رحيم است آن خدائى كه اين همه لطف و محبت به بندگانش دارد، و چه پر بركت است حركت كه وقتى ذرّات هوا به حركت در مى آيند اين همه آثار مثبت و حياتى از خود به يادگار مى گذارند.

***

2- اسرار پيدايش ابرها و ريزش باران

ناگفته پيدا است كه ابرها همان ذرّات بخار آب هستند، و يا به تعبير دقيق تر ذرّات آب اند كه ملكول هاى آن از هم دور شده، و به صورت بخار در آمده است. دقت درباره پيدايش ابر و باران اسرار جالبى از اين دو پديده عجيب خلقت را براى ما آشكار مى سازد. از جمله:

1- غالب مايعات تا به درجه غليان وجوشش نرسند بخار نمى شوند؛ ولى آب يكى از مايعات استثنائى است كه در هر درجه اى از حرارت تبخير مى شود؛ و اگر اين خاصّيت در آب نبود ذرّه اى از آب درياها تبخير نمى شد و ابرى به

ص: 253

وجود نمى آمد، و بارانى نمى باريد و تمام خشكى ها از بى آبى مى سوخت!

2- اين نيز حائز اهمّيّت است كه به هنگام تبخير فقط آب خالص بخار مى شود؛ و املاح و ذرّات ديگرى كه در آن است بجا مى ماند. يعنى يك تصفيه طبيعى دائمى حاصل مى شود تا سالم ترين آب در اختيار بشر قرار گيرد.

3- اگر طبقات بالاى جو سردتر از طبقات پائين نبود؛ ابرهاى سرگردان در فضا هرگز نمى باريدند. ولى اين تفاوت درجه سبب ريزش باران ها مى شود، و نيز اگر قدرت اشباع ذرّات بخار در هواى سرد و گرم يكسان بود باز باران نمى باريد؛ ولى چون هواى سرد قدرت اشباع كمترى دارد بخارات را تبديل به آب كرده فرو مى فرستد.

4- باران علاوه بر تأمين آب لازم براى پرورش گياهان، سطح زمين را مى شويد و آلودگى ها را با خود به سوى درياها مى برد.

5- باران، هوا را نيز مى شويد، و گرد و غبار و ذرّات معلّق در هوا را در خود حل كرده به زمين مى آورد؛ و اگر ريزش باران نبود بعد از مدّتى هوا چنان آلوده و كثيف مى شد كه تنفس براى انسان غير ممكن بود.

6- باران سنگ هاى كوه ها را آرام آرام مى سايد و خاك هاى قابل استفاده از آن توليد مى كند، و در سطح جلگه ها مى گستراند.

7- باران خاك هاى پر قوّت را از مناطق دور با خود حمل مى كند و براى تقويت مزارع بر صفحه آنها مى گستراند؛ به طورى كه در بعضى از مناطق (مانند سواحل نيل) جريان آب بهترين كودهاى طبيعى را براى گياهان همراه خود مى آورد.

8- باران فقط در خشكى ها حيات بخش نيست؛ بلكه ريزش باران در دريا نيز بسيار مؤثّر است، و به گفته بعضى كمتر از تأثير آن در خشكى ها نيست! چرا كه ريزش باران در دريا گياهان ريز را در ميان امواج آب پرورش مى دهد كه خوراك بسيار مناسبى براى ماهى ها و جانداران دريا است و آن سال كه باران كم ببارد وضع صيد دريا نامطلوب است.

ص: 254

9- ارتفاع ابرها از سطح زمين از ارتفاع بلندترين قطعات زمين بيشتر است؛ و به اين ترتيب نقطه اى از آب باران بى بهره نمى ماند.

10- بر سطح كوه هاى بلند انواع درختان جنگلى و گياهان داروئى و غذائى مى رويد؛ و اين به دليل آن است كه باران سهم آب لازم را به آنها مى رساند، و اگر باران نبود آنها هم مى خشكيدند.

11- امروز سدهاى عظيمى ساخته شده كه قسمت مهمّى از برق دنيا را تأمين مى كند؛ و كارخانه هاى عظيم را به حركت در مى آورد. اگر درست بينديشيم اين هم از بركات ريزش باران بر كوهسارها است.

12- قسمتى از تراوشات ابرها به صورت برف بر زمين مى نشيند كه بيش از همه در قلّه هاى كوه ها به عنوان منابع عظيم آب ذخيره مى شود، و در مناطق ديگر نيز به ذخائر آب هاى زير زمينى كمك مى كند، چرا كه تدريجاً ذوب مى شود و در زمين فرو مى رود. ولى اگر به جاى باران هميشه برف مى باريد بسيارى از فوائد گفته شده در بالا وجود نداشت.

13- ابرها درياهاى معلّق در آسمان اند، و چه بزرگ است خداوند كه اين همه آب را برخلاف قانون جاذبه، به آسمان فرستاده، و به آسانى از نقطه اى به نقطه اى ديگر مى برد!

14- علاوه بر همه اينها ابرها در زمستان تأثير قابل ملاحظه اى در كاستن از شدّت سرما دارند و در تابستان از گرما.

15- ابرها حامل الكتريسته هاى مختلفى هستند كه سبب پيدايش رعد و برق ها مى شوند؛ و به خواست خدا در بحث هاى مربوط به رعد و برق درباره تأثير اين دو پديده سخن خواهيم گفت.

در مجموع اين دو پديده كه ما آنها را بر اثر انس زياد امورى عادّى و ساده و پيش پا افتاده فكر مى كنيم، بسيار شگفت انگيز و اسرارآميزند؛ و به خوبى مى توان آيات عظيم توحيد را در لابه لاى اسرار آنها مطالعه كرد، و از اين نشانه هاى بزرگ به عظمت آن ذات بى نشان پى برد.

ص: 255

***

3- باد و باران در احاديث اسلامى

در حديث معروف توحيد مفضّل از امام صادق عليه السلام چنين مى خوانيم كه فرمود:

«اى مفضّل! من تو را از فايده وزش باد آگاه مى كنم. آيا نمى بينى وقتى هوا راكد مى شود چگونه غم و اندوه سراسر وجود انسان را مى گيرد؟ نفس ها در سينه حبس مى شود، افراد سالم بيمار، و بيماران به زحمت مى افتند، ميوه ها خراب، و سبزى ها متعفّن مى گردد، سبب بيمارى وبا و آفت در غلّات مى شود، و اين نشان مى دهد كه وزش باد از تدبير خداوند حكيم، براى اصلاح حال خلق است.

اگر سلطانى در ميان اهل كشورش مقادير زيادى از طلا و نقره پخش كند آيا او در نظر آنها شخص بزرگى نخواهد بود؟ و آوازه او به همه جا نمى رسد؟ آن كجا و يك باران فراوان با بركت كجا؟ چرا كه به وسيله آن شهرها آباد، و آنقدر غلّات زياد مى شود كه از مقادير مهم طلا و نقره در مجموع روى زمين بيشتر خواهد بود ...

درست دقت كن چگونه باران بر زمين فرو مى ريزد، خداوند آن را از بالا فرو مى فرستد، تا زمين هاى سخت و سفت نرم شود و سيراب گردد؛ و اگر از يكسو مى آمد بر مواضع بلند مسلّط نمى شد، و زراعت كم مى گشت. بعلاوه ريزش باران هزينه زياد آبيارى را از دوش بسيارى از مردم بر مى دارد، و نزاع ها و كشمكش هاى ناشى از تقسيم آب و اجحاف زورمندان بر ضعفاء را از بين مى برد.

خداوند آن را به صورت قطرات ريز فرو مى فرستد؛ تا آهسته در زمين فرو رود، و آن را سيراب كند، و اگر آن را به صورت جريان سريع نازل مى كرد در زمين فرو نمى رفت؛ بلكه زراعت ها را در هم مى كوبيد.

بعلاوه نزول باران هوا را مرطوب، پوست بدن را نرم، آلودگى هوا را

ص: 256

برطرف، بيمارى و باء ناشى از آن را نابود، و درختان و زراعت ها را شستشو داده و از بيمارى مصون مى دارد.»

در قسمت ديگرى از اين روايت مى فرمايد: «اى مفضّل! فكر كن چگونه هواى صاف و بارانى پشت سر هم بر اين عالم وارد مى شوند؛ اگر يكى از آنها هميشه بود اسباب فساد مى شد. آيا نمى بينى هنگامى كه باران پى در پى و بيش از حد ببارد سبزى ها و زراعت ها مى گندد؟ بدن حيوانات سست مى شود، هوا بسيار سرد و موجب انوع بيمارى ها مى گردد، و جادّه ها خراب مى شود؛ و اگر هوا دائماً صاف و بى ابر باشد، زمين مى خشكد، و نباتات مى سوزد، آب چشمه ها و نهرها پائين مى رود، و به مردم زيان مى رساند، و خشكى هوا باعث انواع ديگرى از بيمارى ها مى شود. اما هنگامى كه اين دو به طور متعاقب در اين جهان روى دهند، هوا معتدل مى شود؛ هريك از اين دو، ضرر ديگرى را از ميان مى برد، و همه چيز رو به راه مى شود.»(1)

در حديث ديگرى از امام سجاد عليه السلام چنين مى خوانيم:

«خداوند باران را از آسمان نازل مى كند تا به تمام قلّه هاى كوه ها و تپه ها و گودال ها، و خلاصه تمام نقاط مرتفع و هموار برسد (و همه سيراب شوند) و آن را دانه دانه، و نرم، و پى در پى، گاه به صورت دانه هاى درشت، و گاه قطره هاى كوچك قرار داده تا كاملًا در زمين فرو رود و زمين سيراب شود. آن را به صورت سيلاب نفرستاد تا زمين ها و درختان و مزارع و ميوه هاى شما را خراب كند.»(2)

4- مطالعات جديد دانشمندان پرده از روى اسرار تازه اى برداشته و تأثير فوق العاده بادهارا در ريزش باران ها در اشكال تازه اى مشخص نموده كه بيان زير نمونه اى از آن است: «براى تشكيل ابر و ريزش باران دو شرط لازم است:»

الف- وجود بخار آب در هوا


1- بحارالانوار، جلد 3، صفحه 119، تا 126( با تلخيص).
2- نورالثقلين، جلد 1، صفحه 41، در كتاب بحارالانوار، جلد 56، صفحه 344 تا 374 نيز رواياتى آمده كه به اسرار تشكيل ابر و باران اشاره شده است.

ص: 257

ب- اشباع هوا از بخار و تقطير آن.

در مورد شرط اوّل گرچه هيچگاه هوا خالى از بخار آب نيست و حداكثر تا حدود 50 گرم در متر مكعب مى رسد؛ ولى اين اندازه رطوبت براى تشكيل ابر و ريزش باران كافى نيست، بلكه بايد مرتباً به آن امداد رسد. يعنى پس از تشكيل ابر و ريزش باران، هواى تازه حامل بخار آب پياپى برسد، و باد مستمراً بوزد، و مبدء يا مسير آن از دريا يا جنگل هاى انبوهى باشد تا توشه رطوبتى به حدّ كافى با خود بردارد.

امّا شرط دوّم يعنى رسيدن به حالت اشباع و حدوث پديده تقطير (عرق كردن هوا و تبديل بخار به مايع) لازمه اش سرد شدن هوا است. همانطور كه در زمستان شيشه پنجره اطاق هايى كه در آن اشيائى مثل سماور و ديگ، بخار توليد مى كنند؛ عرق مى نمايند ...

يگانه عامل مؤثّر براى سرد شدن هوا كه آن را به مرحله تشكيل ابر و تقطير برساند اوج گرفتن و بالا رفتن هوا است؛ و بالا رفتن هوا به سه نوع يا در سه مورد پيش مى آيد، و در هر مورد باران خاصّى نازل مى شود.

الف- برخورد باد به برجستگى هاى زمين و صعود از دامنه هاى كوهستانى كه توليد باران هاى كوهستانى مى كند.

ب- گرم و سبك شدن و صعود فوق العاده هوا در اثر تابش آفتاب و تماس با مناطق داغ (باران هاى طوفانى).

ج- برخورد دو جناح سرد و گرم باد، و زير و رو رفتن آنها (باران هاى جبهه اى) و تمام ابرها و باران ها، ناشى از يكى از سه پيش آمد فوق است و از همه مهم تر نوع آخر است.

پس باد در كليّه مراحل مربوط به ابر و باران از برداشتن بخار آب و رساندن آن به سرزمين هاى خشك گرفته، تا بالا رفتن و سرد شدن، و بالاخره به هم زدن و بارور كردن ابر دخالت دارد؛ و ابر و باران بدون باد ممكن نيست. اصولًا ابر چيزى جز باد، يعنى باد حامل آب نمى باشد».

ص: 258

در بخش ديگرى از اين تحقيق آمده است: «رگبار باران هاى طوفانى كه از ابرهاى انباشته چندين طبقه مى ريزد تا ارتفاع بيش از ده كيلومتر صعود مى نمايند. اين ابرهاى جوشان و خروشان به صورت كوه هايى در مى آيند كه قسمت بالاى آن از سوزن هاى يخ و قطعات برف مستور و گاهى مملو از تگرگ است.

تا قبل از جنگ جهانى اول كه در آن زمان هواپيماها توانستند به بالاى ابرها بوردند و خلبانان پرده هاى بافته شده از يخ را كه همان ابرهاى مرتفع است مشاهده نمايند؛ كسى خبر از وجود يخ و برف و تگرگ در ابرهاى آسمان نداشت.

صعود انقلابى و طبقه طبقه بادهاى مرطوب گرم شده سبب تشكيل كوه هاى مرتفع از ابرهاى يخ زده مى گردد كه توأم با رگبارهاى شديد در ميان رعد و برق هاى است.»(1)

اين بيان مى تواند تفسير تازه اى براى آيه 43 سوره نور ارائه دهد؛ و پرده از يك معجزه جالب علمى قرآن بردارد. آنجا كه مى گويد: وَ يُنَزِّلُ مِنَ السَّماءِ مِنْ جِبالٍ فِيها مِنْ بَرَدٍ فَيُصِيْبُ بِهِ مَنْ يَشاءُ وَ يَصْرِفُهُ عَمَّنْ يَشاءُ يَكادُ سَنابَرْقِهِ يَذْهَبُ بِاْلأَبْصارِ: «خداوند از آسمان از كوه هايى كه در آن است، دانه هاى تگرگ نازل مى كند و هركس را بخواهد به وسيله آن زيان مى رساند و از هركس بخواهد اين زيان را دفع مى كند نزديك است درخشندگى برق آن چشم ها را ببرد».

كدام كوه در آسمان است كه دانه هاى تگرگ در آن وجود دارد؟ اين سؤالى است كه پاسخ آن براى بسيارى مشكل و پيچيده بود؛ و لذا تفسيرهاى مختلفى براى آن ذكر مى كردند.

ولى با توجّه به اكتشافات بالا روشن مى شود كه براى تفسير آيه مزبور، نيازى به توجيه و تقدير و مجاز و امثال آن نيست؛ و معنى آيه در پرتو اين مطلب روشن است.


1- باد و باران، صفحه 57 تا 65( با تلخيص).

ص: 259

12- نشانه هاى او دَر پيدايش رعد و برق

اشاره:

كمتر كسى است كه قبل از مطالعه درباره اسرار رعد و برق اهمّيّت چندانى براى اين دو پديده آسمانى قائل باشد؛ و معمولًا همه به سادگى از كنار آن مى گذرند، و شايد بعضى آنها را شوخى طبيعت مى پندارند، و بعضى نيز افسانه هاى خرافى پيرامون آنها مى گويند. ولى حقيقت اين است كه اين دو پديده با نظم خاصّى صورت مى گيرد و آثار و بركات قابل ملاحظه اى براى انسان ها دارد كه شرح آن در تفسير آيات زير خواهد آمد.

با اين اشاره به چند آيه قرآن در اين زمينه گوش جان فرا مى دهيم:

1- وَ مِنْ آياتِهِ يُريْكُمُ الْبَرقَ خَوْفاً وَ طَمَعاً وُ يُنَزِّلُ مِنَ السَّماءِ ماءاً فَيُحْيِى بِهِ اْلأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِها انَّ فِى ذلِكَ لَاياتٍ لَقَومٍ يَعْقِلُوْنَ(1)

2- هُوَ الَّذِى يُرِيْكُمُ الْبَرْقَ خَوْفاً وَ طَمَعاً وَ يُنْشِى ءُ السَّحابَ الثَّقالَ(2)

3- وَ يُسَبِّحُ الرِّعْدُ بِحَمْدِهِ وَ الْملائِكَةُ مِنْ خِيْفَتِهِ وَ يُرْسِلُ الصَّواعِقَ فَيُصِيْبُ بِها مَنْ يَشاءُ(3)

ترجمه

1- «و از آيات او اين است كه برق (و رعد) را به شما نشان مى دهد كه هم مايه ترس است، و هم اميد (ترس از صاعقه، و اميد به نزول باران) و از آسمان آبى فرو مى فرستد كه زمين را بعد از مردن به وسيله آن زنده مى كند، در اين نشانه هايى است براى جمعيّتى كه عقل خود را به كار مى گيرند.»

2- «او كسى است كه برق را به ما نشان مى دهد كه هم مايه ترس است هم


1- سوره روم، آيه 24.
2- سوره رعد، آيه 12.
3- سوره رعد، آيه 13.

ص: 260

اميد، و ابرهاى سنگين بار ايجاد مى كند.»

3- «و «رعد» تسبيح و حمد او مى گويد و (نيز) فرشتگان از ترس او، و صاعقه ها را مى فرستد و هركس را بخواهد گرفتار آن مى سازد.»

***

شرح مفردات:

«برق» به گفته راغب در مفردات در اصل به معنى نورى است كه از ابرها بر مى خيزد؛ سپس درباره هر شى ء درخشنده اى به كار رفته، مثلًا «سيفٌ بارق» به شمشير براق و درخشنده گفته مى شود.

از كتاب مقاييس اللّغه استفاده مى شود كه «برق» علاوه بر اين، معنى ديگرى دارد؛ و آن اجتماع سياهى و سفيدى در شى ء واحد است. ولى ظاهراً معنى دوم به معنى اول باز مى گردد؛ چرا كه هنگامى كه سفيدى در كنار سياهى قرار گيرد درخشندگى بيشترى از خود نشان مى دهد. بعضى نيز مفهوم شدّت و فشار را نيز جزء معنى برق دانسته اند؛ و مى گويند: «برق» لمعان مخصوصى است كه با شدّت و فشار صورت مى گيرد.(1)

راغب مى گويد: «رعد» صداى ابرها است؛ و به طور كنايه در مورد ويران شدن و سقوط شى ء سنگينى توأم با صدا نيز به كار مى رود. ولى مقائيس اللّغه معنى اصلى آن را حركت و اضطراب ذكر كرده. و امّا در مجموع، از كتب لغت به خوبى استفاده مى شود كه معنى اصلى همان صداى حاصل از ابرها است و معانى ديگر جنبه كنائى دارد.

«صواعق» جمع «صاعقه»، در اصل به معنى صداى شديد و مهيبى است كه از جوّ بر مى خيزد و توأم با جرقه عظيم آتشين است. اين مادّه به معنى مدهوش شدن به خاطر شنيدن صداهاى شديد نيز آمده؛ و گاه به معنى هلاك شدن نيز استعمال مى شود.


1- التحقيق فى كلمات القرآن الكريم، مادّه« برق».

ص: 261

بعضى از اهل لغت گفته اند: كه موارد استعمال صاعقه سه گونه است: مرگ و عذاب و آتش.(1) ولى ظاهر اين است كه همه از لوازم آن معنى اصلى است.

***

تفسير و جمع بندى:
اسرار آفرينش رعد و برق

نخستين آيه مورد بحث با صراحت، برق آسمان را يكى از آيات خدا مى شمرد: «آيتى كه گاهى توأم با خوف و گاهى همراه با اميد است» وَ مِنْ آياتِهِ يُرِيْكُمُ الْبَرْقَ خَوْفاً وَ طَمَعا.

ترسى كه ناشى از صداى مهيب همراه آن، و احتمال توأم شدن با صاعقه هاى مرگبار است؛ و اميد و طمع به خاطر احتمال نزول باران، چرا كه در بسيارى از موارد، رگبارهاى پربركتى بعد از رعد و برق ايجاد مى شود.

شايد به همين دليل در ادامه آيه مى افزايد: «و خداوند از آسمان آبى نازل مى كند كه زمين را به وسيله آن بعد از مرگ حيات مى بخشد»: وَ يُنَزِّلُ مِنَ السَّماءِ ماءاً فَيُخِيْىْ بِهِ اْلأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِها

زمين خشك و سوزانى كه بوى مرگ از آن به مشام مى رسيد؛ بعد از چند باران و رگبار حياتبخش چنان زنده مى شود و گل ها و گياهان در آن مى خندند كه گوئى هرگز آن زمين سابق نيست.

لذا در پايان آيه باز به عنوان تأكيد مى افزايد: «در اين امور آيات و نشانه هايى است براى آنها كه انديهش مى كنند» انَّ فِى ذلِكَ لَاياتٍ لِقَومٍ يَعْقِلُوْنَ

آنها مى فهمند كه اين پديده ها ساده نيست كه به صورت تصادف و اتفاق رخ داده باشد؛ پس در آن مى انديشند و به اسرارش آشنا مى شوند.

***

همين معنى در دومين آيه مورد بحث با تعبير ديگرى آمده است؛ و به عنوان


1- مفردات راغب و لسان العرب و التحقيق فى كلمات القرآن الكريم.

ص: 262

معرّفى ذات پاك خداوند از طريق آثار او مى فرمايد: «او كسى است كه برق را به شما نشان مى دهد كه هم مايه ترس است و هم اميد»: هُوَ الَّذِى يُرِيْكُمُ الْبَرْقَ خَوْفاً وَ طَمَعاً

ترس از صاعقه ها و اميد به نزول باران، يا ترس مسافران و اميد حاضران در شهرها و آبادى ها.

جالب اينكه بعد از آن بلافاصله مى گويد «خداوند ابرهاى سنگينى ايجاد مى كند» وَ يُنْشِى ءُ السَّحابَ الثِّقالَ.

در توضيح اين جمله گفته شده است: «مقارن طوفان هاى شديد رگبارى، ابرهاى، بالاى جوّ تا نزديكى هاى زمين را مى پوشانند؛ هوا تاريك مى شود، و در تلاطم بادها مرتباً الكتريسته ايجاد و تخليه شده، و جهش برق و غرش رعد پى در پى زمين و هوا را به لرزه در مى آورد؛ و بالاخره ابرهايى كه در طبقات پائين و غليظ جوّ متراكم گرديده و در اثر بادهاى تكان دهنده بالابر، حامل دانه هاى درشت و فراوان شده اند بسيار ثقيل (سنگين) مى باشند.»(1)

در سومين و آخرين آيه مورد بحث به پديده «رعد» اشاره شده؛ مى فرمايد:

«رعد تسبيح و حمد او مى گويد»: وَ يُسَبِّحُ الرَّعْدُ بِحَمْدِهِ

اين تعبير نشان مى دهد كه اين پديده آسمانى مسأله ساده اى نيست؛ بلكه بازگو كننده علم و قدرت خدا است. چرا كه «تسبيح» به معنى منزّه شمردن از هر عيب و نقص، و «حمد» به معنى ستايش او در برابر كمالات است؛ و به اين ترتيب غرّش رعد از اوصاف جمال و جلال خدا سخن مى گويد!

اين سخن ممكن است به زبان حال باشد؛ همانگونه كه يك اختراع مهم از علم و آگاهى مخترع، و يك تابلوى بسيار زيبا از ذوق سرشار نقّاش، و يك قطعه شعر دل انگيز از ذوق ادبى گوينده، سخن مى گويد، و او را مدح و ستايش مى كند، و يا اشاره به زبان قال باشد؛ آنچنانكه بعضى از مفسّران گفته اند كه تمام ذرّات اين جهان هر كدام براى خود سهمى از عقل و شعور دارند؛ و تسبيح و


1- باد و باران، صفحه 138.

ص: 263

حمد آنها از روى عقل و شعور و درك است.

فخررازى در تفسير خود مى گويد: «بعيد نيست كه خداوند حيات و علم و قدرت و نطق را در اجزاى ابر ايجاد كند؛ و صدايى كه به گوش مى رسد از افعال اختيارى او باشد، همانگونه كه كوه ها در زمان داود و سنگريزه ها در زمان پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم تسبيح خدا گفته اند.»(1)

هريك از اين دو احتمال باشد، در بحث ما تفاوتى ندارد؛ و در هر حال معلوم مى شود در اين پديده آسمانى اسرارى نهفته است كه بيانگر عظمت خالق و آيتى از آيات او است.

اصولًا آب و بخار و ابرى كه از آن ناشى مى شود موجودى است ضد آتش ولى به قدرت پروردگار آتش عظيمى از آن بر مى خيزد كه از تمامى آتش هاى روى زمين سوزان تر است. همچنين بخار، جسم بسيار لطيفى است ولى صدائى از آن بر مى خيزد كه از افتادن اجسام سخت و سنگين بر نمى خيزد.

از مجموع اين آيات به خوبى استفاده مى شود كه «رعد» و «برق» هر كدام از پديده هاى قابل توجّه جهان هستى است كه بايد جدّاً روى آن مطالعه كرده، و به اسرار آن آشنا شد، و از آن به عظمت خالق آنها پى برد؛ و اين مطلب در بخش توضيحات به خواست خدا خواهد آمد.

***

توضيحات:
1- پيدايش رعد و برق از نظر علم روز.

دانشمندان امروز معتقدند كه جرقّه زدن آسمان از اينجا به وجود مى آيد كه دو قطعه ابر با بارهاى الكتريكى مختلف: (يكى مثبت و ديگرى منفى)، به هم نزديك مى شوند، و درست مانند نزديك شدن سر دو سيم برق جرقّه مى زنند.

از آنجا كه قطعه هاى ابر، بار الكتريكى عظيمى دارند جرقّه آن هم عظيم


1- تفسير كبير، جلد 19، صفحه 25.

ص: 264

است؛ و مى دانيم هر جرقّه اى صدايى دارد، و طبعاً هر قدر جرقّه بزرگ تر باشد صداى آن هم عظيم تر است. به همين دليل صداى مهيب اين جرقّه آسمانى گاهى به قدرى شديد است كه تمام ساختمان ها را مى لرزاند و همانند بمب هاى عظيم صدا مى كند.

ولى برق ها هميشه در ميان دو قطعه ابر ظاهر نمى شوند كه از دسترس انسان ها دور و بى خطر باشند؛ بلكه گاهى ابرهايى كه داراى الكتريسته مثبت هستند به زمين نزديك مى شوند، و چون زمين داراى الكتريسته منفى است جرقّه ميان زمين و ابر ايجاد مى شود. اين جرقّه عظيم كه صاعقه نام دارد بسيار خطرناك است؛ هم لرزه شديدى در آن منطقه ايجاد مى كند، و هم حرارت فوق العاده زياد كه به هر چيز اصابت كند آن را خاكستر مى كند.(1)

همچنين از آنجا كه الكتريسته هميشه از نوك اجسام خارج مى شود و در بيابان هايى كه صاعقه روى مى دهد جرقه در نقاط مرتفع مانند نوك درختان، و حتى سر انسان راهگذر ظاهر مى گردد؛ و به همين دليل در هواى طوفانى و آكنده از رعد و برق، توقّف در بيابان ها بسيار خطرناك است؛ و در اينگونه مواقع پناه بردن به گودال ها يا نزديك درختان و پائين كوه ها و تپّه ها مى تواند خطر را تا حد زيادى بر طرف كند. (البته تكيه دادن به درخت ها و پنجره هاى آهنين نيز خطرناك است.)

با توضيح بالا خطرات برق و عامل خوف كه در آيات بالا به آن اشاره شده به خوبى روشن مى شود.

***

2- فوائد و بركات رعد و برق.

رعد و برق على رغم خطراتى كه در بالا به آن اشاره شد؛ فوائد زيادى نيز


1- گر چه مدّت صاعقه يك دهم ثانيه و گاه يك صدم است؛ ولى چون حرارت توليد شده به 15000 درجه سانتيگراد مى رسد مى تواند خطرات فوق العاده عظيمى ايجاد كند.( حرارت سطح خورشيد فقط هشت هزار درجه است( اعجاز قرآن، صفحه 78).

ص: 265

دارد كه در اينجا به چند قسمت از آن اشاره مى شود:

الف: آبيارى- برق ها معمولًا حرارت فوق العاده زيادى- گاه در حدود 15 هزار درجه سانتيگراد- توليد مى كنند؛ و اين حرارت كافى است كه مقدار زيادى از هواى اطراف را بسوزاند و در نتيجه فشار هوا فوراً كم مى شود، و مى دانيم در فشار كم، ابرها مى بارند، و به همين دليل، غالباً متعاقب جهش برق، رگبارهايى شروع مى شود و دانه هاى درشت باران فرو مى ريزند، و از اين رو در واقع يكى از بركات برق، آبيارى است.

ب- سمپاشى- به هنگامى كه برق با آن حرارت اش آشكار مى شود؛ قطرات باران با مقدارى اكسيژن اضافى تركيب مى شوند و آب سنگين، يعنى آب اكسيژنه (2 2) ايجاد مى كنند؛ و مى دانيم آب اكسيژنه يكى از آثارش از بين بردن ميكروب ها است، و به همين جهت در مصارف طبّى براى شستشوى زخم ها به كار مى رود. اين قطرات آب اكسيژنه هنگامى كه بر زمين ها مى بارد، تخم آفات و بيمارى هاى گياهى را از ميان مى برد، و سمپاشى خوبى از آنها مى كند؛ و به همين جهت گفته اند: هر سال كه رعد و برق كم باشد آفات گياهى بيشتر است!

ج- تغذيه و كودرسانى- قطرات باران بر اثر برق و حرارت شديد آن و تركيب مخصوص، يك حالت اسيد كربنى پيدا مى كند كه به هنگام پاشيده شدن بر زمين ها و تركيب با آنها يك نوع كود مؤثّر گياهى مى سازد، و گياهان از اين طريق تغذيه مى شوند.

بعضى از دانشمندان گفته اند: مقدار كودى كه در طى يك سال از مجموع برق هاى آسمان در كره زمين به وجود مى آيد به ده ها ميليون تن مى رسد و اين رقم فوق العاده بالائى است.

بنابراين مى بينيم همين پديده ظاهراً پيش پا افتاده و بى خاصّيت طبيعت! چقدر پر بار و پر بركت است. هم آبيارى مى كند، هم سمپاشى مى كند، هم تغذيه؛ و اين نمونه كوچكى از اسرار شگرف و پردامنه عالم هستى است كه

ص: 266

رهنمون راه خداشناسى مى تواند باشد.

اينها همه بركات برق است؛ ولى از سوى ديگر آتش سوزى هايى كه از يك نوع آن (صاعقه ها) به وجود مى آيد؛ گاهى ممكن است انسان يا انسان ها يا زراعت ها و درختانى را بسوزاند. هرچند اين امر كم و نادر و غالباً قابل اجتناب است؛ ولى مى تواند عامل خوف و ترس شود و به اين ترتيب آنچه در آيه فوق خوانديم كه برق هم مايه ترس است و هم مايه اميد، مى تواند اشاره به مجموع اين امور باشد.

نيز ممكن است جمله وَيُنْشِى ءُ السَّحابَ الثِقالَ كه در آخر آيه فوق آمده؛ ارتباط با همين خاصّيت برق داشته باشد كه ابرها را سنگين بار از دانه هاى باران مى سازد.

ص: 267

13- نشانه هاى او در آفرينش درياها و كشتى ها

اشاره:

مى دانيم حدود سه چهارم روى زمين را آب فرا گرفته، و اقيانوس ها و درياها همگى به يكديگر ارتباط دارند؛ و نيز مى دانيم كه انسان از درياها براى حمل ونقل از قديم الايّام تاكنون بزرگترين استفاده را كرده است. بعلاوه قسمت مهمى از مواد غذائى از دريا به دست مى آيد؛ و مواد مختلفى كه در صنايع به كار مى رود نيز قسمت قابل توجّهى از آن از درياها است.

از همه گذشته، نقش درياها در ايجاد ابرها و آبيارى تمام خشكى ها بر كسى پوشيده نيست؛ همانگونه كه حيوانات دريا و تنوّع و شگفتى هاى آن تقريباً بر همه معلوم است.

روى اين جهات است كه قرآن مجيد درياها و كشتى ها را از آيات حق شمرده؛ و انسان ها را به مطالعه اسرار آن دعوت نموده است.

با اين اشاره به سراغ قرآن مى رويم و به آيات زير گوش جان فرا مى دهيم:

1- وَ هُوَ الَّذِى سَخَّر الْبَحْرَ لِتاْ كلُوا مِنْهُ لَحْماً طَرِيّاً وَ تَسْتَخْرِجُوا مِنْهُ حِلْيَةً تَلْبَسُونَها وَتَرَى الْفُلْكَ مَواخِرَ فِيْهِ وَ لِتَبْتَغُوا مِنْ فَضْلِهِ وَلَعَلَّكُمْ تَشْكُروْنَ(1)

2- وَ ما يَسْتَوِى الْبَحَرانِ هَذا عَذْبٌ فُراتٌ سائِغٌ شَرابُهُ وَ هَذا مِلْحٌ أُجاجٌ وَ مِنْ كُلِّ تَاكُلُوْنَ لَحْماً طَرِيّاً وَ تَسْتَخْرِجُوْنَ حِلْيَةً تَلْبَسُوْنَها وَتَرَى الْفُلْكَ فِيْهِ مَواخِرَ لِتَبْتَغُوْا مِنْ فَضْلِهِ وَلَعلَّكُمْ تَشْكُرُوْنَ(2)

3- اللَّهُ الَّذِى سَخَّرَلَكُمُ الْبَحْرَ لِتَجْرِىَ الْفُلْكُ فِيْهِ بِأَمْرِهِ وَ لِتَبْتَغُوا مِنْ فَضْلِهِ وَ لَعَلَكُمْ تَشْكُرُونَ(3)


1- سوره نحل، آيه 14.
2- سوره فاطر، آيه 12.
3- سوره جاثيه، آيه 12.

ص: 268

4- وَ مِنْ آياتِهِ الْجَوارِ فِى الْبَحْرِ كَاْلأَعْلامِ انْ يَشَأْ يُسْكِنِ الرِّيْحَ فَيَطْلَلْنَ رَواكِدَ عَلى ظَهْرِهِ انَّ فِى ذلِكَ لَاياتٍ لَكُلِّ صَبّارٍ شَكُورٍ(1)

5- أَلمَ تَرَ أَنَّ الْفُلْكَ تَجْرِى فى الْبَحْرِ بِنَعْمَةِ اللَّهِ لِيُرِيَكُمْ مِنْ آياتِهِ إنَّ فِى ذلِكَ لَاياتٍ لِكُلِّ صَبّارٍ شَكُوْرٍ(2)

6- انَّ فِى خَلْقِ السَّمواتِ وَ اْلأَرْضِ ... وَ الْفُلْكِ الَّتِى تَجْرِى فى الْبَحْرِ بِما يَنْفَعُ النّاسَ ... لَاياتٍ لِقَوْمٍ يَعْقِلُوْنَ(3)

7- رَبُّكُمُ الَّذِى يُزْجِى لَكُمُ الْفُلْكَ فِى الْبَحْرِ لِتَبْتَغُوا مِنْ فَضْلِهِ انَّهُ كانَ بِكُمْ رَحِيْماً(4)

ترجمه:

1- «او كسى است كه دريا را مسخر (شما) ساخت تا از گوشت تازه آن بخوريد، و وسائل زينتى براى پوشش از آن استخراج نمائيد، و كشتى ها را مى بينى كه سينه دريا را مى شكافند تا شما (به تجارت پردازيد) و از فضل خدا بهره گيرد شايد شكر نعمت هاى او را بجا آوريد.»

2- «اين دو دريا يكسان نيستند: اين دريائى كه آبش شيرين و نوشيدنش خوش گوارا است، و اين يكى كه شور و تلخ و گلوگير است، (امّا) از هر دو گوشت تازه مى خوريد و وسائل زينتى استخراج كرده، مى پوشيد، و كشتى ها را در آن مى بينى كه آب ها را مى شكافند (و به هر طرف پيش مى روند) تا از فضل خداوند بهره گيريد، شايد شكر (نعمت هاى او را) بجا آوريد.»


1- سوره شورى، آيات 32 و 33.
2- سوره لقمان، آيه 31.
3- سوره بقره، آيه 164.
4- سوره اسراء، آيه 66.

ص: 269

3- «خداوند همان كسى است كه دريا را مسخر شما كرد تا كشتى ها به فرمانش در آن حركت كنند، و بتوانيد از فضل او بهره گيريد، و شايد شكر نعمت هايش را بجا آوريد.»

4- «از نشانه هاى او كشتى هايى است همچون كوه ها در دريا در حركت است، اگر اراده كند باد را ساكن مى سازد تا آنها بر پشت دريا متوقف شوند، در اين نشانه هايى است براى هر صبر كننده شكرگذار.»

5- «آيا نديدى كشتى ها بر صفحه درياها به فرمان خدا، و به بركت نعمت او حركت مى كنند؟ او مى خواهد گوشه اى از آياتش را به شما نشان دهد كه در اينها آيات و نشانه هايى است براى كسانى كه شكيبا و شكر گزارند.»

6- «در آفرينش آسمان ها و زمين، و آمد و شد شب و روز، و كشتى هايى كه در دريا به سود مردم در حركتند ... نشانه هايى است (از ذات پاك خدا و يگانگى او) براى مردمى كه عقل دارند و مى انديشند.

7- «پروردگارتان كسى است كه كشتى را در دريا براى شما به حركت در مى آورد تا از نعمت او بهره مند شويد، او هميشه نسبت به شما مهربان است»

شرح مفردات:

به گفته راغب در كتاب مفردات: «بحر» در اصل به هر مكان وسيعى كه آب فراوان در آن جمع باشد گفته مى شود؛ و سپس به صورت كنايه به هر شى ء وسيعى «بحر» (دريا) مى گويند؛ و «متبحر» يا «مستبحر» به كسى مى گويند كه علم وسيعى داشته باشد؛ و اطباء به تغيير ناگهانى كه در بيمارى هاى شديد پيدا مى شود «بحران» اطلاق مى كنند.- سپس واژه «بحران» به حوادث حاد ديگر نيز اطلاق شده است- بعضى شور بودن را نيز در مفهوم «بحر» داخل دانسته اند؛ در حالى كه اطلاق «بحر» به درياهاى آب شيرين نيز مى شود.(1)

فُلك (بر وزن قفل) به معنى كشتى است؛ و مفرد و جمع و مذكر و مؤنث در آن يكسان است. واژه «فَلَكَ» (بر وزن فَدَك) به معنى مسير و مدار ستارگان از


1- كتب صحاح اللّغه، مقاييس، مفردات راغب، مجمع البحرين و لسان العرب.

ص: 270

همين ريشه گرفته شده است.

«جوارى» جمع «جارية» در اصل از «جرى» كه به معنى عبور سريع است گرفته شده؛ و «جاريه» به كشتى هايى مى گويند كه در درياها جريان دارند و حركت مى كنند؛ و در لغت عرب به دختران جوان نيز «جاريه» گفته مى شود به خاطر جريان نشاط جوانى در تمام وجود آنها. در مصباح المنير آمده است كه اطلاق واژه «جاريه» بر كنيز به خاطر آن است كه مسخّر فرمان مولا است و در انجام كارهاى او پيوسته جريان دارد. واژه «جاريه» به خورشيد و نور آفتاب و ستارگان سيّار نيز اطلاق شده است.

«مَواخر» جمع «ماخره» به معنى كشتى، از مادّه «مَخْر» (بر وزن فَخْر) و به معناى پيشروى آب در زمين و شكافتن آن است، و همچنين به شكافتن آب از چپ و راست به وسيله سينه كشتى گفته مى شود. اين واژه در مورد صداى وزش بادها نيز به كار مى رود و ظاهراً از لوازم معنى اول است.(1)

***

تفسير و جمع بندى
شگفتى هاى درياها!

نخستين آيه به عنوان معرّفى ذات مقدّس خداوند، مى گويد: «او كسى است كه درياها را مسخر شما كرد»: وَ هُوَ الَّذِىْ سَخَّرَ الْبَحْرَ

اين تعبير نشان مى دهد كه دريا با تمام وجودش در خدمت انسان است؛ و به راستى چنين است. نخستين جوانه حيات در درياها آشكار شد، و در گذشته و امروز دريا منبع مهمّى براى انواع نيازمندى هاى بشر و ادامه حيات او بوده است.

در ادامه اين آيه روى سه موضوع تكيه شده:

نخست اينكه: انسان مى تواند گوشت تازه از دريا به دست آورد: لِتَأْكُلُوا مِنْهُ


1- مفردات راغب، مصبا المنير، التحقيق فى كلمات القرآن الكريم و لسان العرب.

ص: 271

لَحْماً طَرِيّاً

گوشت فراوانى كه هرگز زحمت پرورش آن را نكشيده؛ و در بسيارى از نقاط روى زمين به صورت كاملًا تازه در اختيار انسان ها قرار مى گيرد.

تكيه روى طراوت و تازگى اين گوشت علاوه بر اشاره به لطافت فوق العاده گوشت ماهى ها، اين نكته را يادآور مى شود كه در آن عصر و زمان كه به خاطر مشكلات به دست آوردن گوشت تازه، از گوشت هاى كهنه استفاده مى كردند اين نعمت اهمّيّت خاصّى داشت؛ و در عصر و زمان ما نيز كه به جهات ديگرى گوشت هاى كهنه و يخ زده فراوان است نيز اهمّيّت اين تعبير برجا است.

بعضى از مفسّران گفته اند: اين تعبير اشاره به قدرت نمائى خداوند در زمينه آفرينش گوشت هاى لطيف و خوش طعم در آب هاى شور و تلخ است.(1)

تعبير به «لحم»: «گوشت» ممكن است اشاره به اين باشد كه قسمت عمده ماهى گوشت است و استخوان بسيار كمى دارد؛ برخلاف بسيارى از حيوانات ديگر.

با توجّه به اينكه در عصر ما مسأله استفاده از ماهى ها براى تغذيه بشر مورد توجّه بيشترى، (به خاطر كمبود مواد غذائى) قرار گرفته؛ اهمّيّت اين نعمت الهى روشن تر مى شود.

دوّمين منفعت دريا را استخراج وسائل زينتى و جواهرات مخصوص ذكر مى كند وَ تَسْتَخْرِجُوا مِنْهُ حِلْيَةً تَلْبَسُوْنَها

گوئى مى فرمايد: از ضرورى ترين مواد غذائى تا نيازهاى غير ضرورى و تزيينى از دريا استخراج مى شود، و همه در اختيار شما است.

در مورد سوّمين منفعت درياها، پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم را مخاطب ساخته مى فرمايد:

«كشتى ها را مى بينى كه در دريا سينه آب را مى شكافند و به پيش مى روند» وَ تَرى الْقُلْكَ مَواخِرَ فِيْهِ

«خدا اين نعمت ها را به شما داده است تا از فضلش بهره گيريد، شايد شكر


1- روح المعانى، جلد 14، صفحه 102.

ص: 272

نعمت هايش را بجا آوريد» وَ لِتَبْتَغُوا مِنْ فَضْلِهِ وَ لَعَلَّكُمْ تَشْكُروُنَ

براى اينكه كشتى ها بتوانند از اقيانوس ها و درياها به عنوان مهم ترين راه حمل و نقل مال التّجاره ها و مسافرت انسان ها استفاده كنند؛ بايد امورى دست به دست هم دهد:

كيفيّت و قوانينى بر مواد سنگين و سبك حاكم باشد كه آن را روى آب نگهدارد. لغزندگى آب، و بادهاى منظّمى كه بر صفحه اقيانوس ها مى وزد، و عمق كافى درياها دست به دست هم دهد تا كشتى هاى غول پيكر بتوانند بر صفحه اقيانوس ها حركت كنند. كشتى هايى كه با استفاده از نيروى بخار به صورت عظيم ترين صنايع بشر در آمده، و گاه يكى از آنها به عظمت يك شهر است و مى تواند كارى را كه ده ها هزار اتومبيل انجام مى دهند به تنهايى انجام دهد. (كشتى هاى پانصد هزار تنى به اندازه پنجاه هزار اتومبيل ده تن، بار با خود مى برد!)

اين مسأله به اضافه مسأله استخراج انواع مواد غذائى و غير غذائى و زينتى، دليل روشنى است بر علم و قدرت خالق جهان كه اين همه نعمت را به رايگان در اختيار انسان ها قرار داده است.

***

در دوّمين آيه همان نعمت هاى سه گانه اى را كه در آيه قبل به آن اشاره شده بود (گوشت تازه، وسائل زينتى، حركت كشتى ها بر صفحه درياها) نيز تكرار شده و روى آنها تكيه نموده است. با اين تفاوت كه در آغاز آيه به درياهاى آب شيرين و آب شور اشاره مى كند؛ و مى گويد: «اين دو دريا ... كه يكى آبش شرين و نوشيدنش خوشگوار است و اين يكى شور و تلخ و گلوگير است يكسان نيستند» وَ ما يَسْتَوِى الْبَحْران هذا عَذْبٌ فُراتٌ سائِغٌ شَرابُهُ وَ هذا مِلْحٌ أُجاجٌ

گرچه اكثر درياهاى روى زمين درياهاى آب شورند؛ ولى دريا و درياچه هاى آب شيرين نيز كم نيستند كه نمونه هاى متعدّدى از آن در ايالات متحده ديده مى شود، و مورد استفاده فراوان است. بعلاوه نهرهاى عظيمى كه به

ص: 273

درياى شور مى ريزند و در آن پيشروى كرده، آب هاى شور را عقب مى زنند و تا مدت زيادى با آن مخلوط نمى شوند عملًا درياى آب شيرينى توليد مى كنند كه در موقع جزر و مد، سواحل زيادى را آبيارى كرده، و باغات و مزارع عظيمى را پرورش مى دهند.

فخررازى در تفسير خود اين دو درياى آب شور و شيرين را اشاره و تمثيلى براى مؤمنان و كافران مى شمارد. ولى دقت در لحن آيات نشان مى دهد كه ناظر بر اين معنى نيست؛ بلكه هدف بيان آيات و نشانه هاى الهى در پهنه آفرينش است.

***

در سومين آيه سخن از تسخير درياها براى انسان است اللَّهُ الَذِّى سَخَّرَلَكُمْ الْبَحْرَ.

ولى از ميان بركات مختلف دريا، تنها روى مسأله كشتيرانى تكيه شده است؛ كه در آيات قبل نيز به آن اشاره شده بود.

***

در چهارمين آيه، كشتى هاى عظيمى را كه همچون كوه هاى متحرّك بر صفحه درياها ظاهر مى شوند از آيات و نشانه هاى خدا شمرده؛ و مى گويد: وَ مِنْ آياتِهِ الْجَوارِ فِى الْبَحْرِ كَاْلأَعْلامِ

راستى چه كسى اقيانوس ها را با اين وسعت و عمق و ويژگى ها آفريد؟ چه كسى به چوب و آهن اين خاصّيت را بخشيد كه بر صفحه آب ثابت بماند؟ و چه كسى به بادها دستور داده است كه به صورت منظّم بر صفحه درياها بوزند، و به انسان اجازه دهند تا از هر نقطه اى به نقطه ديگر كه مايل است برود، و ميليون ها ميليون ثروت و سرمايه را از طريق دريا جابجا كند؟

آيا اين نظام متقن و محكم، و همچنين نظامى كه بر نيروى بخار و برق حاكم است؛ دليل روشنى بر علم و حكمت پروردگار نيست؟

در اينجا قرآن مجيد كشتى هاى بزرگ را به «اعْلام» تشبيه مى كند. «اعْلام»

ص: 274

جمع «عَلَم» (بر وزن قلم) به گفته راغب در مفردات در اصل به معنى اثرى است كه از آن به وجود چيزى علم حاصل مى شود؛ مانند: نشانه هايى كه بر جادّه ها قرار مى دهند، و پرچم لشكر، و كوه را از اين جهت علم ناميده اند كه نشانه روشنى است كه از دور نمايان است؛ و كشتى هاى بزرگ از اين جهت به كوه ها تشبيه شده اند كه همچون كوه از دور نمايان هستند.

جالب اينكه قرآن به دنبال اين آيه مى گويد: اگر خدا اراده كند باد را ساكن مى سازد تا كشتى ها بر پشت دريا متوقف مانند» انْ يَشَأْيُسْكِنِ الرِّيْحَ فَيَظْلَلْنَ رَواكِدَ عَلى ظَهْرِهِ

يا اگر بخواهد مى تواند بادها را چنان نامنظم و درهم و برهم قرار دهد كه نه تنها هيچ كشتى به مقصد نرسد؛ بلكه همه را در دريا غرق و واژگون كند. لذا در پايان آيه باز تأكيد مى كند كه «در اين امر نشانه هايى است براى صابران شكرگزار»: انَّ فِى ذلِكَ لَاياتٍ لِكُلِّ صَبّارٍ شَكُوْرٍ

آنها كه با صبر و حوصله اين آيات آفاقى را پى گيرى كرده؛ و بعد از درك حقيقت در مقام شكرگزارى بر مى آيند، و سربر آستان با عظمت حق مى نهند.

***

در پنجمين آيه نيز به همين مطلب، يعنى حركت كشتى ها در درياها به عنوان يكى از نعمت هاى بزرگ خدا اشاره كرد؛ با اين تفاوت كه مى گويد: هدف از اعطاى اين نعمت اين بوده است كه خداوند بعضى از آياتش را به شما نشان دهد لِيُرِيَكُمْ مِنْ آياتِهِ

***

به همين جهت در ششمين آيه كه بحث از هفت نشانه از نشانه هاى حق به ميان مى آورد؛ سومين نشانه را كشتى هاى ذكر مى كند كه در درياها به سود انسان ها به حركت در مى آيند: وَالْفُلْكِ الَّتى تَجْرى فِى الْبَحْرِ بِما يَنْفَعُ النّانسَ

در پايان آين آيه تأكيد مى كند كه در اين امور نشانه هايى از ذات پاك خدا و يگانگى او است براى مردمى كه تعقّل مى كنند» لَاياتٍ لِقَوْمٍ يَعْقِلُونَ

ص: 275

***

در هفتمين آيه تكيه بر ربوبيت خداوند مى كند؛ و مى گويد: شما به سراغ بت ها نرويد، بت ها پروردگار شما نيستند؛ «پروردگار شما كسى است كه كشتى را در دريا به سود شما با ملايمت و مداومت به حركت در مى آورد» رَبُّكُمُ الَّذِى يُزْجِى لَكُمُ الْفُلْكَ فِى الْبَحْرِ

در اينجا به تعبير تازه اى برخورد مى كنيم: «يُزْجى» از مادّه «ازجاء» به طورى كه در مصباح اللّغه آمده است به معنى راندن چيزى با ملايمت و نرمش است؛ و از مقائيس اللّغه استفاده مى شود كه به معنى راندن مداوم و مستمرى مى باشد؛ و اين دو نكته در حركت كشتى ها بر صفحه اقيانوس ها قابل توجّه است.

مخصوصاً در كشتى هاى بادبانى، معمولًا بادها با ملايمت و به طور مداوم كشتى ها را به نرمى و به طور مستمر به حركت در مى آورد.

اگر بادها داراى نوسان شديد بودند، و يا استمرار نداشتند؛ دائماً كشتى را با تكان هاى شديد و لرزه ها مواجه مى ساختند؛ و گاه نيز در وسط دريا متوقّف و سرگردان مى كردند. اين تعبير قرآن اسرار تازه اى از اين آيت الهى را نشان مى دهد.

به اين ترتيب از مجموع آيات فوق، فوائد مختلفى براى آفرينش درياها استفاده مى شود كه هر كدام آيتى از آيات او است. مخصوصاً حركت كشتى ها با آن نظام حساب شده بر صفحه اقيانوس ها.

هميشه اهمّيّت يك نعمت را در صورت فقدان آن بايد جستجو كرد. اگر درياها نبودند نه تنها قسمت مهم مال التّجاره ها كه از طرق آبى حمل مى شود راكد مى ماند، كه مقدار زيادى از مواد غذائى و صنعتى و زينتى نيز از ميان مى رفت؛ و از همه مهم تر، نه ابرى بر مى خواست، و نه بارانى مى باريد، و هواى خشك و سزان همه موجودات زنده را به نابودى مى كشانيد.

***

ص: 276

توضيحات
1- دريا كانون انواع نعمت ها

. هيچكس در آن روز كه درياها تشكيل شد، وجود نداشت، تا طرز پيدايش آنها را ببيند. ولى عقيده دانشمندان بر اين است كه اين كره خاكى ما، بعد از جدا شدن از خورشيد، داغ و سوزان بود؛ كم كم سرد شد، و پوست آن مانند پوست يك سيب پخته چين و چروك و پستى و بلندى پيدا كرد، و كوه ها و بستر درياها نمايان گشت.

ممكن است سؤال شود: آب هاى دريا از كجا به وجود آمدند؟ در اينجا دو عقيده است: بعضى معتقدند اين آب ها از تركيب اكسيژن و ئيدروژن در اعماق كره زمين تشكيل شد؛ و مانند چشمه هاى جوشانى كه هم اكنون از اعماق زمين بيرون مى آيد بيرون آمدند، و به تدريج پستى هاى قشر زمين را پر كردند.

ولى نظر معروف تر اين است كه آسمان اطراف كره زمين را ابرهاى متراكمى پوشانده بود؛ و همين كه ابرها سرد شدند به شكل باران هاى سيلابى فرو ريختند. هزاران سال باران باريد، و آنچنان طوفانى سراسر اين كره خاكى را فرا گرفت كه به تصور نمى آيد؛ و درياها به وجود آمدند. البته تا مدّت زيادى تلاطم بى نظيرش هم اعماق درياها را مى سائيد و هم صخره ها و سواحل را، و تدريجاً آرام گرفت، و به صورت كنونى در آمد.

به هر حال دريا تاريخچه بسيار كهن و اسرارآميزى دارد؛ ولى از آن مهم تر بركات و منافعى است كه امروز از درياها براى انسان حاصل مى شود كه ما مى توانيم فهرست وار در اينجا به قسمتى از آن اشاره كنيم، كه شرح آن از حوصله اين بحث فشرده خارج است:

1- دريا در كشتيرانى و حمل نقل انسان ها و مال التّجاره ها اهمّيّت حياتى دارد؛ و همانگونه كه اشاره كرديم مهمترين وسيله انسان ها براى حمل و نقل همين درياها هستند. به خصوص اينكه خطوط دريائى به طور طبيعى به تمام نقاط زمين مى رسد، كافى است به اين حقيقت توجّه كنيم كه امروز كشتى هاى

ص: 277

غول پيكر نفتى اى ساخته اند كه قادر است پانصد هزار تن نفت را در خود جاى دهد و به هر نقطه اى ببرد!

(براى حمل اين محموله بيست و پنج هزار اتومبيل بيست تنى لازم است!)

2- مواد غذائى

- يكى ديگر از مهم ترين فوائد درياها همان مواد غذائى است كه انسان از درياها مى گيرد.

براى پى بردن به اهمّيّت اين موضوع كافى است بدانيم كه در هر سال بيست و شش ميليون تن ماهى از درياها صيد مى شود؛ و البته اين آمار مربوط به حدود سى سال پيش است، و مسلّماً امروز اين رقم افزايش زيادى پيدا كرده است.

نه تنها انسان كه بسيارى از پرندگان نيز خوراك خود را از درياها مى گيرند؛ و اين خود صرفه جويى در مصرف مواد غذائى خشكى ها است.

با محاسبه اى كه بعضى از دانشمندان كرده اند؛ مى گويد: تنها پرندگان دريائى ساكن كوه هاى ساحلى و جزائر صخره اى در سال دو ميليون و پانصد هزار تن ماهى مى خورند!

اين را نيز مى دانيم كه امروز قسمت مهمّى از مواد غذائى براى مصرف مرغدارى ها، از استخوان هاى ماهيان دريا، و خود اين ماهى ها به دست مى آيد.

يعنى به طور مستقيم در تغذيه انسان دخالت دارد.

3- مواد گياهى و داروئى

- از هر هكتار از دريا، پانصد تن علف سبز بدست مى آيد؛ در صورتى كه بهترين مزارع ما بيش از چهار تن حاصل نمى دهد! در بعضى از كشورها از اين علف ها براى تغذيه دام ها استفاده مى كنند؛ و خاكستر آن را نيز به عنوان كود در مزارع به كار مى برند.

از علف هاى دريائى مواد مختلفى همچون الكل هاى جامد و سلّولز و نشاسته و مواد ژلاتينى به دست مى آورند كه در صنعت شيميائى و تهيه غذا (و بعضى از داروها) مورد استفاده قرار مى گيرد.

4- مواد معدنى و نفت

- درياها سرشار از معادن است؛ قسمتى از اين معادن در اعماق درياها است، و قسمت مهمّى در آب دريا شناور است. از

ص: 278

جمله فلزاتى را كه از آب دريا مى توان گرفت، «منيزيوم» است كه در صنايع مورد استفاده است؛ و همچنين پتاسيم و برم و سلفات سديم و غير اينها است.

دانشمندان مى گويند: بيش از چهل عنصر- علاوه بر آنچه گفته شد- در آب دريا وجود دارد كه ارزش صنعتى قابل ملاحظه دارند. حتى در آب درياها طلا يافت مى شود، منتها هنوز استخراج بسيارى از اين فلزات هزينه سنگينى دارد و مقرون به صرفه نيست؛ شايد روزى انسان بتواند از طرق سهل ترى به آنها دست يابد.

بعضى از كمپانى هاى بزرگ، از مواد معدنى دريا بيش از پانصد چيز مختلف مى سازند؛ همچنين در آب دريا ميليون ها ميليون تن مواد معدنى وجود دارد.

اصولًا نفت كه از گرانبهاترين فرآورده ها است از هديه هاى دريا به شمار مى آيد، زيرا در زمان هاى قديم ميليون ها ميليون جانداران درياها در بسترهاى عظيم دريا گرد آمدند، و چون قارّه ها بالا آمد زير ماسه ها و خاك هايى كه بعداً به سنگ مبدّل شد مدفون گرديدند، و نفتى كه از آن حاصل شد در اعماق زير باقى ماند.

يكى از مهمترين مواد معدنى كه از دريا استخراج مى شود نمك است. نمك در زندگى انسان نقش مهمّى دارد، و در گذشته به خاطر كمبود آن از چنان اهميّتى برخوردار بود كه نوشته اند سربازان رومى غالباً حقوق خود را به صورت نمك دريافت مى كردند! و حتى در روسيه شورش هاى نمكين، به خاطر افزايش نرخ نمك به وجود آمد!

مهمترين منبع استخراج نمك دريا است؛ و حتى در بعضى از نقاط، لايه هاى نمكى كه به قطر هشتصد متر در خشكى ها وجود دارد نيز از آثار درياهايى است كه زمانى سراسر روى زمين را فرا گرفته بود.

مصرف ساليانه نمك را در كل دنيا بيست و دو ميليون تن محاسبه كرده اند؛ كه اگر انسان تنها ذخيره هاى نمك معدنى خشكى ها را بخواهد مصرف كند، دير يا زود تمام مى شود در حالى كه دريا منبع تمام نشدنى نمك است. زيرا

ص: 279

نمك هاى موجود در دريا مى تواند جواب گوى يك ميليون و هفتصد هزار سال نيازهاى بشر باشد!

5- بهترين توليد كننده انرژى

- انسان از قديم الايّام به اين نكته توجّه پيدا كرده است كه با مهار كردن آب هايى كه از مد درياها روى هم متراكم مى شوند مى تواند در موقع جزر توليد انرژى كند، و از آن براى گردش آسياب ها و غير آن استفاده كرد.

محاسبات دانشمندان امروز نشان مى دهد كه از اين نيرو مى توان برق زيادى توليد كرد؛ و از آن به عنوان مهمترين منبع توليد نيرو كمك گرفت.

جزر و مد آب درياها كه در شبانه روز دو مرتبه بر اثر جاذبه ماه صورت مى گيرد؛ سطح آب درياها را به مقدار زيادى بالا و پايين مى برد، و اين موضوع علاوه بر مسأله انرژى كه به آن اشاره شد؛ در آبيارى سواحل فوق العاده مؤثّر است. چرا كه در مصّب رودخانه اى كه به دريا مى ريزند دريائى از آب شيرين وجود دارد؛ آب شيرين در ساحل به عقب رانده مى شود و بسيارى از زمين ها را زير پوشش خود قرار مى دهد، لذا انسان ها از زمان هاى قديم با كندن نهرها در اينگونه مناطق، زمين هاى فراوانى را زير كشت برده اند.

امروز در ساحل خليج فارس شايد ميليون ها نخل وجود دارد كه تنها از همين طريق آبيارى مى شود؛ زيرا آب تا فاصله زيادى از ساحل عقب نشينى مى كند. اين آب عذب فرات كه در كنار آب ملح و اجاج قرار گرفته است، و با آن آميخته نمى شود؛ سرمايه بزرگى براى ساحل نشينان اين منطقه است.

6- زيورآلات مختلف

- يكى ديگر از منافع درياها كه در آيات فوق نيز مخصوصاً به آن اشاره شده است، زيورآلاتى است كه از دريا گرفته مى شود؛ مانند: مرواريد كه در دل صدف هاى مخصوصى پرورش مى يابد، و مرجان كه نوعى از جانوران دريا است؛ ولى به صورت شاخه هاى درختان است كه منظره بسيار زيبا و دل انگيزى دارد؛ و علاوه بر جنبه زينتى در طب نيز مورد استفاده قرار مى گيرد.

ص: 280

7- تعديل هوا به وسيله جريان هاى دريائى

- نه تنها بادهايى كه از درياها به خشكى ها مى وزد در مرطوب ساختن و معتدل نمودن هواى آنها مؤثّر است؛ بلكه اگر تعجب نكنيد در دل اقيانوس هاى جهان رودهاى عظيمى در حركت است كه از مناطق گرم به نقاط سرد و بالعكس حركت مى كند؛ و در مجموع تأثير فوق العاده اى در تعديل هواى كره زمين دارد.

يكى از نيرومندترين آنها گلف استريم است؛ اين رود عظيم از سواحل آمريكاى مركزى حركت مى كند و سراسر اقيانوس اطلس را مى پيمايد، و به سواحل اروپاى شمالى مى رسد. اين آبها كه از مناطق نزديك به خط استوا حركت مى كنند، گرم اند؛ حتى گاهى رنگ آنها با رنگ هاى مجاور متفاوت است، و جالب اينكه اين رود عظيم دريائى (گلف استريم) حدود صد و پنجاه كيلومتر عرض دارد، و عمق آن چند صد متر است؛(1) و در بعضى از مناطق سرعت آن به قدرى است كه در يك روز صد و شصت كيلومتر راه را طى مى كند! و حرارت آن با آب هاى مجاور ده تا پانزده درجه تفاوت دارد.

گلف استريم بادهاى گرمى به وجود مى آورد؛ و مقدار زيادى از حرارت خود را به كشورهاى شمالى قاره اروپا مى دهد، و هواى اين مناطق را بسيار مطبوع مى كند، و اگر اين جريان نبود شايد زندگى در اين كشورها بسيار سخت و بعضاً غير ممكن بود!

عجب اينكه اين رودهاى عظيم دريائى كه عامل اصلى پيدايش آنها تفاوت درجه حرارت منطقه استوائى زمين و مناطق قطبى است با آب هاى اطراف خود كمتر آميخته مى شوند؛ و هزاران كيلومتر راه را به همان صورت مى پيمايند، و مصداق جالب مَرَجَ الْبَحْرَيْنِ يَلْتِقيانِ بَيْنَهُما بَرْزَخٌ لايَبْغِيانِ «خداوند دو دريا را در كنار هم قرارداد در حالى كه با هم تماس دارند ولى در يان آن دو مانعى قرار داد كه يكى بر ديگرى غلبه نكند.»(2)


1- در بعضى از كتاب ها تصريح شده كه عمق آن در بعضى از مناطق به هشتصد متر مى رسد.( دريا ديار عجائب، صفحه 46).
2- سوره الرحمن، آيات 19 و 20. توضيح بيشتر را در اين زمينه در تفسير نمونه، جلد 23، صفحه 131 مطالعه فرمائيد.

ص: 281

كه اين يك تفسير جالب براى آيه مزبور است.

8- استفاده طبى از آب دريا

- نيازى به توضيح ندارد كه آب دريا براى بدن و اعصاب انسان آثار مفيدى دارد؛ و به همين دليل امروز در غالب نقاط دنيا استفاده از آب دريا براى درمان بعضى از بيمارى هاى جلدى و عصبى، و يا براى بهداشت و حفظ سلامت و تندرستى كاملًا رائج است؛ و اگر آلودگى هاى اخلاقى كه با اين مسأله آميخته شده، حذف شود؛ استفاده از آب دريا مى تواند منبعى براى سلامت و نشاط انسان ها گردد.

9- منبع اصلى آب هاى روى زمين

- مهم ترين و بزرگ ترين و گسترده ترين فايده دريا همان بخاراتى است كه از آن بر مى خيزد، و سپس تشكيل ابر مى دهد؛ و اين ابرها به سوى زمين هاى خشك و تشنه رانده مى شوند، و آنها را حيات مى بخشند كه شرح آن در فصل باد و باران به طور مبسوط ذكر شد.

10- تهيه آب شيرين

- امروز در بسيارى از مناطق كه دسترسى به آب شيرين ندارند اين مادّه حياتى را از طريق تقطير آب دريا به دست مى آورند؛ و در سايه آن مناطق غير مسكونى، مسكونى شده است.

اينها قسمتى از منافع و بركات درياها است كه انسان تا به امروز به آن واقف شده، و معلوم نيست در آينده چه منافع ديگرى در اختيار انسان قرار مى گيرد؛ و اينجا است كه به عظمت اين تعبير قرآنى وَسَخّرَلَكُمُ البَحْرَ «خداوند دريا را مسخر شما ساخت و در خدمتتان قرارداد» به خوبى واقف مى شويم.(1)

***

2- دريا ديار عجائب!

1- به كتاب هاى: دريا ديار عجائب، اسرار دريا، شگفتى هاى دريا، نشريه بندر و دريا، فرهنگنامه، جلد 12، و بهترين راه شناخت خدا، مراجعه شود.

ص: 282

تمام موجودات جهان اگر درست بينديشيم، شگفت انگيزاند؛ ولى هيچكدام آنها مانند جانوران اعماق درياها نيستند. بعضى تعداد انواع جانوران شناخته شده دريائى را يكصد و چهل هزار نوع! ذكر كرده اند، البته تعداد آنها در سطح اقيانوس ها بسيار زياد است؛ ولى هرچه رو به اعماق مى رويم كمتر مى شود يا لااقل ما از آنها كمتر اطلاع داريم.

مسأله مهم در مورد درياها اين است كه در گذشته چنين تصوّر مى شد كه در اعماق درياها مطلقاً موجود زنده اى نيست؛ زيرا آفتاب تقريباً تا عمق ششصد مترى در آب فرو مى رود، و آخرين اشعّه آن در چنين عمقى ناپديد مى گردد، و همه چيز در تاريكى مطلق فرو مى رود.

بعلاوه آب دريا در اين منطقه بسيار سرد است؛ و از همه مهم تر فشارى است كه از ناحيه آب بر موجودات آن منطقه وارد مى شود: زيرا فشار آب در عمق يك كيلومترى بر هر سانتيمتر مربع در حدود يكصد كيلوگرم است و مسلّماً اگر انسانى بدون پوشش حفاظتى در آنجا باشد استخوان هاى او كاملًا خرد و نرم مى شود؛(1) و به همين جهت پايين رفتن در درياها از عمق چندين ده متر به پايين بدون پوشش ممكن نيست، و در اعماق خيلى پائين بايد از محفظه هاى فولادين بسيار قطور و ضخيم استفاده كرد، و الّا فشار دريا همه چيز را درهم مى شكند، و در بعضى از مراحل پايين تر با هيچ وسيله اى نمى توان سفر كرد؛ چون چيزى كه در برابر آن فشار مقاومت بياورد، وجود ندارد.

به هر حال مطالعات بعدى دانشمندان ثابت كرد كه در اعماق خيلى زياد دريا، موجودات زنده فراوان و عجيب و غريبى هستند؛ و فشار عجيب آن را با فشارى كه در درون وجود آنها است خنثى مى كنند!

در آنجا مطلقاً گياهان نمى رويد، تا جانوران اعماق دريا از آن استفاده كنند؛ ولى دست قدرت آفريدگار غذاى مورد نياز آنها را كه عبارت از مواد مختلف


1- غوّاصان بدون لباس غوّاصى فقط تا عمق 30 متر پايين مى روند و با لباس غوّاصى تاعمق 150 متر فقط پائين مى روند؛ در حالى كه در عميق ترين نقطه دريا فشار آب بر هر اينچ مربع حدود 7 تن است.( دريا ديار عجائب، صفحه 98).

ص: 283

گياهى است در سطح اقيانوس و زير نور آفتاب پرورش مى دهد، و پس از آماده شدن به صورت يك مائده آسمانى به سر ساكنان اعماق دريا فرو مى ريزد و ته نشين مى كند. بعلاوه بسيارى از جانوران سطح آب كه مى ميرند لاشه هاى آنها خوراك لذيذى براى جانوران اعماق دريا محسوب مى شود.

اما ببينيم مشكل تاريكى مطلق را چگونه حل مى كنند؟ همان قدرتى كه آنها را براى زندگى در اين منطقه آفريده؛ نور لازم را براى آنها نيز تهيه كرده است.

زيرا بسيارى از اين جانوران از خود نور بيرون مى دهند؛ نورى سرد همچون نور كرم شب تاب در شب هاى تابستان و گاه آن محيط را چراغانى مى كنند!

از سر يك نوع ماهى نور قرمز، و از دم آن نور آبى مى تابد؛ بعضى به رنگ قرمز و سفيد و آبى، نور مى پاشند!

يكى از دانشمندان مى نويسد: عجيب ترين نواحى دريا نه نزديك سطح آب است، و نه روى كف اقيانوس؛ بلكه در محلى ميان اين دو قرار گرفته، كه نه آسمانى در بالا دارد و نه زمينى در زير، بلكه همه جا آب است. موجوداتى كه در آنجا زندگى مى كنند خانه ندارند؛ از اين رو دائماً در حركت اند. ماهى هايى در آنجا است كه شما را به حيرت مى اندازد، دندان هاى بعضى آنقدر دراز است كه هيچ وقت نمى توانند دهان خود را ببندند! يكنوع ماهى آنقدر شكم خود را كش مى دهد كه مى تواند يك ماهى را كه سه برابر او است ببلعد! به اين ماهى ها نام هاى عجيب و غريب داده اند از قبيل: بلعنده سياه، افعى دريائى و اژدها ماهى!

اعماق اقيانوس را رها مى كنيم و به سطح آب مى آئيم؛ در آنجا نيز غوغائى است. ماهيانى وجود دارد كه يكى از ديگرى عجيب تر، از جمله آنها ماهيان برق دارند كه مى توانند با يك فرمان كه از مغزشان صادر مى شود مقدار زيادى برق توليد كنند كه دشمن يا صيد خود را به كلّى فلج سازند، برقى كه حتى براى انسان نيز خطرناك است.

ماهيان پرنده كه گاهى از آب بيرون مى آيند و تا شصت متر پرواز مى كنند؛ و

ص: 284

گاه از درختان بالا مى روند!

ماهى مركب كه براى پنهان شدن از دست دشمن، مادّه سياه رنگى در آب دريا پخش مى كند و از چنگال دشمن مى گريزد. شبيه كارى كه در جنگل هاى كلاسيك امروز نيز معمول است كه گاهى ميدان را با مواد دودزائى پر مى كنند تا نفرات به وسيله آن از چشم دشمن پنهان شوند.

سفره ماهى يكى ديگر از انواع عجيب ماهى ها است كه بسيار پهن و بزرگ است. خود را در سطح اقيانوس مى گستراند، و به محض اينكه طعمه اى روى سفره اش قرار گرفت بال هاى پهن خود را روى آن مى پيچد و مشغول خوردن آن مى شود.

كوچكترين جانوران در دريا زندگى مى كنند، و بزرگترين آنها نيز در آنجا هستند. نهنگ هايى در دريا وجود دارد كه طول آن به سى متر و قطر آن بيش از چهارده متر و درازى فك اش به بيش از هفت متر مى رسد! زبانش سه تن وزن دارد، قلبش در حدود نيم تن، و جگرش يك تن، و نوزادش گاهى هفت متر طول دارد.(1)

يكى از نهنگ ها كه در جزائر: نيوجورجيا، صيد شد؛ سى و سه متر طول، و صد و بيست و پنج هزار كيلو وزن داشت.(2)

گياهان ذرّه بينى، و گياهانى كه پنجاه متر طول دارند نيز در درياها پيدا مى شوند.

***

3- دريا در كلمات معصومين

اينجا است كه بايد با يك دنيا خضوع و اخلاص به اين جمله معروف دعاى جوشن مترنّم شويم؛ و بگوئيم: «يا مَنْ فِى الْبِحارِ عَجائِبُهُ»: «اى كسى كه


1- شگفتى هاى دريا و فرهنگنامه.
2- دريا ديار عجائب، صفحه 121.

ص: 285

شگفتى هاى قدرتت در درياها است.»(1)

آن روز كه اين جمله در دعاى جوشن از پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم نقل شد؛ هنوز اسرار درياها بر كسى مكشوف نبود، و امروز عظمت اين جمله براى ما از هر زمانى روشن تر است.

در دعا و مناجات ديگرى از اميرمؤمنان على عليه السلام آمده است، كه فرمود:

«أَنْتَ الَّذِىْ فِى السَّماءِ عَظَمَتُكَ، وَ فِى اْلأَرْضِ قُدْرَتُكَ، وَ فِى الْبِحارِ عَجائِبُكَ»: «تو كسى هستى كه عظمتت در آسمان و قدرتت در زمين، و شگفتى هاى خلقتت در دل درياها است.»(2) اين بحث را با حديث ديگرى از اميرمؤمنان على عليه السلام ادامه مى دهيم؛ آنجا كه فرمود: «سَخَّرَلَكُمُ الماءَ يُغْدُو عَلَيْكُمْ وَ يَرُوْحُ صَلاحاً لِمَعاشِكُمْ وَ الَبحْرَ سَبَباً لِكَثْرةِ امْوالِكُم»: «خداوند آب را مسخّر فرمان شما قرارداد، صبحگاهان مى رود و عصر باز مى گردد، تا زندگى شما را سامان بخشد (اين تعبير ممكن است اشاره به جزر و مد دريا و آثار حياتى آن باشد) و دريا را وسيله وفور و كثرت اموال شما قرار داد.»(3) اين بحث را با فرازى از حديث معروف توحيد مفضّل از امام صادق عليه السلام پايان مى دهيم؛ فرمود:

«فَاذا أَرَدْتَ أنْ تَعْرِفَ سِعَةَ حِكْمَةِ الْخالِقِ وَ قِصَرِ عِلْمِ الْمَخْلُوقِيْنَ فَانْظُرْ الى ما فِى الْبِحارِ مِنْ ضُروُبِ السَّمَكِ وَ دَوابِّ الْماءِ، وَ الأَصْدافِ وَ الأَصْنافِ الَّتِىْ لا تُحْصى وَ لا تعُرّفُ مَنافِعُها الّا الشَّى ءُ بَعْدَ الشَّى ءِ يُدْرِكُهُ النّاسُ بِاسْبابٍ تَحْدُثُ»:

«اگر مى خواهى وسعت حكمت آفريدگار و كوتاهى علم مخلوقات را بدانى نظر به آنچه در اقيانوس ها از انواع ماهيان و جنبندگان آب و صدف ها است بيفكن. انواعى كه شماره ندارد، و منافع آن تدريجاً براى بشر بر اثر حوادثى كه (در زندگى او) پيش مى آيد روشن مى گردد.»(4)


1- دعاى جوشن كبير، بند 58.
2- بحار الانوار، جلد 97( 94)، صفحه 202.
3- بحارالانوار، جلد 60، صفحه 39، حديث 3( باب الماء و انواعه و البحار).
4- بحارالانوار، جلد 3، صفحه 109( حديث معروف مفضّل).

ص: 286

آرى در دريا و جنبندگان دريا و گياهان دريائى و غير آن منافع و بركاتى است كه هر روز كه بر عمر بشر مى گذرد اسرار تازه اى از آن كشف مى شود؛ و فوائد جديدى بر او ظاهر مى گردد كه او را در برابر خالق اين همه نعمت ها وادار به خضوع مى كند.

ص: 287

14- نشانه هاى او در آفرينش سايه ها

اشاره:

آيا سايه هم چيزى است كه بتوان از آن به آفريدگار جهان پى برد؟

آرى در آيات قرآن به هنگام توصيف نعمت هاى پروردگار و معرّفى ذات پاك او روى همين مسأله به ظاهر ساده نيز انگشت گذارده شده. شايد به اين دليل كه مى خواهد اين حقيقت را روشن سازد كه در اين جهان سراسر شگفتى ها و رازها بر هر چه بنگرى آثار عظمت او در آن است؛ و دلائل حكمت و قدرت اش در پيشانى تمامى موجودات كوچك و بزرگ ثبت است.

با اين اشاره به آيات زير گوش جان فرا مى دهيم:

1- الَمْ تَرَ الى رَبِّكَ كَيْفَ مَدَّالظِّلَّ وَ لَوْشاءَ لَجَعَلَهُ ساكِناً ثُمَّ جَعَلْنَا الشَمْسَ عَلَيْهِ دَلِيْلًا ثُمَّ قَبَضْناهُ الَيْنا قَبْضاً يَسِيْراً(1)

2- وَاللَّهُ جَعَلَ لَكُمْ مِمّا خَلَقَ ظِلالًا وَ جَعَلَ لَكُمْ مِنَ الْجِبالِ اكْناناً وَ جَعَلَ لَكُمْ سَرابِيْلَ تَقِيْكُمُ الْحَرَّ وَ سَرابِيْلَ تَقِيْكُمْ بَأْسَكُمْ كَذلِكَ يُتِمُ نِعْمَتَهُ عَلَيْكُمْ لَعَلَّكُمْ تُسْلِمُونَ(2)

3- اوَلَمْ يَرَوْا إلَى ما خَلَقَ اللَّهُ مِنْ شَى ءٍ يَتَفَيَّوءا ظِلالُهُ عَنِ الْيَمِيْنِ وَ الشَّمائِلِ سُجَّداً للَّهِ وَ هُمْ داخِروُنَ(3)

4- وَللَّهِ يَسْجَدُ مَنْ فِى السَّمواتِ وَ اْلأَرْضِ طَوْعاً وَ كَرْهاً وَ ظِلالُهُمْ بِالْغُدُّوِّ وَ الآصالِ(4)

ترجمه:

1- «آيا نديدى چگونه پروردگارت سايه را گسترده؟ و اگر مى خواست آن را ساكن قرار مى داد، سپس خورشيد را بر وجود آن دليل قرار داديم-


1- سوره فرقان، آيات 45 و 46.
2- سوره نحل، آيه 81.
3- سوره نحل، آيه 48.
4- سوره رعد، آيه 15.

ص: 288

سپس آن را آهسته جمع مى كنيم.»

2- «خداوند از آنچه آفريده سايه هايى قرار داده، و از كوه ها پناهگاهائى، و براى شما پيراهن هايى آفريده كه شما را از گرما (و سرما) حفظ مى كند، و پيراهن هايى كه حافظ شما به هنگام جنگ است، اينگونه نعمتهايش را بر شما كامل مى كند تا تسليم فرمان او شويد.»

3- «آيا آنها مخلوقات خدا را نديدند كه چگونه سايه هايشان از راست و چپ حركت دارند، و با خضوع براى خدا سجده مى كنند؟!»

4- «همه آنها كه در آسمان ها و زمين هستند از روى اطاعت يا اكراه، و همچنين سايه هاى آنها، هر صبح و عصر براى خدا سجده مى كنند.»

***

شرح مفردات:

«ظِلالْ» جمع «ظِلَّ» به معنى سايه است؛ ولى دانشمند و مفسّر معروف: راغب در كتاب مفردات مى گويد: هرجا كه نور آفتاب بر آن نتابيده سايه محسوب مى شود؛ خواه قبلًا به آن تابيده باشد يا نه. ولى «فيى ء» (بر وزن شى ء) تنها به جائى گفته مى شود كه قبلًا آفتاب تابيده و بعد سايه بر آن افتاده است.

در حالى كه بعضى از ارباب لغت اين دو را به يك معنى گرفته اند، و بعضى گفته اند: «ظل» سايه هايى است كه در طرف صبح مى افتد و «فيى ء» به سايه هاى بعد از ظهر گفته مى شود. ولى معنى اول با موارد استعمال اين دو واژه بهتر سازگار است.

واژه «ظل» به عنوان كنايه در مورد عزّت و قدرت و رفاه و آسايش نيز اطلاق مى شود؛ زيرا اين امور معمولًا در سايه حاصل مى شود.(1)


1- لسان العرب، مفردات راغب.

ص: 289

تفسير و جمع بندى:
آيا سايه هم نعمت بزرگى است؟

در اين آيات سخن از سايه ها است؛ مسأله ظاهراً ساده اى كه مطالعه دقيق آن مى تواند ما را به خالق جهان نزديك تر و آشناتر سازد.

در نخستين آيه پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم را مخاطب ساخته؛ مى گويد: «آيا نديدى چگونه پروردگارت سايه را گسترده است»: ألَمْ تَرَ الى ربِّكَ كَيْفَ مَدَّالْظِّلَ

«و اگر مى خواست آن را ساكن قرار مى داد»: وَلَوْشاءَ لَجَعَلَهُ ساكِناً.

در پايان اين آيه مى افزايد: «سپس ما خورشيد را دليل بر وجود سايه قرار داديم»: ثُمَّ جَعَلْنا الشَّمسَ عَلَيْهِ دَلِيْلًا.

در آيه بعد مى افزايد: «سپس ما آن را آهسته جمع مى كنيم» ثُمَّ قَبَضْناهُ الَيْنا قَبْضاً يَسيْراً.

در اينكه منظور از اين سايه چيست كه خدا آن را مى گستراند و تدريجاً جمع مى كند؟ بعضى گفته اند: منظور سايه شب است كه به طور متناوب بر تمام سطح زمين گسترده و جمع مى شود، و وجود خورشيد دليل و گواه بر آن است، چرا كه هر چيز را با ضدّش مى توان شناخت «تُعْرَفُ الأَشْياءُ بِاضْدادِها»

بعضى آن را اشاره به سايه كشيده و گسترده اى مى دانند كه بين الطلوعين (ميان طلوع صبح و طلوع آفتاب) صفحه زمين را مى پوشاند و لذتبخش ترين انواع سايه ها و ساعات است.

بعضى نيز آن را به معنى سايه هايى مى دانند كه در اثناء روز به خاطر برخورد نور آفتاب به كوه ها و درختان و اجسام ديگر به وجود مى آيد و تدريجاً جابه جا مى شود.

از آنجا كه ميان اين تفسيرهاى سه گانه تضادى نيست، و تعبير آيه نيز مطلق و جامع است؛ ممكن است اشاره به همه اينها باشد كه هر كدام نعمتى است پر ارزش.

مى دانيم شب در واقع همان سايه نيم كره زمين است كه در برابر آفتاب قرار

ص: 290

گرفته؛ سايه اى است مخروطى كه در طرف مقابل در فضا گسترده مى شود و دائماً در حركت است. اگر سايه شب نبود نور آفتاب و حرارت ناشى از آن همه موجودات زنده را مى سوازنيد، و نسل انسان به سرعت از پاى در مى آمد.

اگر سايه هاى ديگر نبود، و انسان مجبور بود تمام طول روز را در آفتاب بگذراند فوق العاده به زحمت مى افتاد؛ و زندگى مخصوصاً در فصل گرما و تابستان براى او مشقّت بار بود. خداوند نعمت سايه ها را به انسان داد تا هم خودش و هم آنچه متعلّق به او است آرامش و آسايش يابد.

به تبعير ديگر بعضى از اشياء «كدر آفريده شده اند، و بعضى شفّاف كه نور را از خود عبور مى دهند. اگر همه اشياء شفّاف بودند و سايه اى مطلق وجود نداشت؛ زندگى بشر در برابر نور مداوم آفتاب به جهنم سوزانى مبدّل مى گشت، و اگر كمى انسان در اين زمينه بينديشد عظمت و اهمّيّت اين نعمت را در مى يابد و از آن مى تواند به آفريدگار حكيم پى برد.

ضمناً تصريح به نظام تدريجى سايه در آيه فوق، شايد اشاره به اين واقعيّت است كه اگر سايه ها دفعتاً پيدا يا محو مى شدند، زيان هاى فراوانى داشتند؛ چرا كه انتقال دفعى از نور به ظلمت و بالعكس، يا از گرما به سرما و بالعكس، زيان اش بر كسى پوشيده نيست.

ولى سايه با تمام بركات و لطف اش اگر ثابت و جاودانى شود آن هم زيان بار است؛ چرا كه انسان را از نعمت نور محروم مى كند. لذا در آيه فوق مى فرمايد:

اگر خدا مى خواست آن را ساكن قرار مى داد (ولى به لطف و كرمش اين كار را نكرد تا بندگان از نعمت نور و سايه هر دو بهره گيرند.)

***

دوّمين آيه كه در ضمن آيات توحيدى در سوره نحل بيان شده؛ بعد از بر شمردن بخشى از آيات آفاقى و نعمت هاى پروردگار، مى گويد: «خداوند براى شما از آنچه آفريده است سايه هايى قرارداد»: وَاللَّهُ جَعَلَ لَكُمْ مِمّا خَلَقَ ظِلالًا

بعضى از مفسّران گفته اند: منظور در اينجا اشيائى است كه سايه ها را به

ص: 291

وجود مى آورند؛ مانند: كوه ها، درختان، ابرها، سقف و ديوار خانه ها.(1)

بدون شك اگر همه اشياء- چنانكه قبلًا نيز اشاره شد- مانند بلور شفّاف و درخشنده بود، و سايه اى در عالم وجود نداشت؛ زندگى براى انسان مرگ بار بود.

در ادامه آيه به نعمت هاى ديگرى اشاره مى كند كه در واقع مكمّل وجود سايه اند؛ مانند پناهگاه هايى كه در كوه ها به صورت غارها و شكاف هاى كوه آفريده شده است؛ و همچنين لباس هايى كه انسان را از حرارت سوزان آفتاب مى پوشاند، و يا در ميدان جنگ (مانند زره) جلو ضربات دشمن را مى گيرد وَجَعَلَ لَكُمْ مِنَ الْجِبالِ أَكْناناً وَجَعَلَ لَكُمْ سَرابِيْلَ تَقِيْكُمُ الْحَرَّ وَ سَرابِيْلَ تَقِيْكُمْ بَأْسَكُمْ(2)

در اينكه چرا در آيه فوق لباس را فقط به عنوان پوششى در برابر گرما ذكر كرده؛ بى آنكه اشاره اى به سرما كند؟ بعضى از مفسّران گفته اند: به خاطر آن است كه در مناطقى كه اين آيات نازل شد مسأله گرما بيشتر مطرح بود، يا اينكه خطرات گرمازدگى و سوختگى در مقابل آفتاب بيشتر و سريعتر است، در حالى كه طرق دفاع انسان در مقابل سرما بيشتر مى باشد.

ولى نبايد فراموش كرد كه در ادبيات عرب، در بسيارى از موارد هنگامى كه مى خواهند به دو ضد اشاره كنند؛ يكى را براى اختصار حذف كرده و تنها يكى را ذكر مى كنند و اين مطلب نظائر فراوانى دارد.

قابل توجّه اينكه در پايان اين آيه بعد از ذكر اين نعمت هاى سه گانه (سايه ها، مسكن ها، و لباس ها) مى گويد: «اينگونه خداوند نعمت هايش را بر شما تمام مى كند تا در برابر فرمان او تسليم شويد» كَذلِكَ يُتِمُّ نِعْمَتَهُ عَلَيْكُمْ لَعَلَّكُمْ تُسْلِمُوْنَ


1- روح المعانى، جلد 14، صفحه 186، و قرطبى، جلد 6، صفحه 3775.
2- « سَرابيل» جمع« سِربال»( بر وزن مِثقال) بعضى آن را به هرگونه لباس تفسير كرده اند؛ و بعضى آن را به معنى پيراهن مى دانند.( همچنين زره كه مانند پيراهن در تن مى كنند) ولى معنى اول در اينجا مناسب تر است.

ص: 292

آرى توجّه به اين نعمت ها و اسرار مختلف آنها از يك سو انسان را به علم و قدرت خدا آشنا مى سازد؛ و از سوى ديگر به خاطر تحريك حسّ شكرگزارى او را وادار به تسليم در برابر فرمان پروردگارى كه اين همه لطف و مرحمت دارد مى كند.

***

سوّمين آيه در شكل آيات توحيدى، مشركان را مورد ملامت و سرزنش قرار داده؛ مى گويد: «آيا آنها خلوقات خدا را نديدند كه چگونه سايه هايشان از راست و چپ براى خدا سجده مى كنند، در حالى كه خاضع اند؟»: اوَلَمْ يَرَوْا الى ما خَلَقَ اللَّه مِنْ شَى ءٍ يَتَفَيَّؤُا ظِلالُهُ عَنِ الْيَمِيْنِ وَ الشَمائِلِ سُجَّداً للَّهِ وَ هُمْ داخِرُوْنَ(1)

چه تعبير جالبى! سايه ها همه سر بر زمين نهاده و در برابر ذات پاك او سجده مى كنند؛ چرا كه تسليم فرمان او هستند و اين خضوع و تسليم در برابر قوانين آفرينش سجده آنها در پيشگاه حق است!

چگونه انسان حتى از سايه ها كمتر باشد، و در برابر بت ها، و نه در مقابل پروردگار سجده كند.

سجده سايه ها جزئى از سجده عمومى تمام موجودات آسمان و زمين است؛ و لذا در ادامه همين آيه، اشاره به اين سجده عمومى كرده، مى فرمايد: «و آنچه در آسمان ها و زمين از جنبندگان است براى خدا سجده مى كنند» وَللَّهِ يَسْجُدُ ما فى السَّمواتِ وَ ما فى اْلأَرْضِ مِنْ دابَّةٍ

در اينجا بحث هاى مشروحى است كه به هنگام بحث از سجده عمومى موجودات جهان در برابر حق مطرح خواهد شد.

به هر حال اين آيه نيز اشاره لطيفى به اهمّيّت سايه ها و آثار آن دارد كه


1- « يَتَفيَّؤُا» از مادّه« فيى ء» به معنى بازگشت و رجوع است؛ و بعضى آن را منحصراً به معنى سايه هاى موجودات به هنگام عصر كه آفتاب بر مى گردد مى دانند، و اطلاق اين واژه بر قسمتى از غنائم جنگى يا به خاطر رجوع آن به مسلمين، و يا زوال و فناى نهائى آنها همچون سايه ها است؛ و« داخر» به معنى متواضع مى باشد.

ص: 293

مى تواند به عنوان يك منبع الهام بخش توحيد مورد توجّه قرار گيرد.

***

در چهارمين آيه سايه ها را در رديف موجودات آسمان و زمين كه همگى براى خداوند خضوع و سجده مى كنند قرار داده؛ مى فرمايد: «تمام كسانى كه در آسمان و زمين هستند، و همچنين سايه ها آنها، هر صبح و عصر از روى اطاعت و تسليم يا اجبار و اكراه براى خدا سجده مى كنند»: وَللَّهِ يَسْجُدُ مَنْ فِى السَّمواتِ وَ اْلأَرْضِ طَوْعاً وَ كَرْهاً وَ ظِلالُهُمْ بِالْغُدُوِّ وَ اْلآصالِ.

تعبير به «طَوْعاً و كَرْهاً» ممكن است اشاره به اين باشد كه موجودات عاقل و با شعور از روى ميل و رغبت؛ و موجودات فاقد عقل، همچون سايه ها، به حكم قوانين الزامى آفرينش تسليم فرمان خدا هستند.

يا اينكه مؤمنان از روى ميل و رغبت، و غير مؤمنان كه حاضر به سجده اختيارى نيستند تمام ذرّات وجودشان به حكم قوانين الزامى آفرينش تسليم فرمان خدا است؛ و سجود تكوينى در برابر ذات پاك او دارند.

يا اينكه مؤمنان در همه حال (در راحتى و مشكلات، و در آرامش و اضطراب) در برابر او پيشانى بر خاك مى نهند؛ ولى كافران تنها در حال اضطرار و به هنگام هجوم مشكلات رو به سوى او مى آورند.

البته در ميان اين تفسيرهاى سه گانه تضادى نيست؛ و جمع آنها در مفهوم آيه ممكن است.

تعبير به «مَن» در آيه فوق گرچه ظهور در صاحبان عقل دارد؛ ولى اين احتمال بسيار نزديك به نظر مى رسد كه در اينجا مفهوم عامّى داشته باشد و شامل تمام موجودات عاقل و غير عاقل گردد؛ و تعبير به «مَن» به اصطلاح از باب تغليب باشد.

اما تعبير به «غدو» و «آصال» (صبح و شامگاهان) شايد به اين دليل است كه در وسط روز ممكن است سايه ها محو شوند، و يا بسيار محدود و كوچك گردند؛ در حالى كه در صبح و شام چنين نيست. از اين گذشته اين تعبير در بسيارى از

ص: 294

مواقع براى بيان دوام و عموميت است؛ مثلًا مى گوئيم: فلان كس هر صبح و شام درس مى خواند، يا مزاحم شخص ديگرى است؛ يعنى هميشه چنين است.

از مجموع اين آيات به خوبى استفاده مى شود كه قرآن حتى براى سايه ها اهميّت خاصّى قائل شده، و آنها را از نشانه هاى عظمت خدا مى شمرد؛ و تعبير به «يَسجُدُ» كه نهايت خضوع است؛ اشاره لطيفى به همين معنى است.

***

توضيحات:
اگر سايه اى وجود نداشت ...

براى پى بردن به اهمّيّت يك موجود لازم است فرض كنيم در يك لحظه يا يك روز و يك ماه به كلّى از ميان برود؛ و بعد پيامدهاى آن را در نظر بگيريم.

در مسأله سايه ها كه در ابتدا موضوع ساده و كم اهميّتى به نظر مى رسد مطلب همين گونه است. فرض كنيد يك هفته هرگونه سايه و سايبان از كره زمين برچيده شود؛ نه كوه ها، نه درختان، نه ديوار و سقف خانه ها، و نه حتى سايه نيم كره زمين روى نيم كره ديگر كه شب نام دارد، همه اينها يك مرتبه از ميان برود، و تمام اجسام اين جهان حالت بلورين پيدا كنند و نور آفتاب را از خود بگذرانند؛ راستى زندگى چقدر مشكل و طاقت فرسا خواهد شد. نور آفتاب بطور مداوم مى تابد، و همه چيز را تحت فشار قرار مى دهد، هرگونه آسايش و آرامش و راحتى را از انسان و همه موجودات زنده مى گيرد؛ و اگر چنين فرضيه اى در فصل تابستان رخ دهد در همين مدّت كوتاه همه موجودات زنده هلاك مى شوند.

بنابراين مى توان گفت وجود سايه ها در زندگى انسان ها نقش بسيار مؤثّر و حياتى دارد. زيرا:

1- براى تعديل نور و حرارت آفتاب، وجود سايه ها نهايت ضرورت را دارد. چرا كه اشعّه حيات بخش آفتاب اگر با نوازش متناوب سايه ها تعديل

ص: 295

نشود؛ در مدّتى كوتاه همه چيز را پژمرده كرده و مى سوزاند.

فخررازى در تفسير خود مى گويد: ظلمت خالص، مورد تنفّر انسان است؛ و روشنائى خالص نيز او را كاملًا آزار مى دهد. بنابراين بهترين حال همان سايه است؛ و لذا يكى از نعمت هاى مهم بهشتى ظِلٌ مَمْدُودٌ «سايه هاى كشيده» ذكر شده است.(1)

2- نقش سايه ها مخصوصاً سايه هاى متحرّك، براى مسافران و بيابان گردان حياتى تر به نظر مى رسد. آنها به كمك سايبان ها و خيمه ها و وسائل نقليه سقف دار مى توانند خود را در برابر خطرات تابش ممتد آفتاب به خوبى حفظ كنند.

3- مسأله بسيار قابل ملاحظه ديگر، اينكه: برخلاف تصوّر عمومى، نور به تنهايى براى رؤيت اشياء كافى نيست؛ بلكه هميشه بايد نور با سايه ها توأم گردد تا امكان مشاهده اشياء حاصل شود. به عبارت روشن تر: اگر نور از چهار طرف به موجودى چنان بتابد كه هيچگونه سايه و نيم سايه اى نداشته باشد؛ آن جسم كه در تمام جهات غرق نور يكنواخت است قابل مشاهده نيست! پس همانگونه كه در ظلمت مطلق انسان نمى تواند اشياء را ببيند، در نور مطلق نيز قادر به مشاهده اشياء نيست. بلكه اين دو بايد دست به دست هم دهند تا مشاهده اشياء را ممكن سازند. (دقت كنيد.)

آفريدگارى كه اين نقش هاى مهم و اساسى را به موجودى به اين سادگى سپرده است؛ شايسته هرگونه بندگى و خضوع و سجده است.

اين سخن را با جمله اى از يكى از مفسّران پايان مى دهيم. او به يكى از افرادى كه سجده را براى خدا به دست فراموشى سپرده بود، مى گويد: سايه تو (كه موجود ضعيف و كم ارزشى است) براى خدا سجده مى كند؛ اما تو خودت سجده نمى كنى! (چقدر زشت و زننده و ناپسند است؟!).(2)


1- تفسير فخررازى، جلد 24، صفحه 88.
2- تفسير فخررازى، جلد 20، صفحه 43.

ص: 296

15- نشانه هاى او در عالم گياهان و ميوه ها

اشاره:

گسترده ترين موجودات زنده روى زمين گياهان اند، و از نظر تنوّع و كثرت، عجائب و شگفتى ها و زيبائى ها، و همچنين از نظر آثار مفيد و ارزنده نيز در رديف اول قرار دارند.

به همين دليل قرآن مجيد در آيات توحيدى خود كراراً روى مسأله آفرينش گياهان، و ويژگى هاى مختلف آنها تكيه كرده است، و انسان را به مطالعه اسرار اين موجودات بديع جهان آفرينش دعوت نموده. موجوداتى كه تنها يك برگ آن مى تواند دفترى از معرفت كردگار را ارائه دهد.

با اين اشاره به آيات زير و نكات جالب آنها گوش جان فرا مى دهيم.

1- أَوَلَمْ يَرَوْا الَى الأَرْضِ كَمْ أَنْبَتْنا فِيْها مِنْ كُلِّ زَوْجٍ كَرِيْمٍ انَّ فِى ذلِكَ لَايَةً وَ ما كانَ اكْثَرُهُمْ مُؤْمِنيْنَ(1)

2- أَمَّنْ خَلَقَ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضَ وَ أَنْزَلَ لَكُمْ مِنَ السَّماءِ ماءاً فَأَنْبَتْنا بِهِ حَدائِقَ ذاتَ بَهْجَةٍ ما كانَ لَكُمْ أَنْ تُنْبِتُوا شَجَرَهاءَ الهٌ مَعَ اللَّهِ بَلْ هُمْ قَوْمٌ يَعْدِلُوْنَ(2)

3- خَلَقَ السَّمواتِ بِغَيْرِ عَمَدٍ تَرَوْنَها وَ أَلْقى فِى اْلأَرْضَ رَواسِىَ أَنْ تَمِيْدَ بكُمْ وَ بَثَّ فِيْها مِنْ كُلِّ دابَّةٍ وَ أَنْزَلْنا مِنَ السَّماءِ ماءاً فَانْبَتْنا فِيْها مِنْ كُلِّ زَوْجٍ كَرِيْمٍ- هذا خَلْقُ اللَّهِ فَأَرُوْنِى ماذا خَلَقَ الَّذِيْنَ مِنْ دُوْنِهِ بَلِ الظّالِمُونَ فِى ضَلالٍ مُبِيْنٍ(3)

4- وَ آيَةٌ لَهُمُ اْلأَرْضُ الْمَيْتَةٌ أَحْيَيْنا ها وَ أَخْرَجْنا مِنْها حَبّاً فَمِنْهُ يَأْكُلُوْنَ وَ جَعَلْنا فِيْها جَنّاتٍ مِنْ نَخِيْلٍ وَ أَعْنابٍ وَ فَجَّرْنا مِنَ الْعُيُونِ


1- سوره شعراء، آيات 7 و 8.
2- سوره نمل، آيه 60.
3- سوره لقمان، آيات 10 و 11.

ص: 297

- لِيأْكُلُوا مِنْ ثَمَرِهِ وَ ما عَمِلَتْهُ أَيْدِيْهِم أَفَلا يَشْكُرُوْنَ- سُبْحانَ الَّذِىْ خَلَقَ اْلأَزْواجَ كُلَّها مِمّا تُنْبِتُ اْلأَرْضُ وَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ وَ مِمّا لا يَعْلَمُوْنَ(1)

5- وَ هُوَ الَّذِىْ أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءاً فَأَخْرَجْنا بِهِ نَباتَ كُلِّ شَى ءٍ فَأَخْرَجْنا مِنْهُ خَضِراً نُخْرجُ مِنْهُ حَبّاً مُتَراكِباً وَ مِنَ النَّخْلِ مِنْ طَلْعِها قِنُوانٌ دانِيَةٌ وَ جَنّاتٌ مِنْ أعْنابٍ وَ الزَّيْتُوْنَ و الرُّمانَ مُتَشابِهاً وَ غَيْرَ مُتَشابِهٍ أُنْظُرُوا الى ثَمَرِهِ اذا أَثْمَرَ وَ يَنْعِهِ انَّ فِى ذلِكَ لَاياتٍ لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ(2)

6- وَ فِى اْلأَرْضِ قِطَعٌ مُتَجاوِراتٌ وَ جَنّاتٌ مِنْ أَعْنابٍ وَ زَرْعٌ وَ نَخِيْلٌ صِنْوانٌ وَ غَيْرُ صِنوانٍ يُسْقَى بِماءٍ واحِدٍ وَ نُفَضِّلُ بَعْضَها عَلَى بَعْضٍ فِى اْلأُكُلِ انَّ فِى ذلِكَ لَاياتٍ لِقَوْمٍ يَعْقِلُوْنَ(3)

7- هُوَ الَّذِى أنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءاً لَكُمُ مِنْهُ شَرابٌ وَ مِنْهُ شَجَرٌ فِيْهِ تُسِيْمُونَ يُنْبِتُ لَكُمْ بِهِ الزَّرْعَ وَ الزَّيْتُوْنَ وَ النَّخِيْلَ وَ اْلأَعْنابَ وَ مِنْ كُلِ الثَّمَراتِ انَّ فِىِ ذلِكَ لَايَةً لِقَوْمٍ يَتَفَكَّرُوْنَ(4)

8- وَ هُوَ الَّذِى أَنْشَأَ جَنّاتٍ مَعْرُوْشاتٍ وَ غَيْرَ مَعْرُوْشاتٍ وَ النَّخْلَ وَ الزَّرْعَ مُخْتَلِفاً اكُلُهُ وَ الزَّيتُوْنَ وَ الرُّمّانَ مُتَشابِهاً وَ غَيرَ مُتَشابِهٍ كُلُوا مِنْ ثَمرَه اذا أَثْمَرَ وَ آتُوا حَقَّهُ يَوْمَ حَصادِهِ وَ لا تُسْرِفُوا انَّهُ لا يُحِبُّ الْمُسْرِفَيْنَ(5)

9- وَ اْلأَرْضَ مَدَدْناها وَ أَلْقَيْنا فِيْها رَواسِىَ وَ أَنبَتْنا فِيْها مِنْ كُلِّ شَى ءٍ مَوْزُونٍ وَ جَعَلْنا لَكُمْ فِيْها مَعايِشَ وَ مَنْ لَسْتُمْ لَهُ بِرازِقِيْنَ(6)


1- سوره يس، آيات 33- 36.
2- سوره انعام، آيه 99.
3- سوره رعد، آيه 4.
4- سوره نحل، آيات 10 و 11.
5- سوره انعام، آيه 141.
6- سوره حجر، آيات 19 و 20.

ص: 298

10- انَّ اللَّهَ فالِقُ الْحَبِّ وَ النَّوَى ... ذلِكُمُ اللَّهُ فَأنَّى تُؤْفَكُوْنَ(1)

ترجمه:

1- «آيا آنها به زمين نگاه نكردند، چه اندازه در آن از انواع گياهان آفريديم؟»

- «در اين نشانه روشنى است (بر وجود خدا) ولى اكثر آنها هرگز مؤمن نبوده اند.»

2- «آيا بت هايى كه معبود شما هستند بهترند يا كسى كه آسمان و زمين را آفريده؟ و براى شما از آسمان، آبى فرستاد كه با آن باغ هايى زيبا و سرورانگيز رويانيديم، شما هرگز قدرت نداشتيد درختان آن را برويانيد، آيا با اين حال معبود ديگرى با خدا است؟ نه، آنها گروهى هستند كه (از روى نادانى) مخلوقات خدا را در رديف او قرار مى دهند.»

3- «آسمان ها را بدون ستونى كه قابل رؤيت باشد آفريد، و در زمين كوه هايى افكند، تا شما را به لرزه در نياورد، و از هرگونه جنبنده اى روى آن منتشر ساخت، و از آسمان، آبى نازل كرديم و به وسيله آن در روى زمين انواع گوناگونى از جفت هاى گياهان پر ارزش رويانديم- اين آفرينش خدا است، اما به من نشان دهيد معبودانى كه غير او هستند چه چيز را آفريده اند؟

ولى ظالمان در گمراهى آشكارند.»

4- «زمين مرده براى آنها آيتى است ما آن را زنده كرديم و دانه هايى از آن خارج ساختيم و آنها از آن مى خورند- و در آن باغ هايى از نخل ها و انگورها قرار داديم و چشمه هايى از آن بيرون فرستاديم- تا از ميوه آن


1- سوره انعام، آيه 95. آيات فراوان ديگرى در قرآن مجيد نيز به اين معنى اشاره مى كند؛ مانند آيات زير: سوره نبأ، آيه 15- سوره طه، آيه 53- سوره عبس، آيه 27- سوره ق، آيه 7- سوره بقره، آيه 261- سوره بقره، آيه 22- سوره ابراهيم، آيه 32- سوره انعام، آيه 141- سوره اعراف، آيه 57- سوره نحل، آيه 67.

ص: 299

بخورند در حالى كه دست آنها هيچ دخالتى در ساختن آن نداشته است، آيا شكر خدا را بجا نمى آورند؟- منزه است كسى كه تمام «زوج ها» را آفريد از آنچه زمين مى روياند و از خود آنها و از آنچه نمى دانند!»

5- «او كسى است كه از آسمان، آبى نازل كرد و به وسيله آن گياهان گوناگون رويانيد، و از آن ساقه ها و شاخه هاى سبز خارج ساختيم و از آنها دانه هاى متراكم، و از شكوفه نخل خوشه ها با رشته هاى باريك بيرون فرستاديم، و باغ هايى از انواع انگور و زيتون و انار شبيه به يكديگر و بى شباهت، به ميوه آن و طرز رسيدنش به هنگامى كه ميوه مى كند بنگريد كه در آن نشانه هايى براى افراد با ايمان است.»

6- «و در روى زمين قطعاتى در كنار هم قرار دارد كه با هم متفاوتند، و باغ هايى از انگور، و زراعت ها و نخل ها كه گاهى بر يك پايه مى رويند و گاهى بر دو پايه، همه آنها از يك آب سيراب مى شوند، و با اين حال بعضى از آنها را از جهت ميوه بر ديگرى برترى مى دهيم، در اينها نشانه هايى است براى آنها كه عقل خويش را به كار مى گيرند.»

7- «او كسى است كه از آسمان، آبى فرستاد كه نوشيدن شما از آن است، و گياهان و درختانى از آن مى رويند كه حيوانات خود را در آن به چرا مى بريد- خداوند با آن (آب باران) براى شما زراعت و زيتون و نخل و انگور مى روياند و از انواع ميوه ها، مسلّماً در اين نشانه روشنى است براى گروهى كه تفكر مى كنند.»

8- «او است كه باغ هاى معروش (باغ هايى كه درختانش روى داربست ها قرار مى گيرند) و باغ هاى غير معروش (درختانى كه نياز به داربست ندارند) آفريد، و همچنين نخل و انواع زراعت را كه از نظر طعم با هم متفاوتند و (نيز) درخت زيتون و انار را كه از جهتى با هم شبيه و از جهتى با هم تفاوت دارند (برگ و ساختمان ظاهرشان شبيه يكديگر است، در حالى كه طعم ميوه آنها بسيار متفاوت است) از محصول و ميوه آنها به هنگامى كه به ثمر مى نشيند بخوريد و حق آن را به هنگام درو بپردازيد، و اسراف نكنيد كه خداوند مسرفان را دوست ندارد.»

ص: 300

9- «و زمين را گسترديم و در آن كوه هاى ثابتى افكنديم، و از هر گياه موزون در آن رويانديم- و در آن براى شما انواع وسائل زندگى قرار داديم، و همچنين براى كسانى كه شما نمى توانيد به آنها روزى دهيد.»

10- «خداوند شكافنده دانه و هسته است، زنده را از مرده خارج مى سازد، و مرده را از زنده، اين است خداى شما پس چگونه از حق منحرف مى شويد؟، اين اندازه گيرى خداوند تواناى دانا است.»

***

شرح مفردات:

«نَباتْ» در اصل به معنى هر نوع گياهى است كه از زمين مى رويد؛ خواه داراى ساقه باشد، مانند: درخت، يا بدون ساقه كه عرب به آن «نجم» مى گويد.

ولى غالباً اين واژه در مورد گياهان بدون ساقه گفته مى شود، و در تعبيرات وسيع تر «نبات» به هر موجودى كه داراى نمو است؛ اعم از گياه و حيوان و انسان اطلاق مى گردد.(1)

«شَجَرْ» به معنى گياهانى است كه داراى ساقه است؛ و لذا در قرآن مجيد در مقابل «نجم» كه به معنى گياهان بى ساقه است قرار گرفته: وَالنَّجْمُ وَ الشَّجَرُ يَسْجُدانِ: «و گياه و درخت براى او سجده مى كنند.»(2)

در مقائيس اللّغه آمده است كه «شجر» در اصل داراى دو معنى است: بلندى و ارتفاع، و تداخل اجزاء يك شى در يكديگر؛ و از آنجا كه درختان هم داراى ارتفاع اند، و هم شاخه هاى آنها در يكديگر وارد مى شود، «شجر» به آنها اطلاق شده است و «مُشاجِرَة» به معنى نزاع و اختلاف و گفتگو است؛ چرا كه سخنان طرفين در يكديگر تداخل مى كند.

ولى بعضى معتقدند كه اصل اين مادّه به معنى چيزى است كه نمو دارد و بالا


1- « نبات» معنى مصدرى، و اسم مصدرى هر دو دارد.
2- سوره الرحمن، آيه 6.

ص: 301

مى رود و شاخ و برگ پيدا مى كند؛ و گاه به امور معنوى نيز اطلاق مى شود، مانند:

وَالشَّجَرَةَ الْمَلْعُوْنَةَ فِى الْقُرانِ(1)

(كه به معنى شجره زقوم يا قوم يهود يا بنى اميه تفسير شده است.)(2)

«زَرْعٍ» به طورى كه از كتب مختلف لغت استفاده مى شود، در اصل به معنى پاشيدن بذر و دانه در زمين است؛ و از آنجا كه روئيدن گياه و برداشتن محصول به دنبال افشاندن بذر خواهد بود، به هريك از اين امور نيز «زرع» اطلاق مى شود.

بعضى گفته اند: «زرع» به معنى رويانيدن است، و اين در حقيقت كار خدا است؛ و اگر واژه «زارع» به بندگان اطلاق مى شود به خاطر آن است كه اسباب و مقدمات آن را فراهم مى سازند، و گاهى به «مزروع» نيز «زرع» گفته مى شود.

واژه «زرع» غالباً بر گندم و جو اطلاق مى شود؛ ولى مفهوم آن در اصل گسترده تر است، و اين دو و غير آن را شامل مى گردد.(3)

«ثَمَرْ» در مقائيس اللّغه آمده است كه اين واژه در اصل به معنى هر چيزى است كه از چيز ديگر متولّد مى گردد؛ و بعضى گفته اند: كه فقط به معنى نتيجه اى است كه از درخت به دست مى آيد.

بعضى ديگر از ارباب لغت نيز تصريح كرده اند كه هر موجودى كه از موجود ديگرى متولّد و حاصل گردد؛ خواه خوردنى باشد، يا غير خوردنى، مطلوب يا غير مطلوب، شيرين يا تلخ، «ثمر» ناميده مى شود.

ولى ظاهر اين است كه «ثمر» در اصل مفهوم محدودى داشته كه همان ميوه اى است كه از درخت به دست مى آيد، ولى بعد اين مفهوم گسترش پيدا كرده و به صورت كنائى بر حاصل و مولود هر شى ء اطلاق شده است، تا آنجا كه گفته مى شود ثمره و ميوه اين مكتب يا اين تعليمات چنين و چنان بوده است.

در روايت آمده است: «أُمُّكَ أَعْطَتْكَ مِنْ ثَمَرَةِ قَلْبِها» «مادرت به تو از ثمره


1- سوره اسراء، آيه 60.
2- مفردات راغب، مقائيس اللّغه، مصباح اللغه، و التحقيق فى كلمات القرآن الكريم.
3- مفردات راغب، لسان العرب و التحقيق فى كلمات القرآن الكريم، و صحاح اللّغه.

ص: 302

قلبش بخشيد» (اشاره به شير مادر يا محبت مادر است) و در روايات به فرزند «ثمره فؤاد» (ميوه قلب) نيز اطلاق شده است.

***

تفسير و جمع بندى:
برگ درختان سبز ...!

در نخستين آيه اشاره به مشركان يا منكران خداوند كرده؛ مى گويد: «آيا آنها به زمين نگاه نكردند كه چه اندازه از انواع گياهان با ارزش در آن رويانديم؟!» اوَلَمْ يَرَوا الى اْلأَرْضِ كَمْ أَنْبَتْنا فِيْها مِنْ كُلِّ زَوْجٍ كَرِيْمٍ

سپس با صراحت مى گويد: «در اين موضوع نشانه روشنى بر وجود خداوند است ولى اكثر آنها هرگز ايمان نياورده اند»: انَّ فِى ذلِكَ لَايةً وَ ما كانَ اكْثَرُهم مؤمِنِينَ

آرى اگر آنها در اين همه گياهان رنگارنگ، گل ها، ميوه ها، اشجار و درختان، سبزه ها و سنبل ها، و انواع زراعت ها، دقت كنند؛ نشانه هاى او را به روشنى در اينها مى بينند. آنها نمى خواهند ايمان بياورند و چهره ذات مقدّس او را با چشم دل ببينند؛ وگرنه جمال او بر كسى پنهان نيست. آرى آنها نه گوش شنوائى براى شنيدن آيات تشريعى الهى دارند، و نه چشم بينائى براى تماشاى آيات تكوينى او.

در اينكه منظور از «زوج» در اينجا چيست؟ بسيارى از مفسّران آن را به معنى نوع و صنف تفسير كرده اند؛ و اشاره به تنوّع فوق العاده گياهان و نباتات مى دانند كه به راستى تعداد آن بى شمار و افزون از حد و حساب است؛ و هر كدام آيتى از آيات حق محسوب مى شود.

در حالى كه بعضى ديگر احتمال داده اند كه اشاره به مسأله زوجيت (نر و مادّه) در عالم گياهان مى باشد؛ و اين حقيقتى است كه براى نخستين بار به صورت گسترده به وسيله گياه شناس معروف سوئدى لينه در اواسط قرن

ص: 303

هيجدهم ميلادى كشف شد كه گياهان (غالباً) مانند حيوانات از طريق آميزش نر وبارور مى شوند و ميوه مى دهند؛ در حالى كه اين حقيقت در قرآن مجيد از قرن ها قبل آمده است.

از آنجا كه در ميان اين دو معنى تضادى نيست؛ مى تواند اشاره به هر دو باشد.

توصيف «زوج» به «كريم» با توجّه به اينكه واژه «كريم» به معنى موجود پر ارزش است؛ اشاره به اهمّيّت انواع گياهان و ارزش فوق العاده آنها مى باشد.

تنوّع گياهان به قدرى زياد است كه بعضى از دانشمندان نوشته اند: نخل بيش از سه هزار نوع، و كاكتى» يا انجير هندى يكهزار و هفتصد نوع، و گل ثعلب يك هزار و دويست نوع دارد. براى قارچ ها از يكصد هزار نوع نام مى برند، و براى جلبك ها چهار هزار نوع!

براى سيب هفت هزار نوع، و براى گندم سى و پنج هزار نژاد ذكر كرده اند!(1)

راستى چه عجيب است عالم گسترده گياهان با اين همه تنوّع! و چه بزرگ است خالق و مدبّر آنها!

***

در دوّمين آيه براى اثبات توحيد معبود، مردم را به مطالعه اسرار آفرينش آسمان ها و زمين و سپس نزول باران دعوت مى كند؛ و بعد مى افزايد: «ما به وسيله آن باغ هاى زيبا و خم و سرورانگيز رويانديم»: فَأنْبَتْنا بِهِ حَدائِقَ ذاتَ بَهْجَةٍ(2)

«شما هرگز نمى توانستيد درختان زيباى اين باغ ها را برويانيد»: ما كانَ لَكُمْ أَنْ تُنْبِتُوا شَجَرَها


1- جهان گل ها، صفحات 99 تا 118.
2- « حدائق» جمع« حديقه» به معنى باغ در اصل به معنى زمينى است كه آب در آن جمع شده و بسيارى از مفسّران آن را به معنى باغى كه اطراف آن را ديوار كشيده اند و داراى آب كافى است؛ تفسير كرده اند.

ص: 304

«آيا با اين حال مى گوئيد معبود ديگرى با خدا است؟! أِلهٌ مَعَ اللَّهِ

ولى آنها افرادى نادان هستند كه از پروردگار بزرگ كه خالق اين همه عجائب و شگفتى ها است عدول كرده و موجوداتى را كه هيچگونه قدرت و توانائى ندارند همتاى او قرار داده اند بَلْ هُمْ قَوْمٌ يَعْدِلُوْنَ

تعبير به «يَعْدِلُوْنَ» ممكن است به معنى عدول كردن آنها از خداوند واحد يكتا باشد، و يا به معنى قرار دادن عديل و نظير براى او.

آرى كار انسان تنها افشاندن بذر و آبيارى و مانند آن است. كسى كه حيات را در دل اين بذر كوچك آفريده، و به آن قدرتى داده كه تبديل به درخت بلند قامت بارور و خرّم و سرسبز گردد كه مشاهده منظره آن در باغ ها انسان را به وجد و سرور مى آورد؛ تنها خدا است.

اگر يك روز بهارى، انسان گام در ميان يكى از اين باغ هاى خرّم و سرسبز بگذارد، و چشم دل را همراه چشم ظاهر باز كند، و آن همه تنوّع و شگفتى ها و زيبائى ها و گل هاى رنگارنگ و برگ ها و ميوه هاى مختلف را ببيند؛ چنان از باده توحيد سرمست و از جام عبوديت سيرآب و مسحور و مفتون مى گردد كه بى اختيار به نغمه توحيد مترنّم شده و به اين حقيقت معترف مى شود كه:

يكى هست و هيچ نيست جز اووحده لا اله الا هو

و در اينجا است كه اين مطلب را باور مى كند كه:

هر گياهى كه از زمين رويدوحده لا شريك له گويد

***

در سوّمين بخش از آيات، فوق ضمن بر شمردن پنج قسمت از دلائل توحيد و آيات آفاقى پروردگار (آفرينش آسمان ها بدون ستونى كه ديده شود- آفرينش كوه ها- آفرينش جنبندگان و حيوانات- آفرينش باران، و آفرينش گياهان) مشركان را مخاطب ساخته و مى گويد: «اين آفرينش خداوند است، اما به من نشان دهيد معبودان غير او چه چيز را آفريده اند؟!» هذا خَلْقُ اللَّهِ فَأَرُوْنِى ماذا خَلَقَ الَّذِيْنَ مِنْ دُوْنِهِ

ص: 305

در پايان آيه مى افزايد: «بلكه ظالمان (مشركان) در ضلال مبين و گمراهى آشكارند»: بَلِ الظّالِمُوْنَ فِى ضَلالٍ مُبِيْنٍ

چگونه ممكن است كسى چشم بينا داشته باشد و اين همه آثار قدرت و حكمت و عظمت پروردگار را در پهنه جهان هستى ببيند؛ باز در برابر غير او سر تعظيم فرود آورد!

در اين آيات بار ديگر در مورد گياهان به تعبير كُلِّ زَوْجٍ كَرِيْمٍ برخورد مى كنيم كه از تنوّع فوق العاده گياهان مفيد و سودمند، و زوجيّت در جهان گياهان سخن مى گويد و اهمّيّت اين موضوع را به همه پويندگان راه توحيد گوشزد مى كند.

واژه «ظلم» معنى وسيعى دارد كه شامل قرار دادن هر چيزى در غير محل خود مى شود؛ و از آنجا كه مشركان تدبير جهان را در اختيار بت ها مى دانستند؛ يا آنها را واسطه ميان خلق و خالق مى پنداشتند و در برابر آنها سجده مى كردند، مرتكب بزرگترين ظلم و ضلالت بودند، و لذا در آيه فوق اين كلمه به معنى شكر آمده، و يا به معنى وسيعى كه شرك واضح ترين مصداق آن است.

گفته پيدا است جمله فَأَرُونِى «پس به من نشان دهيد» در واقع از زبان پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم است؛ و به تعبير ديگر: او مأموريت دارد كه اين جمله را به مشكران بگويد؛ زيرا ارائه و نشان دادن به خداوند مفهومى نمى تواند داشته باشد.

***

در چهارمين بخش از اين آيات كه در سوره يس آمده است؛ با صراحت مى گويد: «زمين مرده را كه ما زنده كرديم براى آنها آيت و نشانه مهمّى از پروردگار است»: وَ آيَةٌ لَهُمُ اْلأَرْضُ الْمَيْتَةُ أَحْيَيْناها

به راستى مسأله حيات و زندگى از مهم ترين دلائل توحيد است. خواه در جهان گياهان باشد، يا حيوانات و انسان ها، مسأله اى است بسيار اسرارآميز و شگفت انگيز كه افكار دانشمندان بزرگ را در حيرت فرو برده و با تمام

ص: 306

پيشرفت هايى كه در زمينه هاى مختلف علمى نصيب انسان شده هنوز كسى معمّاى حيات را نگشوده است؛ و هيچ كس دقيقاً نمى داند چگونه و تحت تأثير چه عواملى موجودات بى جان به موجودات زنده تبديل شده اند؟!

بعد در توضيح مسأله زنده شدن زمين هاى مرده، به پرورش دانه هاى غذائى (مانند گندم و جو و ذرّت و ...) و باغ هاى سرسبز انگور و نخلستان ها، و پيدايش چشمه هاى آب زلال، اشاره كرده؛ و در پايان مى فرمايد: هدف اين است كه از ميوه هاى آن بخورند، ميوه هايى كه دست آنها در ساختن آن دخالتى نداشته، با اين حال آيا شكر خدا را بجا نمى آورند؟!» لِيأْكُلُوا مِنْ ثَمَرِهِ وَ ما عَمِلَتْهُ أَيْدِيْهِمْ أَفَلا يَشْكُروُنَ

جمله: ما عَمِلَتهُ أَيدِيهِم: «دست آنها در ايجاد آن دخالتى نداشته» اشاره لطيفى به اين نكته است كه ميوه ها غذاهايى از هر نظر آماده اند. غذاهايى كاملًا مطبوع كه بدون احتياج به پختن و طبخ كردن و اضافه نمودن ادويه و زوائد ديگر، قابل خوردن هستند. نه در اصل وجود آنها انسان دخالتى داشته، و نه در آماده كردن آنها براى خوردن؛ كار انسان فقط بذرافشانى و آبيارى درختان بوده.(1)

به هر حال هدف از آفرينش اين همه نعمت هاى رنگارنگ اين نبوده است كه انسان همچون حيوانات به خوردن مشغول شود، و در اين صحرا چرا كند، عمرى را به اين حال بگذراند و بميرد و خاك شود. نه، هدف اين نيست؛ بلكه مقصود نهايى اين بوده كه اينها را ببيند و حس شكرگزارى در او زنده شود، و از طريق شكر منعم به شناخت بخشنده نعمت ها كه برترين موهبت و بالاترين مرحله تكامل انسان است نائل گردد.

نكته اى كه در آيات فوق كاملًا جلب توجّه مى كند اين است كه زوجيت در


1- اين در صورتى است كه« ما» در جمله« و ما عملته» نافيه باشد( و ظاهر همين است) ولى گاهى احتمال داده اند كه موصوله باشد، اشاره به ميوه هايى كه از طريق پيوند به وجود مى آيد و عمل انسان در آن دخالت دارد، يا فرآورده هايى كه از ميوه مى گيرند؛ مانند: شيره و سركه كه از انگور و خرما گرفته مى شود. البته معنى اول مناسب تر است.

ص: 307

جهان گياهان را در كنار زوجيت در جهان انسانيت قرار مى دهد؛ و مى گويد:

«منزه است كسى كه همه زوج ها را آفريد، از آنچه زمين مى روياند، و از خود انسان ها و از آنچه نمى دانند» سُبْحانَ الَّذِىْ خَلَقَ اْلأَزْواجَ كُلَّها مِمّا تُنْبِتُ اْلَارْضُ وَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ وَ مِمّا لا يَعْلَمُوْنَ

اين تعبير دليل بر آن است كه زوجيت در اينجا به معنى جنس نر و مادّه است؛ و وجود زوجيت را در جهان گياهان به طور گسترده اثبات مى كند كه از معجزات علمى قرآن است، چرا كه در آن روز اين معنى براى انسان كشف نشده بود كه در عالم گياهان اندام نر و قسمت هاى مادّه وجود دارد؛ و گرده ها كه همان نطفه هاى نر هستند از آنها بر مى خيزد و روى قسمت هاى مادّه مى نشيند و با آن تلقيح مى گردد و نطفه گياه بسته مى شود.

جمله و مما لا يعلمون: صلى الله عليه و سلم از چيزهايى كه نمى دانيد رحمهما الله ممكن است اشاره به اين باشد كه مسأله زوجيت دامن گسترده اى دارد و چه بسيارند موجوداتى كه شما از وجود زوجيت در آنها آگاه نيستيد و پيشرفت علم و دانش از روى آن پرده بر مى دارد- همانگونه كه اين مسأله در اتم ها نيز به ثبوت رسيده است كه مركب از دو بخش مختلف اند كه همچون دو زوج مكمّل يكديگرند:

الكترون ها كه بار الكتريسته منفى دارند، و پروتون ها كه بار الكتريسته مثبت دارند- و موضوعات ديگرى كه هنوز علم و دانش انسان به آن راه نيافته است.

***

در پنجمين آيه كه با معرّفى خداوند از طريق نشانه هاى مختلف آغاز مى شود؛ نخست به نزول باران حياتبخش از آسمان اشاره كرده، بعد مى فرمايد:

«ما به وسيله آن روئيدنى ها را از همه نوع از زمين خارج ساختيم»: فَأَخْرَجْنا بِهِ نَباتَ كُلِّ شَى ءٍ

تعبير به نَباتَ كُلِّ شَى ءٍ (گياهان هر چيز) ممكن است اشاره به انواع مختلف گياهان باشد كه با يك آب آبيارى شده، و از يك نوع خاك پرورش مى يابند؛ و با اين حال اين همه اشكال مختلف و طعم هاى متفاوت و خواص گوناگون و گاه

ص: 308

متضاد دارند و اين از عجائب آفرينش خدا است.

يا اينكه منظور گياهانى است كه مورد نياز هريك از پرندگان و چهار پايان و حيوانات دريا و صحرا و انسان ها است.(1) (جمع ميان اين دو معنى نيز ممكن است.)

سپس به ذكر نكته ديگرى پرداخته؛ مى افزايد: «پس ما از آن (آب يا گياه) ساقه ها و شاخه ها و برگ هاى سبز بيرون آورديم»: فَأَخْرَجْنا مِنْهُ خَضِراً

به اين ترتيب به مادّه سبزينه گياهى كلروفيل كه از مهمترين و مفيدترين اجزاء گياه است اشاره مى كند. همان سبزى طراوت بخش، و نوازشگر، و زيبا، و دلربا كه از خاك تيره و آب بى رنگ برمى خيزد.

تعبير به «خَضِراً» گرچه مطلق است ولى با توجّه به جمله بعد كه مى فرمايد:

«ما از آن دانه هايى كه بر سر هم سوار شده اند خارج مى سازيم»: نُخْرِجُ مِنْهُ حَبّاً مُتَراكِباً عمدتاً اشاره به ساقه ها و خوشه هاى گندم و جو و ذرّت و مانند آن است.(2)

بعد از آن، درختان نخل را مورد توجّه قرار داده؛ مى فرمايد: «از طلع (خوشه سربسته خرما كه در غلاف سبز رنگ زيبائى پيچيده شده است) رشته هاى باريك و لطيفى بيرون مى آيد»: وَ مِنَ النَّخْلِ مِنْ طَلْعِها قِنْوانٌ دانِيَةٌ

«قِنْوان» جمع «قِنو» (بر وزن حِزْب) به معنى رشته هاى باريك است كه بعد از شكافته شدن طلع از آن بيرون مى آيد؛ و همان ها بعداً خوشه هاى خرما را تشكيل مى دهد.

تعبير به «دانِيَةٌ» (نزديك) ممكن است اشاره به نزديكى اين خوشه ها به يكديگر يا متمايل شدن آنها به طرف پائين به خاطر سنگينى دانه هاى رطب باشد.

بعضى نيز گفته اند: از آنجا كه خوشه هاى خرما مختلف است؛ بعضى در


1- در اين صورت مفهوم جمله فاخرجنا به نباتاً لكل شى ءٍ مى باشد.
2- « مُتَراكِبْ» از مادّه« ركوب» به معنى سوارى گرفته شده؛ و اشاره به دانه هايى است كه به صورت خوشه روى يكديگر سوار مى شوند و منظره اى بسيار زيبا و دل انگيز دارند.

ص: 309

طرف پائين نخل واقع شده و به راحتى قابل استفاده مى باشد، و بعضى دور دست است كه استفاده از آن مشكل است؛ خداوند به قسمت اول كه مفيدتر است اشاره فرموده.(1)

در ادامه همين آيه به باغ هاى انگور و زيتون و انار اشاره مى كند وَ جَنّاتٌ مِنْ أَعْنابٍ وَ الزِّيْتُوْنَ وَ الرُّمّانَ كه در عين شباهت به يكديگر متفاوت اند، و در عين تفاوت شبيه اند مُتَشابِهاً وَ غَيْرَ مُتَشابِهٍ

بعضى گفته اند: اين ميوه ها در مشاهده شبيه اند، ولى در طعم متفاوت اند (مانند انواع انگورها و انار ترش و شيرين)

بعضى ديگر گفته اند: برگ درختان آنها گاه شبيه است. (مانند برگ زيتون و انار) در حالى كه ميوه ها متفاوت اند.

ولى مناسب اين است كه مفهوم وسيع ترى براى آيه بيان شود؛ كه اشاره به انواع شباهت ها و تفاوت ها باشد.

جالب اينكه: در پايان آيه همگان را دعوت به مطالعه ميوه ها كرده؛ مى گويد:

«نگاهى به ساختمان ميوه آنها هنگامى كه ظاهر مى شود و نگاهى به چگونگى رسيدن ميوه ها كنيد»: انْظُرُوا إلى ثَمَرِهِ إذا أَثمَرَ وَ يَنْعِهِ

«چرا كه در اين، آيات و نشانه هايى است از عظمت و قدرت و حكمت خدا براى آنها كه اهل ايمانند»: انَّ فِى ذلِكَ لَاياتٍ لِقَوْمِ يُؤْمِنُوْنَ

نه يك نشانه كه نشانه هاى فراوان خداوند در آن است؛ چرا كه پيدايش ميوه ها، درست همانند تولّد فرزندان در عالم حيوانات است. نطفه هاى نر به وسيله وزش باشد يا حشرات روى قسمت مادّه گياه قرار مى گيرند؛ و پس از انجام عمل لقاح و تركيب شدن با يكديگر نخستين تخم و نطفه تشكيل مى گردد. بعد در اطراف آن بافت هاى ميوه و عضلات و گوشت ها و رشته هاى ظريفى كه آنها را تغذيه مى كند ظاهر مى شود.

در درون اين ميوه كوچك، لابراتوارهاى عظيمى نهفته شده كه مرتباً در


1- تفسير قرطبى، جلد 4، صفحه 2484.

ص: 310

حال فعاليّت و ساختن تركيبات جديد با خواص تازه است. گاه ميوه در آغاز بى مزّه است، سپس كاملًا ترش، و بعد كاملًا شيرين مى شود؛ و هر زمان تجزيه و تركيب تازه اى در درون آن رخ مى دهد و رنگ هاى آن نيز پيوسته دگرگون مى شود و اين از عجائب خلقت خدا است كه قرآن مجيد در آيه فوق مخصوصاً انسان ها را به مطالعه آن دعوت كرده است.

***

در ششمين آيه مورد بحث، نخست به قطعات مختلف زمين كه داراى استعدادهاى متفاوت براى پرورش انواع درختان و گياهان و غير آن مى باشند اشاره كرده؛ مى فرمايد: «در زمين قطعات مختلفى است كه در همسايگى يكديگرند (با استعدادهاى كاملًا متفاوت) وَ فِى اْلأَرْضِ قِطَعٌ مُتَجاوِراتٌ

با اينكه اين قطعات به يكديگر چسبيده اند؛ بعضى شيرين و قابل هرگونه زراعت، و بعضى شوره زار كه مطلقاً سنبلى از آن بر نمى خيزد. گاه بعضى از اين قطعات فقط به درد اشجار و درختان يا نوع خاصّى از آنها مى خورد، و بعضى ديگر مناسب زراعت يا نوع خاصّى از زراعت است؛ و اين عجيب است كه زمين هاى به هم پيوسته اين چنين متفاوت و آماده براى انجام مأموريت هاى مختلف اند.

بعد از ذكر اين مقدمه، به انواع درختان و زراعت ها اشاره كرده، مى افزايد:

«و در همين زمين باغ هايى از انواع انگور و زراعت و نخل ها وجود دارد كه بعضى از يك پايه و ساقه مى رويند و بعضى از پايه هاى مختلف» وَ جَنّاتٍ مْ أَعْنابٍ وَ زَرْعٌ وَ نَجِيْلٌ صِنْوانٌ وَ غَيْرُ صِنْوانٍ

«اعْناب» جمع «عنب» به معنى انگور، و «نخيل» جمع «نخل» و «نخيلة» به معنى درخت خرما است؛ و ذكر اين دو به صيغه جمع احتمالًا اشاره به انواع مختلف انگور و خرما است؛ چرا كه اين ميوه ها صدها يا هزاران نوع مختلف دارند.

تعبير به صِنْوانٌ وَ غَيْرُ صِنوانٍ با توجّه به اينكه «صنوان» جمع «صنو» به معنى شاخه اى است كه از تنه اصلى درخت بيرون مى آيد؛ ممكن است اشاره به

ص: 311

قابليت يك درخت براى پرورش دادن ميوه هاى مختلف از طريق پيوندهاى گوناگون باشد. به اين ترتيب از يك ساقه و يك ريشه و يك آب و خاك انواع مختلفى ميوه بر شاخه هاى يك درخت ظاهر مى شود، و اين از عجائب خلقت است.

همچنين ممكن است اين تفاوت اشاره به تفاوت شاخه هايى كه بر يك پايه مى رويد از نظر تفاوت ميوه هاى طبيعى بوده باشد.

سپس تصريح مى كند كه اينها با آن همه تفاوت از يك آب سيراب مى شوند يُسْقى بِماءٍ واحِدٍ

در عين حال بعضى از آنها بر بعضى ديگر از نظر ميوه برترى مى دهيم وَ نُفَضِّلُ بَعْضَها عَلَى بَعْضٍ فِى اْلأكُلِ

مسلّماً در اين امر آيات و نشانه هايى است براى انديشمندان انَّ فِى ذلِكَ لَاياتٍ لِقَوْمٍ يَعْقِلُوْنَ

راستى شگفت آور است آب يكى، و خاك هم يكى، اما تفاوت ميان ميوه ها آنقدر زياد است كه يكى كاملًا شيرين و ديگرى كاملًا ترش!- در بسيارى از مناطق درختان ليموى ترش در كنار درختان خرما مى رويند- يا در يك مزرعه دانه هاى روغنى و دانه هاى نشاسته اى و غير آنها با خواص كاملًا متفاوت پرورش پيدا مى كنند؛ و حتى براى اين ميوه ها و دانه ها انواع كاملًا متفاوتى وجود دارد.

اين چه دستگاه عجيبى است كه در شاخه هاى درختان و ريشه هاى آنها نهفته است كه قدرت دارد انواع مواد شيميائى را با خواصّ كاملًا مختلف بسازد؛ آن هم با استفاده از يك نوع مصالح (يك نوع آب و خاك)

اگر هيچ دليلى بر علم و حكمت خالق جهان جز همين مسأله در دست نبود؛ براى شناخت اين مبدأ بزرگ مسلّماً كافى بود؛ و به گفته يكى از شعراى عرب:

وَاْلارْضُ فِيْها عِبْرَةٌ لِلْمُعْتَبَرتُخْبِرُ عَنْ صُنْعِ مَلِيْكٍ مُقْتَدَر

تُسْقَى بِماءٍ واحِدٍ أَشْجارُهاوَ بُقْعَةٌ واحِدَةٌ قَرارُها

ص: 312

وَ الشَّمْسُ وَ الْهَواءُ لَيْسَ يَخْتَلِف وَ أُكُلُها مَخْتَلِفٌ لايأتَلِف

فَمَا الَّذِى أَوْجب ذا التفاضلًاالّا حَكِيمٌ لَم يَرِدْهُ باطلًا

«در زمين درس عبرتى است براى عبرت گيرنده، كه خبر از صنع سلطان مقتدرى مى دهد.»

«تمام درختان اش با آب واحدى آبيارى مى شود، و زمين واحدى قرارگاه و محل روئيدن آنها است.»

«آفتاب و هوا نيز مختلف نيست، ولى با اين حال ميوه هايش كاملًا متفاوت است!»

«چه چيز باعث اين همه تفاوت شده است؟ جز خداوند حكيمى كه داراى هدف بزرگى بوده و اراده باطلى نداشته.»(1)

***

در هفتمين آيه كه به گواهى آغاز و پايان آن نظر به شرح دلائل توحيد و خداشناسى دارد؛ مى فرمايد: «خداوند آن كسى است كه از آسمان آبى فرستاد كه هم آب نوشيدنى شما را تأمين مى كند، و هم از آن گياهان و اشجارى مى روياند كه حيوانات خود را در آن به چرا مى بريد»: هُوَ الَّذِى أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءاً لَكُمْ مِنْهُ شَرابٌ وَ مِنْهُ شَجَرٌ فِيْهِ تُسيْمُوْنَ

نه هر آبى براى نوشيدن انسان صلاحيت دارد، و نه هر آبى براى پرورش گياه و درخت؛ ولى اين آب آسمانى براى همه مفيد است و براى همه مايه حيات.

«شَجَر» چنانكه گفتيم در لغت معنى وسيعى دارد كه شامل انواع گياهان اعم از ساقه دار و بى ساقه مى شود؛ و «تُسِيْمونَ» از «اسامة» و آن هم از مادّه «سَوْم» به معنى چريدن حيوانات گرفته شده(2) و از آنجا كه حيوانات به هنگام چرا هم از گياهان استفاد مى كنند و هم از برگ هاى درختان، تعبير «شجر» بسيار مناسب به


1- تفسير روح المعانى، جلد 13، صفحه 93.
2- البته معنى اصلى« سَوْم» به معنى علامت گذاردن است، و چون حيوانات به هنگام چرا درحقيقت زمين را علامت گذارى مى كنند اين واژه بر آن اطلاق شده است.

ص: 313

نظر مى رسد؛ چرا كه هر دو را شامل مى شود.

سپس مى افزايد: «خداوند براى شما به وسيله اين آب باران زراعت و زيتون و نخل ها و انواع انگورها را مى روياند، و از تمام انواع ميوه ها»: يُنْبِتُ لَكُمْ بِهِ الزَّوْعَ وَ الزَّيتُوْنَ وَ النَّخِيْلَ وَ اْلأَعْنابَ وَ مِنْ كُلِ الثَّمَراتِ

جالب اينكه آيه فوق با اينكه سخن از تمام ميوه ها و تمام انواع زراعت و حبوبات به ميان آورده؛ روى سه ميوه مخصوصاً تكيه مى كند: زيتون، و خرما، و انگور، و اين به خاطر اهمّيّت فوق العاده اى است كه اين سه نوع ميوه از نظر مواد غذائى و انواع ويتامين ها و خواص شفابخش دارند كه امروز با پيشرفت علوم غذائى كاملًا آشكار شده است.(1)

لذا در پايان آيه باز تأكيد مى كند كه در اين امور نشانه روشنى از حكمت و قدرت و عظمت خدا است براى آنها كه اهل فكر و انديشه اند: انَّ فى ذلِكَ لَايَةً لِقَوْمٍ يَتَفَكَّرُوْنَ

آنها كه در اين نشانه هاى آشكار نمى انديشند راستى شايسته نام انسانيّت نيستند؛ و به گفته شاعر:

اين همه نقش عجب بر در و ديوار وجودهر كه فكرت نكند نقش بود بر ديوار

كه تواند كه دهد ميوه رنگين از چوب؟يا كه داند كه بر آرد گل صد رنگ از خار؟!

ارغوان ريخته بر درگه خضراى چمن چشمه هايى كه در آن خيره بماند ابصار!

***

در هشتمين آيه به تنوّع ديگرى از جهان گياهان و درختان برخورد مى كنيم كه به عنوان يكى از دلائل توحيد و معرفى عظمت خداوند مطرح شده است.

مى فرمايد: «او كسى است كه باغ هاى معروش (باغ هايى كه درختانش روى


1- شرح اين سخن را در تفسير نمونه، جلد 11، صفحه 172، به بعد بخوانيد.

ص: 314

داربست ها قرار مى گيرد) و باغ هاى غير معروش (باغ هايى كه درختانش نياز به داربست ندارند آفريد وَ هُوَ الَّذِيْ أَنْشَأَجنّاتٍ مَعْرُوْشاتٍ وَ غَيْرَ مَعْرُوْشاتٍ

«مَعْروش» از مادّه «عَرْش» به معنى تخت پايه بلند، يا سقف است؛ و در اينكه در آيه مورد بحث چه مفهومى دارد در ميان مفسّران گفتگو است.

بعضى «معروشات» را اشاره به باغ هايى مى دانند كه درختان اش روى داربست ها است؛ مانند: باغ هاى انگور كه در بسيارى از نقاط براى آن داربست مى بندند، و «غير معروشات» باغ هايى است كه درختان اش نيازى به داربست ندارد؛ مانند نخلستان و باغ هاى ميوه مانند: انجير و سيب.

در حالى كه بعضى ديگر «معروش» را اشاره به درختان اهلى كه با ديوارهاى باغ حفاظت مى شوند مى دانند، و «غير معروش» را اشاره به درختان بيابانى و جنگلى.

عقيده سوّمى در تفسير اين دو واژه وجود دارد كه اولى ناظر به درختانى است كه با قامتى بلند سر پا ايستاده، و دومى اشاره به درختان خزنده اى است كه روى زمين مى خوابند.(1)

ولى تفسير اول از همه مناسب تر به نظر مى رسد.

به هر حال عجيب است كه بعضى از درختان مانند سرو و صنوبر، با قامتى راست و موزون و مستقيم سر به آسمان مى كشند؛ و حتى بادهاى مستمر و طوفان ها نمى تواند آنها را از صراط مستقيم شان كمى منحرف سازد، در حالى كه بعضى ديگر مانند درختان مو حتى يك شاخه صاف ندارند؛ و دائماً با پيچ و خم پيش مى روند، و هريك از اين دو براى خودش عالمى دارد.

درختان انگور با آن خوشه هاى فراوان و سنگين، اگر قامتى همچون صنوبر داشتند يك روزه مى شكستند؛ و از اين گذشته از دسترس انسان ها به كلّى دور مى شوند، در حالى كه در باغ هاى انگور يك كودك مى تواند تمام ميوه ها را بچيند!


1- سه تفسير بالا در تفسير قرطبى، جلد 4، صفحه 2534 آمده است.

ص: 315

سپس روى چهار نوع از ميوه ها و زراعت ها تكيه كرده؛ مى افزايد: «و نخل و زراعت كه ثمره هاى مختلفى دارند، و همچنين زيتون و انار كه از جهتى با يكديگر شبيه و از جهتى متفاوتند» (ساختمان ظاهريشان شبيه به هم است در حالى كه ميوه آنها بسيار متفاوت مى باشد.) وَ النَّخْلَ وَ الزَّرْعَ مُخْتَلِفاً أُكُلُهُ وَ الزَّيْتُوْنَ وَ الرُّمّانَ مُتَشابِهاً وَ غَيرَ مُتَشابِهٍ بايد توجّه داشت كه «جنات» جمع «جنت» هم به باغ گفته مى شود، و هم زمين هاى پوشيده از زراعت؛ و «اكُل» (بر وزن دهل) از مادّه «اكل» (بر وزن مكر) به تمام خوردنى ها گفته مى شود.

به هر حال نه تنها درختان و زراعت ها و گياهان از نظر ظاهر بسيار متنوّع است كه ميوه ها و محصولات آنها نيز بسيار متفاوت است، هم از نظر رنگ و طعم و شكل ظاهر، و هم از نظر مواد غذايى و خواص گوناگون. بعلاوه در ميان آنها انواع مرغوب و متوسط يافت مى شود و اين قدرت نمائى آفريدگار است كه چنين تنوّع عظيم و گسترده را در جهان گياهان به وجود آورده، و هر كدام به نوعى حمد و ثناى او مى گويند.

در پايان آيه دستور مى دهد: «از ميوه هاى آنها بخوريد و به هنگام درو (و چيده ميوه ها) حق آن را بپردازيد و اسراف نكنيد كه خداون مسرفان را دوست ندارد»: كُلُوا مِنْ ثَمَرِهِ اذا اثْمَرَ وَ آتُوا حَقَّه يَوْمَ حَصادِهِ وَ لا تُسْرِفُوا انَّهُ لا يُحِبُّ الْمُسْرِفِيْنَ.

به اين ترتيب فرمان «كلوا»: «بخوريد» دليل بر حليّت كامل آنها است؛ ولى با دو شرط: پرداختن حقوق نيازمندان، و عدم اسراف!

گرچه بعضى از مفسّران گفته اند كه منظور از «حق» در اينجا همان زكات است؛ ولى بسيارى از مفسّران با الهام از روايات فراوانى كه از طرف اهل بيت عليهم السلام و اهل سنت رسيده؛ تصريح كرده اند كه منظور از «حق» غير از زكات است.(1)


1- به سنن بيهقى، جلد 4، صفحه 132 و وسائل الشيعه، جلد 6، كتاب الزكاة« ابواب زكاة الغلات» و تفسير الميزان و تفسير نمونه و قرطبى ذيل آيه مورد بحث مراجعه شود.

ص: 316

بنابراين به عنوان يك حكم الهى سزاوار است كه صاحبان زراعت ها و باغ ها به هنگام چيدن ميوه ها و درو كردن محصولات سهمى براى نيازمندان غير از زكات در نظر بيگرند؛ و اين سهم حد معيّنى در شرع ندارد، و بسته به همّت صاحبان آنها است.

بنابراين ذيل آيه سخن از يك حكم اخلاقى مى گويد؛ و صدر آيه مشتمل بر درس هاى توحيدى است.

***

نهمين آيه به نكته ديگرى از شگفتى هاى جهان گياهان و اشجار اشاره مى كند؛ و بعد از ذكر مسأله گسترش زمين و پيدايش كوه ها مى فرمايد: «ما در زمين از هر گياه موزون پرورش داديم»: وَ أَنْبَتْنا فِيْها مِنْ كُلِّ شَى ءٍ مَوْزُوْنٍ

«موزون» گرچه از مادّه «وزن» است؛ ولى در اينجا اشاره به نظم دقيق و حساب معين و اندازه گيرى هاى متناسب و هماهنگ است كه بر تمام ذرّات گياهان حاكم است. بعلاوه «وزن» چنانكه راغب در كتاب مفردات آورده در اصل به معنى شناخت اندازه هر چيزى است.

بعضى از مفسّران نيز گفته اند كه مراد از اين تعبير آن است كه خداوند از هر گياهى به مقدار نياز و حاجت انسان ها آفريده است.(1)

همچنين گفته اند كه مراد از «موزون» آن است كه بايد اندازه هاى معيّنى از آب و هوا و خاك و نور آفتاب دست به دست هم دهند تا گياهان برويند.

بعضى از مفسّران نيز احتمال داده اند كه تعبير به «كُلِّ شَيْى ءٍ» معادن را نيز شامل مى گردد ولى با توجّه به اينكه جمله «انْبَتْنا»: «رويانديم» تناسب چندانى با معادن ندارد؛ اين تفسير بعيد به نظر مى رسد ولى جمع ميان دو تفسير ممكن است و در بعضى از روايات نيز اشاره اى به معنى دوم وارد شده(2) و در تعقيب


1- فخررازى در تفسيراش اين را به عنوان نخستين احتمال، و تفسير دوم را به عنوان سومين احتمال، ذكر كرده است.( جلد 19، صفحه 171).
2- تفسير نورالثقلين، جلد 3، صفحه 6، در اين روايت امام عليه السلام به معادن مختلفى اشاره فرموده است كه خداوند در كوه ها ايجاد كرده كه خريد و فروش آنها با وزن است.

ص: 317

آن اشاره به فراهم شدن انواع وسايل معاش و زندگى انسان ها و حيواناتى كه در اختيار انسان هستند و آنها كه نيستند و روزى خود را جداگانه از اين سفره گسترده پروردگار مى گيرند، كرده؛ و مى فرمايد: وَجَعَلْنا لَكُمْ فِيْها مَعايِشَ وَ مَنْ لَسْتُمْ لَهُ بِرازِقيْنَ

«معايشْ» جمع «معيشه» معنى بسيار گسترده اى دارد؛ و هر چيزى را كه وسيله زندگى انسان ها است شامل مى شود؛ و جمله وَ مَنْ لَسْتُمْ لَهُ بِرازِقيْنَ اشاره به حيوانات و موجودات زنده اى است كه انسان هرگز قادر به تغذيه آنها نمى باشد، و خداوند براساس نظم خاصّى كه بر جهان حاكم فرموده، غذاى مناسب هريك از آنها را در اختيارشان گذارده است؛ و اگر چشم را باز كنيم و دقيقاً در طرز تغذيه انواع حيوانات از عالم گياهان و نباتات بينديشيم يك دنيا دلائل معرفة اللَّه در آن مى يابيم.

بعضى از ميوه ها استفاده مى كنند، و بعضى از دانه ها، گروهى از برگ درختان، بعضى از ساقه ها، بعضى از پوسته ها و بعضى از شيره شيرين بن گل ها، و بعضى فقط ريشه خوارند!

***

در دهمين و آخرين آيه مورد بحث باز به ويژگى ديگرى از جهان نباتات اشاره شده؛ و آن مسأله شكافته شدن دانه ها و هسته هاى گياهان در زير زمين است.

در اين آيه خداوند متعالى چنين معرفى شده است: «خداوند شكافنده دانه و هسته است»: انَّ اللَّهَ فالِقُ الْحَبِّ وَ النَّوى

در پايان آيه مى فرمايد: «اين است خداى شما، پس چگونه از حق منحرف مى شود»: ذلِكُمُ اللَّهِ فَأَنّى تُؤفَكُوْنَ

«فالق» از مادّه «فَلْق» (بر وزن خَلق) به گفته راغب در مفردات به معنى شكافتن چيزى و جدا ساختن قسمتى از قسمت ديگر است.(1) «حَبّ» به معنى


1- اين واژه گاهى به معنى خلقت نيز به كار مى رود گوئى پرده ظلمانى عدم شكافته مى شودو نور وجود از آن آشكار مى گردد.( تفسير روح المعانى، جلد 7، صفحه 196) سپيدى صبح را نيز به همين مناسبت« فَلَق»( بر وزن شفق) مى نامند.

ص: 318

دانه هاى خوراكى و غذائى يا هرگونه دانه گياهى است و «نوى» به معنى هسته است و اگر بعضى آن را منحصراً به معنى هسته خرما تفسير كرده اند به خاطر كثرت وجود آن در آن محيط بوده است.

به هر حال يكى از مهم ترين و جالب ترين مراحل زندگى گياهان همان مرحله شكافته شدن دانه و هسته است؛ و در حقيقت اين حالت شبيه حالت تولّد فرزند از مادر است؛ و عجب اينكه جوانه گياه با اينكه فوق العاده ظريف است اين دژ محكم را كه اطراف آن را گرفته مى شكافد و سر بيرون مى كشد، و موجود زنده اى كه تا آن لحظه محبوس در پوسته ضخيم دانه و هسته بوده و رابطه با جهان خارج نداشته متولّد مى گردد و فوراً رابطه خود را با جهان بيرون برقرار مى سازد. از مواد غذائى خاك بهره مى گيرد، و از آب و رطوبت موجود در اطراف اش سيرآب مى شود، و به سرعت در دو طرف مختلف شروع به حركت مى كند؛ از يك سو به صورت ريشه در زمين فرو مى رود، و از سوى ديگر به صورت ساقه سر از زمين بر مى داد.

قوانين دقيق و حساب شده اى كه در اين مرحله از زندگى گياهى حاكم است به راستى حيرت انگيز است و دليل زنده اى بر علم و قدرت پروردگار محسوب مى شود.

***

از مجموع آنچه در اين آيات قرآنى پيرامون خلقت گياهان و ويژگى هاى مختلف آنها آمده؛ از روئيدن گياهان گرفته، تا تنوّع فوق العاده آنها و مسأله لقاح و زوجيت، و انواع مواد غذائى براى انسان و حيوانات، تا چگونگى نمو طلع خرما، و دانه هاى بر هم سوار شده گندم و جو، و روئيدن ميوه ها و زراعت هاى كاملًا متفاوت از يك آب و خاك، و حاكميت قوانين موزون بر همه آنها در تمام مراحل، و شكافتن دانه ها و هسته ها، همگى نشانه هاى آن ذات بى نشان اند، و

ص: 319

دليل زنده اى بر توحيد ربوبيت و نفى هرگونه شرك.

***

توضيحات:
1- ساختمان حيرت انگيز گياهان

معمولًا هر چيز كه در نظر ما عادى گردد اسرار و عجائب آن به فراموشى سپرده مى شود؛ و به مصداق وَكَأَيِّنْ مِنْ آيَةٍ فِى السَّمواتِ وَ اْلأَرْضِ يَمُرُّوْنَ عَلَيْها وَ هُمْ عَنْها مَعْرِضُوْنَ(1) از كنار آن به سادگى مى گذريم، در حالى كه دنيائى از شگفتى ها و قدرت و عظمت آفريدگار در آن نهفته است.

از ريشه گياهان شروع مى كنيم؛ ريشه اى كه در عين لطافت و نرمى نيروى شگرفى دارد. از لابلاى سنگ ها و زمين هاى سخت مى گذرد، و گاه به زير قطعه سنگ هاى چندين تنى خزيده و آنها را از جا بلند مى كند! عمارت ها و حوض هايى را كه از بتون ساخته شده بر اثر روئيدن درختانى در اطراف آنها تكان مى خورند.

كار ريشه جذب مواد غذائى و رطوبت از هر گوشه و كنار است؛ گوئى با احساس عجيب خود مراكز رطوبت و مواد غذائى را مى شناسد و به سوى آنها پيش مى رود!

هر ريشه اى براى خود كارگاه عظيمى است كه در انتخاب نوع غذا و تغيير و تبديل آن توانائى ويژه اى دارد؛ و بعد از تحوّلاتى كه در مواد غذائى مى دهد آن را به درون شاخه ها مى فرستد، و از آنها به درون ميوه ها، و در هر مرحله فعل و انفعالات شيميائى تازه اى روى آن انجام مى گيرد، تا از خاك تيره ميوه هايى شيرين همچون عسل بسازد، يا داروئى شفابخش و تندرستى آفرين.

يكى از مهمترين كارهاى ريشه جمع آورى ازت است كه براى ساختمان گياه ضرورت دارد و بقيّه اندام گياه نمى توانند آن را جذب كنند.


1- سوره يوسف، آيه 105.

ص: 320

ساختمان برگ ها از آن هم عجيب تر است، اگر يك برگ را در مقابل آفتاب بگيريم رشته هاى بسيار نازكى كه در سرتاسر آن به شكل منظّمى گسترده شده و كار آن رساندن آب و غذا به تمام سلّولهاى برگ است توجّه ما را به خود جلب مى كند، در واقع هر برگ براى خود شهرى است و اين رشته ها لوله كشى منظّم آن شهر را از شاه لوله هاى بزرگ گرفته، تا كوچك ترين انشعابات، نشان مى دهد.

برگ در عين نازكى داراى هفت طبقه است و هر طبقه اى ساختمان مخصوص و برنامه ويژه اى دارد كه انسان را در حيرت فرو مى برد! پوشش نازك روى برگ مانند پوست تن انسان است كه سوراخ هاى بساير ريزى دارد و هر سوراخ سلّول، نگهبانى دارد كه باز و بسته شدن آن را تنظيم مى كند!

برگ از اين سوراخ ها تنفّس مى كند؛ هوا را فرو مى برد، كربن را از آن جدا كرده، و كلروفيل گياهى را با آن مى سازد و در مقابل اكسيژن و مقدارى رطوبت را براى پاكسازى و تلطيف هوا به عنوان دو موهبت بزرگ به جهان انسانيت عرضه مى كند.

ارقامى كه دانشمندان در اينجا ارائه مى دهند حيرت آور است. مى گويند:

براى اينكه گياه بتواند يك پوند قند بسازد؛ بايد برگ ها معادل سيصد هزار گالن هوا فرو برند و تجزيه كنند!

ساختمان گل ها و سپس ميوه ها از آن هم عجيب تر است. وجود قسمت هاى نر و مادّه، و چگونگى تركيب گرده هاى بسيار ظريف نر با قسمت هاى ماده، و سپس تشكيل تخمك در رحم گياه بعد از اين ازدواج بى سر و صدا، و چگونگى پرورش آن، هريك دنياى عجيبى است كه روح و عقل انسان را همراه خود مى برد، و در اقيانوسى از شگفتى ها غرق مى كند.

شرح ساختمان اندام هاى گياهان و گل ها و ميوه ها به طور قطع در اين مختصر نمى گنجد. كتاب هاى زيادى در اين زمينه از سوى دانشمندان نوشته شده و علم دامنه دارى به نام گياه شناسى به وجود آورده است. بهتر است به گفته

ص: 321

يكى از كارشناسان كشاورزى در اينجا اكتفا كرده و اين پرونده بزرگ را به سرعت ببنديم:

(چرالدت) دانشمند گياه شناس مى گويد: «خدائى وجود دارد كه از خلال قوانين ثابت و مرموزى كه جهان گياه را اداره مى كند ظاهر مى شود. ظهور تجلّى وى از اين راه ها است:

1- نظم و ترتيب- كه نمو و توليد مثل، تقسيمات سلّولى و تشكيل اجزاى مختلف گياه را به طور منظّم انجام مى دهد.

2- پيچيدگى- هيچ ماشين مصنوعى بشرى قابل مقايسه با ماشين پيچيده و شگرف يك نبات ساده نيست.

3- زيبائى- زيبائى ساقه، برگ و گل چيزى خدايى است. چه هيچ مجسّمه ساز ماهر و هيچ نقاش چيره دست نمى تواند مجسّمه يا تابلوئى بدان زيبائى تهيه كند.

4- توارث- هر گياهى نظير خود را توليد مى كند؛ و اين توليد مثل، كاملًا روى مشيت و برنامه اى انجام مى گيرد؛ چنانچه هرجا بكارند و هر طور پرورش دهند (گندم از گندم برويد جو ز جو)

سپس مى افزايد: «به عقيده من اين همه مظاهر، دليل وجود آفريدگارى است كه حكمت بالغه و قدرت نامتناهى دارد.»(1)

(منجستر) استاد سابق زيست شناسى در دانشگاه تايلور مى گويد: «بوته شبدرى را كه در كنار جاده اى رسته است در نظر بگيريد؛ آيا تاكنون اين همه ماشين آلات شگرفى كه بشر ساخته است مى توانند با اين گياه خودرو برابرى كند؟!

اين شبدر خود ماشينى است به تمام معنى شگفت آور و حيرت انگيز كه دائماً رشد مى كند و هر روز هزاران فعل و انفعال فيزيكى و شيميائى انجام مى دهد و همه آنها تحت كنترل يك مادّه پروتوپلاسمى كه تمام حيات طبيعى از


1- جهان گل ها( اقتباس و تلخيص).

ص: 322

آن تشكيل يافته قرار گرفته اند، اين ماشين زنده عجيب، مصنوع قدرت كيست؟!»(1)

***

2- فوائد و بركات گياهان:

گياهان ركن اصلى حيات و زندگى را در كره زمين تشكيل مى دهند و تمام موجودات زنده ديگر دست به دامن آنها دارند. فوائد گياهان بسيار زياد و فراوان است كه فهرست وار مى توان به دوازده فايده زير اشاره كرد:

1- بهترين مادّه غذائى- مناسب ترين غذاهاى ما انسان ها از گياهان و حبوبات و ميوه ها تهيه مى شود. نيرو و توان و سلامت ما از طريق تغذيه گياهى است و بسيارى از پرندگان و چهار پايان و جوندگان و ماهيان دريا هم از گياهان استفاده مى كنند؛ به همين دليل هر كشورى بتواند فرآورده هاى غذائى خود را از گياهان تأمين كند در واقع به خود كفائى رسيده است.

2- تهويه- مى دانيم انسان و بسيارى از موجودات زنده به طور دائم از اكسيژن هوا استفاده كرده و آن را مى سوزانند؛ و اگر منبع جبران كننده اى وجود نداشت، در مدّتى نه چندان زياد تمام اكسيژن هاى جوّ زمين مصرف مى شد؛ و اين دسته از موجودات زنده بر اثر خفگى هلاك مى شدند؛ ولى خداوند حكيم جبران اين ضايعه را بر عهده گياهان گذارده،/. آنها تنفسى برعكس تنفّس انسان دارند، گازهاى كربن را گرفته و تجزيه كرده و اكسيژن آن را پس مى دهند و به همين دليل هواى باغ ها و مزارع بسيار لذت بخش و نشاطآور است، و نيز به همين دليل امروز توصيه مى كنند كه هر شهرى بايد پارك هاى مشجّر داشته باشد و براى هريك نفر سهميه اى از نظر متر مربع از اين پارك ها در نظر گرفته اند و آنها را ريه شهر مى نامند.

3- لباس و پوشاك- قسمت مهمّى از لباس هاى ما از الياف گياهى تهيه


1- جهان گل ها( اقتباس و تلخيص).

ص: 323

مى شود؛ و در واقع منبع فناناپذير پوشاك آدمى در درجه اول گياهان اند.

4- خانه واثات خانه- اگر به اطراف خودمان در خانه نگاه كنيم بسيارى از درب ها و پنجره ها و وسائل ديگر را از فرآورده هاى اشجار و درختان مى بينيم؛ به طورى كه اگر بخواهيم آنها را از زندگى خود حذف كنيم زندگى بر ما مشكل مى شود. در بسيارى از مناطق تمام خانه هاى خود را از چوب مى سازند؛ و اين خانه ها امتيازات زيادى دارد، يكى از وسائل مهم زندگى امروز لاستيك است، مى دانيم مادّه اصلى آن را از شيره درخت كائوچو مى گيرند.

5- داروهاى گياهى- در گذشته غالب داروها از گياهان گرفته مى شد امروز نيز قسمت مهمّى از آنها از گياهان است؛ و با توجّه به عكس العمل هاى نامطلوب داروهاى شيميائى هم اكنون نهضتى براى بازگشت به سوى داروهاى گياهى آغاز شده است، و داروخانه هايى وجود دارد كه تمام داروهاى شفابخشش از گياهان است.

6- مهار كردن شن هاى روان- يكى از خطرات مهمّى كه شهرها را مخصوصاً در نزديكى كويرها و بيابان هاى شن زار تهديد مى كند؛ شن هاى روان است كه گاهى تمام يك آبادى را در خود دفن مى كند. بهترين راه براى تثبيت اين شن ها استفاده از گياهان مختلف است كه مانع از حركت و پيشروى آنها مى گردد.

7- تهيه كاغذ- مى دانيم اختراع كاغذ سهم بسيار مهمّى در پيشرفت تمدّن و علم و دانش بشر داشته است؛ منبع اصلى اين وسيله مهم گياهان اند.

8- تعديل گرما و سرما- گياهان به خاطر رطوبت ملايم و معتدلى كه در فضا پخش مى كنند هم شدّت سرما را مى شكنند، و هم فشار گرما را؛ و به همين دليل مناطق پر درخت غالباً هوائى معتدل دارند.

9- وسائل نقليه- بسيارى از كشتى ها و قايق ها را در گذشته و حال از چوب مى ساخته و مى سازند و به عنوان يكى از بهترين وسيله نقليه در گذشته و حال مورد استفاده بشر واقع شده است.

ص: 324

10- زيبائى و طراوت- اين اثر جالب درختان و گياهان و گل ها بر كسى پوشيده نيست كه با زيبائى خيره كننده خود روح انسان را نوازش مى دهند؛ قلب را آرام و در برابر فشارهاى شديد زندگى به انسان تسكين مى دهند، و به همين دليل هميشه بيمارستان ها را با انبوهى از گياهان و درختان، براى بهبود حال بيماران، تزيين مى كنند؛ و هميشه انسان ها براى رفع خستگى و تجديد نيرو به آغوش طبيعت در ميان درختان و باغ ها و گندم زارها پناه مى برده اند.

11- انواع مهم انرژى- در گذشته و حال يكى از منابع مهم انرژى و توليد حرارت و گرما، چوب و برگ و ريشه درختان بوده است. حتى ذغال سنگ كه يكى از منابع مهم انرژى زا است نيز از فرآورده هاى درختان و گياهان مى باشد. حرارت حاصل از چوب و برگ درختان مطبوع تر و آلودگى آن براى محيط زيست كمتر است، و حتى خاكسترى كه از آن مى ماند خود مى تواند به عنوان كود براى همان درختان، مجدّداً مورد استفاده قرار گيرد.

12- انواع عطرها و مواد شيميائى- مى دانيم در گذشته و امروز از اسانس گل ها بهترين عطرها براى نوازش روح و جان گرفته شده است؛ و حتى درختان و گياهانى كه برگ و چوب آنها بسيار معطّر و خوش بو است كم نيست.

از همه اينها گذشته مواد شيميائى زيادى را براى صنايع مختلف از گياهان مى گيرند.

بزرگ است خداوندى كه اين همه آثار و فوائد و بركات در اين موجود آفريده و آن را آيتى بزرگ از آيات علم و قدرت خويش قرار داده است.

تعبيرات جامعى كه در آيات بالا خوانده ايم از جمله تعبير به «معايش» جمع «معيشه» به معنى وسيله حيات، مى تواند همه اين فوائد را در بر گيرد.

***

3- انواع بى شمار گياهان

همانگونه كه قبلًا هم اشاره شد، انواع گياهان به قدرى زياد است كه از حد و حصر بيرون است، تا آنجا كه سه هزار نوع درخت نخل، هزار و هفتصد نوع

ص: 325

انجير هندى، و هزار و دويست نوع گل ثعلب را شمارش كرده اند.

نويسنده كتاب: جهان گل ها (فرديناندلين) گياهان نهان دانه را بالغ بر يكصد و پنجاه هزار نوع مى داند! و در بعضى از كتب گياه شناسى بيش از هيجده هزار نوع گياه توصيف و تشريح شده است.(1)

يكصد هزار نوع از انواع قارچ ها شماره شده، و بيش از چهل هزار نوع از جلبك ها، هفت هزار نوع سيب، و سى و پنج هزار نژاد گندم مورد بررسى قرار گرفته است.(2)

در ميان گياهان، گياهان كوچك ذرّه بينى وجود دارد، و گياهانى كه طول قامت آنها به پنجاه متر مى رسد، بعضى از گياهان از لابلاى سنگ ها مى رويند، و بعضى در ميان آب ها شناورند! ريشه بعضى در زير آب و گل هاى آن در سطح آب پخش شده، و هريك براى خود منظره اى بديع و جالب دارند و در عالم خود نغمه توحيد سر مى دهند.

***

4- شگفتى هاى جهان گياهان

اگر از تمام آنچه در مورد گياهان به طور عموم گفته شد بگذريم؛ در جهان گياهان عجائب بسيارى ديده مى شود كه بعضى از بس عادى گشته، به فراموشى سپرده شده است.

برگ ها و ساقه هاى درختان عظيم هر روز ميليون ها ميليون آب را بر خلاف جاذبه از روى زمين برداشته به طرف بالا مى برند؛ و سپس به صورت بخار در فضاى اطراف مى پراكنند. اين چه قانونى است كه به گياهان اجازه مى دهد برخلاف قانون جاذبه كه همه چيز را به طرف پايين مى كشد (مخصوصاً آب را) اين چنين قدرت نمائى كند؟

گياهانى همچون آفتاب گردان كه با حركت آفتاب گردش مى كنند و گل هاى


1- تاريخ علوم، صفحه 352.
2- شناخت خدا، صفحه 291 و 292.

ص: 326

بزرگ آنها اول صبح رو به سوى مشرق و هنگام غروب رو به سوى مغرب است؛ كم نيستند.

گياهان گوشتخوار از شگفت انگيزترين پديده هاى عالم گياهان است.

پرفسور (لئون برتن) مدير موزه ملى تاريخ طبيعى فرانسه تحقيقاتى درباره اين گياهان عجيب كرده؛ مى گويد: «تاكنون دانشمندان چهارصد نوع گياه گوشتخوار ديده اند كه تنها ده نوع آن در كشور فرانسه وجود دارد، و معروف ترين آنها گياهان زير است:

آلدروواند كه در ايالت ژيروند در غرب اين كشور در سواحل اقيانوس اطلس مى رويد. اين گياه داراى برگ دو پارچه مخصوصى است كه مانند دو صفحه كتاب باز و در برابر هم قرار گرفته، و به وسيله لولاى مخصوصى از پائين به هم چسبيده است، و روى برگ هاى اين گياه را كرك هاى حسّاسى پوشانيده.

هنگامى كه يك مگس بخث برگشته به آن نزديك شود و پاها يا بدن او به اين كركرها تماس پيدا كند؛ دو صفحه مزبور به سرعت بسته مى شود، و حيوانك در آن ميان زندانى مى گردد، و بالاخره بر اثر شيره مخصوصى كه از برگ ترشّح مى كند؛ تدريجاً هضم و جزء بدن گياه مى شود!

دروزرا يكى ديگر از اين گياهان است، كه داراى برگ هاى سرخ رنگى است كه روى آن شاخك هاى باريكى شبيه به مو ديده مى شود. هنگامى كه مگس بيچاره راه را گم كند، و به گمان اينكه نقطه آرام و دنجى پيدا كره روى برگ هاى اين گياه بنشيند؛ ناگهان شاخك ها از اطراف روى سر او مى ريزند، و او را دست بسته به درون برگ مى كشانند، و در ميان ترشّحات چسبنده برگ هضم، و جذب گياه مى گردد.

نيانتس عجيب ترين نوع گياه گوشتخوار است كه در انتهاى شاخه باريك آن چيزى شبيه به كوزه كوچكى وجود دارد كه دهانه آن رو به طرف بالا است؛ و درب مخصوصى دارد كه در حال عادى باز است.

ص: 327

اين كوزه دام خطرناكى براى حشرات بى احتياط و سر در هوا است! درون اين كوزه هميشه عسل چسبناك و شيرينى وجود دارد كه حشرات شكم پرست را به سوى خود دعوت مى كند. زيبائى و شفّافى رنگ كوزه نيز جاذبه مخصوصى براى حشرات خوش ذوق دارد.

اگر حشره اى اسير هواى نفس شود و وارد كوزه گردد؛ فوراً دهانه آن بسته مى شود و در زندانى كه هرگز خلاصى از آن نيست گرفتار مى گردد!

به هر حال اين كوزه براى اين گياه حكم معده را دارد، و شيره درون آن نيز مانند شيره معده، حشره را به صورت قابل جذب در مى آورد.

دانشمندان مى گويند: اقدام اين گياهان به شكار حشرات به خاطر آن است كه ريشه هاى آنها قادر به جذب ازت نيست؛ لذا كمبود خود را از اين طريق جبران مى كند.

دانشمندان اميدوارند روزى بيايد كه بتوانند مقادير زيادى از اين گياهان را در باغچه هاى منازل يا كنار استخرها پرورش دهند؛ و با اين وسيله سالم طبيعى مگس ها و حشرات موذى را از محيط زندگى انسان براندازند.

در خاطرات سيّاحان و جهانگردان سرگذشت هاى عجيبى درباره گياهان آدمخوار نيز آمده است. بعضى از دانشمندان مى گويند: ممكن است اين گياهان انواع بزرگ ترى از همان گياهان حشره خوار باشد كه در سرزمين هاى مستعد رشد فراوان كرده، و مى تواند جانداران بزرگ تر را در لابلاى شاخ ها و برگ هاى خود زندانى كرده و تدريجاً جذب نمايد. (ولى تأييد و قبول آنها نيز به آسانى ممكن نيست.)(1)

از عجيب ترين و جالب ترين بخش هاى وجود گياهان، ساختمان ميوه ها است.

يكى از صدها نكات جالب اين است كه در بسيارى از آنها عصاره شيرين و


1- كتاب نظرى به طبيعت و اسرار آن، نوشته پرفسور لئون برتن، صفحه 131 تا 134( با تلخيص و اقتباس).

ص: 328

لذيذى به طرز جالبى در ظروف كوچك مخصوصى ذخيره و دقيقاً بسته بندى شده كه بهترين بسته بندى هاى عصر ما در مقابل آن بسيار ابتدايى به نظر مى رسد.

يك پرتقال را باز كنيد، گوئى هر قاچ آن از صدها شيشه كوچك ظريف كه لبريز از عصاره لذتبخش و معطّرى است تشكيل شده. شيشه هايى كه بدون هيچگونه فاصله كنار هم قرار گرفته اند. (و اگر در ميان آنها فاصله و هوا بود بسيار زود فاسد مى شد.)

اما اين شيشه ها هرگز نمى شكند؛ و كاملًا قابل حمل و نقل است و جالب اينكه با محتوايش قابل خوردن مى باشد!

هر مجموعه اى از اين شيشه هاى كوچك و ظريف در پوسته ضخيم ترى كه به منزله يك كارتن است بسته بندى شده، و به صورت يك قاچ درآمده (اين كارتن نيز همراه محتوايش قابل خوردن است، حتى براى دستگاه هاضمه مفيد مى باشد!)

اين كارتن هاى كوچك بدون كمترين فاصله و با تخليه كامل هوا در كنار هم قرار گرفته، و در ميان چند لفاف مختلف براى حفظ و ايمنى پيچيده شده، و در مجموع به صورت يك محموله سالم و قابل حمل و نقل براى فاصله اى بسيار دور آماده است.

همين معنى به طرز ظريف ترى در درون يك دانه انار و انگور و انجير نيز مشاهده مى شود.

درست دقت كنيد؛ اگر عصاره هريك از اين ميوه ها را گرفته، در هواى آزاد بگذارند، با گذشتن يك ساعت تغيير حالت مى دهد؛ و گاه در عرض چند ساعت فاسد مى شود. ولى بسته بندى طبيعى فوق العاده حساب شده آنها چنان است كه اجازه نفوذ هوا را به هيچ وجه به درون آنها نمى دهد؛ و به همين دليل گاهى ماه ها بى آنكه طعم اش كمترين تغييرى كند سالم مى ماند.

اينها فقط مربوط به مسأله ساده بسته بندى است، و اما تركيبات شيميائى

ص: 329

هريك از ميوه ها و خواص غذائى و درمانى و انواع ويتامين ها و مواد حياتى آنها خود داستان بسيار مفصّلى دارد كه موضوع بحث دانشمندان غذاشناس است؛ و در زمينه آنها كتاب هاى فراوانى به رشته تحرير در آمده است كه ما اگر بخواهيم وارد همه اين مسائل شويم از شكل يك كتاب تفسيرى خارج خواهيم شد؛ به علاوه مثنوى هفتاد من كاغذ شود!

***

5- اسرار خلقت گياهان در توحيد مفضّل:

در حديث توحيد مفضّل از امام صادق عليه السلام چنين مى خوانيم، كه فرمود:

«اى مفضّل! انديشه كن درباره اين گياهان و انواع منافع آنها. ميوه ها براى غذاى انسان، و گاه براى حيوانات، و هيزم براى آتش افروزى، و چوب براى انوع فرآورده هاى چوبى، و پوست و برگ و ريشه و انواع صمغ ها هر كدام منافعى در بر دارد؛ و اگر اينها نبودند چه مشكلات فراوانى در زندگى ما پيدا مى شد؟ و از اين گذشته لذّتى كه از مشاهده مناظر زيبا و با طراوت آنها مى بريم با هيچ منظره اى در جهان برابرى نمى كند!

اى مفضّل! بينديش چگونه گاهى از يك دانه صد دانه يا كمتر و بيشتر به وجود مى آيد؛ در حالى كه ممكن بود از يك دانه تنها يك دانه برويد؟! اين نيست مگر براى اينكه انسان ها در وسعت باشند و بتوانند غذاى خود را تا سال آينده تأمين كنند.

درست بينديش اين دانه هاى غذائى مانند عدس و ماش و باقلا چگونه در پوسته ها و كيسه هاى مخصوصى از آفات محافظت مى شود؟ درست همانگونه كه جنين در مشيمه حفظ مى گردد؛ و خوشه هاى گندم و مانند آن را بنگر كه علاوه بر اين، بر سر هر خوشه رشته هاى درازى همچون نيزه ها است، تا از حملات پرندگان در امان باشد! ...

درست در آفرينش درختان و نباتات بينديش، اينها نيازمند به غذا هستند در حالى كه قادر بر حركت نيستند! لذا ريشه هاى آنها در اعماق زمين فرو رفته تا

ص: 330

مواد غذائى را به تمام گياه برساند. اين ريشه ها مواد غذائى را از زمين مى مكند، همانگونه كه حيوانات شيرخوار پستان مادر را. آيا نمى بينى كه رشته هاى ريشه ها مانند طناب هاى خيمه به هر طرف از زمين دويده تا قامت بلند درخت را سر پا نگهدارد؟ و اگر اينها نبودند چگونه ممكن بود نخل با آن قامت طولانى و شاخه هاى پهن و بزرگ در برابر تند بادها به سر پا ايستد؟!

اى مفضّل! درست در آفرينش برگ ها بينديش؛ رشته هاى ظريف و نازكى شبيه رگ ها در تمام آن مى بينى، بعضى ضخيم و طولانى تر و بعضى فوق العاده ظريف اند، اگر انسانى مى خواست يكى از آنها را با آن ظرافت ببافد در يكسال قادر نبود، و ابزار و وسائل زيادى لازم داشت، ولى در چند روز بهار آنقدر برگ بر درختان ظاهر مى شود كه بيابان ها و كوه ها و مناطق مختلف زمين را پر مى كند؛ و همه اينها به اراده نافذ پروردگار و امر مطاع او در سراسر جهان است.»

سپس امام عليه السلام در ادامه اين سخن به شگفتى هاى ميوه ها و هسته ها، و مرگ و حيات گياهان در هر سال، و تلقيح و بارور شدن قسمت هاى مادّه از طريق آميزش با قسمت هاى نر، و همچنين داروهاى شفابخشى كه از انواع گياهان گرفته مى شود، و دانه ها و گياهانى كه هر كدام غذاى يكى از حيوانات محسوب مى گردد، اشاره فرموده؛ و پيرامون هر كدام شرح جالبى بيان مى كند كه ذكر همه آنها در اين مختصر نمى گنجد و علاقه مندان مى توانند به حديث طولانى فوق مراجعه كنند.(1)

اين بحث دامنه دار را ناچاريم در اينجا جمع كنيم؛ و آن را با چند شعر ناب توحيدى پايان دهيم كه اگر عنان قلم رها گردد بايد كتاب ها در اين زمينه نگاشت.

آفرينش همه تنبيه خداوند دل است دل ندارد كه ندارد به خداوند اقرار


1- بحارالانوار، جلد 3، صفحه 129 تا 136( با تلخيص).

ص: 331

كوه و دريا و درختان همه در تسبيح اندنه همه مستمعى فهم كند اين اسرار!

عقل حيران شود از خوشه زرّين عنب فهم عاجز شود از حقه ياقوت انار

بندهاى رطب از نخل فرو آويزندنخل بندان قضا و قدر شيرين كار!

تا نه تاريك بود سايه انبوه درخت زير هر برگ چراغى بنهد از گل نار

ژاله بر لاله فرود آمده نزديك سحرراست چون عارض گلبوى عرق كرده يار!

گو نظر بازكن و خلقت نارنج ببين ايكه باور نكنى «فى الشجر الاخضرنار»

پاك و بى عيب خدائى كه به تقدير عزيزماه و خورشيد مسخّر كند و ليل و نهار(1)


1- كليات سعدى، بخش قصائد، صفحه 443.

ص: 332

16- نشانه هاى او در آفرينش ارَزاق عمومى

اشاره:

هر موجود زنده اى براى ادامه حيات خود نيازهايى دارد؛ يا به تعبير ديگر فعاليّت هاى حياتى، مواد انرژى زائى مى طلبد كه دائماً بايد به موجود زنده برسد، و به اصطلاح جبران مافات، و بدل مايتحلّل گردد.

اين مواد بايد از تمام جهات دقيقاً متناسب با آن موجود زنده باشد؛ تا بتواند به راحتى از آن بهره گيرد.

نظام رزق و روزى در عالم آفرينش، و چگونگى تهيه آنها، و سپس طرز قرار گرفتن در اختيار هر موجود زنده، و همچنين طرز استفاده از آنها نظام بسيار ظريف و دقيق، و گاه اسرارآميز است كه فصلى از نشانه هاى مهم توحيد و علم و قدرت خداوند در آن نهفته است؛ لذا قرآن كراراً در آيات مختلف روى آن تكيه كرده است.

با اين اشاره به قرآن باز مى گرديم و به آيات زير گوش جان فرا مى دهيم:

1- يا أَيُّها النّاسُ أُذْكُرُوا نِعْمَةَ اللَّهِ عَلَيْكُمْ هَلْ مِنْ خالِقٍ غَيْرُ اللَّهِ يَرْزُقُكُمْ مِنَ السَّماءِ وَ اْلأَرْضِ لاالهَ الَّا هُوَ فَأنَّى تُؤْفَكُوْنَ(1)

2- اللَّهُ الَّذِى خَلَقَكُمْ ثُمَّ رَزَقَكُمْ ثُمَّ يُمِيتُكُمْ ثُمَّ يُحْيِيْكُمْ هَلْ مِنْ شُرَكائِكُمْ مَنْ يَفْعَلُ مِنْ ذلِكُمْ مِنْ شَى ءٍ سُبْحانَهُ وَ تَعالى عَمّا يُشْرِكُوْنَ(2)

3- أَمَّنْ يَبْدَأُ الْخَلْقَ ثُمَّ يُعِيْدُهُ وَ مَنْ يَرْزَقَكُمْ مِنَ السَّماءِ وَ اْلأَرْضِ أَأِلهٌ مَعَ اللَّهِ قُلْ هاتُوا بُرْهانَكُمْ انْ كُنْتُمْ صادِقِيْنَ(3)

4- أَمَّنْ هذَا الَّذِىْ يَرْزُقُكُمْ إنْ أَمْسَكَ رِزْقَهُ بَلْ لَجُّوافِى عُتُوِّ


1- سوره فاطر، آيه 3.
2- سوره روم، آيه 40.
3- سوره نمل، آيه 64.

ص: 333

وَ نُفُوْرٍ(1)

5- أَوَلَمْ يَرَوا أَنَّ اللَّهَ يَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ يَشاءُ وَ يَقْدِرُ إنَّ فى ذلِكَ لَاياتٍ لِقَوْمٍ يُؤْمِنُوْنَ(2)

6- إنَّ اللَّهَ هُوَ الرَّزاقُ ذُوالْقُوَّةِ الْمَتِيْنُ(3)

7- وَ ما مِنْ دابَّةٍ فِى اْلأَرْض الَّا عَلى اللَّهِ رِزْقُها وَ يَعْلَمُ مُسْتَقَرَّها وَ مُسْتُوْدَعَها كُلٌّ فِى كِتابٍ مُبِيْنٍ(4)

8- قُلْ مَنْ يَرْزُقُكُمْ مِنَ السَّماواتِ وَ الأَرْضِ قُلِ اللَّهُ وَ إنَّا أَوْايّاكُمْ لَعَلى هُدَىً أَوْفِى ضَلالٍ مُبِيْنٍ(5)

9- وَنَزَّلْنا مِنَ السَّماءِ ماءاً مُبارَكاً فَأَنْبَتْنا بِهِ جَنّاتٍ وَ حَبَّ الحَصِيْدِ وَ النَّخْلَ باسِقاتٍ لَها طَلْعٌ نَضِيْدٌ- رِزْقاً لِلْعِبادِ(6)

10- فَلْيَنْظُرِ اْلأنْسانُ إلى طَعامِهِ- إِنّا صَبَبْنا الْماءَ صَبّاً- ثُمَّ شَقَقْنَا اْلأَرْضَ شَقّاً- فَأَنْبَتْنا فِيْها حَبّاً- وَ عِنَباً وَ قَضْباً- وَ زَيْتُوْناً وَ نَخْلًا- وَ حدائِقَ غُلْباً- وَ فاكِهَةً وَ أَباً- مَتاعاً لَكُمْ وَ لأِنْعامِكُمْ(7)

ترجمه

1- «اى مردم! به ياد آوردى نعمت خدا را بر شما، آيا خالقى غير از خدا وجود دارد كه شما را از آسمان و زمين روزى دهد؟ هيچ معبودى جز او


1- سوره ملك، آيه 21.
2- سوره روم، آيه 37.
3- سوره ذاريات، آيه 58.
4- سوره هود، آيه 6.
5- سوره سبأ، آيه 24.
6- سوره ق، آيات 9 تا 11.
7- سوره عبس، آيات 24 تا 32. آيات فراوان ديگرى نيز در اين زمينه وارد شده كه شباهت با آيات فوق دارد؛ از جمله: آيه 31 سوره يونس، آيه 172 سوره بقره، آيه 28 سوره روم، آيه 19 سوره شورى، آيه 26 سوره رعد، آيه 12 سوره شورى، آيه 27 سوره شورى، آيه 22 سوره بقره، آيه 32 سوره ابراهيم، آيه 73 سوره نحل، آيه 17 سوره عنكبوت، و آيه 13 سوره غافر.

ص: 334

نيست، با اين حال چگونه به سوى باطل منحرف مى شويد؟»

2- «خداوند همان كسى است كه شما را آفريد، سپس روزى داد بعد مى ميراند، سپس زنده مى كند، آيا هيچيك از همتايانى كه براى خدا ساخته ايد چيزى از اين كارها را مى توانند انجام دهند؟ منزه است او، و برتر است از آنچه همتاى او قرار مى دهند.»

3- «يا كسى كه آفرينش را آغاز كرد، و سپس آن را تجديد مى كند، و كسى كه شما را از آسمان و زمين روزى مى دهد، آيا معبودى با خداست؟

بگو: دليلتان را بياوريد اگر راست مى گوئيد!»

4- «يا آن كسى كه شما را روزى مى دهد اگر روزيش را باز دارد (چه كسى مى تواند نياز شما را تأمين كند؟) ولى آنها در سركشى و فرار از حقيقت لجاجت مى ورزند.»

5- «آيا نديدند كه خداوند روزى را براى هركس بخواهد گسترده يا تنگ مى سازد؟ در اين نشانه هايى است براى جمعيّتى كه ايمان مى آورند (و آماده پذيرش حق اند).»

6- «خداوند روزى دهنده و صاحب قوت و قدرت است.»

7- «هيچ جنبنده اى در زمين نيست مگر اين كه روزى آن بر خدا است، او قرارگاه و محل نقل و انتقالش را مى داند، همه اينها در كتاب آشكارى ثبت است (كتاب علم پروردگار).»

8- «بگو: چه كسى شما را از آسمان و زمين روزى مى دهد؟ بگو: اللَّه، و ما با شما بر هدايت، يا در ضلالت آشكارى هستيم!»

9- «و از آسمان، آبى پر بركت فرستاديم و به وسيله آن باغ ها و دانه هايى را كه درو مى كنند رويانديم- و نخل هاى بلند قامت كه ميوه هاى متراكم دارند- همه اينها به منظور بخشيدن روزى به بندگان است.»

10- «انسان بايد به غذاى خويش بنگرد- ما آب فراوانى از آسمان فرو ريختيم- سپس زمين را از هم شكافتيم- و در آن دانه هاى فراوانى رويانديم- و انگور و سبزى بسيار- و زيتون و نخل فراوان- و باغ هاى پر درخت- و ميوه و چراگاه- تا وسيله اى براى بهره گيرى شما و چهار پايانتان باشد.»

ص: 335

***

شرح مفردات

«رِزْق» به گفته راغب در كتاب مفردات به معنى بخشش و عطاى مستمر است؛ خواه دنيوى باشد يا اخروى. به سهم و نصيب نيز رزق گفته مى شود؛ و همچنين به مواد غذائى كه به جوف انسان مى رسد.

ابن منظور در لسان العرب نيز مى گويد: «رزق» بر دو نوع است: رزق جسمانى مانند: انواع غذاها، و رزق روحانى براى دل و جان، مانند: انواع معارف و علوم.

در كتاب التحقيق نيز آمده است كه «رزق» به معنى عطاى خاصّى است كه موافق مقتضاى حال طرف و مطابق نياز او براى ادامه حيات اش باشد.»

در قرآن مجيد نيز در هر دو معنى به كار رفته است. در سوره ملك، آيه 15 مى خوانيم: هُوَ الَّذِى جَعَلَ لَكُمُ اْلأَرْضَ ذَلُوْلًا فَامْشُوا فِى مَناكِبِها وَ كُلُوا مِنْ رِزْقِهِ: «او كسى است كه زمين را رام شما قرارداد بر شانه هاى آن راه رويد، و از روزى هاى خداوند بخوريد.»

در سوره آل عمران آيه 169 درباره شهيدان آمده است: بَلْ أَحْياءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُوْنَ «آنها زندگانند و نزد پروردگارشان روزى داده مى شوند.»

ولى غالباً در مورد رزق هاى مادّى به كار رفته؛ هرچند استعمال آن در رزق هاى معنوى نيز كم نيست؛ و از آنجا كه بخشنده انواع نعمت هاى مادى و معنوى خدا است؛ واژه «رَزّاق» از صفات خاصّه او است.(1)

«طَعامْ» معنى مصدرى و اسم مصدرى هر دو دارد، يعنى هم به غذا خوردن گفته مى شود و هم به خود غذا؛ و گاه اين واژه بر خصوص گندم اطلاق شده، چنانكه در حديثى آمده است كه پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم دستور داد زكات فطره را يك صاع (يك من) از طعام يا يك صاع از شعير (جو) بدهند. (در اينجا طعام به


1- لسان العرب، مفردات، مجمع البحرين، و التحقيق فى كلمات القرآن الكريم.

ص: 336

معنى گندم در مقابل جو استعمال شده است.)

در لسان العرب تصريح شده كه طعام اسم جامعى است براى تمام خوردنى ها، ولى هم او و هم راغب در مفردات تصريح كرده اند كه اين واژه گاهى در نوشيدنى ها نيز به كار مى رود، مانند: وَ مَنْ شَرِبَ مِنْهُ فَلَيْسَ مِنِّى وَ مَنْ لَمْ يَطْعَمْهُ فَهُوَ مِنىِ: «هركس از آن آب بنوشد از من نيست و هركس ننوشد از من است»(1)

خليل بن احمد در كتاب العين نيز مى گويد: در كلام عرب طعام غالباً به خصوص گندم گفته مى شود.- ولى ظاهراً اين به خاطر آن است كه غالباً غذاى اصلى نان است و آن را نيز از گندم درست مى كنند، و گرنه بسيارى از ارباب لغت تصريح كرده اند كه مفهوم طعام عام است-(2) بعضى نيز گفته اند طعام به معنى خرما است. اين سخن نيز ظاهراً به خاطر همان است كه در آن عصر و محيط خرما يك غذاى اصلى بوده است.

***

تفسير و جمع بندى:
بر اين خوان نعمت چه دشمن چه دوست؟

كراراً گفته ايم مشكران عرب هرگز بت ها را خالق خود نمى دانستند؛ ولى معقتد بودند كه بت ها در تدبير اين جهان و حل مشكلات انسان ها و فراهم كردن مواهب براى آنها دخالت دارند؛ از اين جهت كه شفيعان درگاه خدا هستند، و يا از اين جهت كه تدبير اين جهان در اين قسمت ها به آنها واگذار شده! به همين دليل در آيات فوق براى نفى اين عقيده خرافى با تعبيرات مختلف روى اين مسأله تأكيد شده است كه خالق و رازق يكى است، و انواع روزى ها از ناحيه او است.


1- سوره بقره، آيه 249.
2- لسان العرب، مفردات، كتاب العين، و نهاية ابن اثير.

ص: 337

بديهى است اگر انسانى را بر سر سفره اى دعوت كنند كه غذاهاى رنگارنگى در آن باشد؛ قبل از هر چيز وظيفه خود مى داند از صاحب آن نعمت ها تشكر كند، و به همين جهت به سراغ صاحب آن سفره مى رود تا او را بشناسد. آيا سفره اى گسترده تر از سفره آفرينش وجود دارد؟ آيا اين خوان نعمتى كه دشمن و دوست از آن بهره مند مى گردند نبايد صاحب اش را شناخت؟ و از عطاياى او كه از فرق تا قدم و از ظاهر تا باطن ما را فرا گرفته تشكر كرد؟

بنابراين يكى از انگيزه هاى مهم معرفة اللَّه، همچنين يكى از طرق شناخت او همين روزى ها است.

لذا در نخستين آيه مورد بحث همه انسان ها را مخاطب ساخته؛ مى گويد:

«اى مردم! نعمت خداوند را بر خود، به خاطر بياوريد»: يا أَيُّها النّاسُ اذْكُرُوا نِعْمَةَ اللَّهِ عَلَيْكُمْ

«آيا خالقى غير از خدا از آسمان و زمين به شما روزى مى دهد؟»: هَلْ مِنْ خالِقٍ غَيْرُ اللَّهِ يَرْزُقُكُمْ مِنَ السَّماءِ وَ اْلأَرْضِ

از آسمان نور حياتبخش آفتاب عالمتاب، و قطرات زنده كننده باران، و امواج روح پرور نسيم را براى شما مى فرستد، و از زمين انواع گياهان و ميوه ها و مواد غذائى را مى روياند، و انواع معادن و ذخائر زيرزمينى را.

با اين حال بايد بدانيد معبوى جز او نيست، و بندگى تنها شايسته او است.

در اين صورت چگونه از راه راست منحرف مى شويد و به اين خالق بزرگ و روزى بخش پشت كرده، در مقابل بتان سجده مى كنيد لا الهُ إِلّا هُوَ فَأَنّى تُؤْفَكُوْنَ(1)

***

در دومين آيه براى اثبات توحيد ربوبيت (يگانگى پروردگار) و نيز توحيد


1- « تؤفكون» از مادّه« افك»( بر وزن سفت) بمعنى دگرگون ساختن چيزى از حالت اصلى است، و به همين جهت به دروغ و تهمت و انحراف از حق به سوى باطل« افك» گفته مى شود؛ و همچنين به بادهاى مخالف كه از مسير منظّم انحراف يافته« مؤتفكه» اطلاق مى شود.( مفردات راغب).

ص: 338

در عبادت روى چهار مسأله تكيه شده: آفرينش انسان، روزى دادن به او، و مرگ، و حيات مجدّد او؛ و همه اينها از سوى خداوند معرّفى شده؛ چرا كه همه داراى نظام دقيقى است كه نشان مى دهد از سوى مبدأ علم و قدرتى سرچشمه گرفته است. لذا مى فرمايد:

«خداوند همان كسى است كه شما را آفريد، و سپس روزى داد، سپس مى ميراند و بعد زنده مى كند»: اللَّه الَّذِىْ خَلَقَكُمْ ثُمَّ رَزَقَكُمْ ثُمَّ يُمِيْتُكُمْ ثُمَّ يُحْيِيْكُمْ

«آيا هيچكدام از همتايانى كه براى خدا قرار داده ايد قدرت بر چنين كارهايى دارند»: هَلْ مِنْ شُرَكائِكُمْ مَنْ يَفْعَلُ مِنْ ذلِكُمْ مِنْ شَى ءٍ

بنابراين بايد قبول كنيد كه او منّزه است؛ و برتر از اينكه همتائى براى او قرار دهند.» سُبْحانَهُ وَ تَعالى عَمّا يُشْرِكُوْنَ

هرگاه ما بدانيم كه آفرينش و روزى و مرگ و حيات ما به دست او است؛ معنى ندارد به سراغ غير او برويم، و در برابر غير او سر تعظيم و تسليم فرود آوريم.

قابل توجّه اينكه مسأله خلقت و آفرينش، روزى و مرگ و حيات را شامل مى شود، چرا كه تمام انواع روزى ها بازگشت به آفرينش خدا مى كند؛ همچنين حيات نيز جزء خلقت و روزى هاى الهى است و مرگ باز پس گرفتن آن است.

بنابراين تكيه بر اين سه قسمت نه به خاطر آن است كه چيزى غير از خلقت است؛ بلكه در حقيقت مصاديق مهمّى از آن موضوع كلى را شرح مى دهد.

اين نكته نيز قابل دقت است كه زنده شدن بعد از مرگ گرچه مورد قبول مشكران عرب نبود؛ ولى اين آيه اشاره لطيفى به اين استدلال است كه آفرينش نخستين و نعمت حيات در آغاز كار، دليل روشنى است بر امكان تكرار آن در قيامت و رستاخيز. بلكه اگر درست بينديشيم مسأله مرگ و حيات در همين جهان به صورت مستمر ادامه دارد؛ و در هر سال و ماه، بلكه هر روز و هر ساعت وجود انسان صحنه مرگ و حيات است، هزاران هزار سلّول مى ميرند، و

ص: 339

هزاران هزار ديگر جانشين آنها مى شوند؛ و مسأله معاد به صورت مستمر در همين دنيا وجود دارد، پس چه جاى تعجب كه در آخرت همه مردگان به زندگى جديدى باز گردند؟!

***

در سومين آيه كه در سلك آيات توحيد واقع شده و نشانه هاى مختلف او را در آسمان و زمين مى شمرد؛ باز روى سه مسأله تكيه شده است: آغاز آفرينش و بازگشت آن، و رزق و روزى هايى كه از آسمان و زمين به انسان مى رسد.

مى فرمايد: آيا معبودان شما بهترند يا كسى كه آفريشن را آغاز كرد و سپس آن را باز مى گرداند أَمَّنْ يَبْدَأُ الْخَلْقَ ثُمَّ يُعِيْدُهُ(1) «و كسى كه در ميان اين آغاز و بازگشت شما را از آسمان و زمين روزى مى بخشد: وَ مَنْ يَرْزُقُكُمْ مِنَ السَّماءِ وَ اْلأَرْضِ

در پايان مى افزايد: آيا با اين حال معبودى با خدا است؟!» أَأِلهٌ مَعَ اللَّهِ

بگو: من دليل بر الوهيت خدا را آوردم شما اگر راست مى گوئيد دليلتان را بياوريد! قُلْ هاتُوا بُرْهانَكُمْ انْ كُنْتُمْ صادِقِيْنَ

به تعبير ديگر: اينها بركاتى است كه از ذات پاك خداوند سرچشمه مى گيرد؛ امّا بت هاى فاقد همه چيز منشأ چه خير و بركتى هستند تا لايق عبوديت باشند؟»

تعبير به «خَيْر» (بهتر) كه در اين آيه محذوف است و به قرينه آيات قبل روشن مى شود نه به خاطر اين است كه بت ها خير و فايده اى دارند كه در مقايسه با خداوند كمتر است؛ بلكه اين تعبير در مواردى كه هيچ خيرى در كار نيست نيز به كار مى رود. مثلًا گفته مى شود از فلان غذا بپرهيز تا سالم بمانى آيا تندرستى بهتر از بيمارى نيست؛ مسلّماً بيمارى فايده اى ندارد كه تندرستى بهتر از آن باشد. در قرآن مجيد نيز مى خوانيم وَلَعَبْدٌ مُؤْمِنٌ خَيْرٌ مِنْ مُشْرِكٍ:


1- اين جمله محذوفى دارد كه به قرينه آيات قبل( آيه 59 همين سوره) روشن مى شود و درتقدير چنين است:« أمّن يبدأ الخلق ثم يعيده ... خير أم ما يشركون»« آيا خدائى كه آفرينش را آغاز كرد ... بهتر است يا معبودهاى آنها».

ص: 340

«بنده با ايمان بهتر از مشرك و بت پرست است»(1)

در جاى ديگر مى فرمايد: قُلْ أَذلِكَ خَيْرٌ أَمْ جَنَّةُ الْخُلْدِ: «بگو آيا اين (عذاب هاى دردناك دوزخ) بهتر است يا بهشت جاويدان؟»(2)

خلاصه اينكه واژه «خير» اگر چه فعل تفضيل است و بايد در مورد دو چيز كه يكى خوب و يكى خوب تر است به كار رود؛ ولى در بسيارى از موارد هدف اين است كه مخاطب را در انديشه فرو برد و به او بفهماند كه آنچه را برگزيده منشأ هيچ خير و فايده اى نيست.

تكيه بر مسأله معاد با اينكه مشركان به آن ايمان نداشتند به خاطر اين است كه آفرينش نخستين دليل بر معاد است.

***

در چهارمين آيه همين معنى به صورت ديگرى مطرح شده؛ مى فرمايد: «اگر خداوند رزق و روزى خود را از شما قطع كند چه كسى شما را روزى مى دهد؟» أَمَّنْ هذَا الَّذِى يَرْزُقُكُمْ إنْ أَمْسَكَ رِزْقَهُ(3)

اشاره به اينكه اگر يكسال به فرمان خدا بارانى از آسمان نبارد، گياهى از زمين نرويد و خشكسالى و قحطى همه جا را فرا گيرد؛ آيا اين بت ها و يا هيچ موجود ديگرى قدرت دارد به شما روزى و غذا دهد؟ و يا اگر روزى هاى معنوى و وحى آسمانى به فرمان خدا قطع شود؛ آيا كسى مى تواند شما را هدايت كند؟

ناگفته پيدا است كه پاسخ تمام اين سؤالات منفى است و با اين حال چگونه بت پرستان اصرار بر اين كار زشت خود دارند؟ آيا در اينجا عاملى جز لجاجت و تعصّب مى تواند وجود داشته باشد؟


1- سوره بقره، آيه 221.
2- سوره فرقان، آيه 15.
3- گرچه بعضى احتمال داده اند كه آيه محذوفى داشته باشد؛ ولى ظاهراً محذوفى ندارد و معنى چنين است:« ان امسك اللَّه رزقه من هذا الذى يرزقكم» و« ام» در اينجا به معنى« بل» مى باشد.( دقت كنيد).

ص: 341

لذا در پايان آيه مى فرمايد: «بلكه آنها در سركشى و فرار از حقايق لجاجت دارند»: بَلْ لَجُّو فِى عُتُوٍّ وَ نُفُوْرٍ(1)

***

در پنجمين آيه روى نكته ديگرى در رابطه با مسأله ارزاق تكيه كرده؛ و تأكيد مى كند كه گستردگى و تنگى روزى به خواست خدا است. مى فرمايد: «آيا آنها نديدند كه خداوند روزى را براى هركس كه بخواهد گسترده يا تنگ مى سازد؟!» أوَلَمْ يَرَوا انَّ اللَّهَ يَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ يَشاءُ وَ يَقْدِرُ

درست است كه كوشش و تلاش انسان ها، و لياقت ها و شايستگى ها، در تحصيل روزى مؤثّر است. و درست است كه عالم، عالم اسباب است، و آنها كه تلاشگرند غالباً بهره بيشترى از روزى ها دارند، و تنبل ها بهره كمترى. ولى با اين حال استثنائات زيادى در برابر اين قاعده مى بينيم.

افراد بى دست و پائى را مشاهده مى كنيم كه ابواب روزى به روى آنها گشوده است؛ و به عكس افراد تلاشگر لايقى را مشاهده مى كنيم كه به هرجا رو مى كنند درها به رويشان بسته مى شود، و به گفته شاعر معروف عرب:

كَمْ عاقلٍ عاقلٍ اعْيَتْ مَذاهِبُهُ و جاهِلٍ جاهِلٍ تَلْقاهُ مَرْزُوقاً

«چه بسيار افراد عاقل و هوشيار كه راه ها به روى آنها بسته شده- و افراد جاهل و نادانى كه آنها را از انواع روزى ها بهره مند مى بينى»!

اين براى آن است كه انسان در عالم اسباب گم نشود و بداند در پشت اين دستگاه، دست قدرتى است كه آن را مى چرخاند و قدرت اش مافوق همه قدرت ها است.

همچنين افراد متنعّم و بهره مند از امكانات به خود مغرور نشوند، و راه طغيان و غرور پيش نگيرند و افراد تنگدست مأيوس و نوميد نگردند؛ چرا كه هر لحظه ممكن است به اراده و مشيّت الهى صحنه دگرگون گردد.


1- « لَجّوُا» از مادّه« لجاجت»« عُتُوّ» به معنى سركشى و« نُفُور» به معنى دورى و فرار از چيزى است.

ص: 342

به تعبير ديگر: براى فراهم شدن رزق و روزى هر انسان ده ها سبب دست به دست هم مى دهند كه يكى از آنها تلاش و كوشش انسان است. حتى قدرت بر تلاش و كوشش، و انگيزه آن را نيز خدا، داده است.

اينجا است كه انسان مى تواند از مسأله وسعت و تنگى روزى ها، پى به ذات پاك او ببرد. لذا در پايان آيه مى فرمايد: «در اين نشانه هايى است براى جمعيتى كه ايمان آورند»: انَّ فِى ذلِكَ لَاياتٍ لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ.

آنها هستند كه به خاطر ايمانشان آمادگى براى پذيرش حق دارند، و هر روز با مشاهده اين صحنه ها، به ذات پاك او آشناتر مى شوند.

در حقيقت آيه فوق كه مضمون و محتوايش در ده مورد از قرآن مجيد تكرار شده است؛ شبيه همان مطلبى است كه از اميرمؤمنان على عليه السلام نقل شده كه مى فرمايد: «عَرَفْتُ اللَّهُ سُبْحانَهُ بِفَسْخِ الْعَزائِمِ وَ حَلِّ الْعُقُودِ وَ نَقْضِ الْهِمَمِ»: «من خداوند سبحان را از فسخ تصميم ها، و گشودن گره ها، و شكستن اراده ها شناختم!»(1)

و شبيه چيزى است كه بعضى از مفسّران نقل كرده اند كه از يكى از علماء سؤال شد، چه دليلى بر وجود خداوند يگانه دارى؟ گفت: سه دليل:

«ذُلُّ الْلَّبِيْبِ، وَ فَقْرُ اْلأَدِيْبِ وَ سُقْمُ الطَّبِيْبِ»: «ذلت و فروماندگى جمعى از عاقلان، و فقر جمعى از لايقان، و بيمارى طبيبان!»(2)

تعبير به اوَلَمْ يَرَواْ «آيا نديدند» اشاره به اين است كه اگر انسان كمى در زندگى مردم دقت كند اين تفاوت ها را به خوبى مشاهده مى كند.

ذكر اين نكته نيز لازم است كه ارتباط وسعت و تنگى روزى با مشيّت الهى به معنى مشيّتى است كه آميخته با حكمت است وگرنه نه در اينجا و نه در موارد ديگر او مشيتى بى حساب و بدون حكمت ندارد.

ضمناً تنگى روزى در اين آيه (و آيات دهگانه) فوق به معنى محروميت


1- نهج البلاغه، كلمات قصار، جمله 250.
2- روح البيان، جلد 7، صفحه 39.

ص: 343

مطلق از روزى نيست؛ تا منافاتى با آيات بعد كه مى گويد: «هر جنبنده اى در زمين روزيش با خدا است»: وَ ما مِنْ دابَّةٍ فِى اْلأَرْضِ إلاّ عَلى اللَّهِ رِزْقُها(1) داشته باشد؛ بلكه منظور محدوديت روزى است در عين وجود حداقل لازم.

***

در ششمين آيه بعد از تأكيد بر اين نكته كه خداوند نيازى به بندگان ندارد و اگر آنها را به عبوديت خويش دعوت مى كند به خاطر نياز نيست؛(2) مى فرمايد: «خداوند تنها روزى بخشنده صاحب قوّت و قدرت است» انَّ اللَّهَ هُو الرَّزاقُ ذُو القُوّةِ الْمَتِيْنُ

«رَزّاق» صيغه مبالغه و به معنى بسيار روزى دهنده است؛ و اين تنها درباره ذات پاك او صادق است كه در هر گوشه اى از اين جهان پهناور، برفراز كوه ها، در دل سنگ ها، در ژرفاى درّه ها، در اعماق درياها، و خلاصه در هر گوشه و كنار از اين عالم بزرگ هر موجود زنده اى بر سر خوان احسان او نشسته، و از امدادها و فيض او بهره مى گيرد.

و از آنجا كه چنين عطا و بخشش گسترده و بى حسابى نياز به قدرت و قوّت كامل دارد؛ بعد از ذكر اين وصف، دو وصف ديگر ذُوالُقُوَةِ (صاحب قدرت و قوت) والْمَتِيْنُ را ذكر كرده است.

«متين» از مادّه «متن» در اصل به معنى دو عضله نيرومندى است كه در دو طرف ستون فقرات قرار گرفته، و پشت انسان را براى انجام كارهاى سنگين، محكم مى كند؛ و در اينجا كنايه از نيرو و قدرت فوق العاده است.

اين جمله در واقع توصيفى براى ذات پاك او در طريق بخشندگى روزى ها است، چرا كه اين صفت تنها مخصوص او است، و ديگران هر چه دارند از او مى گيرند؛ و اگر وصف: روزى رسان، درباره بعضى از انسان ها يا اسباب طبيعى به كار مى رود؛ در حقيقت به معنى واسطه در انتقال فيض او است؛ نه فياض و


1- سوره هود، آيه 6.
2- سوره ذاريات، آيات 56 و 57.

ص: 344

نعمت آفرين.

***

در هفتمين آيه روى نكته ديگرى تكيه شده؛ و آن شمول رزق خداوند، نسبت به تمام جنبندگان است؛ همان كارى كه بدون احاطه علمى كامل، نسبت به همه موجودات جهان امكان پذير نيست. ميزبان بايد تعداد مهمانان خود را قبلًا بداند، و همچنين مقدار نياز و نوع سليقه آنها را، تا بتواند با غذاى مناسب از آنها پذيرائى كند؛ و لذا در اين آيه مى فرمايد: «هيچ جنبنده اى در روى زمين نيست مگر اينكه رزق و روزى او با خدا است»: وَ ما مِنْ دابَّةٍ فِى الارْضِ الَّا عَلَى اللَّهِ رزْقُها

اين تعبير به خوبى نشان مى دهد كه او روزى همه بندگان را تعهد كرده است، تا از يكسو جلو حرص و آزمندى گروهى، و اضطراب و نگرانى مستمرّ گروه ديگرى را بگيرد، و از سوى ديگر نشان دهد كه اگر كمبودى در ارزاق مشاهده مى شود، جنبه مصنوعى دارد و حتماً بر اثر ظلم و ستم گروهى از افراد و غصب حقوق، و احتكار و ايجاد كمبودهاى كاذب و يا در نهايت به خاطر عدم تلاش براى بهره گيرى از اين سفره گسترده الهى است.

اينها عواملى هستند كه هريك به تنهائى و گاه به ضميمه يكديگر، سبب محروميت گروهى از رزق و روزيشان مى شوند؛ وگرنه خداوند روزى همه جنبندگان را تضمين فرموده است.

از آنجا كه رساندن روزى به آنها بدون علم كامل نسبت به جايگاه، و خصوصيات آنها ممكن نيست؛ در ادامه آيه مى فرمايد: «او از قرارگاه و محل انتقال آنها، پيوسته با خبر است»: وَ يَعْلَمُ مُسْتَقَرَّها وَ مُسْتَوْدَعَها

و تمام اينها در كتابى آشكار (همان لوح محفوظ، لوح علم پروردگار) ثبت است كُلٌّ فِى كِتابٍ مُبِيْنٍ

«دابَّة» از مادّه «دبيب»، به معنى راه رفتن آهسته است؛ اين واژه دابه بر جنبندگان و حيوانات و حشرات، اطلاق مى شود؛ هرچند در بعضى از تعبيرات

ص: 345

در خصوص اسب به كار رفته، ولى مسلّم است كه در اينجا معنى وسيع و گسترده اى دارد كه تمام جنبندگان را شامل مى شود(1)

واژه «مُسْتَقّرَ» به معنى قرارگاه، و محلّ ثابت است؛ و در اصل از مادّه «قرّ» (بر وزن حُرّ) به معنى سرماى شديد گرفته شده كه انسان را خانه نشين مى كند.

«مُسَّتَوْدَع» به معنى محل غير ثابت است، از مادّه «وديعه» گرفته شده و در اصل به معنى ترك گفتن و رها كردن چيزى است؛ و به همين جهت، به امور ناپايدار، «مستودع» گفته مى شود.

اين تعبيرات اشاره به آن است كه تصوّر نكنيد خداوند روزى موجودات را تنها در خانه آنها حواله مى كند؛ بلكه هرجا باشند و در هر نقطه اى از زمين و آسمان، محل آنها را مى داند و مى بيند و روزى آنها را در همانجا حواله مى كند!

جمعى از مفسّران، ذيل اين آيه، حديثى نقل كرده اند كه موسى عليه السلام هنگامى كه وحى بر او نازل شد- و او در شب تاريكى در بيابان و وادى طور همراه همسر و فرزندش بود- مأموريت پيدا كرد كه به سراغ فرعون برود؛ فكرش متوجّه همسر و فرزندش بود كه وضع آنها چه خواهد شد؟ خداوند به او دستور داد كه عصايش را بر صخره اى بكوبد. صخره از هم شكافت، و در درون آن صخره ديگرى بود و باز عصايش را بر آن زد و آن هم شكافته شد، و صخره سومى درون آن بود، باز عصا را بر صخره سوم فرو كوفت كرمك كوچكى به اندازه مورچه ريزى در آن نمايان گشت، و در دهانش چيزى شبيه غذا بود، در اين هنگام خداوند حجاب را از گوش موسى عليه السلام برداشت و او شنيد كرمك چنين مى گويد: «سُبْحانَ مَنْ يَرانِى، وَ يَسْمَعُ كَلامِى، وَ يَعْرِفٌ مَكانى وَ يذْكُرُنى وَ لايَنْسانى»: «پاك و بى عيب است خدائى كه مرا مى بيند، و سخن مرا مى شنود، و مكان مرا مى داند، و مرا به ياد دارد و فراموشم نمى كند.»(2)


1- « تاء» در« دابّة» دليل بر تأنيث نيست، بلكه تمام حيوانات اعم از مؤنّث و مذكّر را شامل مى شود، و يا به تعبير ديگر، تأنيث آن لفظى است نه حقيقى.( مفردات راغب و تفسير فخررازى، جلد 17، صفحه 185).
2- تفسير فخررازى، جلد 17، صفحه 186 و روح البيان، جلد 4، صفحه 97 و روح المعانى، جلد 12، صفحه 2.

ص: 346

همچنين در حديثى آمده است كه امام حسين بن على عليه السلام شمشيرى داشت كه اين چهار جمله روى آن نوشته شده بود: «الرِّزْقُ مَقْسُوْمٌ، وَ الْحَريْصُ مَحرُوْمٌ، وَ الْبَخِيْلُ مَذْمُوْمٌ وَ الْحاسِدُ مَغْمُوْمٌ»: «روزى تقسيم شده، و حريص محروم است، و بخيل نكوهيده، و حسود غمگين است.»(1)

اين سخن را با شعر يكى از شعراى عرب پايان مى دهيم. او مى گويد:

وَ كَيْفَ أخافٌ الْفَقْرَ وَاللَّهُ رازِقِى وَ رازِقُ هذا الْخَلْقِ فى الْعُسْرِ وَ الْيُسْرِ

تَكفَّلَ بِاْلارْزاقِ لِلْخلْقِ كُلِّهِمْ وَ لِلضَّبِ فى الْبَيْداءِ وَ لِلْحُوْتِ فى الْبَحْرِ

«من چگونه از فقر بترسم در حالى كه خدا روزى دهنده من است؟- و روزى دهنده همه مخلوقات در سختى و راحتى است.»

«او روزى همه خلق را بر عهده گرفته- حتى سوسمار را در صحراى خشك و ماهى را در دريا.»(2)

***

در هشتمين آيه، گوئى مشركان را به محاكمه مى كشد، و بطلان عقيده آنها را از طريق مسأله روزى رساندن به خلايق روشن مى سازد، و توحيد ربوبيت را آشكار مى كند. مى فرمايد: «به آنها بگو چه كسى شما را از آسمان ها و زمين روزى مى دهد»: قُلْ مَنْ يَرْزُقُكُمْ مِنَ السَّمواتِ وَ اْلأَرْضِ

از نور آفتاب، از دانه هاى حياتبخش باران، از اين هواى زندگى آفرين، و همچنين از انواع مختلف مواد غذائى كه در دل خاك تيره نهفته شده و به صورت انواع ميوه ها و غلّات و سبزى ها آشكار مى شود.

بعد بى آنكه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم در انتظار پاسخ آنها بنشيند خودش به پاسخگوئى مى پردازد؛ و مى فرمايد: «بگو: خدا است كه اين همه روزى به ما مى بخشد!»:


1- تفسير روح البيان، جلد 4، صفحه 97.
2- سفينة البحار، جلد 1، صفحه 518، مادّه« رزق».

ص: 347

قُلِ اللَّهُ

«بنابراين ما يا شما يكى بر هدايت و ديگرى بر ضلالت اشكار هستيم»: وَ انّا اوْايّاكُمْ لَعَلى هُدَىً اوْفى ضَلالٍ مُبِينٍ

چرا كه دو عقيده متضاد با هم جمع نمى شوند؛ و از آنجا كه شما هيچ دليلى بر اين كه بت ها منشأ اين بركات اند نداريد؛ معلوم مى شود ما برحق ايم و شما در ضلال مبين هستيد.

اگر مى بينيم در اينجا پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم در انتظار جواب آنها نمى نشيند؛ به خاطر آن است كه واقعاً آنها پاسخى براى اين سؤال نداشتند، جز سكوتى آميخته با شرمسارى. به همين دليل گوينده فصيح در اين گونه موارد بايد خود رشته سخن را به دست بگيرد و مشغول پاسخ شود.

يكى ديگر از فنون فصاحت اين است كه در بعضى از مواقع سخن را با حريفان سربسته بگويند، و قضاوت را به خود آنها واگذارند. لذا در اينجا مى فرمايد: بگو ما يا شما يكى بر هدايت و ديگرى بر ضلالت آشكار است؛ و مسلّماً در اينجا گمراه و هدايت يافته مشخص بوده و چه بهتر كه در ظاهر عبارت سربسته بماند تا حسّ لجاجت آنها را بر نيانگيزد، و نتيجه گيرى را به خودشان واگذارد.

عجيب اينكه بعضى از مفسّران اين جمله را از قبيل تقيه پنداشته اند، در حالى كه هيچ جاى تقيّه در اينجا نيست، و مطلب به وضوح اما توأم با لطافت بيان شده است؛ و جالب اينكه نخست مى گويد: «ما» و بعد مى گويد: «شما» و به دنبال آن مى گويد بر «هدايت» يا بر «ضلالت» هستيم، و اين ترتيب بندى نيز مطلب را روشن تر مى سازد.

***

در نهمين آيه، بعد از اشاره به نزول باران پر بركت از آسمان، روى سه قسمت از روزى هاى پر فايده عمومى تكيه كرده؛ مى فرمايد: «ما از آسمان، آب با بركتى نازل كرديم، و بوسيله آن، باغ ها، و دانه هايى كه درو مى كنند رويانديم»:

ص: 348

وَ نَزَّلْنا مِنَ السَّماءِ مُبارَكاً فَأَنْبَتْنا بِهِ جَنّاتٍ و حَبَّ الحَصيدِ

«و نيز نخل هاى بلند قامتى كه ميوه هاى متراكم دارد»: وَ النَّخْلَ باسِقاتٍ لَها طَلْعٌ نَضِيْدٌ(1)

«و همه أينها براى روزى بندگان است»: رِزْقاً لِلْعِبادِ

در واقع در اين آيه، به طور عمده، تكيه بر ميوه ها و دانه هاى غذائى شده كه مهمترين و سالم ترين بخش از مواد غذائى انسان ها را تشكيل مى دهد؛ و در ميان ميوه ها، روى خرما بالخصوص تكيه شده، به خاطر اهمّيّت فوق العاده غذائى آن، كه در جاى خود مشروحاً پيرامون آن، بحث كرده ايم.(2)

قابل توجّه اينكه: بعضى از مفسّران معتقدند؛ تكيه قرآن روى اين سه قسمت ارزاق به خاطر ويژگى هايى است كه هر كدام جداگانه دارد. زيرا بخشى از گياهان اند كه همه ساله ثمر مى دهند، بى آنكه نياز به بذر افشانى داشته باشند، مانند انواع درختان ميوه، و بعضى همه سال نياز به بذر افشانى دارند؛ مانند دانه هاى غذائى (همچون گندم و جو و برنج و ذرّت) و بعضى واسطه اى ميان اين دو هستند؛ مانند درخت نخل كه اصل آن، ثابت است ولى هر سال نياز به گرده افشانى دارد، به اين گونه كه گرده هاى نر را بر مى دارند و بر ثمره درخت مادّه مى پاشند تا كاملًا بارور گردد؛ البته بدون آن هم ممكن است بارور شود (بوسيله بادها و حشرات) ولى مطمئناً پر بار نخواهد بود.

اين نكته نيز قابل توجّه است كه تعبير در «رزقاً لِلعِباد»(3)، اشاره لطيفى به اين حقيقت است كه بايد از نعمت هاى الهى در مسير بندگى و عبادت خدا استفاده كرد و اين موجودات همه سرگشته و فرمانبردار انسان اند تا رزقى به كف آرد و به غفلت نخورد. و به گفته شاعر:


1- « حصيد» به معنى درو شده( يا قابل درو) است، و« باسقات» جمع« باسقة» به معنى بلند، و« طلع» به معنى ثمره درخت خرما در آغاز پيدايش، و« نضيد» به معنى متراكم و انبوه است كه مخصوصاً در ميوه درخت نخل يعنى خرما، اعجاب انگيز مى باشد.
2- به تفسير نمونه، جلد 13، صفحه 47، ذيل آيه 25 سوره مريم مراجعه شود.
3- منصبو بودن« رزقاً» به خاطر اين است كه مفعول له مى باشد؛ و احتمال مفعول مطلق ياحال بودن بسيار بعيد است.

ص: 349

خوردن براى زيستن و ذكر كردن است تو معتقد كه زيستن از بهر خوردن است!

***

در دهمين و آخرين آيه از آيات مورد بحث، روى انواع مختلفى از غذاها كه خداوند در اختيار انسان و چهار پايان قرار داده تكيه شده، و انسان را به مطالعه در آنها دعوت مى كند؛ تا ضمن برانگيختن حس شكرگزارى، او را براى شناختن منعم و معرفة اللَّه آماده سازد.

مى فرمايد: «انسان بايد به غذايش بنگرد!»: فَلْيَنْظُرِ اْلأَنْسانُ الى طَعامِهِ

ببيند چگونه عوامل مختلف از آفتاب بر زمين و هوا و باران دست به دست هم مى دهند تا اين همه نعمت را در اختيار او بگذارند. بايد بنگرد و ببيند چگونه «ما آب فراوانى از آسمان نازل كرديم سپس زمين را شكافتيم و دانه هاى غذائى فراوانى از آن رويانديم»: انّا صَبَبْنَا الْماءَ صَبّاً- ثُمَّ شَقَقْنَا- اْلأَرْضَ شَقّاً فَأَنْتَبْنا فِيْها حَبّاً

«و همچنين انگور و سبزى هاى فراوان»: وَ عِنَباً وَ قَضْباً.(1)

«و زيتون و نخل و باغ هاى پر درخت و ميوه را چراگاه»: وَ زَيْتُوْناً وَ نَخْلًا- وَ حَدائِقَ غُلْباً- وَ فاكِهَةً وَ ابّاً(2)

گرچه «فاكهه» به معنى ميوه، تمام انواع ميوه ها را شامل مى شود؛ و «حدائق» به معنى باغ ها همه باغ ها را در بر مى گيرد؛ ولى تكيه روى انگور و زيتون و خرما به خاطر خواص بسيار مهم اين سه ميوه است كه امروز در عمل غذاشناسى در هر سه مورد كاملًا به ثبوت رسيده است.

گرچه طعام معمولًا به معنى طعام جسمانى است؛ مخصوصاً در مورد اين


1- « قضب»( بر وزن جذب) به معنى بريدن و چيدن است؛ و مفسّران آن را به معنى سبزى هايى كه در چند نوبت چيده مى شود تفسير كرده اند.
2- « حدائق» جمع« حديقه» به معنى باغ هايى است كه اطراف آن را با كشيدن ديوار محصور كرده اند و« غلب» جمع« اغلب» از مادّه« غلبه» به معنى تنومند و گردن كلفت است و« أب» به معنى گياهان خودرو و چراگاه هاى طبيعى، يا ميوه هايى است كه قابل خشك كردن و نگهدارى كردن است.

ص: 350

آيه، كه به دنبال آن، موارد متعدّدى از غذاهاى مادّى، ميوه ها و دانه هاى خوراكى، ذكر شده است؛ ولى همانگونه كه در بعضى از روايات آمده، «طعام» مى تواند معنى وسيع تر و گسترده ترى داشته باشد كه طعام معنوى را نيز شامل شود. بايد انسان درست نگاه كند كه علم و دانش اش را كه غذاى روح او است از چه كسى فرا مى گيرد، نكند تعليمات مسمومى در آن باشد؟

آخرين سخن درباره اين آيه شريفه، آنكه جمله فَلْيَنْظُرِ «بايد بنگرد» ممكن است هم نگاه نكردن براى پى بردن به اسرار مبدء و معاد را شامل شود و هم نگاه نكردن براى انتخاب نوع طيِّب و پاك، از خبيث و ناپاك و نوع مشروع از نامشروع و مفيد از زيان بار.

از مجموع آنچه در شرح اين آيات گفته شد؛ به خوبى استفاده مى شود كه انواع روزى هاى خداداد، آيات و آثار عظمت او هستند. چگونگى پيدايش آنها، نظم شگرفى كه در ساختمانشان به كار رفته، ويژگى هاى حاكم بر هريك، مواد حياتى موجود در هر كدام، و همچنين چگونگى رساندن اين ارزاق به نيازمندان و تطبيق دادن بر نياز آنان، هر كدام آيتى و نشانه اى از حكمت و عظمت ذات پاك او است.

***

توضيحات
1- از شگفتى هاى جهان ارزاق

راستى اگر در نظام عجيبى كه در مسأله ارتزاق موجودات مختلف از منابع طبيعى وجود دارد، بينديشيم؛ نكات جالب و شگفت انگيزى از قدرت پروردگار بر ما روشن مى شود.

نخستين مطلبى كه به نظر مى رسد اين است كه چرا مواد غذائى روى زمين با آنكه محدود است و انسان ها و حيوانات، طىّ هزاران هزار سال از آنها استفاده كرده اند؛ كم نمى شود؟! چگونه اين خوان نعمت بى دريغ كه در همه جا گسترده است پايان نمى گيرد؟!

ص: 351

وقتى درست دقت مى كنيم مى بينيم مواد غذائى اين جهان، شكل خاصّى دارد كه اگر تا ميليون ها ميليون سال از آن بهره گيرى شود، سر سوزنى از آن كم نمى گردد؛ و اين به خاطر گردش دورانى آن است. مثلًا آب ها از دريا بخار مى شود و به صورت ابر و باران در مى آيد، قسمتى از آب باران باز به دريا مى ريزد، و قسمت ديگرى جزء بدن انسان و حيوانات و گياهان شده و تبخير مى گردد، و در فضا پخش مى شود، و مرتباً اين گردش دورانى ادامه دارد.

درختان مواد غذائى زمين را مى گيرند و شاخ و برگ پيدا مى كنند، برگ ها مى ريزد و مى پوسد و باز تبديل به كود و مواد غذائى براى همان درختان مى شود.

حيوانات از مواد غذائى استفاده مى كنند و بعداً خاك مى شوند و جزء مواد غذائى زمين مى گردند.

انسان و حيوانات، با تنفّس خود، اكسيژن را گرفته و گاز كربن پس مى دهند؛ ولى درختان برعكس، گاز كربن را گرفته و اكسيژن پس مى دهند؛ و اين مبادله دائماً تكرار مى شود. اينجا است كه مى بينيم اين سفره فناناپذير الهى دائماً گسترده است و همه مخلوقات زنده بر سر اين خوان نعمت، نشسته اند و روزى مى بنرد و كاستى ندارند.

چگونگى تهيه روزى براى حيوانات مختلف نيز عجيب است. بعضى گياهان مواد غذايى و رطوبت را از زمين مى گيرند، بعضى از آب (گياهان شناور) بعضى از هوا، و بعضى از طريق وابستگى به گياهان ديگر. (مانند بعضى از پيچك ها)

حيوانات اعماق درياها در جائى زندگى مى كنند كه مطلقاً گياهى نمى رويد؛ چرا كه آخرين اشعّه نور آفتاب در اعماق ششصد تا هفتصد متر به كلّى محو مى شود و بعد از آن شبى ظلمانى و جاودانى بر آن دريا حاكم است؛ ولى خداوند روزى آنها را در سطح دريا طبخ و آماده مى كند و براى آنها به اعماق دريا مى فرستد. گياهانى كه در لابلاى امواج در مقابل نور آفتاب به صورت

ص: 352

بسيار زياد پرورش مى يابند بعد از رسيدن و دادن سهميه موجودات زنده سطح دريا، سنگين مى شود، و به اعماق دريا فرو مى روند؛ همچنين بقاياى موجودات زنده سطح دريا به صورت مائده هاى آسمانى به سوى موجودات زنده اعماق دريا فرستاده مى شود.

گاهى مرغان هوا را نصيب ماهى دريا مى كند، و گاه ماهيان دريا نصيب مرغان هوا! گاه گياهان را غذاى حيوانات قرار مى دهد، و گاه حيوانات را غذاى گياهان گوشتخوار! گاهى از باقيمانده و تفاله مزاحم غذاى يك موجود، غذاى لذيذى براى موجود ديگرى مى سازد! فى المثل بعضى از نهنگ هاى دريائى كه بعد از تغذيه از ماهيان مختلف دريا، بقاياى آن در لابلاى دندانشان باقى مى ماند؛ به ساحل مى آيند و دهان خود را كه همچون غارى است باز مى گذارند.

دسته از پرندگان ساحلى وارد دهان آنها مى شوند و بقاياى گوشت ها را از لابلاى دندانشان كه غذاى لذيذى براى آنها محسوب مى شود بيرون مى كشند و مى خورند، و عملًا مسواك خوبى به دندان هاى اين حيوان مى زنند. او هم در عالم همكارى ناسپاسى نمى كند، و تا آخرين پرنده از دهان اش بيرون نيايد دو فك خود را بر هم نمى نهد! وقتى برنامه تمام شد و او از مواد مزاحم رهايى يافت و پرندگان، شكمى از عزا درآوردند دهان برهم نهاده و راهى اعماق دريا مى شود!(1)

كوتاه سخن اينكه: هر قدر در اين مسأله، باريك تر شويم؛ نكته هاى تازه اى در زمينه علم و حكمت آفريدگار، و تدبيرى كه در زمينه ارزاق به كار رفته است عائدمان مى شود به گونه اى كه احتمال هرگونه تصادف را از ميان بر مى دارد.

كافى است به حال انسان در دوران هاى سه گانه جنينى، و شيرخوارگى، و غذاخورى بينديشيم كه چگونه خداوند در هريك از اين سه مرحله حسّاس آنچه را كه مناسب حال او بوده، بى كم و كاست در اختيارش نهاده است.


1- فخررازى در تفسير خود، ضمن اشاره كوتاهى به اين موضوع، مى افزايد كه روى سر اين پرنده چيزى شبيه به خار است، گه اگر احياناً تمساح تصميم بر بلعيدن آن پرنده بگيرد آن خار او را آزار مى دهد!( تفسير فخررازى، جلد 24، صفحه 11).

ص: 353

هنگامى كه در شكم مادر است، از طريق سيستم پيچيده جفت و بند ناف و پيوند مستقيم با خون مادر؛ و بعد از تولّد، در آن زمانى كه نه دندانى براى جويدن غذا دارد، و نه معده و روده هاى او آماده پذيرفتن غذاهاى خشن است، پستان پر از شير مادر را در اختيار او مى گذارد، غذائى ملائم و مملوّ از تمام مواد حياتى، نه سرد و نه گرم، نه زياد شيرين و نه شور، نه محتاج جويدن و نه زياد معده براى هضم كردن. و در مرحله سوّم، انواع غذاهاى مطبوع در اختيار او نهاده.

راستى اگر غذاها براى انسان يا ساير جانداران، مطبوع نبودند و مجبور بود همانند داروى تلخ از آنها استفاده كند؛ چه مشكل بزرگى در زندگى انسان روى مى داد؟! آيا غالب انسان ها به خاطر عدم تغذيه صحيح نابود نمى شدند؟

از سوى ديگر، در انسان احساس گرسنگى و تشنگى قرار داده تا به صورت خودكار، به هنگام نياز بدن به اين دو مادّه حياتى، به سوى آن جذب شود. فكر كنيد اگر اين احساس نبود چه مى شد؟!

چنانكه در حديث معروف مفضّل، امام صادق عليه السلام مى فرمايد:

«اى مفضّل! درست بينديش در كارهايى كه در انسان قرار داده شده، از قبيل غذا خوردن و خوابيدن و آميزش جنسى و تدبيرى كه در آنها است. خداوند براى هريك از آنها در طبيعت آدمى، محرّك و انگيزه اى قرار داده، تا به سوى آن حركت كند. گرسنگى انسان را به سوى غذائى مى فرستد كه حيات بدن و قوام اش در آن است، و خستگى، خواب را مى طلبد كه راحت بدن و تجديد قوا در آن است، و شهوت جنسى او را به آميزش جنسى دعوت مى كند كه بقاى نوع آدمى در آن است.

هرگاه انسان، اين محرّكات را نداشت و مى خواست از طريق تفكّر و به خاطر نياز بدن به سراغ اين امور برود؛ چيزى نمى گذشت كه بر اثر كوتاهى در اين امور هلاك مى شد. ولى خداوند بزرگ براى هريك از اين نيازمندى هاى

ص: 354

مهم و ضرورى محرّكى در طبع آدمى آفريده كه او را به سوى آنها مى راند.»(1)

به همين دليل براى انسان هاى سالم، تمايل به نوعى از غذا، دليل بر نيازمندى بدن به خصوص آن غذا است؛ و نيز به همين دليل چنين اشخاصى، بايد به اين گونه تمايلات درونى پاسخ مثبت دهند. دانشمند معروف روسى پاولف مى گويد: «غذاى طبيعى و مفيد، غذائى است كه با اشتهاء و لذّت، صرف شود.»(2)

به همين دليل، رژيم گرفتن در برابر غذاهايى كه مورد علاقه انسان است براى يك انسان سالم، معنى ندارد؛ چرا كه تمايل او به غذاها خود بهترين دليل نياز بدن به آنها است.

اين چه تشكيلاتى است كه اين قدر حساب شده است كه خودش نوع نيازمندى و سوخت و ساز خويش را تعيين مى كند؟ و به محض اينكه كمبودى رخ دهد؛ از طريق مخابرات مرموزاش، طبع آدمى را بيدار و به سراغ آن مى فرستد؟ آيا اين گونه امور را مى توان، حمل بر تصادف كرد؟ و آيا بدون عقل و تدبير گسترده اى امكان چنين برنامه منظّمى وجود دارد؟!

***

2- آيا روزى مقسوم است؟

در بعضى از آيات فوق اين نكته آمده است كه رزق هر جنبنده اى بر خدا است؛ و خدا آن را تكفل فرموده است: وَ ما مِنْ دابَّةٍ فِى اْلأَرْضِ الّا عَلَى اللَّهِ رِزْقُها ...(3) و در بعضى ديگر آمده است كه وسعت و تنگى روزى به خواست


1- بحارالانوار، توحيد مفضّل، جلد 3، صفحه 78 و 79.
2- اولين دانشگاه، جلد 4، صفحه 195.
3- سوره هود، آيه 6.

ص: 355

خدا است.(1)

در روايات اسلامى نيز به اين معنى اشاره شده است. اميرمؤمنان عليه السلام مى فرمايد: «وَقَدَّرَ الأَرْزاقَ فَكَثَّرَها وَ قَلَلَّها وَ قَسَّمَها عَلىَ الضِّيْقِ وَ السَّعَةِ»: «خداوند ارزاق را مقدّر ساخته و زياد و كم نموده و برحسب تنگى و وسعت معيشت آن را تقسيم كرده است»(2) در حديث ديگرى از همان حضرت مى خوانيم كه در تشويق براى تحصيل علم مى فرمايد: «انَّ طَلَبَ الْعِلْمِ أَوْجَبُ عَلَيْكُمْ مِنْ طَلَبِ الْمالِ، انَّ الْمالَ مَقْسُوْمٌ مَضْمُوْنٌ لَكُمْ قَدْقَسَّمَهُ عادِلٌ بَيْنَكُمْ وَ ضَمِنَهُ وَ سَيَفِى لَكُمْ وَ الْعِلْمُ مَحْزُوْنٌ عِنْدَ اهْلِهِ امْرِتُمْ بِطَلَبِهِ»: «طلب دانش بر شما از طلب مال لازم تر است. چرا كه مال تقسيم و تضمين شده، عادلى آن را قسمت نموده و ضمانت كرده و وفا مى كند، ولى علم و دانش در نزد اهل آن است و شما مأمور به طلب آن هستيد.»(3)

اكنون اين سؤال پيش مى آيد كه اگر چنين باشد تلاش و كوشش براى تحصيل معاش و روزى و برنامه ريزى براى بهبود وضع اقتصادى يك جامعه چه مفهومى خواهد داشت؟

ولى با توجّه به ساير آيات و روايات هنگامى كه همه در كنار هم چيده شود، پاسخ اين سؤال روشن مى گردد كه منظور از تضيمن رزق از سوى خداوند و تكفّل و تعهّد و تقسيم آن، فراهم آوردن زمينه ها است. زمينه هايى در خارج از وجود انسان، و زمينه هايى در درون وجود او است كه هرگاه دست به دست هم دهند انسان سهم خود را از روزى دريافت مى كند.

اين درست به آن مى ماند كه حقوق كاركنان يك دستگاه از ناحيه رئيس آن دستگاه تعيين مى شود؛ ولى هرگز حقوق را در خانه آنها نمى آورند؛ بلكه آنها بايد كار كنند، سپس شخصاً بروند و ليست حقوق را پر كنند و حق خود را دريافت دارند.

اين نكته را نيز نبايد فراموش كرد كه خداوند براى اينكه مردم، در عالم اسباب گم نشوند و روزى را نتيجه منحصر به فرد تلاش و كوشش هاى خود


1- سوره روم، آيه 37 و آيات ديگر.
2- نهج البلاغه، خطبه 91.
3- معالم الدين، صفحه 9.

ص: 356

ندانند؛ گاه به اشخاصى روزى مى رساند كه تلاش چندانى نكرده اند؛ و گاه روزى را از كسانى مى گيرد كه پرتلاش اند تا روشن سازد در پشت اين دستگاه، قدرت ديگرى حاكم است. (ولى نبايد فراموش كرد اينها در حقيقت استثناءهايى است، اما اصل اساسى همان تلاش و كوشش است.)

شايد به خاطر همين امر در حديثى از پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم آمده است كه فرمود:

«وَاعْلَمُوا أنَّ الرِّزْقَ رِزْقانِ: فَرِزْقٌ تَطْلُبُونَهُ وَ رِزْقٌ يَطْلُبُكُمْ فَاطلبُوا أَرْزاقَكُمْ مِنْ حَلالٍ، فَأِنَّكُمْ انْ طَلَبْتُمُوها مِنْ وُجُوْهِها أَكَلْتُمُوْها حَلالًا وَ انْ طَلَبْتُمُوها مِنْ غَيْرِ وُجُوهِها أَكَلْتُمُوها حَراما»: «بدانيد رزق دو گونه است: رزقى كه شما به دنبال آن مى رويد، و رزقى كه به دنبال شما مى آيد. بنابراين رزق را از طريق حلال طلب كنيد كه اگر از طريق صحيح آن بطلبيد آن را به صورت حلال مى خوريد، و اگر از غير طريق صحيح بطلبيد همان را به صورت حرام مى خوريد!»(1)

اين دوگانگى روزى در واقع دليلى است بر جمع ميان آيات و رواياتى كه روزى را مقسوم و تضمين شده مى شمرد؛ و آيات و رواياتى كه در نقطه مقابل آن، جد و جهد و تلاش را شرط بهره گيرى از روزى معرفى مى كند.(2)

به علاوه آگاهى اين دوگانگى رزق سبب مى شود كه افراد حريص از حرص باز ايستند، و مؤمنان خود را آلوده كارهاى حرام براى طلب روزى بيشتر نكنند، و محرومان نيز به يأس و نوميدى كشيده نشوند.

***

3- اگر روزى همه تضمين شده پس چرا گروهى گرسنه اند؟

در آيات فوق اين حقيقت به خوبى منعكس بود كه خداوند روزى همه موجودات زنده را بر عهده گرفته؛ و هرجا باشند به آنها مى رساند. ولى اين سؤال پيش مى آيد: پس چرا در دنياى كنونى، و در طول تاريخ، گروهى از


1- وسائل الشيعه، جلد 12، صفحه 29.
2- براى اطلاع از اين روايات به، جلد 12 وسائل الشيعه، كتاب التجارة، صفحات 9 و 16 و 18 و 22 و 24 و 26 مراجعه شود.

ص: 357

گرسنگى مرده و مى ميرند؟ آيا روزى آنها تأمين نشده است؟!

در پاسخ اين سئوال بايد به اين نكات توجّه كرد: اولًا: تأمين و تضمين روزى به اين معنى نيست كه آن را براى انسان عاقل با شعور فراهم ساخته، به در خانه اش بفرستند، يا لقمه كنند و در دهانش بگذارند؛ بلكه زمينه ها فراهم شده است، و تلاش و كوشش انسان شرط تحقق و به فعليت رسيدن اين زمينه ها است. حتى مريم عليه السلام در آن شرائط سخت وضع حمل در آن بيابان خاموش كه خداوند روزى اش را به صورت خرماى تازه (رطب) بر شاخسار نخلى كه در آن بيابان بود ظاهر ساخت؛ مأمور شد حركتى كند و مخاطب به جمله وَهُزِّى الَيْكِ بِجِذْعِ النَّخْلَةِ ...(1) «تو اى مريم نيز تكانى به اين درخت نخل بده تا رطب تازه بر تو فرو ريزد» گرديد.

ثانياً: اگر انسان هايى در گذشته و حال غصب حقوق ديگران كنند و روزى هاى آنها را به ظلم از آنها بگيرند؛ دليل بر عدم تأمين روزى از ناحيه خدا نيست. به تعبير ديگر: علاوه بر مسأله تلاش و كوشش، وجود عدالت اجتماعى نيز شرط تقسيم عادلانه روزى ها است؛ و اگر گفته شود: خداوند چرا جلو ظلم ظالمين را نمى گيرد؟ مى گوئيم اساس زندگى بشر بر آزادى اراده است تا همگى آزمايش شوند نه بر اجبار و اكراه؛ و گرنه تكاملى صورت نخواهد گرفت.

(دقت كنيد.)

ثالثاً: منابع زيادى براى تغذيه انسان ها در همين كره خاكى وجود دارد كه بايد با هوش و درايت آنها را كشف و به كار گرفت؛ و اگر انسان در اين زمينه كوتاهى كند مقصّر خود او است.

ما نبايد فراموش كنيم مناطقى از آفريقا كه مردم اش از گرسنگى مى ميرند، بعضاً از غنى ترين مناطق جهان است؛ ولى عوامل ويرانگر كه در بالا به آن اشاره شده آنها را به اين روز سياه انداخته اند.

اين بحث فشرده را با سخنى از على عليه السلام در نهج البلاغه پايان مى دهيم. آنجا


1- سوره مريم، آيه 25.

ص: 358

كه فرمود:

«أُنْظُرُوا الىَ النَّمْلَةِ فِى صِغَر جُثَتِّها وَ لَطافَةِ هَيْئَتِها لا تَكادُ تُنالُ بلَحْظ الْبَصَر وَ لا بِمُسْتَدْرَكِ الْفِكَرِ كَيْفَ دَبَّتْ عَلى أَرْضِها، وَ صُبَّتْ عَلى رِزْقِها تَنْقُلُ الْحَبَّةَ الى جُحْرِها وَ تُعِدُّها فِى مُسْتَقرِّها، تَجْمَعُ فى حَرِّها لِبَرْدِها، وَ فى وِرْدِهَا لِصَدْرِها»:

«به اين مورچه با آن جثّه كوچك و اندام ظريف اش بنگريد كه از كوچكى و لطافت به خوبى به چشم ديده نمى شود، و در انديشه نمى گنجد، چگونه روى زمين راه مى رود و براى به دست آوردن روزى تلاش مى كند، دانه ها را به لانه منتقل مى سازد و در جايگاه مخصوص نگهدارى مى كند، در فصل گرما براى سرما و در هنگام وجود امكانات براى زمانى كه ممكن نيست ذخيره مى كند!»(1)

***

4- گستردگى و تنگى رزق:

در آيات فوق آمده بود كه خداوند روزى را براى هركس بخواهد گسترده و براى هركس بخواهد تنگ مى كند. اين تعبير كه در آيات فراوانى تكرار شده؛ ممكن است اين توهّم را ايجاد كند كه روزى به كلّى از دست انسان خارج است؛ بنابراين اگر گروهى متنعّم و گروه ديگر محروم اند همه آنها خواست خدا است و كارى از ما ساخته نيست! و اين مى تواند دستآويز مناسبى براى كسانى كه اصل مذهب را زير سؤال مى برند و آن را مولود حركت ها و طرح هاى استعمارى مى پندارند! باشد.

ولى اگر در همان آيات و روايات دقت كنيم و در عوامل تنگى و گستردگى روزى بينديشيم؛ تفسير آن آيات و اسرار اين روايات كاملًا روشن و سمپاشى ها برچيده مى شود، و نكات مهمّى از آنها به دست مى آيد كه بسيار ارزنده است.

كراراً گفته ايم تعبير به «مشيّت الهى» مفهوم اش اراده بى حساب و كتاب


1- نهج البلاغه، خطبه 185.

ص: 359

نيست؛ بلكه اراده اى است آميخته با حكمت.

حكمت خدا ايجاد مى كند كه هركس تلاش و كوشش و اخلاص و فداكارى بيشترى داشته باشد روزى اش را گسترده تر گرداند: وَ أَنْ لَيْسَ لْلِانْسانِ الَّا ما سَعى «انسان بهره اى جز نتيجه تلاش و كوشش خود ندارد»(1) وَ كُلُّ نَفْسٍ بِما كَسَبَتْ رَهِيْنَةٌ «هر انسانى در گرو اعمال و كوشش هاى خويش است»(2)

«هركس تقوا پيشه كند خداوند گشايشى به كار او مى دهد و از آنجا كه انتظار ندارد روزيش مى بخشد»: وَ مَنْ يَتّقِ اللَّه يَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجاً وَ يَرزُقْهُ مِنْ حَيْثُ لا يَحْتَسِبُ(3)

تقوا موجب حاكميت عدالت اجتماعى و عدالت اجتماعى سبب گسترش روزى ها است؛ همچنين سعى و كوشش زمينه ساز شكوفه هايى اقتصادى و عامل وسعت روزى است. بنابراين تعليمات فوق با توجّه به ريشه هاى آنها نه تنها عامل سكون و ترك تلاش نيست؛ بلكه از عوامل مؤثر آن محسوب مى شود.

شاهد اين سخن حديث لطيفى است كه از على عليه السلام نقل شده؛ آنجا كه فرمود: «إنَّ اْلأَشْياءَ لَمّا ازْدَوَجَتْ ازْدَوَجَ الْكَسَلُ وَ الْعَجْزُ فَنَتَجا بِيْنَهُما الْفَقْرَ»: «هنگامى كه (در آغاز كار) موجودات جهان با هم ازدواج كردند تنبلى و ناتوانى با هم عقد زوجيت بستند؛ فرزندى از آنها متولّد شد به نام فقر!»(4)

آرى فقر و تنگدستى يك ملّت، نتيجه مستقيم ضعف ها و تنبلى هاى آنها است؛ و حكمت خداوند ايجاب مى كند كه روزى را بر چنين كسانى تنگ كند.

دقت در عوامل تنگى و وسعت روزى در روايات اسلامى شاهد گوياى ديگرى براى گفتار بالا است.

از جمله امورى كه در روايات اسلامى موجب وسعت و فزونى روزى


1- سوره نجم، آيه 39.
2- سوره مدثّر، آيه 38.
3- سوره طلاق، آيه 2.
4- وسائل الشيعه، جلد 12، صفحه 38.

ص: 360

شمرده شده؛ امور زير است:

صله رحم، نظافت خانه و ظروف و بدن، مواسات با برادران مسلمان، صبح زود به دنبال كسب و كار رفتن، شكر نعمت، ترك حرص، پرهيز از قسم دروغ، استغفار و توبه از گناهان، حسن نيّت در كارها، نيكى نسبت به همسايگان و سرانجام توجّه به خدا.(1)

تأثير هريك از اين امور در سالم سازى جامعه و پيشبرد اهداف اقتصادى و فزونى ارزاق روشن است.

در حديثى از پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم مى خوانيم:: «طِيْبُ الْكَلامِ يَزِيْدُ فى الارْزاقِ»: «خوش زبانى روزى را زياد مى كند.»(2) در حديث ديگرى از اميرمؤمنان على عليه السلام آمده است: «فِى سَعَةِ الاخْلاقِ كُنُوزُ الارزاقِ»: «گنج هاى روزى در اخلاق خوب و گسترده نهفته شده.»(3) در حديث ديگرى از امام صادق عليه السلام آمده: «كَثَرْةُ السُحْتِ يَمْحَقُ الرِّزْقَ»: «كثرت حرام روزى را نابود مى كند!»(4)

17- نشانه هاى او در آفرينش پرندگان

اشاره:

انسان هميشه در طول تاريخ، پرندگان را دوست داشته و از زندگى آنها لذّت مى برده و مشاهده مى كرده است كه به طرز بسيار زيبائى بالاى سر او و بر فراز آسمان، پرواز مى كنند؛ و اين پديده همواره مايه اعجاب او بوده است، كه چگونه جسم سنگين برخلاف جاذبه زمين به اين راحتى، به آسمان مى رود و با آن سرعت، حركت مى كند؟!


1- بحارالانوار، جلد 73، صفحه 314، به بعد( باب مايورث الفقر و الغنى). سفينة البحار، جلد 1، صفحه 519 و 520.
2- همان مدرك.
3- همان مدرك.
4- همان مدرك.

ص: 361

نه تنها اين ويژگى كه ويژگى هاى ديگرى مانند بال و پر رنگارنگ پرندگان، آواز خواندن زيباى بعضى از آنان، طرز ساختن خانه و لانه، و پرورش نوزادان و تغذيه آنها، مهاجرت طولانى گروهى از آنان، و امور ديگرى از اين قبيل، مايه شگفتى او بوده است.

هرچند تكرار اين صحنه هاى شگفت انگيز كم كم سبب مى شده كه عدّه اى به سادگى از كنار آن بگذرند. امّا قرآن مجيد در بخشى از آيات توحيدى، انگشت روى اين مسأله گذارده، و همگان را به مطالعه عالم پرندگان فرا مى خواند، تا آيات و نشانه هاى خدا را در جاى جاى آن بنگرند.

با اين اشاره كوتاه به آيات زير گوش جان فرا مى دهيم:

1- الَمْ يَرَوْا الى الطَّيْرِ مُسَخَّرَاتٍ فِى جَوِّ السَّماءِ ما يُمْسِكُهُنَّ الَّا اللَّهُ انَّ فِى ذلِكَ لَاياتٍ يُؤْمِنُوْنَ(1)

2- أَوَلَمْ يَرَوْا الىَ الطَّيْرِ فَوْقَهُمْ صافّاتٍ وَ يَقْبِضْنَ مايُمتسِكُهُنَّ الَّا الرَّحمانُ انَّهُ بِكُلِّ شَيْى ءٍ بَصِيْرٌ(2)

3- ألَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ يُسبَّحُ لَهُ مَنْ فِى السَّماواتِ وَ الأرْضِ وَ الطَّيْرُ صافّاتٍ كُلٌّ قَدْ عَلِمَ صَلاتَهُ وَ تَسْبِيْحَهُ وَ اللَّهُ عَلِيْمٌ بِما يَفْعَلُوْنَ(3)

4- وَ مِا مِنْ دابَّةِ فِى الأَرْضِ وَ لاطائرٍ يَطِيْرُ بِجَناحَيْهِ إِلَّا أُمَمٌ أَمْثالُكُمْ ما فَرَّطْنا فِى الْكِتابِ مِنْ شَيْى ءٍ ثُمَّ إلى رَبِّهِمُ يُحْشَرُوْنَ(4)

ترجمه

1- «آيا آنها به پرندگانى كه برفراز آسمان تسخير شده اند نظر نيفكندند؟

هيچكس جز خدا آنها را نگاه نمى دارد، در اين نشانه هايى است (از عظمت


1- سوره نحل، آيه 79.
2- سوره ملك، آيه 19.
3- سوره نور، آيه 41.
4- سوره انعام، آيه 38.

ص: 362

و قدرت خدا) براى كسانى كه ايمان مى آورند.»

2- «آيا پرندگانى را كه لابه لاى سرشان، گاه بال هاى خود را گسترده و گاه جمع مى كنند، نگاه نكردند؟ جز خداوند رحمان كسى آنها را بر فراز آسمان نگه نمى دارد، چرا كه او به هر چيز بينا است.»

3- «آيا نديدى كه براى خدا تسبيح مى كنند تمام آنان كه در آسمان ها و زمين اند و همچنين پرندگان به هنگامى كه بر فراز آسمان بال گسترده اند، هريك از آنها نماز و تسبيح خود را مى داند! و خداوند به آنچه انجام مى دهند عالم است.»

4- «هيچ جنبنده اى در زمين، و هيچ پرنده اى كه با دو بال خود پرواز مى كند نيست، مگر اينكه امت هايى همانند شما هستند، ما هيچ چيز را در اين كتاب فرو گذار نكرديم، سپس همگى به سوى پروردگارشان محشور مى گردند.»

***

شرح مفردات:

«طَيْر» جمع «طائر» به هر حيوانى گفته مى شود كه بال و پر دارد، و در هوا حركت مى كند؛ و مصدر آن، «طيران» است(1) و «تَطَيّر» به فال هاى بدى گفته مى شد كه در عصر جاهليت از حركت پرندگان نتيجه مى گرفتند؛ ولى بعداً به هرگونه تفاّل و فال بد اطلاق شده است.

واژه «تَطايُرْ» نيز به معنى با سرعت حركت كردن آمده است.(2)

«صافّاتْ» از مادّه «صَفّ» به معنى قرار دادن اشيائى در يك خط مساوى است، مانند انسان ها يا درختانى كه در يك خط قرار مى گيرند. هنگامى كه اين واژه وصف يا حال براى «طير» است و گفته مى شود: «وَ الطَّيْرُ صافّاتٍ» اشاره به


1- گاه مصدر اين فعل را« طَيْر» نيز گفته اند، و« طُيُور» جمع است( جمع طَيْر) و بعضى« طيور» را جمع« طائر» ذكر كرده اند.
2- مفردات راغب، لسان العرب، كتاب العين، و مجمع البحرين.

ص: 363

گستردن بال ها در آسمان به هنگام حركت است و نقطه مقابل آن «وَ يَقْبِضْنَ» «بال هاى خود را جمع مى كنند» مى باشد.

واژه «إِصْطِفاف» كنايه از تسليم و اطاعت صرف و خضوع تام است؛ و اشاره به خدمت گذارانى است كه در يك صف آماده براى خدمت ايستاده اند.(1) البته اين احتمال نيز وجود دارد كه «طَّيْرُ صافّاتٍ» اشاره به گروهى از پرندگان باشد كه به صورت دسته جمعى در يك يا چند صف حركت مى كنند و هماهنگى آنها بسيار جالب است ولى جمله «ويقبضن» مانع از اين تفسير است.

***

تفسير و جمع بندى:
مرغ، تسبيح خوان و من خاموش!

در نخستين آيه مورد بحث با تأكيد بر اين مسأله كه پرواز پرندگان برخلاف وضع جاذبه زمين بر فراز آسمان ها آيتى از آيات خدا است؛ مى فرمايد: «آيا آنها به پرندگانى كه برفراز آسمان حركت مى كنند نگاه نكردند»: أَلَمْ يَرَوْا إلىَ الطَّيْرِ مُسَخَّرْاتٍ فِى جَوِّ السَّماءِ(2)

از آنجا كه طبيعت اجسام جذب شدن به سوى زمين است؛ حركت پرندگان در بالاى هوا چيز عجيبى به نظر مى رسد كه هرگز نبايد به سادگى از آن گذشت.

لّماً در اينجا يك سلسله ويژگى ها در پرندگان است كه با استفاده كردن از قوانين مختلف و پيچيده طبيعى مى توانند به راحتى در آسمان پرواز كنند، و بدون شك پديد آورنده اين صحنه عجيب و قوانينى كه سبب اين پديده شگفت انگيز مى شود قادر حكيمى است كه بر اسرار علوم آگاهى دارد. بلكه


1- التحقيق فى كلمات القرآن الكريم و مفردات راغب.
2- واژه« جَوّ» را بعضى به معنى فضاى دور از زمين گرفته اند، و بعضى به معنى هوا، اعم از اينكه نزديك به زمين باشد يا دور. ولى آنچه در استعمالات متعارف از آن به ذهن مى رسد همان معنى اول است، و مناسب با آيه فوق نيز همين معنى است كه مى تواند مايه اعجاب گردد.

ص: 364

علوم چيزى جز قوانينى كه او مقرّر داشته است نيست؛ و لذا در ادامه آيه مى فرمايد: «هيچكس جز خدا آنها را در آسمان نگه نمى دارد»: ما يُمتسِكُهُنّ الّا اللَّهُ

در پايان آيه مى افزايد: «در اين امر نشانه هايى است از عظمت و قدرت خداوند براى كسانى كه ايمان مى آورند و آماده پذيرش حقند» انَّ فِى ذلِكَ لَاياتٍ لِقَوْمٍ يُؤْمِنُوْنَ

در توضيحاتى كه به خواست خداوند در پايان اين آيات خواهد آمد؛ خواهيم ديد كه چه قوانين پيچيده اى بايد دست به دست دهد تا پديده اى بنام طيران (پرواز) به وجود آيد. لذا در هر گام به نشانه تازه اى از نشانه هاى آن مبدأ بزرگ برخورد مى كنيم.

***

دوّمين آيه، از جهاتى شباهت با نخستين آيه دارد؛ ولى تفاوت هايى نيز در ميان آن دو ديده مى شود. در اين آيه، انسان ها (مخصوصاً مشركان) را دعوت به مطالعه حالات پرندگان مى كند. موجوداتى كه برخلاف قانون جاذبه از زمين بر مى خيزند، و به راحتى تمام و با سرعت، ساعت ها و گاهى هفته ها، و حتّى گاهى ماه ها بدون هيچگونه توقّف بر فراز اين آسمان، حركت مى كنند. حركتى نرم و سريع، به گونه اى كه پيدا است هيچگونه مشكلى در كار خود ندارند.

مى فرمايد: «آيا آنها به پرندگانى كه بر فراز آنها، بال هاى خود را گسترده و جمع مى كنند، نگاه نكردند؟! أَوَلَمْ يَرَوْا إلىَ الطَّيْرِ فَوْقَهُمْ صافّاتٍ وَ يَقْبِضْنَ(1)

هيچكس جز خداوند رحمان كه رحمت عام اش، همه موجودات را در بر گرفته؛ نمى تواند آنها را در آنجا نگهدارد ما يُمْسِكُهُنَّ الّا الرَّحْمانُ

آرى خداوند است كه تمام وسائل پرواز را به آنها داده، و هم راه و رسم آن را


1- بعضى از مفسّران گفته اند:« رؤيت» اگر با« الى» متعدّى شود به معنى مشاهده حسّى است؛ و اگر با« فى» متعدّى شود، به معنى مشاهده قلبى و مطالعه فكرى است.( روح البيان، جلد 10، صفحه 91).

ص: 365

به آنها آموخته، و هم قوانين و نظاماتى مقرّر داشته كه با استفاده از آنها، به آسانى قادر بر پرواز باشند؛ «زيرا او كسى است كه از نياز همه موجودات با خبر، و نسبت به هر چيزى بصير و بينا است.» انَّهُ بِكُلِّ شَيى ءٍ بَصِيْرٌ

از ذرّات اتم گرفته تا منظومه شمسى، و منظومه هاى بزرگ ديگر، و از گياهان و حيوانات ذرّه بينى گرفته، تا موجودات غول پيكر، همه و همه با تدبير او به هستى خود ادامه مى دهند. تدبيرى كه در هر مرحله، ما را با نشانه هاى تازه اى از علم و قدرت اش آشنا مى سازد؛ و هرگونه احتمال تصادف و پيدايش رهبرى نشده آنها را نفى مى كند، و قلب را مملّو از ايمان و عشق او مى سازد.

تعبير به «صافّات» و «يَقْبِضْنَ» ممكن است اشاره به وضع پرندگان باشد كه گاه بال هاى خود را مى گسترانند، و گاه جمع مى كنند؛ و با اين دو كار قادر به پرواز مى شوند. اين احتمال نيز وجود دارد كه اشاره به دو گروه از پرندگان باشد:

پرندگانى كه غالباً بال هايشان گسترده، و سوار بر امواج هوا هستند، و در عين حال با سرعت به هر سو مى روند، گوئى نيروى مرموزى آنها را به حركت در مى آورد كه از ديد ما پنهان است، و پرندگانى كه در حال پرواز مرتّباً بال مى زنند.

البته بعضى نيز در پرواز خود، حالتى بين اين دو گروه دارند.(1)

***

در سومين آيه به تعبير تازه اى در زمينه نشانه هاى توحيدى زندگى پرندگان برخورد مى كنيم. پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم را مخاطب ساخته مى فرمايد: «آيا نديدى كه تمام كسانى كه در آسمان ها و زمينند تسبيح خدا مى گويند و او را از هر عيب و نقص منزه مى شمرند»؟! أَلَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ يُسَبِّحُ لَهُ مَنْ فِى السَّمواتِ وَ اْلأَرْضِ «و همچنين پرندگان در حالى كه برفراز آسمان بال هاى خويش را گسترده اند» وَ


1- در اينكه چرا« صافّات» به صورت اسم فاعل، و« يَقْبِضْنَ» به صورت فعل مضارع آمده است، تفسيرهايى ذكر شده كه از همه بهتر اين است كه گفته شود، به هنگام گستردگى بال ها وضع پرنده يكنواخت است، در حالى كه به هنگام بال زدن پيوسته اين عمل تكرار مى شود و تناسب با فعل مضارع دارد كه دليل بر استمرار است. در تفسير ديگرى كه در كشّاف آمده و گروهى از مفسّران نيز تبعيت كرده اند اين تفاوت به خاطر آن است كه اوّلى حالت اصلى پرندگان به هنگام پرواز است و دومى حالت عارضى است؛ ولى مفهوم روشنى ندارد.

ص: 366

الطَّيْرُ صافّاتٍ

پرندگانى كه صف در صف بر فراز آسمان در حركت اند و چنان شكوه و عظمت و زيبائى دارند كه چشم هرگز از مشاهده آنها خسته نمى شود. در چنان صفوفى حركت مى كنند و اشكال مختلف هندسى بر صفحه آسمان ترسيم مى نمايند كه انسان در حيرت فرو مى رود. گاهى صدها يا هزاران پرنده به پرواز در مى آيند و با فرمان مرموزى مسير خود را پيوسته تغيير مى دهند بى آنكه كمترين تصادمى با يكديگر داشته باشند.

در ادامه آيه مى افزايد: «هريك از آنها نماز و تسبيح خود را مى دانند»! كُلٌّ قَدْ عَلِمَ صَلاتَهُ و تَسْبِيْحَهُ(1)

آرى هريك از آنها در عالم خود نماز و راز و نياز و نيايشى دارند، هريك در عالم خود تسبيح و تقديس و ستايشى. اصولًا ذرّات وجود هريك از آنها و ساختمان اعضاى مختلف و حركات و سكناتشان خبر از مبدأ بزرگى مى دهد كه جامع همه كمالات و منزّه از همه نقايص است، و آنها با زبان حالشان دائماً مشغول حمد و تسبيح اويند.

بعضى معتقدند كه آنها حمد و تسبيح و نماز آگاهانه دارند، و براى هر موجودى، حتى آنچه را ما جامد و بى روح مى شماريم، عقل و شعورى قائل اند، هر چند براى ما ناشناخته است. چنانكه در جاى ديگر مى خوانيم وَ إِنْ مِنْ شَى ءٍ الَّا يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَلكِنت لا تَفْقَهُوْنَ تَسْبِيْحَهُمْ: «هر موجودى تسبيح و حمد خدا مى گويد ولى شما نمى فهميد»(2)

هر كدام از اين دو تفسير صحيح باشد؛ شاهدى است بر مدّعاى ما كه تمام موجودات اين جهان، مخصوصاً پرندگانى كه بر فراز آسمان در حركت اند،


1- در اينكه ضمير در« عَلِم» به« اللَّه» باز مى گردد يا به« كلّ» در ميان مفسّران گفتگو است، ولى آنچه بيشتر تناسب با وضع آيه دارد اين است كه ضمير به« كل» باز گردد كه در اينجا به معنى« كل واحد» است يعنى هريك از موجودات زمين و آسمان و پرندگان نماز و تسبيح خود را به خوبى مى دانند.
2- سوره اسراء، آيه 44.

ص: 367

آيات و نشانه هاى قدرت و علم آفريدگار جهان اند.

در پايان آيه مى فرمايد: «او به آنچه انجام مى دهند آگاه است»: وَاللَّهُ عَلِيْمٌ بِما يَفْعَلُوْنَ

او همه اعمال و همه برنامه ها و تمامى نيازهاى آنان را مى داند. در اينكه چرا در اين آيه تنها روى گستردگى بال هاى پرندگان تكيه كرده صافّات همان گونه كه قبلًا هم اشاره كرديم شايد به خاطر آن است كه اين حالت عجيب تر و حيرت انگيزتر است كه بدون هيچگونه بال زدن بتواند با سرعت برفراز آسمان حركت كند.

اين احتمال نيز وجود دارد كه اشاره به پرندگانى باشد كه به صورت دسته جمعى به طرز حيرت انگيزى در آسمان حركت مى كنند. حركتى متشكل و منظم، و كاملًا هماهنگ، بى آنكه ظاهراً فرمانده و رهبرى داشته باشند.

***

در چهارمين و آخرين آيه مورد بحث، باز به نكته ديگرى از شگفتى هاى جهان پرندگان اشاره كرده؛ مى فرمايد: «هيچ جنبنده اى در زمين و هيچ پرنده اى كه با دو بال خود حركت مى كند نيست مگر اينكه امت هايى امثال شما هستند» وَ ما مِنْ دابَّةٍ فِى اْلأَرْضِ وَ لا طائِرٍ يَطِيْرُ بِجَنا حَيْهِ الَّا أُمَمٌ أَمْثالُكُمْ

تعبير به «أُمّمْ» جع «امّت»، نشان مى دهد كه آنها نيز در عالم خود، عقل و شعورى دارند؛ و تعبير به «امْثالُكُمْ»: «همانند شما» نيز اين معنى را تأكيد مى كند، چرا كه همانندى با انسان در مسأله درك و فهم و شعور دارد؛ و اين تأكيد مجدّدى است بر تفسيرى كه در آيه قبل آمده بود، كه آنها نيز براى خود، نيايش و تسبيحى آگاهانه دارند.(1)

قرائن موجود در پرندگان، و همچنين ساير حيوانات، اين معنى را تأييد مى كند كه داراى هوش و شعوراند.


1- مفسّران احتمالات زيادى در تفسير شباهت آنها به انسان داده اند كه آنچه در بالا آورديم مناسب تر به نظر مى رسد؛ هرچند در ميان اين احتمالات تضادى وجود ندارد.( به تفسير المنار، جلد 7، صفحه 392 و تفسير قرطبى، جلد 4، 2417 مراجعه فرمائيد.)

ص: 368

زيرا اوّلًا بسيارى از حيوانات، براى ساختن لانه و جمع آورى دانه و تربيت نوزادان، و مراقبت از آنها، و نيازهاى ديگر زندگى، آنچنان ماهرانه و دقيق عمل مى كنند كه نمى توان باور كرد، اين كار از عقل و شعور ناشى نشده است.

آنها حتى در برابر حوادثى كه تجربه اى درباره آن ندارند؛ عكس العمل مناسب نشان مى دهند، مثلًا گوسفندى كه در عمرش گرگ را نديده، به خوبى از خطر اين دشمن آگاه است و به هر وسيله اى كه بتواند از خود در برابر او دفاع مى كند.

بسيارى از حيوانات را براى مقاصد مهمّى تربيت مى كنند، مانند كبوترهاى نامه رسان، و حيواناتى كه براى خريد جنس به بازار فرستاده مى شوند، و حيوانات شكارى، و سگ هاى پليس براى كشف مواد مخدّر، و تعقيب مجرمان و مانند آن، چنان تربيت مى شوند كه گاهى بهتر و هوشيارانه تر از انسان ها انجام وظيفه مى كنند، حتّى امروز كه وسائل كشف جرائم بسيار متنوّع شده؛ خود را از وجود اين سگ ها بى نياز نمى بينند!

مخصوصاً بعضى از حيوانات مانند: زنبوران عسل و مورچگان و موريانه ها، و بعضى از پرندگان مانند: پرندگان مهاجر، و بعضى از حيوانات دريا مانند: ماهيان آزاد كه به هنگام تخم ريزى گاهى هزاران كيلومتر راه را در اعماق دريا به سوى زادگاه اصلى خويش مى پيماند؛ چنان زندگانى دقيق و اسرارآميزى دارند كه نمى توان آن را ناشى از غريزه دانست، چرا كه غرائز معمولًا سرچشمه كارهاى يكنواخت است، در حالى كه زندگى اين حيوانات چنين نيست، و اعمال آنها نشانه اى از فهم و شعور نسبى آنها است.

نويسنده تفسير روح المعانى مى گويد: «من مانعى نمى بينم كه گفته شود حيوانات نيز براى خود نفس ناطقه و عقل و شعورى دارند. آنها نيز در مراتب ادراك همچون انسان ها متفاوت اند، ولى مسلّماً هرگز به پاى انسان نمى رسند.

شواهد دال بر اين معنى فراوان است و در برابر اين شواهد دليل قطعى وجود

ص: 369

ندارد كه به خاطر آن، اين شواهد را توجيه و تأويل كنيم.»(1)

ظاهراً منظور او از شواهد همان اشارات يا تصريحاتى است كه در داستان هدهد و سليمان و همچنين مورچه و سليمان در قرآن مجيد آمده؛ و نيز رواياتى كه در تفسير آيه مورد بحث نقل شده كه حيوانات نيز در قيامت براى خود حشر و نشر و حسابى دارند.(2)

ولى به هر حال خواه اعمال و رفتار آنها ناشى از عقل و شعور باشد يا غريزه، در بحث ما تأثيرى ندارد؛ و در هر صورت آيتى از آيات حق و نشانه اى از نشانه هاى علم و قدرت او هستند.

جالب اينكه در پايان آيه مى فرمايد: «ما در اين كتاب آسمانى چيزى را فروگذار نكرديم» (و نشانه هاى عظمت خدا را كه در هر گوشه و كنار جهان است شرح داديم): ما فَرَّطْنا فِى الْكِتابِ مِنْ شَى ءٍ(3)

«سپس همه آنها به سوى پروردگارشان جمع و محشور مى شوند»: ثُمَّ إلى رَبِّهِمْ يُحْشَرُوْنَ

تعبير به «حشر» نيز نشان مى دهد كه آنها داراى نوعى و عقل و شعوراند.

از مجموع آيات فوق به خوبى استفاده مى شود كه پرندگان از جهات مختلف از آيات حق اند و هرگز نمى توان اين پديده هاى بسيار ظريف و پيچيده و اسرارآميز را معلول تصادف هاى كور يا كر يا طبيعت بى شعور دانست.


1- روح المعانى، جلد 7، صفحه 127.
2- مجمع البيان، جلد 3، صفحه 298.
3- « فَرَطّنا» از مادّه« تفريط» به معنى تقصير در انجام كار و تضييع آن است به طورى كه از دست برود.( صحاح اللّغه)- اين احتمال نيز وجود دارد كه منظور از عدم تفريط در اين كتاب آسمانى يعنى قرآن مفهوم جامعى باشد كه تمام نيازهاى انسان را شامل شود، ولى معنى بالا با توجّه به ذيل آيه، مناسب تر است.

ص: 370

توضيحات:
1- فنّ پيچيده پرواز

سال ها انسان فكر مى كرد؛ اين چه نيروى مرموزى است كه پرندگان را كه اجسام نسبتاً سنگينى هستند برخلاف نيروى جاذبه به اين آسانى به بالا مى برد و به نرمى و راحتى و چابكى در اوج آسمان به پرواز در مى آورد، و به سرعت جابجا مى شود؛ ولى با اختراع و تكميل هواپيما، اين معنى كشف شد كه نيروئى به نام نيروى بالابر وجود دارد كه نه تنها پرندگان؛ بلكه مى تواند اجسام بسيار سنگين را در آسمان به پرواز در آورد؛ و در يك عبارت ساده و خالى از اصطلاحات فنّى مى توان آن را چنين توضيح داد:

اگر جسمى داراى دو سطح متفاوت باشد- مانند بال هاى پرندگان يا بال هاى هواپيما كه سطح روئين اش داراى انحناء و برجستگى است- اگر چنين جسمى به طور افقى حركت كند، نيروى خاصّى در آن پيدا مى شود كه آن را به طرف بالا سوق مى دهد. اين به خاطر آن است كه فشار هوا، بر سطح زيرين، نسبت به سطح روئين بيشتر خواهد بود. (چون سطح روئين بيشتر از سطح زيرين است.)

استفاده از اين قانون، هسته اصلى پرواز اجسام سنگين را در هوا تشكيل مى دهد؛ و اگر درست در بال هاى پرندگان دقت كنيم، اين قانون فيزيكى را دقيقاً مى توانيم درك كنيم.

ولى اين تنها يك مسأله از ده ها مسأله مهم پرواز است، و براى تكميل آن امور زير نيز ضرورت دارد:

1- سرعت اوليّه براى ايجاد نيروى بالابر (هواپيماها براى بدست آوردن اين سرعت، مدّت زيادى روى زمين راه مى روند؛ ولى پرندگان گاه با كمى دويدن و گاهى با يك پرش سريع در هوا به اين هدف مى رسند!)

2- چگونگى خنثى كردن اين نيرو براى فرود آمدن (اين معنى با كم كردن سرعت و تغيير شكل بال ها، در پرندگان و هواپيماها صورت مى گيرد!)

3- چگونگى تغيير مسير، به هنگام پرواز (اين معنى نيز عمدتاً به وسيله حركات دم هواپيما است يا پرهاى مخصوص دم پرندگان كه در جهات مختلف

ص: 371

صورت مى گيرد و پرنده را به هر سو كه قصد كند برد.)

4- شكل مناسب براى پرواز به طورى كه مقاومت هوا را روى جسم پرنده به حداقل برساند. (اين معنى در پرندگان به وسيله اندام دوكى شكل، كلّه گرد و بيضى شكل، منقار كشيده و تيز تأمين شده، و شكل هواپيماها نيز تقليدى از آن است!)

5- ابزار همآهنگ با پرواز (اين معنى با پوشش پرها كه به پرندگان اجازه مى دهد بر هوا سوار شوند، تخم گذارى به جاى باردار شدن، تا بدن آنها سنگين نگردد، چشم هاى تيزبين كه از نقطه دور، هدف يا طعمه يا شكار خود را به خوبى ببيند، و امثال اينها تأمين شده است.)

6- مدّت ها بود كه دانشمندان ملاحظه مى كردند كه وجود چرخ هاى هواپيما علاوه بر اينكه از سرعت آنها مى كاهد؛ خالى از خطراتى در هنگام پرواز نيست. تا اينكه با مشاهده وضع پرندگان كه به هنگام پرواز همينكه از زمين بلند شدند پاى خود را جمع مى كنند و كمى قبل از فرود آمدن پاى خود را باز مى كنند؛ فهميدند كه بايد از چرخ هاى متحرّك استفاده كنند كه پس از اوج گرفتن جمع شود، و كمى قبل از فرود آمدن باز گردد!

اصولًا اگر تعجب نكنيد ساليان درازى است كه دانشمندان روى انواع مختلف پرندگان از نظر چگونگى پرواز، و چگونى فرود آمدن، و طرز بال ها و دم ها، مطالعه مى كنند؛ و انواع مختلفى از هواپيما را به تقليد از انواع مختلف پرندگان ساخته اند. (دقت كنيد.)

آيا اصولى كه گفته شد كه هريك براى پرواز ضرورت دارد از طبيعت كور و كر ممكن است؟ آيا اينها دليل بر علم و قدرت بى مانند مبدأ آفرينش نيست؟ و آيا جمله ما يُمْسِكُهُنَّ الَّا الرَّحْمنُ: «پرندگان را جز خداوند رحمان بر فراز آسمان نگه نمى دارد» اشاره لطيف و زيبائى به تمام اين اصول نيست؟ به خصوص اينكه به دنبال آن جمله انَّهُ بِكُّلِ شَى ءٍ بَصيرٌ: «او نسبت به هر چيز بينا است» اين معنا را تكميل مى كند.

ص: 372

***

2- عجائب پرندگان و پرندگان عجيب

پرندگان انواع مختلفى دارند و همه عجيب اند؛ اما در ميان آنها بعضى عجيب تر است. بعضى از دانشمندان مى گويند: تاكنون 289 نوع كبوتر و 209 نوع كبك و 100 هزار نوع پروانه مشاهده شده است!(1)

از ميان پرندگان عجيب و استثنائى خفاش را مى توان نام برد. او بر خلاف پرندگان ديگر از روشنائى آفتاب بيزار است، و در تاريكى و ظلمت شب با شجاعت و جسارت، به هر طرف پرواز مى كند. بدن او اصلًا پر ندارد و بالهايش از پرده هاى گوشت نازك ساخته شده، باردار مى شود، پستان دارد، مانند زنان، رگل مى بيند! گوشتخوار است. مى گويند تمام پرندگان با او دشمن اند، و او هم با پرندگان ديگر مخالف! و به همين دليل زندگانى اش در انزوا مى گذرد.

حركت سريع و جسورانه او در ظلمت شب بى آنكه به مانعى برخورد كند بسيار حيرت انگيز است. او از لابلاى پيچ و خم هاى زياد مى گذرد بى آنكه راه خود را گم كند، طعمه خود را در هر گوشه اى پنهان شده باشد به دست مى آورد بى آنكه خطا كند، و اينها به خاطر آن است كه دستگاه مرموزى شبيه رادار در اختيار دارد.

او با گوشش مى بيند! (آرى با گوشش!) زيرا امواج مخصوصى با حنجره خود ايجاد و از بينى خود بيرون مى فرستد. اين امواج به هر مانعى كه اطراف اش باشد برخورد مى كند و باز مى گردد، و او با گوش خود انعكاس امواج را مى گيرد، و موقعيت تمام اطراف خود را از نظر وجود موانع كاملًا درك مى كند.

ساختمان حنجره و بينى و گوش او راستى عجيب است؛ و داراى دقت و قدرت بى مانندى است كه در هيچ يك از پستانداران وجود ندارد.


1- به كتاب اسرار زندگى حيوانات، صفحه 142 تا 196 و مجله شكار و طبيعت مرداد ماه 53 مراجعه شود.

ص: 373

امواجى را كه او بيرون مى فرستد امواج ماوراء صوتى است، يعنى ما قادر به شنيدن آن نيستيم، در حالى كه در هر ثانيه 30 الى 60 بار اين امواج را در اطراف خود پخش مى كند و بازتاب آن را مى گيرد.

درباره خفّاش بحث هاى زيادى كرده اند و مقالات فراوانى نوشته اند كه يك دنيا درس خداشناسى در آن نهفته شده است.

به همين دليل اميرمؤمنان على عليه السلام در خطبه اى از نهج البلاغه كه به نام خطبه خفّاش معروف است از اين حيوان سخن مى گويد، و ريزه كارى ها و ظرافت هاى وجود آن را با بيان نيرومند و فصيح و بليغ خود منعكس مى سازد.

آنجا كه مى فرمايد.

«از لطائف صنع خدا و شگفتى هاى خلقت اش اسرار پيچيده حكمتى است كه در وجود شب پره ها به ما نشان داده»، و بعد از آن توصيف بليغى در اين باره مى فرمايد.(1)

كمتر حيوانى بچه خود را در آغوش گرفته و همراه مى برد، و اگر تعجب نكنيد يكى از اين حيوانات نادر خفّاش است كه به هنگام پرواز در آن تاريكى شب، نوزاد خود را در زير بال ها و گاه با دهان گرفته به اين سو و آن سو مى برد، و در حال پرواز به او شير مى دهد!(2)

پرنده ديگرى به نام طاووس از عجائب خلقت است. با آن پرهاى زيبائى كه وقتى انسان در آن دقيق مى شود از رنگ آميزى آن در حيرت عميقى فرو مى رود؛ گوئى همان ساعت از زير دست نقّاش چيره دستى بيرون آمده و در همان لحظه رنگ آميزى شده است. رنگ هايى زيبا، دل انگيز، نشاط آور، ثابت و مقاوم، شفّاف و جذاب، و قرار گرفتن اين پرها در كنار يكديگر و ساختن آن چتر عجيب و فراموش نشدنى، خود آيت ديگرى از آيات خلقت خدا است.

به همين دليل، معلّم بزرگ توحيد و خداشناسى على عليه السلام در يكى از


1- به نهج البلاغه، خطبه 155 مراجعه فرمائيد.
2- سفينة البحار، جلد 1، صفحه 403.

ص: 374

خطبه هاى نهج البلاغه خطبه (طاووس) روى اين مطلب تأكيد كرده مى فرمايد:

«وَ مِنْ اعْجَبِها خَلْقاً الطاوُوُسُ الَّذِى اقامَهُ فى احْكَمِ تَعْديلٍ ...»: «يكى از شگفت ترين پرندگان از نظر خلقت طاووس است كه خداوند او را در موزون ترين شكل آفريده، و با رنگ هاى مختلف به عالى ترين صورت رنگ آميزى نموده ...»

هنگام حركت به سوى جفت خويش بال ها را مى گشايد، و همچون چترى بر سر خود سايبان مى سازد! گوئى بادبان كشتى است كه ناخدا آن را بر افراشته، و هر لحظه آن را به طرفى مى چرخاند، او با اين همه زيبائى و رنگ در دريايى از غرور فرو مى رود، و با حركات متفاخرانه اش به خود مى نازد ...»(1)

پرندگان مهاجر نيز از شگفت ترين نوع پرندگان هستند. آنها گاهى تقريباً تمام مسافت ميان قطب شمال و جنوب را طى مى كنند، سپس به محل اوّل خود، بازگشت مى نمايد؛ و به اين ترتيب، سفرى بسيار طولانى و دور و دراز كه هزاران كيلومتر است، در پيش دارند؛ و عجب اينكه در اين مسافت فوق العاده طولانى، از وسائل راهنمائى مرموزى استفاده مى كنند كه به كمك آن مى توانند راه خود را از ميان كوه ها و جنگل ها و دشت ها و كوه ها و درياها پيدا كنند.

از همه عجيب تر اينكه: گاهى هفته ها، بدون يك لحظه توقّف، شب و روز به پرواز خود ادامه مى دهند بى آنكه نياز به غذا داشته باشند، زيرا قبل از آغاز مسافرت خود با يك الهام درونى، شروع به پرخورى كرده و بيش از اندازه نياز غذا مى خورند؛ و اين غذاها به صورت چربى در اطراف بدنشان ذخيره مى شود، تا انرژى لازم را براى اين پرواز طولانى بى وقفه از آن كسب كنند.

آيا آنها از قوّه مغناطيسى قطب زمين، براى پيدا كردن مسير خود استفاده مى كنند؟ يا از وضع قرار گرفتن خورشيد در آسمان و ستارگان شب ها؟ در اين صورت بايد ستاره شناسان لايق و قابلى باشند، و يا وسيله مرموز ديگرى كه ما هنوز نشناخته ايم؟


1- دنباله اين سخن را در خطبه 165 نهج البلاغه مطالعه فرمائيد.

ص: 375

مهم تر از همه اينكه گاهى در آسمان در خواب اند، و همچنان در پروازاند و به سوى مقصد ادامه مى دهند! و نيز آنها قبل از دگرگونى هوا با يك الهام درونى، تغييرات جوّى را پيش بينى كرده، آماده حركت مى شوند.(1)

شايد با چشم خود ديده باشيد كه پرندگان مهاجر، به صورت جمعى در دو صف حركت مى كنند؛ و تشكيل شكلى شبيه 7 مى دهند. آيا اين تصادفى است؟

تحقيقات دانشمندان نشان مى دهد كه وقتى يك پرنده در هوا بال مى زند، آن را مرتباً به پائين مى راند، و بال زدن را براى پرنده بعدى، سهل و آسان مى كند، به همين دليل وقتى پرندگان به شكل فوق حركت مى كنند، كمتر خسته مى شوند، و مقدار قابل ملاحظه اى از انرژى خود را ذخيره مى كنند! كدام معلّم اين درس دقيق را به آنها آموخته است؟!

ماهى ها نيز به هنگام مهاجرت به صورت دسته جمعى و در شكل مخروطى كه رأس آن در جلو قرار دارد به مسير خود ادامه مى دهند. محاسبات متخصّصان فن در اين مورد ثابت كرده كه با اتخاذ اين روش، سرعت ماهى ها، شش برابر بيشتر از حركت انفرادى آنها مى شود!.(2)

***

3- پرندگان در خدمت انسان ها و محيط زيست

يكى از دانشمندان مى گويد: شقاوت و بى رحمى بشر، و غفلت و بى خبرى او حدّ و حصر ندارد. او بايد بداند كشتن پرندگان اين ضرر بزرگ را در بر دارد كه او را از كمك و يارى عزيزترين و گرانبهاترين ياران و دوستان خود در نبرد با حشرات موذى و جوندگان محروم مى سازد.

انسان در نبرد با حشرات غارتگر دو روش در پيش دارد: يكى روش ابتدائى كه عبارت است از گرفتن و كشتن كرم ها از ميان باغات و مزارع و جمع آورى ملخ و سن و شته از داخل محصول، به وسيله سموم مختلف، و ديگر نبرد


1- مجلّه دانشمند( شماره شهريور 63).
2- همان مدرك( شماره خرداد 64).

ص: 376

علمى از طريق بيولوژيكى به وسيله ويروس ها و طفيلى هاى مخصوصى كه براى اين منظور انتخاب و تكثير مى شود.

ولى اين دو روش مبارزه بسيار گران تمام مى شود؛ و مستلزم تحمّل زحمات و مشقّت فوق العاده است. در حالى كه اگر پرندگان را سالم بگذارند، و اگر مرغانى مانند جغد و بوف كه قاتل جوندگان اند در صورت لزوم تكثير نمايد، و از پرندگان حشره خوار حمايت كنند مبارزه ساده تر و بهتر (و ارزان تر) خواهد بود.

دانشمندى به نام ميشله مى گويد: «بى وجود پرندگان، زمين طعمه حشرات خواهد شد،» و دانشمند ديگرى به نام فابر در تأييد او مى نويسد: «بى وجود، پرندگان، قحطى بشر را نابود مى كند!»

«در اينجا آمارها با ما سخن مى گويند؛ زيرا اگر حساب نسبتاً دقيقى از ميزان كرم ها و حشراتى كه هر سال پرندگان كوچك به مصرف طعمه خود و جوجه هايشان مى رسانند به دست آوريم اين مسأله بسيار روشن خواهد شد.

مرغ كوچكى بنام (رواتوله) وجود دارد كه هر سال سه ميليون از اين حشرات غارتگر را مى خورد! يكنوع سار به نام سار آبى رنگ است كه ساليانه شش ميليون و نيم حشره را مى خورد، و بيست و چهار ميليون را براى تغذيه جوجه هاى خود كه معمولًا از دوازده يا شانزده جوجه كمتر نيستند مصرف مى كند ... پرستو در روزى بيش از ششصد كيلومتر طى طريق مى كند، و ميليون ها مگس مى گيرد! مرغى بنام (تروگلوديت) وجود دارد كه از روزى كه از تخم سر در مى آورد تا روزى كه از لانه مى پرد نه ميليون حشره غذاى او است!

مردم معمولًا كلاغ سياه را پرنده مضر مى دانند؛ اما اگر يكى از آنها را بكشيد و محتواى چينه دانش را بررسى كنيد مى بينيد مملو است از يكنوع كرم سفيد است.»(1)


1- نظرى به طبيعت و اسرار آن، صفحه 195 تا 197( با تلخيص).

ص: 377

اين گوشه اى از خدمات پرندگان به كشاورزان و محيط زيست است. حال فرض كنيد آنها سهم مختصرى از دانه هاى غذائى و ميوه هاى ما را نيز ببرند،- سهمى كه يكهزارم مزد آنها نمى شود!- آيا اين سبب مى گردد كه ما آنها را حيوانات موذى و مزاحم بدانيم؟

چه كسى اين مأموريت را به اين پرندگان سپرده است كه براى تعادل قوا در عالم جانداران و حشرات كه خود آنها نيز فوائدى دارند نقش مهمّى را بر عهده بگيرند؟!

***

4- درس هاى توحيدى در وجود پرندگان

امام صادق عليه السلام اين معلم بزرگ توحيد در حديث معروف مفضل مى فرمايد:

«اى مفضّل! در اندام پرندگان و آفرينش آنها انديشه كن. از آنجا كه مقدّر شده در هوا پرواز كند، اندام آنها سبك و فشرده آفريده شده؛ تنها از ستون هاى چهارگانه بدن دو ستون را دارند، و از انگشتان پنجگانه به چهار انگشت اكتفا شده، و بجاى دو منفذ براى مدفوعات تنها يك منفذ، سينه او محدب آفريده شده تا به آسانى هوا را بشكافد، همانند سينه كشتى ها كه آب را مى شكافد. در دو بال و دم او پرهاى طولانى محكمى است كه بوسيله آن قادر بر پرواز مى شود، تمام اندام اش با پر پوشانيده شده تا هوا در آن داخل شود، و وزن اش را نسبت به حجم اش سبك كند، و چون مقدّر است كه طعمه اش دانه يا گوشت باشد و آن را فوراً ببلعد و بدون جويدن پرواز كند دندان از وجود او حذف شده، و بجاى آن منقارى محكم و تيز و طولانى دارد كه از ربودن دانه و جدا كردن گوشت خسته و ناراحت نمى شود، و چون از دندان محروم شده حرارت خاصّى در درون او وجود دارد كه دانه هاى درشت را نرم مى كند. (و به اين ترتيب هاضمه مخصوصى غير از هاضمه انسان ها دارد.)

ص: 378

آنها معمولًا تخم مى گذارند و فرزند نمى زايند، تا به خاطر باردارى سنگين نشوند و قادر بر پرواز باشند.»

سپس امام عليه السلام به دنبال آن، نكات جالب و دقيق ديگرى را درباره پرندگان شرح مى دهد كه به خاطر رعايت اختصار از آن خوددارى مى شود.(1)


1- بحارالانوار، جلد 3، صفحه 103 به بعد.

ص: 379

18- نشانه هاى او در زندگى زنبوران عسل

اشاره:

زندگى زنبوران عسل از شگفت انگيزترين پديده هاى آفرينش است، و در پرتو مطالعات دانشمندان عجائبى از زندگى اين حشره كوچك كشف شده كه بعضى معتقدند تمدّن و زندگى اجتماعى آنها از انسان پيشرفته تر است! شما هيچ جامعه پيشرفته اى را پيدا نمى كنيد كه مسأله بيكارى و گرسنگى را به طور كامل حل كرده باشد؛ ولى اين مسأله در كشور زنبوران عسل (كندوها) كاملًا حل شده است. در تمام اين شهر يك زنبور بيكار و نيز يك زنبور گرسنه پيدا نمى شود!

خانه سازى، طرز جمع آورى شيره گل ها، ساختن و ذخيره كردن عسل و پرورش نوزادان و كشف مناطق پر گل و دادن آدرس به ساير زنبوران و پيدا كردن كندو از ميان صدها يا هزاران كندو، همگى نشانه هوش فوق العاده اين حشره است.

ولى مسلّماً انسان در گذشته چنين اطلاعاتى را درباره زنبوران عسل نداشت؛ اما با اين حال قرآن مجيد در سوره اى كه به نام همين حشره «نَحْل» ناميده شده؛ اشاره هاى پر معنايى به زندگى پيچيده و شگفت انگيز اين حشره كرده است.

با اين اشاره به آيات زير گوش جان فرا مى دهيم:

1- وَ أَوْحى رَبُّكَ الَى النَّخْلِ أَنِ اتَّخِذِىْ مِنَ الْجِبالِ بُيُوْتاً وَ مِنَ الشَّجَرِ وَ مِمّا يَعْرِشُوْنَ(1)

2- ثُمَّ كُلِى مِنَ كُلِ الثَّمَراتِ فَاسْلُكِى رَبِّكِ ذُلَلًا يَخْرُجُ مِنْ بُطُوْنِها شَرابٌ مُخْتَلِفٌ أَلْوانُهُ فِيْهِ شِفاءٌ لِلنّاسِ انَّ فِى ذلِكَ لَايَةً لِقَوْمٍ


1- سوره نحل، آيه 68.

ص: 380

يَتَفَكَّرُوْنَ(1)

ترجمه:

1- «پروردگار تو به زنبور عسل وحى فرستاد كه از كوه ها و درختان و داربست هايى كه مردم مى سازند خانه هايى برگزين.»

2- «سپس از تمام ثمرات تناول كن، و راه هايى را كه پروردگارت براى تو تعيين كرده به راحتى بپيما، از درون شكم او نوشيدنى خاصّى خارج مى شود، به رنگ هاى مختلف كه در آن شفاى مردم است، در اين امر نشانه روشنى است (از عظمت خدا) براى جمعيتى كه اهل فكراند.»

***

شرح مفردات:

«نَحْل» نام زنبور عسل است و «نِحْلَة» (بر وزن قِبله) به معنى بخشش بلاعوض است؛ و مفهوم آن از مفهوم هبه (بخشش) محدودتر است، چرا كه «هبه» بخشش بلاعوض و معوّض را مى گيرد در حالى كه «نحله» تنها بخشش بلاعوض را شامل مى شود، و «نُحُول» به معنى لاغرى است، شبيه لاغر بودن زنبوران عسل، و «نواحل» به شمشيرهاى تيز (لاغر) گفته مى شود.

گاه احتمال داده شده كه ريشه اصلى «نحل» همان «نحله» به معنى بخشش باشد، و اگر به زنبور عسل «نَحل» گفته مى شود به خاطر آن است كه عطيه و بخشش شيرينى براى عالم انسانيت همراه مى آورد.(2)

«اوْحى» از مادّه «وحى» معانى زيادى دارد كه شرح آن را در جلد اول پيام قرآن در بحث منابع معرفت ذكر كرده ايم، و ريشه اصلى آن به معنى اشاره سريع


1- سوره نحل، آيه 69.
2- مفردات راغب.

ص: 381

است؛ و از آنجا كه فرمان خداوند دائر به فعاليت هاى مختلف و پيچيده زنبور عسل، بى شباهت به اشاره سريع يا الهام قلبى نيست؛ اين معنى در مورد زنبوران عسل نيز به كار رفته است، چرا كه گوئى همه اين كارهاى پيچيده را با يك اشاره سريع الهى انجام مى دهد.

***

تفسير و جمع بندى:
از كشور زنبوران عسل ديدن كنيم.

قرآن مجيد در آيات فوق، روى چند قسمت مختلف از زندگى زنبوران عسل تكيه كرده كه هريك از ديگرى جالب تر و عجيب تر است. نخست به مسأله خانه سازى آنها اشاره كرده؛ مى فرمايد: «پرودرگار تو به زنبور عسل وحى كرد كه خانه هائى از كوه ها و درختان و داربست هايى كه مردم مى سازند انتخاب كن»: وَأوْحى رَبُّكَ إلَى النَّحْلِ أَنِ اتَّخِذِى بُيُوْتاً وَ مِنَ الشَّجَرِ وَ مِمّا يَعْرشُوْنَ

تعبير به «اتَّخِذِى»: «انتخاب كن» به صورت فعل مؤنث ممكن است اشاره به اين باشد كه زنبوران عسل به هنگام كوچ كردن براى انتخاب خانه جديد به دنبال ملكه كه فرمانرواى كندو است حركت مى كنند. بنابراين انتخابگر اصلى همان ملكه است.

تعبير به «اوحى» تعبير زيبائى است كه نشان مى دهد خداوند با يك الهام مرموز طرز خانه سازى را كه از ظريف ترين كارهاى اين حشره است- و شرح آن در توضيحات خواهد آمد- به اين حيوان آموخته است؛ و او مطابق اين وحى الهى وظيفه خود را به خوبى انجام مى دهد. گاه صخره هاى كوه ها، يا درون غارها را براى خانه سازى انتخاب مى كند، و گاه در لابلاى شاخه هاى درختان خانه مى گزيند، و گاه از كندوها و خانه هاى مصنوعى كه بشر براى او مى سازد و بر داربست ها مى نهد بهره مى گيرد، و يا خودش بر روى داربست ها اقدام به خانه سازى مى كند، به اين ترتيب به انواع خانه هاى زنبوران عسل اشاره شده است.

ص: 382

تعبيرات آيه به خوبى نشان مى دهد كه اين خانه سازى يك خانه سازى ساده نيست وگرنه قرآن از آن تعبير به وحى نمى كرد؛ و به زودى خواهيم ديد مطلب همين گونه است.

***

در آيه دوم به سراغ عسل سازى زنبوران رفته؛ مى افزايد: «خداوند در وحى خود به او دستور داد كه از تمام ميوه ها بخور»: ثُمَّ كُلِى مِنْ كُلِّ الثَّمَراتِ

«و براى پيدا كردن شهد شيرين، طرقى را كه پروردگارت در برابر تو خاضع و منقاد و مسخّر ساخته است طى كن» فَاسْلُكِى سُبُلَ رَبِّكِ ذُلَلًا

«سُبُل» جمع «سبيله» به معنى راه آسان است. (چنانكه راغب در كتاب مفردات آورده است.)

در اينكه منظور از اين راه ها در آيه فوق، چيست؟ مفسّران احتمالات گوناگونى داده اند.

بعضى گفته اند: منظور، راه هايى است كه زنبوران عسل، به سوى گل ها طى مى كنند؛ و تعبير به «ذلَل» (جمع «ذلول» به معنى تسليم و رام)(1) نشان مى دهد كه اين راه ها چنان دقيق تعيين مى شود، كه پيمودن آن، براى زنبوران سهل و ساده است.

مطالعات زنبور شناسان امروز نيز، اين معنى را تأييد مى كند. آنها مى گويند:

هنگام صبح گروهى از زنبوران كه مأمور شناسائى محل گل ها هستند از كندو بيرون آمده، و پس از كشف مناطق پر گل به كندو باز مى گردند؛ و آدرس دقيق آن محل را به طرز مرموز و شگفت انگيزى دقيقاً در اختيار ديگران مى گذارند؛ و گاه از طريق نشانه گذارى در مسير راه به وسيله موادّى كه بوهاى مخصوصى دارد، چنان مسير را مشخص مى كنند كه هيچ زنبورى سرگردان نشود.

بعضى نيز گفته اند: منظور راه هاى بازگشت به كندو است. چرا كه گاهى


1- « ذُللًا» ممكن است حال براى« سبل» باشد، يا براى« نحل». احتمال اوّل صحيح تر به نظرمى رسد.

ص: 383

زنبور مجبور مى شود، فاصله هاى طولانى را بپيمايد، و در بازگشت هرگز گرفتار سرگردانى نمى شود، دقيقاً به سوى كندو مى آيد، و حتّى از ميان ده ها كندوى مشابه، كندوى خود را به راحتى پيدا مى كند.

بعضى نيز گفته اند: «سُبُل» در اينجا معنى مجازى دارد و اشاره به روش هاى دقيقى است كه زنبوران براى تهيّه عسل از شيره گل ها به كار مى برند. آنها شيره گل ها را به طرز خاصّى مى مكند و پس از مكيدن به چينه دان خود مى فرستند؛ و در آنجا كه حكم يك لابراتوار مواد شيميائى دارد؛ با تغيير و تحوّل هايى، تبديل به عسل شده، و زنبور آن را از چينه دان باز مى گرداند.

آرى او روش هاى لازم را براى اين كار، با الهام از يك فرمان الهى به خوبى مى داند و دقيقاً اين راه را مى پيمايد.

از آنجا كه تضادى ميان اين تفاسير سه گانه نيست؛ و ظاهر آيه عام است، مى توان گفت: همه اين مفاهيم را شامل مى شود، و زنبوران با استفاده از شعور خداداد، يا الهام غريزى، اين طرق پر پيچ و خم را به راحتى پيموده، و اين روش ها را با مهارت و تسلّط كامل به كار مى گيرند.

در مرحله بعد به اوصاف عسل و فوائد و بركات آن اشاره كرده؛ مى فرمايد:

«از شكم آنها نوشيدنى خاصّى بيرون مى آيد كه رنگ هاى مختلف دارد»:

يَخْرُجُ مِنْ بُطُوْنِها شَرابٌ مُخْتَلِفٌ أَلْوانُهُ

تعبير به «بُطُوْنِ» (جمع «بطن» به معنى شكم) را بعضى بر معنى مجازى حمل كرده اند؛ و گفته اند: به معنى «افواه» (دهان ها) است؛ و گفته اند عسل كه همان شيره گل ها است در دهان زنبور ذخيره شده و به كندو منتقل مى شود.(1)

در حالى كه بعضى گمان مى كنند: عسل مدفوع زنبوران عسل است!(2)

بعضى نيز آن را از مسائل اسرارآميزى مى دانند كه هنوز براى بشر كشف نشده.(3)


1- مجمع البيان، جلد 6، صفحه 372.
2- تفسير قرطبى، جلد 6، صفحه 375.
3- در همان تفسير قرطبى، داستانى از ارسطو نقل مى كند كه كندوئى از شيشه درست كرده بود كه چگونگى ساختن عسل را ببيند. ولى زنبور به هنگامى كه مى خواست دست به كار شود شيشه را تار كرد تا راز او فاش نشود.( همان مدرك).

ص: 384

ولى همانگونه كه در بالا اشاره كرديم؛ تحقيقات دانشمندان نشان مى دهد كه هيچيك از اين نظرات درست نيست. بلكه زنبوران عسل شيره گل ها را به درون حفره مخصوص بدن كه آن را چينه دان مى نامند فرستاده؛ و بعد از تغيير و تحوّل هايى مجدّداً از دهان بيرون مى آورند.(1)

تعبير به «بُطُون» گواه بر اين معنى است؛ و از آن روشن تر تعبير به «كُلى» (بخور) مى باشد. چرا كه عرب هرگز نگهداشتن چيزى را در دهان «اكل» نمى گويد، و تفسير اين جمله به برداشتن و برگرفتن نيز يك تفسير مجازى است كه ضرورتى براى آن به نظر مى رسد.

اما اينكه منظور از الوان مختلف در اينجا چيست؟ باز تفسيرهاى متفاوتى وجود دارد: بعضى آن را به معنى همين رنگ ظاهرى دانسته اند كه عسل ها در آن متفاوت اند، بعضى سفيد شفّاف، بعضى زرد، بعضى سرخ، و بعضى متمايل به سياهى است. اين تفاوت ممكن است مربوط به تفاوت سن زنبوران باشد، يا منابع گل هايى است كه عسل را از آن مى مكند، و يا هر دو.

اين احتمال نيز داده شده كه منظور، تفاوت كيفيت عسل ها باشد؛ بعضى غليظ، و بعضى رقيق، و يا اينكه عسل هاى گل هاى متفاوت آثار و خواص متفاوتى دارد، همچنين عسل معمولى با ژله (عسل خاصّى كه براى ملكه كندو مى سازند) بسيارى متفاوت است، زيرا معروف است كه ژله به قدرى از نظر غذائى ارزش دارد كه طول عمر ملكه را بسيار زياد مى كند و اگر انسان بتواند از آن تغذيه نمايد اثر عميقى در طول عمر او دارد.

در بعضى از كشورها مزارعى از گل هاى يكنواخت وجود دارد كه كندوهاى مخصوص زنبور عسل را در آن نصب مى كنند؛ و به اين ترتيب انواع مختلف عسل كه هركدام از گل مخصوصى گرفته شده است، تهيّه مى كنند؛ و علاقمندان


1- پرورش زنبور عسل از محمد مشيرى، صفحه 113، و كتاب نظرى به طبيعت و اسرار آن، صفحه 126.

ص: 385

مى توانند عسل گل مطلوب خود را خريدارى كنند. به اين ترتيب با الوان مختلف ديگرى از عسل، روبرو مى شويم كه در مفهوم گسترده و عام آيه ممكن است داخل باشد.

تعبير به «شراب» (نوشيدنى) به خاطر آن است كه به گفته بعضى از مفسّران در لغت عرب، تعبير به «اكل» (خوردن) در مورد عسل نمى كنند، و هميشه در مورد آن تعبير به شرب مى شود. (شايد به اين دليل كه عسل در آن مناطق رقيق تر است.)(1)

سرانجام به تأثير شفابخش عسل اشاره كرده؛ مى فرمايد: «در آن شفاى خاصى براى مردم است»: فِيْهِ شِفاءٌ لِلنّاسِ

تعبير به «شفاءٌ» به صورت نكره، اشاره به اهمّيّت فوق العاده آن است، و چنانكه در توضيحات به خواست خدا خواهد آمد؛ عسل داراى بسيارى از خواص درمانى گل ها و گياهان روى زمين به طور زنده است، و دانشمندان براى آن، مخصوصاً در عصر ما، خواص زيادى گفته اند كه هم جنبه درمانى را شامل مى شود و هم پيشگيرى از بيمارى ها.

عسل در درمان بسيارى از بيمارى ها، تأثيرات شگفت انگيزى دارد و اين به خاطر انواع ويتامين ها و مواد حياتى موجود در آن است؛ به طورى كه مى توان گفت: عسل در خدمت درمان و بهداشت و زيبائى انسان ها است.

در پايان آيه اشاره به سه بخش گذشته، (مسأله خانه سازى زنبوران، برنامه جمع آورى شيره گل ها و ساختن عسل، و خواص درمانى آن) كرده مى فرمايد:

«در اينها نشانه بزرگى از عظمت خداوند است براى كسانى كه تفكر و انديشه مى كنند»: انَّ فى ذلِكَ لَايَةً لِقَوْمٍ يَتَفَكَّرُوْنَ

به اين ترتيب در تمام مراحل زندگى زنبوران عسل، و فرآورده محصول اين حشره باهوش سخت كوش، نشانه بلكه نشانه هاى علم و قدرت آفريدگار به چشم مى خورد كه اين چنين پديده هاى شگرفى را به وجود آورده است.


1- روح المعانى، جلد 14، صفحه 168.

ص: 386

***

توضيحات:
1- تمدن عجيب زنبوران!

با گسترش علم حيوان شناسى و زيست شناسى و مطالعات وسيع دانشمندان پر حوصله، مسائل عجيب و تازه اى از زندگى اين حشره كوچك كشف شده كه انسان را سخت در حيرت فرو مى برد؛ و هرگز نمى توان باور كرد كه اين همه نظم و تدبير و برنامه اى كه بر زندگى زنبوران حاكم است بدون يك شعور طبيعى باشد.

يكى از دانشمندان زيست شناس (مترلينگ) كه مطالعات فراوانى طى سال هاى طولانى درباره زندگى زنبوران عسل داشته؛ درباره نظام عجيبى كه بر كشور يا شهر آنها حكمفرما است چنين مى گويد: «ملكه در شهر زنبوران عسل آن طور كه ما تصوّر مى كنيم فرمانفرما نيست؛ بلكه او نيز مثل ساير افراد اين شهر مطيع يك سلسله قوانين و نظامات كلّى مى باشد.»

سپس مى افزايد: «ما نمى دانيم كه اين قوانين و نظامات از كجا و با چه وسيله وضع مى شود، و در انتظار اين هستيم كه شايد روزى بتوانيم به راز آن پى ببريم و واضع اين مقرّرات را بشناسيم، ولى فعلًا به طور موقّت آن را بنام روح كندو مى ناميم. ما نمى دانيم روح كندو در كجا است و در كداميك از سكنه شهر عسل حلول كرده؛ ولى مى دانيم كه ملكه نيز مانند ديگران از روح كندو اطاعت مى كند!»

«روح كندو شبيه به غريزه پرندگان نيست، و به صورت يك عادت و اراده كوركورانه عمل نمى كند. روح كندو وظيفه هريك از سكنه اين شهر بزرگ را بر طبق استعدادشان مشخص مى كند و به هر كدام مأموريتى مى دهد. گاه به گروهى دستور خانه سازى مى دهد، و گاه به همگى فرمان كوچ و مهاجرت صادر مى كند.»

ص: 387

«خلاصه ما نمى توانيم بفهميم قوانين كشور زنبوران كه به وسيله روح كندو وضع شده؛ در كدام مجلس شورا مطرح و تصويب و تصميم به اجراى آن گرفته مى شود، و كيست كه فرمان حركت را در روز معيّن صادر مى كند؟!»(1)

ولى قرآن پاسخ تمام اين سؤالات را با تعبير بسيار زيبا و جالبى بيان كرده است مى فرمايد: وَ أوْحى رَبُّكَ الَى النَّحْلِ: «پرودگارت به زنبور عسل وحى فرستاد!» همان تعبيرى كه درباره پيامبران بزرگ بيان فرموده است.

درست است كه اين وحى با آن وحى فرق بسيار دارد، ولى هماهنگى تعبير دليلى بر اهمّيّت علم و دانشى است كه خداوند در اختيار زنبوران عسل گذارده، تا آنجا كه متفكران عالم را به مطالعه پيرامون حال آنها دعوت مى كند.

خانه ساختن زنبور عسل مسلّماً با الهام خداوندى است، چون خانه هاى مسدس منظّمى مى سازد كه از كمترين مقدار موم بيشترين گنجايش حاصل مى شود. (و تمام زواياى آن قابل استفاده و مقاومت آن در برابر فشار نيز زياد است) خانه هاى آنها دو طبقه است، هنگامى كه در كوه يا درختان بيابان خانه كنند منحصر به همان دو است ولى در كندوهاى مصنوعى طبقات را دو به دو افزايش مى دهند تا آنجا كه گنجايش كندو است.

قعر هر خانه به شكل هرمى است كه از سه سطح لوزى شكل تشكيل شده و رأس و برجستگى هاى يك طبقه در فرورفتگى طبقه زير قرار گرفته است.

تجربه نشان مى دهد كه اگر سطحى از موم به شكل مربع يا شكل ديگرى كه دلخواه زنبور نيست به وسيله قالب هاى مصنوعى پى ريزى كنند و زنبور را در آن رها سازند او به نيروى الهام الهى از آن پايه غلط پيروى نمى كند، و ديوارها را به شكل صحيح بالا مى برد.

يكى از دانشمندان، (لوزى) قعر خانه زنبوران را اندازه گرفت، زاويه بزرگ آن صد و نه درجه و بيست و هشت صدم درجه بود، سپس اين مسأله را به يك مهندس بزرگ آلمانى به نام كنيك به صورت يك سؤال كلى داد كه اگر كسى


1- كتاب زنبور عسل، نوشته مترلينگ، صفحه 35 و 36 با تخليص.

ص: 388

بخواهد با كمترين مصالح هرمى با بزرگترين گنجايش بسازد كه از سه سطح لوزى فراهم شود زواياى آن چه اندازه بايد باشد؟

او با حساب ديفرانسيل اين مشكل را حل كرد و در جواب نوشت، صد و نه درجه و بيست و شش صدم درجه بى آنكه بداند سؤال راجع به خانه زنبور است و به اين ترتيب فقط به اندازه دو درجه حساب او با خانه زنبوران تفاوت داشت.

بعد از او مهندس ديگرى بنام (ماگ لورن) محاسبات دقيق ترى به عمل آورد و متوجّه شد كه آن دو درجه نتيجه مسامحه مهندس اول بوده است و جواب صحيح درست همانند كار زنبوران عسل است!»(1)

(مترلينگ) دانشمند معروف بلژيكى در كتاب زنبور عسل از يكى از دانشمندان بنام (رايت) چنين نقل مى كند كه تنها سه روش علمى در هندسه براى تقسيم فواصل منظّم و ارتباط آنها و ايجاد اشكال بزرگ و كوچك در دست است. اين سه وسيله عبارت است از مثلث قائم الزاويه، و مربع، و مسدس. در ساختمان حجره هاى زنبور عسل از روش سوم يعنى مسدس استفاده شده است؛ و اين شكل براى استحكام بنا مناسب تر است. (زيرا اگر كمى دقت كنيم مى بينيم كه شكل مسدس از هر طرف مانند طاق هاى ضربى است كه در برابر فشار حداكثر مقاومت را دارد، در حالى كه مثلث و مربع در مقابل فشار بسيار آسيب پذير است.)

از اين گذشته حجم بدن زنبور تقريباً اسطوانه اى است و براى ورود و خروج در چنين خانه اى كاملًا مناسب است.

به هر حال هر قدر بيشتر درباره آنچه قرآن در مسأله خانه سازى زنبوران عسل به آن اشاره كرده دقيق تر شويم؛ نكات تازه اعجاب انگيزى به دست مى آوريم، و بى اختيار در برابر خالق و مبدع و پرورش دهنده اين حشره عجيب سر تعظيم فرود مى آوريم.


1- تفسير ابوالفتوح رازى پاورقى مرحوم شعرانى، جلد 7، صفحه 123( با كمى تلخيص)

ص: 389

***

2- جمع آورى شيره گل ها و ساختن عسل.

دومين مطلبى كه قرآن روى آن تكيه كرده؛ مسأله جمع آورى عسل از شيره گل ها است، و اين به راستى از عجيب ترين و حيرت آورترين مسائل مربوط به زنبوران عسل است.

بعضى از دانشمندان مى گويند: براى تهيه يك كيلوگرم عسل بايد 50 هزار زنبور عسل دست به يك سفر روزانه بزنند!

اكنون ببينيم براى اينكه زنبوران عسل فقط يك گرم شيره گل را جمع آورى كنند بايد چند گل را بمكند؟ باز محاسبات دانشمندان نشان مى دهد براى تهيه يك گرم شيره گل بايد به طور متوسط هفت هزار و پانصد گل را مكيده و شيره آن را استخراج كند. (و طبق اين محاسبه براى تهيه يك كيلو عسل 5/ 7 ميليون گل بايد مكيده شود!)(1)

اين را نيز بايد بدانيم كه زنبوران عسل در هر روز بالغ بر هفده تا بيست و چهار بار براى جمع آورى شيره گل ها سفر مى كنند.

اگر تعجب نكنيد زنبور عسل در تمام عمر خود استراحت نمى كند؛ و از همه عجيب تر اينكه زنبور عسل مطلقاً خواب ندارد؛ يعنى تمام عمر بيدار است!(2)

براى اينكه كار پر زحمت اين حشره پرتلاش را درك كنيم بايد بگوئيم كه براى هر چهارصد گرم عسلى كه به دست ما مى رسد زنبور عسل دست كم 80 هزار بار از كندو به صحرا رفته و بازگشته است! و اگر اين رفت و آمدها را به هم پيوند دهيم و مسافت هر نوبت را (به طور متوسط) يك كيلومتر در نظر بگيريم؛ مسافتى را كه زنبور عسل براى به دست آوردن چهارصد گرم عسل مى پيمايد دو برابر محيط كره زمين مى شود! يعنى اين حشره پر كار براى گرد


1- پرورش زنبور عسل، صفحه 112.
2- پرورش زنبور عسل، صفحه 115.

ص: 390

آوردن نوشى كه چهارصد گرم عسل از آن ساخته شود راهى معادل دو دور كره زمين را پيموده است!.(1)

توجه به اين نكته نيز كاملًا لازم است كه بيشتر گل ها در هر وقت از روز شيره ندارد كه زنبورها بتوانند آن را بمكند؛ بلكه فقط روزى يكبار و در ساعات معيّنى شيره خود را عرضه مى دارند ... و اين ساعت ها بستگى به نوع گل دارد.

بعضى گل ها صبح، بعضى ظهر، و بعضى ديگر بعد از ظهر، شيره مى دهند، و عجب اينكه زنبوران عسل اين برنامه را به خوبى مى دانند و درست مطابق همان برنامه به سراغ گل ها مى روند تا بيهوده وقت خود را تلف نكنند!(2) راستى انسان هنگامى كه ارقام و اعداد فوق را در زمينه جمع آورى عسل و تعداد پروازها و گل ها را در نظر مى گيرد؛ شرمنده مى شود كه براى يك گرم از اين مادّه حياتى كه روى نان پهن كرده و در درون دهان مى گذارد اين همه زحمت كشيده شده، ولى اگر در همان حال به عظمت آفريننده و پروردگار اين حشره زحمتكش بينديشد و درباره علم و قدرت او فكر كند و در برابر او سر تعظيم فرود آورد، شكر اين نعمت را بجا آورده است؛ و ممكن است همه اينها مقدمه اى براى آن هدف عالى باشد.

آخرين نكته اى كه بايد در اينجا يادآور شويم و اين پرونده بزرگ را پيش از آنكه از كيفيت بحث تفسيرى خارج شويم ببنديم؛ اين است كه زنبوران عسل علاوه بر مكيدن شيره گل ها، مأموريت جمع آورى گرده هاى زرد رنگ گل كه پولن ناميده مى شود، و آميختن آن با عسل دارند.

اين گرده داراى آثار حياتى فوق العاده اى است؛ از جمله: داراى 21 نوع اسيد امينه، انواع چربى ها، هورمون هاى نمو، قند، و آنزيم ها است، عصاره گرده براى مبارزه با عفونت ها و آماس هاى مزمن كه آنتى بيوتيك ها قادر به درمان آن نيستند نيز به كار مى رود؛ و اثرات تقويتى فوق العاده اى دارد.(3)


1- جهان حشرات( طبق نقل شگفتى هاى آفرينش، صفحه 143).
2- حواس اسرارآميز حيوانات، نوشته( ويتوس درروشر) صفحه 157( با تلخيص).
3- اولين دانشگاه، جلد 5، صفحه 57 تا 59( با تلخيص).

ص: 391

زنبور عسل در پنجه هاى پاى عقب خود شانه و مسواكى دارد كه با آنها گرد گل را مى روبد، و به شكل گلوله اى از گرد در مى آورد؛ و نيز در كنار همان پنجه هاى عقب چيزى شبيه به سبد و چيزى شبيه به انبر دارد كه گلوله هاى گرد گل را در آن مى ريزد و نگه مى دارد، و به اين ترتيب وقتى به كندو باز مى گردد علاوه بر شيره گل كه در چينه دان ريخته؛ دو گلوله زرد رنگ كه محصول كار روزانه او است نيز با خود مى آورد.(1)

***

3- عسل غذاى مفيد و داروى شفابخش

قرآن در سومين بخش از آيات فوق روى مسأله تأثير مهم عسل در شفاى بيماران سخن گفته و تعبير فشرده و سربسته دارد كه امروز در سايه مطالعات دانشمندان غذاشناس پرده از روى اسرار آن برداشته شده است. آنها براى عسل خواص و آثار بى شمارى ذكر مى كنند كه اعجاب انسان را بر مى انگيزد.

آنها مى گويند: عسل مادّه اى است كه اگر خالص باشد هزاران سال سالم مى ماند و هرگز فاسد نمى شود، چرا كه هرگز هيچ ميكروبى را به خود نمى پذيرد.(2) در قبور فراعنه مصر ظرف هايى از عسل يافته اند كه مربوط به چند هزار سال پيش است؛ اين عسل ها كاملًا سالم و طبيعى باقيمانده است! و اين خود دليل بر صدق ادّعاى فوق است.

عسل از آنجا كه از شيره گل هاى مختلف گرفته مى شود- و مى دانيم گل ها هر كدام خواص درمانى ويژه اى دارند- مى تواند يكجا خواص آن گل ها را با خود داشته باشد.


1- نظرى به طبيعت و اسرار آن، صفحه 127.
2- مجله تندرست.

ص: 392

دانشمندان مى گويند: عسل به خاطر داشتن ويتامين ها و دياستاز و اسيد فورميك يك مادّه زنده است. عسل داراى ويتامين هاى ششگانه آ، ب، ث، د، كا و اى، و داراى مواد معدنى پتاسيم، آهن، فسفر، سرب، منگنز، آلومينيوم، مس، سولفور، سديم و مواد مختلف ديگر است و نيز داراى انواع مختلف اسيدها است.(1)

مى دانيم هريك از اين مواد حياتى نقش عمده اى در زندگى انسان دارد و به همين دليل عسل داراى خواص زير است:

عسل در خونسازى مؤثّر است.

عسل براى رفع خستگى و فشردگى عضلات اثر خوبى دارد.

عسل از ايجاد عفونت در معده و روده جلوگيرى مى كند.

عسل براى زنان باردار سبب مى شود نوزادانشان داراى شبكه عصبى قوى باشد.

عسل براى كسانى كه دستگاه گوارش ضعيفى دارند؛ مفيد است.

عسل يك ترميم كننده قوى محسوب مى شود.

عسل در تقويت قلب مؤثر است.

عسل در سالخوردگان نيروى قابل توجهى به وجود مى آورد.

عسل در درمان معده و زخم اثنا عشر عامل مؤثرى شناخته شده.

عسل براى درمان آسم (تنگى نفس) نافع است.

عسل در بيمارى هاى ريوى كمك كننده خوبى است.

عسل به عنوان داروى معالج رماتيسم، نقصان قوه نمو عضلات، و ناراحتى هاى عصبى، شناخته شده است.

عسل به خاطر خاصّيت ميكروب كشى اش براى مبتلايان به اسهال مفيد است.

از عسل داروهايى مى سازند كه براى لطافت و زيبائى پوست و برطرف ساختن چين و چروك ها مؤثّر است.

با عسل داروئى مى سازند كه ورم دهان را تسكين مى دهد و نفس را معطّر


1- اوّلين دانشگاه، جلد 5، صفحه 129( با كمى تلخيص).

ص: 393

مى سازد.

عسل در معالجه خشكى پوست، ترك خوردگى،، سوختگى، كروك، نيش هاى دردناك حيوانات، ورم چشم، سرفه نيز مورد استفاده قرار مى گيرد.

بعضى از دانشمندان قرص هايى از شيره گل ها ساخته اند كه خواصّى شبيه عسل دارد. مهمترين اثر اين قرص ها ازدياد نيروى جوانى، فعال كردن سلّولها و در نتيجه شادابى و طول عمر است.(1)

به همين دليل معروف است كه فيثاغورث به شاگردان خود توصيه مى كرد:

تا مى توانيد عسل و نان بخوريد؛ و بقراط مى گفت: اگر مى خواهيد عمر طولانى داشته باشيد بايد عسل بخوريد.

آثار نيرو بخش و خواص درمانى و ترميم كننده عسل، بيش از آن است كه در اين مختصر بگنجد. حتى بعضى از دانشمندان درباره خواص غذائى و درمانى عسل، كتاب مستقلى نوشته اند.

قرآن مجيد، همه اين مطالب را در جمله فيهِ شِفاءٌ لِلنّاسِ به طرز جالبى جمع كرده است.

اگر تعجب نكنيد، نيش زنبور عسل و زهر موجودات در آن، نيز درمان بسيارى از بيمارى ها است. بيمارى هايى همچون روماتيسم، مالاريا، گواتر، درد اعصاب، بعضى از بيمارى هاى چشم، و غير آن. درمان با نيش زنبور بايد طبق برنامه خاصّى زير نظر طبيب باشد؛ مثلًا روز اوّل يك عدد، و روز دوم دو عدد، تا روز دهم ده عدد زنبور انتخاب مى شود، و اين مرحله اوّل درمان است، و در مراحل بعد، برنامه شكل ديگرى به خود مى گيرد. البته اگر نيش زنبور از حدّ معيّنى بگذرد، ممكن است، خطراتى ايجاد كند، و در اشخاصى كه نسبت به آن حساسيّت دارند، مقدار كم آن هم، زيان آور است.

بعضى از دانشمندان در اين زمينه، مقاله يا مقاله هايى نوشته اند، و بعضى رساله دكتراى خود را تحت عنوان فرآورده هاى زهر زنبور عسل و خواص


1- اوّلين دانشگاه، جلد 5، صفحه 212 تا 290، نشريه طب و دارو و كتب ديگر.

ص: 394

درمانى آن نگاشته اند.(1)

***

4- خدمات ديگر زنبور عسل كه از عسل گرانبهاتر است!

زندگى زنبوران عسل، پر از عجائب و ماجراها است؛ و آنچه تاكنون گفته ايم فقط گوشه اى از آن بود. داستان ساختن موم،- همان مصالحى كه خانه زنبوران عسل، كلًاّ از آن تشكيل شده،- خود داستان مفصّلى است؛ و عجب اينكه از اين موم، تنها براى خانه سازى استفاده نمى كنند. گاه لاشه حشرات مزاحمى را كه قادر به حمل آن به خارج از كندو نيستند، موميائى مى كنند تا از شرّ آن در امان بمانند!

يكى از زنبور شناسان مى گويد: روزى در داخل كندو، گلوله اى از موم، جلب توجّه او را كرد، كه نسبتاً بزرگ بود. وقتى آن را شكافت ديد لاشه ملخى در داخل آن است كه به وسيله زنبوران موميائى شده است.

بعضى درباره موم گفته اند: موم روح عسل و عسل روح گل است و به قدرى لطيف است كه وزن پانصد خانه از شهر زنبوران عسل، بيش از چند گرم نيست! گرچه براى ما مشكل است كه بدانيم كه اين موم چگونه و به چه ترتيب براى زنبوران عسل تراوش مى كند، و امروز به خوبى مى دانيم كه موم مصرف هاى مهمّى در صنايع دارد.

مسأله تلقيح و بارور ساختن گل ها، يكى ديگر از مهمترين كارهاى زنبوران عسل است.

يكى از دانشمندان مى گويد: «بى وجود حشرات، سبدهاى ما از ميوه خالى مى شود؛ زيرا حشراتى كه با گل سر و كار دارند، بهتر از هر عاملى مى توانند گرد گل را به گل تلقيح كنند. هنگامى كه يكى از حشرات گل دوست، خرطوم خود را در گلى فرو مى برد، يا چنانكه اغلب پيش مى آيد، قسمتى از بدن خود را در


1- همان مدرك، صفحه 174.

ص: 395

حقه گل داخل مى كند؛ هنگام خروج تنش از گرد زرد رنگى كه همان گرد گل است پوشيده مى شود و بلافاصله آن را به گل ديگرى منتقل مى كند، و چنانكه مى دانيم؛ گرد گل عامل مؤثّرى است كه بى وجود آن نه تخم تبديل به دانه، و نه تخمدان بدل به ميوه مى شود.

اين نكته از نظر فلسفى قابل توجّه است كه حشرات گل دوست از بدو پيدايش با گل سر و كار داشته اند ... هر دو به موازات هم، توسعه و تكامل يافته، و امروز به مرحله اى رسيده اند كه بى وجود هم نمى توانند زندگى كنند ...

مهمترين حشرات گل دوست كه لابد شما هم مى شناسيد، عبارتند از: پروانه و زنبور عسل و زنبور طلائى ... اما در ميان اين حشرات گل دوست زنبوران عسل براى بيرون كشيدن گرد و شيره گل از همه مجهّزترند.»(1)

توجّه به اين نكته نيز ضرورت دارد كه درختانى كه داراى گل هاى نر و مادّه اند، دو دسته اند: درختان نازا، كه قادر به بارور ساختن تخم هاى گل خود نمى باشند، و درختان زاينده كه اين قدرت را دارند.

براى بارور ساختن دسته اوّل، يك واسطه لازم است، كه اين واسطه زنبور عسل مى باشد؛ و ثابت شده كه حدود هشتاد درصد از عمل لقاح گل ها به وسيله زنبوران عسل صورت مى گيرد و براى مزيد اطلاع درباره نقش زنبوران عسل بايد توجّه داشت كه همه انواع درختان سيب، گلابى، گيلاس و بادام و مانند آنها، جزء درختان نازا هستند!

كوشش هايى كه در مورد امكان لقاح، از طرق شيميائى و ميكانيكى و مصنوعى به جاى زنبور عسل آمده، به شكست انجاميده است، و از اينجا نقش زنبوران عسل روشن تر مى شود.(2)

بعضى از دانشمندان مى گويند: «در برابر يك هزار تومان عسل و موم كه زنبور براى ما درست مى كند؛ دست كم دويست هزار تومان در كار زراعت به ما


1- نظرى به طبيعت و اسرار آن، صفحه 126.
2- پرورش زنبور عسل، صفحه 233 و 234( با تلخيص).

ص: 396

كمك مى كند!»(1)

اين سخن را با جمله عجيبى از مترلينگ دانشمند زيست شناس به پايان مى بريم. او مى گويد: «همين امروز اگر زنبور عسل (اعم از وحشى و اهلى) از بين برود، يكصد هزار نوع از گياهان و گل ها و ميوه ها از بين خواهد رفت و از كجا كه اصولًا تمدّن ما از بين نرود!!»(2)

***

5- ساختمان جسمانى زنبوران نيز عجيب است!

ساختمان زنبوران عسل نيز خود داستان طولانى و شگفت انگيزى دارد؛ كه در اين ميان چشم آنها از همه عجيب تر است. دانشمندان مى گويند: چشم زنبوران عسل از دو هزار و پانصد صفحه كوچك تشكيل شده كه با يكديگر زاويه دو تا سه درجه را تشكيل مى دهد! اين چشم ها قادرند هنگامى كه ابرها جلو خورشيد را گرفته اند از محل آن اطلاع حاصل كنند، و اين از طريق شعاع هاى ماوراء بنفس است كه روى چشم آنها اثر مى گذارد.

زبان زنبوران عسل و مشاوره آنها با يكديگر نيز از حقايق علمى است كه در سال هاى اخير كشف شده.(3)

زنبوران عسل گل هاى رنگارنگ را به شكل و رنگى كه ما مى بينيم نمى بينند؛ بلكه آنها را به وسيله نور ماوراء بنفش مى بينند، و اين نور خود بر زيبائى و جلوه گل ها مى افزايد. (و آنها را به سوى گل ها جلب و جذب مى نمايد.)(4)

افسوس كه وضع بحث، به ما اجازه نمى دهد كه بيش از اين در اين زمينه سخن بگوئيم؛ ولى همين قدر بايد گفت كه هرچه بيشتر در اصل وجود و در كارهاى اين حشره كه قرآن مجيد روى آن انگشت گذارده دقيق تر مى شويم


1- اقتباس از جهان حشرات.
2- اولين دانشگاه، جلد 5، صفحه 55.
3- حواس اسرارآميز حيوانات، صفحه 137 و 140 و 143.
4- راز آفرينش انسان، صفحه 93.

ص: 397

اسرار تازه اى از عظمت خداوند بزرگ كه خالق اين همه شگفتى ها است براى ما آشكار مى گردد.

براى حسن ختام گوش جان را به سوى كلام امام صادق عليه السلام در توحيد مفضّل متوجّه مى سازيم. آنجا كه مى فرمايد:

«اى مفضل! به زنبور عسل و تلاش او در صنعت عسل و تهيه خانه هاى شش گوشه، و آنچه در زندگى او از دقائق هوشيارى مى بينى بنگر، كه اگر درست دقت كنى او را موجودى عجيب و لطيف خواهى يافت ... و در اين نشانه روشنى است بر اينكه صواب و حكمت فوق در صنعت عسل از آن زنبور نيست؛ بلكه از آن كسى است كه او را چنين آفريده و در طريق مصالح انسان ها تسخير فرموده است.»(1)


1- بحارالانوار، جلد 3، صفحه 108.

ص: 398

19- نشانه هاى او در آفرينش حيوانات

اشاره:

حيوانات، بخش عظيمى از موجودات زنده جهان را تشكيل مى دهند.

حيوانات با ساختمان هاى مختلف و اشكال گوناگون و تنوّع فراوان، و شگفتى هاى عظيم، توجّه هر بيننده اى را به خود جلب مى كند؛ و مطالعه درباره هريك از آنها، انسان را، به علم و قدرت بى پايان آفريننده آنها آشنا مى سازد.

اهميّت اين مسأله وقتى روشن تر مى شود، كه ما اين حيوانات را در يكجا در كنار هم ببينيم. مثلًا قدمى به باغ وحش بگذاريم، و از غرفه هاى ماهى ها و انواع پرندگان، ميمون ها، شير و ببر و پلنگ و زرّافه و فيل، يكى پس از ديگرى ديدن كنيم، و حركات و عادات و عجائب خلقت هريك را از نظر بگذرانيم. ممكن نيست كسى، كمترين بهره اى از عقل و هوش داشته باشد؛ و به هنگام ديدن آنها در فكر و انديشه فرو نرود و در برابر آفريننده اين موجودات متنوّع و عجيب، سر تعظيم فرود نياورد.

از ميان اين حيوانات، حيوانات اهلى كه در خدمت انسان ها هستند و منافع و بركات گوناگونى براى بشر دارند، بيشتر قابل توجّه اند. به همين دليل قرآن مجيد در آيات توحيدى خود، روى تمام جنبندگان به طور كلّى، و روى انعام و چهار پايان بالخصوص تكيه كرده، و قسمت هايى از شگفتى هاى آنها را در آيات متعدّد بر شمرده است.

با اين اشاره، به آيات زير، گوش جان فرا مى دهيم:

1- وَ مِنْ آياتِهِ خَلْقُ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ وَ مابَثَّ فِيْهِما مِنْ دابَّةٍ وَ هُوَ عَلى جَمْعِهِمْ اذا يَشاءُ قَدِيْرٌ(1)

2- انَّ فِى السَّمواتِ وَ اْلأَرْضِ لَاياتٍ لِلْمُؤمِنيْنَ وَ فِى خَلْقِكُمْ


1- سوره شورى، آيه 29.

ص: 399

وَ ما يَبُثُّ مُنْ دابَّة آياتٌ لِقَوْمٍ يُوْقِنُونَ(1)

3- أفَلا يَنْظُرُوْنَ الَى اْلأِبِلِ كَيْفَ خُلِقَتْ(2)

4- وَ انَّ لَكُمْ فى اْلأَنْعامِ لَعِبْرَةً نُسْقِيْكُم مِمّا فى بُطُوْنِها وَ لَكُمْ فِيْها مَنافِعُ كَثِيْرَةٌ وَ مِنْها تَأْكُلُوْنَ- وَ عَلَيْها وَ عَلَى الْفُلْكِ تُحْمَلُوْنَ(3)

5- وَ انَّ لَكُمْ فِى اْلأَنْعامِ لَعِبْرَةً نُسْقِيْكُمْ مِمّا فى بُطُونِهِ مِنْ بَيْنِ فَرْثٍ وَ دَمٍ لَبَناً خالِصاً سائِغاً لِلشّارِبِيْنَ(4)

6- وَاللَّهُ جَعَلَ لَكُمْ مِنْ بُيُوْتِكُمْ سَكَناً وَ جَعَلَ لَكُمْ مِنْ جُلُوْدِ اْلأَنْعامِ بُيُوْتاً تَسْتَخِفُّوْنَها يَوْمُ ظَعِنكُمْ وَ يَوْمَ إقامَتِكُمْ وَ مِنْ أَصْوافِها وَ أَوْبارِها وَ أَشْعارِها أَثاثاً وَ مَتاعاً إلى حِيْنٍ(5)

7- وَ مِنَ النّاسِ وَ الدَّوابِّ وَ اْلأَنْعامِ مُخْتَلِفٌ أَلْوانُهُ كَذلِكَ انَّما يَخْشَى اللَّهَ مِنْ عِبادِهِ الْعُلماءُ انَّ اللَّهَ عَزِيْزٌ غَفُوْرٌ(6)

8- أَوَلَمْ يَرَوْا انّا خَلَقْنالَهُمْ مِمّا عَمِلَتْ ايْدِيْنا أنْعاماً فَهُمْ لَها مالِكُوْنَ وَ ذَلَّلْناها لَهُمْ فَمِنْها رَكُوْبُهُمْ وَ مِنْها يَأْكُلُوْنَ- وَلَهُمْ فِيْها مَنافِعُ وَ مَشارِبُ أَفَلا يَشْكُرُوْنَ(7)

9- وَالَّذِىْ خَلَقَ اْلأَزْواجَ كُلَّها وَ جَعَلَ لَكُمْ مِنْ الْفُلْكِ وَ اْلأَنْعامِ ما تَرْكَبُوْنَ لِتَسْتَووُا عَلى ظُهُوْرِهِ ثُمَّ تَذْكُرُوْا نِعْمَةَ رَبِّكُمْ اذَا اسْتَوَيْتُمْ عَلَيْهِ وَ تَقُوْلُوا سُبْحانَ الَّذِىْ سَخَّرَلَنا هذا وَ ما كُنّا لَهُ مُقْرِنِيْنَ(8)


1- سوره جاثيه، آيات 3 و 4.
2- سوره غاشيه، آيه 17.
3- سوره مؤمنون، آيات 21 و 22.
4- سوره نحل، آيه 66.
5- سوره نحل، آيه 80.
6- سوره فاطر، آيه 28.
7- سوره يس، آيات 71 تا 73.
8- سوره زخرف، آيات 12 و 13.

ص: 400

10- اللَّهُ الَّذِى جَعَلَ لَكُمْ لِتَرْكَبُوا مِنْها وَ مِنْها تَأْكُلُوْنَ- وَلَكُمْ فِيْها مَنافِعُ وَلِتَبْلُغُوا عَلَيْها حاجَةً فى صُدُوْرِكُمْ وَ عَلَيْها وَ عَلَى الْفُلْكِ تُحْمَلُوْنَ- وَ يُرِيْكُمْ آياتِهِ فَاىَّ آياتِ اللَّهِ تُنْكِرُوْنَ(1)

ترجمه:

1- «و از آيات او است آفرينش آسمان ها و زمين و آنچه از جنبندگان در آنها خلق و منتشر نموده، و هرگاه بخواهد قادر بر جمع آنها است.»

2- «بدون شك در آسمان ها و زمين نشانه هاى فراوانى است براى آنها كه اهل ايمانند- و همچنين در آفرينش شما و جنبندگانى كه در سراسر زمين منتشر ساخته، نشانه هايى است براى جمعيتى كه اهل يقينند.»

3- «آيا آنها به شتر نمى نگرند، چگونه آفريده شده؟!»

4- «و براى شما در چهار پايان عبرتى است، از آنچه در درون آنها است (از شير) شما را سيراب مى كنيم، و براى شما در آنها منافع فراوانى است و از گوشت آنها مى خوريد. و بر آنها بر كشتى ها سوار مى شويد.»

5- «و در وجود چهارپايان براى شما (درس هاى) عبرتى است، از درون شكم آنها از ميان غذاهاى هضم شده، و خون، شير خالص و گوارا به شما مى نوشانيم!»

6- «و خدا براى شما از خانه هايتان محل سكونت (و آرامش) قرارداد، و از پوست چهار پايان نيز براى شما خانه هايى قرار داد كه هنگام كوچ كردن و روز اقامتتان به آسانى مى توانيد آنها را جابه جا كنيد، و از پشم و كرك و موى آنها اثاث و متاع (وسائل مختلف زندگى) تا زمان معيّنى قرار داد.»

7- «و از انسان ها و جنبندگان و چهارپايان انواعى با الوان مختلف آفريد (آرى) حقيقت چنين است، از ميان بندگان خدا تنها دانشمندان از او مى ترسند، خداوند عزيز و غفور است.»

8- «آيا آنها نديدند كه از آنچه با قدرت خود به عمل آورده ايم چهار پايانى براى آنها آفريديم كه آنان مالك آن هستند؟- آنها را رام ايشان


1- سوره غافر، آيات 79 تا 81. آيات ديگرى نيز در اين زمينه در قرآن مجيد وجود دارد، مانند: سروه شعراء، آيه 33- سوره انعام، آيه 142- سروه زمر، آيه 6 و سوره زخرف، آيه 11.

ص: 401

ساختيم، هم مركب آنان از آن است و هم از آن تغذيه مى كنند- و براى آنان منافع ديگرى در آنها است، و نوشيدنى هاى گوارائى، آيا با اين حال شكرگذارى نمى كنند؟»

9- «و همان كسى كه همه زوج ها را آفريد، و براى شما از كشتى ها و چهار پايان مركب هايى قرار داد كه بر آن سوار شويد- تا بر پشت آنها به خوبى قرار گيريد، سپس نعمت پروردگارتان را هنگامى كه بر آنها سوار شديد متذكر شويد، و بگوئيد: پاك و منزه است كسى كه اين را مسخّر ما ساخت وگرنه ما توانائى آن را نداشتيم.»

10- «خداوند كسى است كه چهارپايان را براى شما آفريد تا بعضى را سوار شويد، و از بعضى تغذيه كنيد و براى شما در آنها منافع مهمّى است، هدف اين است، كه به وسيله آنها به مقصدى كه در دل داريد برسيد، و بر آنها و بر كشتى ها سوار مى شويد،- او آياتش را همواره به شما نشان مى دهد، كدام يكى از آيات او را انكار مى كنيد؟!»

***

شرح مفردات:

«دابَّة»- چنانكه قبلًا نيز گفته ايم- از مادّه «دبيب»، به معنى راه رفتن آهسته و ملايم است؛ ولى معمولًا به همه جنبندگان اطلاق مى شود. اين واژه بر مذكّر و مؤنّث و موجوداتى كه روى زمين راه مى روند و حتّى پرندگان آسمان اطلاق مى گردد؛ و جمع آن، «دوابّ» است به معنى جنبندگان.

گاه، در مورد نفوذ و حلول چيزى در موجود ديگر، نيز به كار رفته است؛ مثلًا گفته مى شود: «دبَّ الشَّرابُ فى الجِسْمِ وَ دَبَّ السُّقْمُ فى البَدَنِ»: «نوشابه در جسم و بيمارى در تن، نفوذ كرد.»

اين واژه حتى انسان را نيز شامل مى شود؛ و موارد استعمال آن در قرآن

ص: 402

مجيد، شاهد اين مدعّى است.(1)

«انْعام» جمع «نَعَم» (بر وزن قَلَم) در اصل از مادّه «نعمت» گرفته شده است.

سپس به شتر اطلاق شده؛ زيرا شتر در نزد عرب، برترين نعمت بود. به چهار پايان ديگر، مانند گاو و گوسفند نيز اين واژه اطلاق مى شود؛ مشروط بر اينكه شتر نيز جزء آنها بوده باشد.(2)

جمعى از ارباب لغت تصريح كرده اند كه «نعم» معنى جمعى دارد و مفردى براى آن نيست؛ و «انعام» جمع الجمع است.(3)

ابن منظور در لسان العرب مى گويد: «نَعَم» به معنى حيوانى است كه به چرا مى رود؛ سپس از بعضى نقل مى كند كه «نعم» به خصوص شتر گفته مى شود، و از بعضى ديگر، نقل مى كند كه به شتر و گوسفند گفته مى شود.

«نُعامَة» به معنى شتر مرغ است؛ زيرا به خاطر بزرگى جُثّه شباهت زيادى به شتر دارد. سپس به همين مناسبت به سايبان هايى كه در كوه ها، يا غير آن، درست مى كنند، و يا پرچم هايى كه در بيابان ها براى پيدا كردن راه نصب مى نمايند «نعامه» گفته شده است.

به هر حال معنى نخستين واژه «انعام» هر چه بوده، در اطلاقات معمولى به حيواناتى كه به چرا مى روند (گاو و گوسفند و شتر) اطلاق مى شود.

***

تفسير و جمع بندى:
در عالم حيوانات چه خبر است؟

1- لسان العرب، مفردات راغب، و مجمع البحرين مادّه« دبّ».
2- مفردات راغب.
3- مجمع البحرين و اقرب الموارد.

ص: 403

در اولين و دومين آيه از آيات مورد بحث، بعد از اشاره به نشانه هاى خداوند در آفرينش آسمان ها و زمين، و همچنين آفرينش انسان، اشاره به خلقت تمامى جنبندگان كه در آسمان ها و زمين اند كرده، مى فرمايد: «از آيات خداوند آفرينش آسمان ها و زمين و جنبندگانى است كه در آنها خلق و پراكنده ساخته»: وَ مِنْ آياتِهِ خَلْقُ السَّمواتِ وَ اْلأَرْضِ وَ ما بَثَّ فِيْهما مِنْ دابَّةٍ

«بَثّ» در اصل به معنى پراكنده ساختن چيزى است؛ همانگونه كه باد، خاك ها را پراكنده مى سازد. اين تعبير در آيه مورد بحث به معنى ايجاد و آفرينش و آشكار ساختن موجودات مختلف، و منتشر نمودن آنها در مناطق گوناگون است.

به هر حال اين تعبير تمامى جنبندگان و حيوانات و انسان ها را شامل مى شود. از موجودات زنده ذرّه بينى كه داراى حركت ظريف و مرموزى هستند گرفته؛ تا حيوانات غول پيكرى كه ده ها متر طول و گاه بيش از يكصد تن وزن دارند.(1) از انواع پرندگان و صدها هزار نوع حشرات گوناگون، و هزاران هزار انواع حيوانات وحشى و اهلى و درندگان و خزندگان و ماهيان كوچك و بزرگ و موجودات زنده دريائى همه را در بر مى گيرد.

اگر كمى بيشتر در وسعت مفهوم «دابّه» و شمول آن نسبت به تمام انواع جنبندگان بينديشيم؛ دنيائى از عجائب و شگفتى ها و قدرت نمائى ها در برابر ما مجسّم مى شود، كه هريك به تنهايى كافى است ما را به علم و قدرت مبدأ بزرگ آفرينش آشنا سازد.

هزاران هزار كتاب به زبان هاى مختلف درباره خصوصيات ساختمان و زندگى انواع جانداران نوشته شده، و فيلم هاى زيادى در اين زمينه تهيه كرده اند؛ مجله هاى گوناگونى به زبان هاى مختلف درباره همين موضوع نشر مى شود كه مطالعه و مشاهده آنها انسان را در دريائى از شگفتى ها و اعجاب غرق مى كند؛ و تازه تمام اين تلاش هايى كه از ناحيه دانشمندان در طول هزاران


1- وزن بعضى از نهنگ هاى غول پيكر به يكصد و بيست تن مى رسد كه به گفته نويسنده كتاب نظرى به طبيعت و اسرار آن( پرفسور لئون برتن) اين وزن معادل با وزن هزار و پانصد مرد قوى هيكل! يا بيست و چهار فيل بزرگ است! نامبرده محاسبه اى نيز روى وزن اجزاء بدن آن كرده: قلب او را ششصد كيلو، خون هشت هزار كيلو، ريه ها يك تن، عضلات پنجاه تن، پوست و استخوان و امعاء و احشاء او را شصت تن برآورد كرده است!( صفحه 238).

ص: 404

سال براى شناخت آنها انجام شده، تنها از گوشه اى از زندگى آنها پرده برداشته؛ و مسلّماً در آينده هر روز اسرار تازه اى از زندگانى آنها كشف مى شود.

بعضى از دانشمندان تنها بيست سال از عمر خود را صرف مطالعه زندگى مورچگان كرده اند؛ و اگر با همين روش بخواهند زندگى همه انواع جانداران را مطالعه كنند معلوم نيست عمر تمام بشريت كافى براى شناخت همه اسرار آنها باشد.

قابل توجّه اينكه آنچه ما از آن سخن مى گوئيم موجودات زنده زمين است؛ در حالى كه از تعبير «فيهما» (در آسمان ها و زمين) استفاده مى شود كه جنبندگان زيادى در آسمان ها نيز وجود دارد كه مطلقاً از دسترس مطالعات دانشمندان ما بيرون است؛ و شايد روزى انسان ها با مسافرت هاى فضائى به موجودات زنده عجيب و غريب ديگرى در كرات ديگر دست يابند كه امروز حتى تصوّر كردن شكل و خصوصيات آنها براى ما ممكن نيست.

بعضى از مفسّران گفته اند: منظور از جنبندگان آسمان ها همان فرشتگان اند، در حالى كه كلمه «دابّة» بر فرشته اطلاق نمى شود، و بعضى نيز به گمان اينكه در آسمان ها غير از فرشتگان موجود زنده اى نيست، توجيهات و تفسيرهاى ديگرى براى آيه ذكر كرده اند، در حالى كه امروز اين معنى براى ما روشن است كه موجودات زنده منحصر به كره زمين ما نيست، و به گفته دانشمندان ميليون ها ميليون كره در اين فضاى بيكران است كه قابل سكونت براى انواع جنبندگان و جانداران مى باشد.

همچنين قابل توجّه اينكه موجودات زنده تنها از نظر ساختمان و طرز زندگى و جنبه هاى مختلف حيات از آيات خدا نيست؛ بلكه از نظر فوائد گوناگون و بركات زيادى كه براى جهان انسانيت به ارمغان مى آورند نيز آيتى از آيات خدايند.

اگر مى فرمايد: اين آيات براى گروهى است كه اهل يقينند؛ اشاره به كسانى است كه آماده پذيرش حق و ايمان آوردن هستند نه افراد لجوج و متكبّر و

ص: 405

خودخواه.

***

در سوّمين آيه مورد بحث، به صورت يك استفهام توبيخى، مى فرمايد: «آيا آنها به شتر نگاه نمى كنند كه چگونه آفريده شده است»؟! أَفَلا يَنْظُرُوْنَ الَى الأبِلِ كَيْفَ خُلِقَتْ

جالب اينكه پشت سر آن اشاره به عظمت آفرينش آسمان، و سپس كوه ها و بعد زمين شده است؛ و قرار گرفتن شتر در كنار اين امور، خود دليل بر اهميّت خلقت اين حيوان چهارپا است.

دقت در حالات اين حيوان، نشان مى دهد، ويژگى هاى مختلفى دارد كه او را از چهارپايان ديگر جدا مى سازد؛ و با توجّه به اين ويژگى ها به خوبى روشن مى شود كه چرا قرآن، مخصوصاً روى اين موضوع تكيه كرده است. از جمله:

1- مقاومت شتر، بى نظير است، مخصوصاً در مقابل گرسنگى، تحمّل بسيار دارد و در برابر تشنگى از آن سخت تر است. گاه تا ده روز يا بيشتر مقاومت مى كند و به همين دليل، بهترين مركب براى پيمودن بيابان هاى خشك و سوزان است، و از اين رو آن را كشتى بيابان نام داده اند؛ چرا كه او مى تواند مواد غذائى و آب را براى مدّت زيادى در خود ذخيره كند و در مصرف آن نيز صرفه جوئى نمايد.

2- او در تغذيه، مقيّد به نوع خاصّى از غذا نيست؛ غالباً از تمام آنچه در بيابان ها مى رويد، استفاده مى كند.

3- از آن عجيب تر اينكه در ميان طوفان هاى پر گرد و غبار، و مملّو از شن كه چشم و گوش انسان را كور و كر مى كند؛ مى تواند به راه خود ادامه دهد. او مى تواند سوراخ بينى خود را موقتاً ببندد، و گوش هاى خود را از گرد و غبار شن مصون دارد! چشم او داراى دو پلك است، كه در اين مواقع يكى را بر هم مى نهد، و از پشت آن مى بيند! و اينكه بعضى گفته اند: شتر با چشم بسته راه مى رود، منظور همين است. حتى بعضى از مفسّران نوشته اند در شب هاى

ص: 406

تاريك نيز به خوبى راه را پيدا مى كند!

4- چهار پايان مختلف اند، بعضى استفاده گوشتى دارند، بعضى به درد سوارى مى خورند، و بعضى تنها از شيرشان استفاده مى شود، و بعضى براى باربرى. ولى در شتر، تمام اين چهار جهت، جمع است؛ هم براى سوارى و باربرى خوب است و هم شير و گوشت و پوست و كرك آن مورد استفاده مى باشد.

5- از عجائب استثنائى اين حيوان اين است كه برخلاف چهارپايان ديگر هنگامى كه خوابيده است باربر او مى نهند يا سوار او مى شوند و با يك حركت از جا برمى خيزد و روى پاى خود مى ايستد؛ در حالى كه چنين قدرتى در چهارپايان ديگر نيست.

بعضى نوشته اند اين به خاطر قدرت عجيبى است كه در گردن دراز او نهفته شده كه طبق قانون فيزيكى اهرمها كه براى نخستين بار به وسيله ارشميدس كشف شد، عمل مى كند.- مى گويند ارشميدس مى گفت: من اگر نقطه اتكائى در خارج از كره زمين پيدا كنم با يك اهرم بزرگ مى توانم تمام اين كره را از جا تكان دهم! و در واقع همين است. چرا كه مطابق قانون اهرم ها فشار وارد بر يك طرف اهرم در فاصله اى كه با نقطه اتكاء دارد ضرب مى شود و در سر ديگر اهرم كه با نقطه اتكاء فاصله كمى دارد فشار عظيم ظاهر مى گردد- و به اين ترتيب گردن شتر با توجّه به نقطه اتكاى آن كه پاهاى جلو مى باشد حكم يك اهرم را پيدا مى كند و با يك تكان سريع و محكم بارى را كه بر پشت او است سبك مى سازد و به شتر اجازه مى دهد كه بتواند پاهاى عقب را آزاد كرده برخيزد!.(1)

اينها و شگفتى ها و ويژگى هاى ديگر، سبب شده كه به عنوان آيتى از آيات بزرگ خدا روى آن تكيه شود، نه فقط به خاطر اين كه شتر يكى از اركان مهم


1- در كتاب اولين دانشگاه، جلد 6، صفحه 32 اشاره كوتاهى به اين مسأله شده است، و در كتب ديگر اشارتى مشروح تر.

ص: 407

زندگى اعرابى بوده است كه نخستين بار مخاطب اين آيات بوده اند.

چه كسى مى تواند اين همه شگفتى و بركات را در يك موجود بيافريند؟ و سپس آن را چنان رام انسان سازد كه اگر كودك خردسالى مهار يك قطار شتر را در دست بگيرد مى تواند آن را به آنجا برد كه خاطر خواه او است؛ و عجب اينكه آوازهاى موزون (همچون حدى) نيز در او اثر مى گذارد و او را به شور و نشاط و شوق حركت وا مى دارد.

آيا اينها نشانه هايى از عظمت و قدرت آفريدگار نيست؟ آرى فقط آنها كه به سادگى از كنار اين آيات نمى گذرند، مى توانند اسرار آنها را درك كنند.

(فراموش نكنيد كه جمله افَلا يَنْظُرُون از مادّه نظر به معنى نگاه كردن است؛ اما نه نگاه عادى، بلكه نگاه كردن همراه با انديشه و دقت و تفكّر. (دقت كنيد.)

***

در چهارمين و پنجمين آيه مورد بحث، ضمن اشاره به منافع مختلف چهار پايان براى انسان ها، مى فرمايد: «براى شما در چهارپايان، عبرت مهمّى است.» وَ انَّ لَكُمْ فى اْلأَنْعامِ لَعِبْرَةً

در اينجا «عبرت» به صورت نكره ذكر شده كه دليل بر اهمّيّت فوق العاده آن است. به گفته راغب در كتاب مفردات، «عِبْرَتْ» از مادّه «عَبْر» (بر وزن ابر) به معنى عبور كردن و گذشتن از حالتى به حالت ديگر است؛ و از آنجا كه شخص عبرت گيرنده حالتى را مشاهده مى كند و از آن به حقيقتى كه قابل مشاهده نيست پى مى برد به آن عبرت گفته اند.

بنابراين مفهوم آيه اين است كه شما، با مشاهده اسرار و شگفتى هاى چهارپايان، مى توانيد به معرفت خداوند و عظمت و علم و قدرت مبدء بزرگ آفرينش پى ببريد.

سپس قرآن در شرح اين معنى، به چهار قسمت از فوائد مهم چهارپايان اشاره كرده؛ نخست مى گويد: «ما از آنچه در درون آنها است شما را سيراب مى كنيم»: نُسْقِيْكُمْ مِمّا فِى بُطُوْنِها

ص: 408

آرى شير، اين مادّه گوارا كه هم نوشيدنى و هم غذاى نيروبخش و كاملى است از درون اين حيوانات و از لابلاى خون و گوشت آنها بيرون مى آيد، همين معنى با تأكيد بيشترى در آيه پنجم آمده است. مى فرمايد: «از درون شكم حيوانات، از ميان غذاهايى هضم شده و خون، شير خالص و گوارا به شما مى نوشانيم»: نُسْقِيْكُمْ مِمّا فى بُطُوْنِهِ مِنْ بَيْنِ فَرْثٍ وَ دَمٍ لَبَناً خالِصاً سائغاً لِلشّارِبِيْنَ(1)

اين چه قدرتى است كه از لابلاى اين همه اشياء آلوده چنين غذاى پاك و خالص و لذتبخش بيرون مى فرستد؟ رنگ آن سفيد، طعم آن شيرين بوى آن معطّر، از هر نظر گوارا است.

عجب اينكه دانشمندان مى گويند: براى اينكه يك ليتر شير در پستان حيوان توليد شود، بايد در حدود پانصد ليتر خون از اين عضو عبور كند تا مواد لازم براى آن يك ليتر شير از خون گرفته شود! و براى توليد يك ليتر خون در عروق بايد مواد غذائى زيادى از روده ها بگذرد؛ و اينجا است كه مفهوم «مِنْ بَيْنِ فَرْثٍ وَ دَمٍ» روشن مى شود.

درباره تركيب شير و چگونگى پيدايش آن در پستان ها، و انواع مواد حياتى و ويتامين هاى موجود در آن، و خواص نيروبخش و فرآورده هاى مختلفى كه از شير حاصل مى شود، و مفيد بودن آن براى هر سن و سال، مطالب بسيار زيادى گفته شده كه اگر جمع آورى گردد كتاب مهمّى را تشكيل مى دهد؛ و ورود در آن ما را از بحث تفسير خارج مى سازد.

در اينجا تنها به ذكر روايتى پرمعنى از پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم قناعت مى كنيم كه


1- « فرث» به معنى غذاى هضم شده و« دم» به معنى خون است، و« سائغ» يعنى گوارا، همان چيزى كه به آسانى از گلو مى گذرد و به راحتى هضم مى شود. قابل توجّه اينكه در آيه سوره مؤمنون« بُطُونها» با ضمير مؤنث ذكر شده كه اينگونه موارد معنى جمعى دارد و در آيه سوره نحل« بُطُونِه» با ضمير مذكر كه معنى مفرد دارد. جمعى از مفسّران گفته اند« انعام» اسم جمع است اگر ملاحظه ظاهر لفظ شود ضمير مفرد به آن بر مى گردد، و اگر ملاحظه معنى آن گردد ضمير جمع، و بعضى گفته اند ضمير مفرد به خاطر مفهوم جمع و ضمير مؤنث به خاطر مفهوم جماعة( به تفسير كشّاف و فخررازى و روح المعانى و ابوالفتوح رازى مراجعه شود.)

ص: 409

فرمود: «اذا أَكَلَ أَحَدُكُمْ طَعاماً فَلْيَقُلْ اللّهُمَّ بارِكْ لَنا فِيْهِ وَ أَطْعِمْنا خَيْراً مِنْهُ، وَ اذا شَرِبَ لَبَناً فَلْيَقُلْ اللّهُمَّ بارِكْ لَنا فِيْهِ وَزِدْنا مِنْهُ، فَانِّى لا أَعَلَمُ شَيْئاً أَنْفَعُ فِى الطَّعامِ وَ الشَّرابِ مِنْهُ». «هنگامى كه يكى از شما غذائى مى خورد، بگويد: خداوندا، ما را در آن بركت عطا كن و بهتر از آن را روزى ما فرما، اما هنگامى كه شير مى نوشد بگويد: خداوندا، ما را بركت در آن عطا كن و بيشتر روزى ده، چرا كه من چيزى از غذاها و نوشيدنى ها را مفيدتر از شير نمى دانم.»(1)

سپس به دومين فايده چهارپايان پرداخته؛ در يك جمله كوتاه و سربسته مى فرمايد: «براى شما در آن منافع بسيارى است» وَلَكُمْ فِيْها مَنافِعُ كَثِيْرَةٌ

اين تعبير ممكن است اشاره به پشم و كرك و موى چهارپايان باشد كه هميشه انواع لباس ها و پوشش ها و فرش ها را از آن تهيه مى كنند، و همچنين اشاره به پوست و روده و چرم و استخوان و شاخ آنها است كه وسائل مختلف زندگى از آن تهيه مى شود؛ حتى مدفوع آنها براى پرورش درختان و تقويت زراعت و گياهان مورد استفاده است.

در سومين مرحله به فايده ديگر اشاره كرده؛ مى فرمايد: «و از آنها مى خوريد» وَ مِنْها تَأْكُلُوْنَ

با تمام زيان هايى كه جمعى از غذاشناسان براى گوشت ذكر كرده اند، و با تمام ايراداتى كه از نظر طبّى و اخلاقى و غير آن بر گوشتخواران جهان گرفته اند، بسيارى را عقيده بر اين است كه مصرف گوشت به مقدار كم، نه تنها مضر نيست؛ بلكه براى بدن انسان لازم است، و تجربه اى كه در افراد گياهخوار شده نيز نشان مى دهد كه آنها گرفتار اختلالات و كمبودهايى مى شوند و رنگ پريده چهره آنها نشان اين كمبودها است، اين به خاطر آن است كه در گوشت و پروتئين پاره اى از مواد حياتى است كه در هيچيك از گياهان پيدا نمى شود، و اهميّت دادن قرآن به اين مسأله نيز حاكى از همين معنى است.

ولى بدون شك افراط در گوشت خوارى هم از نظر اسلام مذموم است، و


1- « روح البيان»، جلد 5، صفحه 48.

ص: 410

هم از نظر طب امروز.

در آخرين و چهارمين قسمت از اين آيه، اشاره به بهره گيرى از چهارپايان و غير آنها براى سوارى كرده؛ مى فرمايد: «بر آنها و بر كشتى ها، سوار مى شويد»:

وَ عَلَيْها وَ عَلَى الْفُلْكِ تُحْمَلُوْنَ

هميشه اين حيوانات، وسيله خوبى براى باربرى و سوارى بوده اند؛ حتّى امروز كه عصر اتومبيل و خودروهاى موتورى است؛ بشر از وجود اين حيوانات براى سوارى و حمل بار، بى نياز نشده است. مخصوصاً در بعضى از مناطق كوهستانى و جاده هايى كه هيچ وسيله نقليه جديدى قابل استفاده نيست، از چهارپايان براى حمل و نقل استفاده مى شود. براى فرستادن مهمّات در جبهه هاى جنگ بر فراز كوه هاى صعب العبور نيز بهترين وسيله، چهارپايانى همچون قاطرهاى نيرومند است، و بدون وجود آنها تسلّط بر ارتفاعات سوق الجيشى مشكل مى باشد.

به اين ترتيب، خداوند منافع فراوانى در اين حيوانات آفريده، و آثار عظمت و لطف خويش را نسبت به انسان با آن نمايان ساخته است.

جالب اينكه: در اين جمله از آيه، چهارپايان، در برابر كشتى ها قرار گرفته اند و اين نشان مى دهد كه اينها كشتى هاى خشكى هستند!.(1)

***

در ششمين آيه به عنوان معرّفى خداوند يا ذكر نعمت هايى كه انسان را به معرفت او مى كشاند؛ به بعضى از منافعى كه از پوست و پشم حيوانات، عائد انسان مى شود اشاره كرده، مى فرمايد: «خداوند براى شما از خانه هايتان محل سكونت و آرامش قرار داد»: وَاللَّهُ جَعَلَ لَكُمْ مِنْ بُيُوْتِكُمْ سَكَناً

سپس مى افزايد: «و براى شما از پوست چهارپايان، خانه هايى قرارداد، بسيار سبك و كم وزن كه روز كوچ كردن و روز اقامت، به اسانى، آنها را جابجا


1- شبيه همين مضمون در آيات 5 تا 8 سوره نحل نيز آمده است؛ كه به منافع گوناگون چهارپايان اشاره مى كند.

ص: 411

مى كنيد»: وَ جَعَلَ لَكُمْ مِنْ جُلُوْدِ اْلأَنْعامِ بُيُوتاً تَسْتَخِفُّونَها يَوْمَ ظَعْنِكُمْ وَ يَوْمَ اقامَتِكُمْ

آرى هميشه خانه هاى ثابت جوابگوى نيازهاى انسان نيست. در بسيارى از مواقع انسان نياز به خانه هاى متحرّك دارد كه بتواند آنها را به آسانى حمل و نقل كند و در عين حال در برابر سرما و گرما، و با دو طوفان و مانند آن مقاوم باشد.

يكى از بهترين خانه هاى سَيّار، خيمه هايى است كه از پوست ساخته مى شود كه در اين آيه به آن اشاره شده است؛ و به مراتب از خيمه هاى تهيه شده از پشم يا پنبه محكم تر و مقاومت تر و راحت بخش تر است.

در پايان آيه به بخش ديگرى از منافع مهم آنها پرداخته؛ مى افزايد: «و از پشم ها و كرك ها و موهاى آنها براى شما اثاث و متاع و وسائل زندگى تا زمان معينى قرارداد»: وَ مِنْ أَصْوافِها وَ أَوْبارِها وَ أَشْعارِها أَثاثاً وَ مَتاعاً الى حِيْنٍ(1)

البته مى دانيم پشم از آن گوسفند، كرك از آن شتر، و مو از آن بز است؛ و نيز مى دانيم از اين سه مادّه، انواع لباس ها، فرش ها، پوشش ها، پرده ها، خيمه ها، سفره ها، طناب ها، و مانند آن تهيه مى كنند، كه و در زندگى انسان نقش بسيار مهمّى دارند.

گرچه امروز از مواد صنعتى و نفتى انواع لباس و فرش مى سازند؛ ولى مطالعات دانشمندان نشان داده كه اينها وسائل سالمى براى زندگى انسان محسوب نمى شود، و غالباً عكس العمل هاى نامناسبى در سلامت انسان دارد؛ در حالى كه لباس هاى پشمين و كركين و موئين از سالم ترين لباس ها محسوب


1- « بيوت» جمع« بيت» به معنى اطاق يا خانه و مأواى شبانه انسان است، و واژه« بيتوته» كه به معنى توقف شبانه است نيز از همين جا گرفته شده.« ضعن» به معنى كوچ كردن و انتقال از نقطه اى به نقطه ديگر است در مقابل اقامت، و« اصواف» جمع« صوف» به معنى پشم و« اوبار» جمع« وَبر» به معنى كرك و« اشعار» جمع« شعر» به معنى مو و« اثاث» از مادّه« اث» به معنى كثرت و درهم پيچيدگى است و به وسائل منزل گفته مى شود چرا كه داراى كثرت است و بعضى آن را به معنى پوشش و لباس و لحاف و بعضى به معنى فرش گرفته اند و بعضى آن را با متاع كه وسيله تمتع و بهره گيرى در زندگى است يكى دانسته اند.

ص: 412

مى شوند.

تعبير به «الى حِيْن» را بعضى اشاره به مقدار دوام وسائلى كه از اين مواد سه گانه تهيه مى كنند دانسته اند، و جمعى آن را اشاره به اين مى دانند كه همه اين وسائل فانى شدنى است و نبايد دل به آنها بست؛ و اين معنى مناسب تر به نظر مى رسد.

***

در هفتمين آيه كه در ضمن آيات توحيدى در سوره فاطر آمده است؛ توجّه پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم را، به آفرينش انسان و جنبندگان و چهار پايان معطوف ساخته، مى فرمايد: همانگونه كه از ميوه ها و كوه ها، الوان مختلفى آفريد، «از انسان ها و جنبندگان و چهارپايان، موجوداتى آفريده است كه الوان مختلفى دارند»: وَ مِنَ النّاسِ وَ الدَّوابّ وَ اْلأَنْعامِ مُخْتَلِفٌ أَلْوانُهُ كَذلِكَ(1)

يعنى همانگونه كه خداوند ميوه هاى گوناگون با الوان مختلف آفريده، و رنگ كوه ها نيز با يكديگر مختلف است؛ همچنين در جانداران اعم از انسان و جنبندگان و چهارپايان، الوان مختلفى آفريده است. گرچه بسيارى از مفسّران، «الوان» را در اينجا به معنى رنگ هاى مختلف ظاهرى گرفته اند(2) ولى ظاهر اين است كه تعبير مزبور، مفهوم وسيعترى دارد، و اشاره به اختلاف انواع و اصناف انسان ها و جنبندگان و چهارپايان است، كه يكى از مهمترين عجائب و شگفتى هاى خلقت مى باشد.

زيرا مى دانيم امروز صدها هزار نوع جنبنده و حيوان در عالم وجود درد؛ بلكه بعضى از دانشمندان، انواع آنها را بالغ بر يك ميليون و پانصد هزار نوع! مى دانند؛ و اين تنوّع عجيب با ويژگى هايى كه هر كدام دارد، آيتى از آيات بزرگ حق، و نشانه اى از نشانه هاى علم و قدرت او است.

آرى اين نقّاش چيره دست با يك قلم و يكنوع رنگ، انواع بى شمارى از


1- من الناس خبر مبتداى محذوفى است، و در تقدير چنين است:« ما هو مختلف الوانه» و« كذلك» اشاره به ميوه هاى مختلف و رنگ هاى متفاوت كوه ها است كه در آيه قبل آمده است.
2- « الميزان» و« تفسير ابوالفتوح رازى» و« تفسير فى ضلال» و« تفسير قرطبى» و غير آن.

ص: 413

نقش ها و نمونه هاى رنگارنگى از تابلوها ابداع كرده است كه هريك، شاهكارى از صنعت آفرينش است.

منتهى، انديشمندان و دانشمندان اند كه چشم دل باز كرده، و جان جهان را در اين صحنه هاى بديع مى بينند، و آنچه ناديدنى است، آن مى بينند. لذا در ذيل آيه مى فرمايد: «از ميان بندگان خدا تنها دانشمندان از او، خشيت دارند، و خداوند عزيز و غفور است»: انَّما يَخْشَى اللَّهَ مِنْ عِبادِهِ الْعُلَماءُ انَّ اللَّهَ عَزِيزٌ غَفُوْرٌ

رنگ هاى مختلف ظاهرى مخلوقات، افراد سطحى را به خود مشغول مى دارد، و رنگ هاى باطنى و خلقت هاى متفاوت آنها اهل دل و معنى را.

رنگ هاى ظاهرى گل ها، حشرات و زنبوران عسل را به خود جذب مى كند، تا در امر بارورى به آنها كمك كنند؛ و نيز حيوانات نر و مادّه را (مخصوصاً در ميان پرندگان) به سوى يكديگر مى كشاند؛ ولى رنگ هاى درونى و ساختمان هاى مختلف آنها، علماء و صاحبان فكر را به سوى خود مى خواند، تا انديشه خود را از بذر توحيد بارور سازند.

«خَشْيت» به معنى ترس آميخته با تعظيم، ناشى از علم و آگاهى است؛ و در حقيقت مجموعه اى است از بيم و اميد؛ و به همين دليل بلافاصله خداوند را با دو وصف «عزيز» و «غفور»: «قدرتمند و بخشنده» توصيف نموده كه اوّلى مبدء بيم است و دوّمى سرچشمه اميد؛ و به اين ترتيب ذيل آيه در حقيقت از علت و معلول تركيب يافته است.

ضمناً ذكر «انْعام» (چهار پايان) بعد از «دَوابّ» (جنبندگان) از قبيل ذكر خاص بعد از عام است؛ و به خاطر اهميّتى است كه چهارپايان در زندگى انسان ها دارند.

***

در هشتمين آيه با يك استفهام توبيخى مشركان و كافرانى كه راه را گم كرده، و خالق جهان را گذارده، به سوى بت ها رفته اند، مورد سرزنش قرار داده؛

ص: 414

مى گويد: «آيا آنها نديدند كه ما از آنچه با قدرت خود ايجاد كرده ايم چهارپايانى براى آنها آفريديم كه مالك آن هستند؟!» أوَلَمْ يَرَوْا أَنّا خَلَقْنا لَهُمْ مِمّا عَمِلَتْ أَيْدِيْنا أَنْعاماً فَهُمْ لَها مالِكُوْنَ

تعبير به «لَهُمْ» «براى آنها» مفهوم بسيار وسيعى دارد كه منافع گوناگونى را كه در تمام اجزاى اين چهار پايان است شامل مى شود. آرى لطف او ايجاب كرده كه «خالق» او باشد و «مالك» ديگران!

سپس به نكته تازه اى در مورد چهارپايان اشاره كرده؛ مى افزايد: «ما آنها را براى ايشان رام و مطيع ساختيم به طورى كه مركب آنها از آن است، و تغذيه آنها نيز از آن،- و منافع ديگر، و نوشيدنى هايى نيز در آنها دارند»: وَذَلَّلْناها لَهُمْ فَمِنْها رَكُوْبُهُمْ و مِنْها يَأْكُلُونَ- وَ لَهُمْ فِيْها مَنافِعُ وَ مَشارِبُ

در پايان مى فرمايد: آيا با اين همه نعمت هايى كه خدا به انسان ها داده شكر او را بجا نمى آورند؟ و به سراغ معرفت ذات پاك او نمى روند؟ أَفَلا يَشْكُرُوْنَ

تعبير مِمّا عَمِلَتْ أَيْدِيْنا ممكن است اشاره به پيچيدگى مسأله حيات و زندگى باشد كه هنوز معمّاى آن براى بشر كشف نشده و اين تنها از قدرت بى پايان او سرچشمه مى گيرد.

تعبير به «مَشارِبْ» (نوشيدنى ها) بعد از ذكر «مَنافِع» از قبيل ذكر خاص بعد از عام است كه به خاطر اهميّت اش روى آن تكيه شده.

ضمناً «مَشارِبْ» جمع «مشرب» به معنى نوشيدنى است- زيرا مصدر ميمى است كه به معنى اسم مفعول آمده- و ممكن است اشاره به انواع مختلف شيرهاى چهارپايان باشد كه هر كدام آثار و خواصّى ويژه خود دارد، و يا اشاره به فرآورده هاى مختلفى است كه از شير به دست مى آيد، و چون ريشه همه آنها شير است واژه «مشارب» بر آنها اطلاق شده است؛ و مى دانيم كه امروز قسمت مهمّى از غذاى انسان ها را شير و فرآورده هاى آن تشكيل مى دهد.(1)


1- بعضى از مفسّران« مشارب» را اشاره به ظروف مختلفى مى دانند كه از پوست حيوانات ساخته مى شود؛ مانند انواع مشك ها و ظرف هاى ديگر. ولى اين تفسير بسيار بعيد به نظر مى رسد چرا كه اين موضوع اهميّت فوق العاده اى ندارد كه بعد از ذكر منافع روى آن تكيه شود.

ص: 415

درباره ذَلَّلَناها (ما چهار پايان را رام و ذليل انسان ساختيم) بحث جالبى داريم كه در بخش توضيحات به خواست خدا خواهد آمد.

***

نهمين آيه مورد بحث، نيز در سلك آيات مربوط به خداشناسى، و توحيد است چرا كه در آيات قبل مى فرمايد: اگر از آنها سؤال كنى، خالق زمين و آسمان ها كيست؟ مى گويند: خالق آنها خداوند قادر و دانا است. سپس به معرفى خداوند قادر و دانا پرداخته، مى گويد: او كسى است كه از آسمان، آبى نازل كرد و به وسيله آن، زمين مرده را زنده فرموده. سپس در آيه مورد بحث مى افزايد: «و او كسى است كه تمام جفت ها را آفريد»: والّذِىْ خَلَقَ اْلأَزْواجَ كُلَّها

چنين به نظر مى رسد كه منظور از «ازواج» در اينجا جفت هاى نر و مادّه از حيوانات و جانوران است؛ به خصوص كه بعد از آن نيز مى افزايد: «و خداوند براى شما از كشتى ها و چهارپايان، وسيله سوارى قرارداد» (كشتى در درياها و چهارپايان در خشكى وَ جَعَلَ لَكُمْ مِنْ الْفُلْكِ وَ اْلأَنْعامِ ما تَرْكَبُوْنَ

به اين ترتيب، ذكر «انعام»، بعد از «ازواج»، از قبيل ذكر خاص بعد از عام است.

ولى جمعى از مفسّران معتقدند كه «ازواج» در اينجا اشاره به اصناف مختلف موجودات است؛ اعم از حيوان و گياه و جماد، چرا كه هريك جنس مخالفى دارد. در حيوانات و گياهان، نر و ماده، و در غير آنها نور و ظلمت، آسمان و زمين، خورشيد و ماه، خشك وتر، حتّى در درون افكار انسان نيز خير و شر، كفر و ايمان، تقوى و فجور، و مانند آنها موجود است. تنها وجودى كه هيچگونه دوگانگى در ذات مقدّس اش راه ندارد، و از هر نظر يكتا و يگانه است، ذات پاك خدا است. ولى تفسير اوّل به قرينه اى كه گفتيم صحيح تر به نظر مى رسد.

ص: 416

به هر حال، در اين آيه، آفرينش ازواج از يك سو، و آفرينش چهارپايان براى سوارى از سوى ديگر، به عنوان نشانه هايى از وجود مقدّس خداوند شمرده شده است.

نظام دقيقى كه بر توليد مثل موجودات زنده و حيوانات، حاكم است؛ نظام بسيار پيچيده و عجيبى است. چه عواملى سبب مى شود كه جنينى در رحم مادر، مذكّر يا مؤنّث مى شود؟ و چه عواملى سبب مى شود كه تعادل ميان جنس نر و مادّه برقرار گردد؟ چه عواملى آنها را به سوى يكديگر جذب مى كند، تا مقدّمات بارورى حاصل شود؟ و چه عواملى در دوران پر فراز و نشيب زندگى جنينى، آنها را هدايت و تكميل مى نمايد؟

اگر درست بينديشيم، در هر گامى در اين راه طولانى آيات عظيمى از خدا به چشم مى خورد، همچنين در مورد رام شدن حيوانات براى سوارى.

سپس از تسخير اين حيوانات نيرومند و قوى پيكر در برابر انسان سخن به ميان آورده؛ مى فرمايد: «هدف اين بوده است كه به راحتى بر پشت اين چهار پايان سوار شويد، سپس نعمت پروردگارتان را به خاطر آوريد و بگوئيد: پاك و منزه است خدائى كه اينها را مسخره ما ساخت، وگرنه ما توانائى آن را نداشتيم»:

لِتَسْتَوُوا عَلى ظُهُوْرِهِ ثُمَّ تَذْكُروُوا نِعْمَةَ رَبِّكُمْ اذَا اسْتَوَيْتُمْ عَلَيْهِ وَ تَقُوْلُوا سُبْحانَ الَّذِىْ سَخَّرَلَنا هذا وَ ما كُنّا لَهُ مُقْرِنيْنَ

درست است كه ما به خاطر عادات روزانه اين مسأله را ساده مى انگاريم كه قافله هاى عظيمى از شتران و اسب ها، و حتى حيواناتى بزرگ تر مانند: فيل ها، مسخّر فرمان يك كودك ضعيف انسان هستند، و گاه افسار قطارى از آنها را به كودكى مى سپارند و به هر سو بخواهد مى برد. ولى در حقيقت اين يك مسأله ساده نيست، اگر كمترين حال تمرد و پرخاشگرى در يكى از آنها بود به هيچوجه به درد سوارى نمى خورد؛ بلكه نگهدارى آنها در محيط زندگى انسان كار خطرناكى بود.

ما هرگز نمى توانيم يك باز شكارى پرخاشگر، و يا حتى يك گربه

ص: 417

خشمگين و عصبانى را در كنار خود نگهداريم؛ با اين حال چگونه ممكن است اين حيوانات عظيم نيرومند كه بعضى شاخ دارند و بعضى دندان هاى برنده و فك قوى، و بعضى پاهاى بزرگ و محكم براى كوبيدن و لگد زدن، اگر رام نباشند در كنار خود نگهداريم، و بر آنها سوار شويم؟ و راستى اگر تسخير الهى نبود ما هرگز قدرت بهره گيرى از آنها را نداشتيم ما كُنّا لَهُ مُقْرِنِيْنَ(1)

اين نكته نيز قابل ملاحظه است كه پشت چهارپايان آنچنان آفريده شده است كه براى سوارى انسان، بسيار متناسب و آماده است.

قابل توجّه اينكه نخستين هدف را سوار شدن بر اين مركب ها ذكر مى كند، و هدف متوسط را ياد نعمت هاى پروردگار، و هدف نهايى را معرفت ذات پاك او و تسبيح و تقديس اش مى شمرد؛ و هميشه توجّه به نعمت ها انسان را در مسير معرفت منعم قرار مى دهد. همه اين مواهب آفرينش بهانه اى است براى معرفة اللَّه و مقدمه اى است براى شناخت او.

همين معنى در دهمين و آخرين آيه به اضافه منافع ديگر ذكر شده است؛ و در واقع در اين آيه، به پنج فايده عمده كه در چهار پايان است، اشاره گرديده؛ و آنها را از آيات الهى مى شمرد.

نخست مى فرمايد: «خداوند همان كسى است كه چهارپايان را براى شما آفريد تا بعضى را سوار شويد»: االلَّهُ الَّذِىْ جَعَلَ لَكُمْ اْلأَنْعامَ لِتَرْكَبُوا مِنْها

«و از بعضى تغذيه مى كنيد»: وَ مِنْها تَأْكُلُوْنَ

و بعد به منافع مختلفى، همچون شير و پشم و پوست و مواد داروئى و امثال اينها اشاره كرده؛ به طور جمعى مى فرمايد: «و براى شما در آنها منافع است»:

وَلَكُمْ فِيْها مَنافِعُ


1- ضمير مفرد در« ظهوره» و« عليه» و« له» همگى به« انعام» باز مى گردد، زيرا همانگونه كه قبلًا گفتيم« انعام» معنى جمعى دارد، ولى لفظا مفرد است. بعضى نيز احتمال داده اند كه اين ضمائر به« ما» در« ماتركبون» باز مى گردد، و در اين صورت هم شامل چهار پايان مى شود و هم كشتى ها ضمناً« مُقرنين» از مادّه« اقران» به معنى توانائى بر چيزى است، و بعضى آن را به معنى ضبط و نگهدارى كردن تفسير كرده اند.

ص: 418

«منافع» به صورت نكره ذكر شده تا دلالت بر اهمّيّت اين منفعت ها بكند.)

در چهارمين مرحله، مى گويد: «و غرض اين بوده، كه به وسيله آنها به مقصدى كه در دل داريد برسيد»: وَلِتَبْلُغُوْا عَلَيْها حاجَةً فى صُدُوْرِكُم

ذكر اين معنى، به صورت يك منفعت مستقل، با اينكه مسأله ركوب و سوارى قبلًا ذكر شده است، ممكن است از اين جهت باشد، كه منظور از آن حمل و نقل بارها و مايحتاج زندگى است، همانگونه كه در آيه 6 سوره نحل نيز به آن اشاره شده است، و يا مقاصد تفريحى و سياحت و مسابقه ها و يا كسب قدرت، در ميدان جهاد، يا مبارزه با بعضى از حيوانات وحشى و يا عبور از رودخانه ها به وسيله شناى حيوانات است، زيرا اينها در واژه جامع «حاجةً» مندرج است، و اينها نيازهايى است غير از مسأله سوارى در سفرها.

در پنجمين و آخرين منفعت مى فرمايد: «و بر آنها و بر كشتى ها حمل مى شويد»: وَ عَلَيْها وَ عَلَى الْفُلْكِ تُحْمَلُوْنَ

تعبير به «حَمْل» مفهومى غير از مفهوم «ركوب»: «سوارى» دارد؛ و به نظر مى رسد كه مقصود از آن، محمل ها و كجاوه هايى است كه در سابق بر چهارپايان مى گذاردند و زنان و كودكانى را كه توانائى بر سوارى نداشتند، در آنها مى نشاندند، و همچنين براى بيماران و پيرمردان و افراد ضعيف و ناتوان، از آن استفاده مى شد.

ذكر جمله «تُحْمَلُوْنَ»: «حمل كرده مى شويد» به صورت فعل مجهول، و قرار گرفتن آن در كنار كشتى ها كه شباهت اين دو را به يكديگر مى رساند (كشتى در دريا و چهارپايان در خشكى) قرينه هاى ديگر بر تفسير فوق است، و به اين ترتيب، تفاوت اين سه جمله لِتَرْكَبُواْ- وَلِتَبْلُغُوا ...- وَ عَلَيْها وَ عَلَى الْفُلْكِ تُحْمَلُوْنَ روشن مى شود؛ هرچند جمعى از مفسّران در تفسير اينها دچار مشكلاتى شده اند، و گاه آنها را به يك معنى، تفسير كرده اند!

گرچه جمعى معتقدند كه «انعام» در اين آيه تنها به معنى شتران است؛ ولى با توجه به گستردگى مفهوم «انعام» و عدم وجود قيدى در آيه، محدود ساختن آن

ص: 419

دليلى ندارد، به خصوص اينكه تكرار «منها»- با توجّه به اينكه «من» در اينگونه موارد به معنى تبعيض است- نشان مى دهد كه بعضى از چهارپايان به درد سوارى مى خورند، و بعضى به درد تغذيه؛ در حالى كه اگر منظور شتر باشد به درد همه اينها مى خورد.

جالب اينكه: در آيه بعد از آن به صورت يك نتيجه گيرى كلّى مى فرمايد:

«خداوند آياتش را همواره به شما نشان مى دهد، پس كدامين آيات او را انكار مى كنيد»؟: وَيُرِيْكُمْ آياتِهِ فَأَىَّ آياتِ اللَّهِ تُنْكِرُوْنَ

اشاره به اينكه هريك از اين امور براى انديشمندان و خردمندان آيتى از آيات خدا است؛ آيتى آشكار و غير قابل انكار، و آنها كه منكرند سزاوار هرگونه ملامت و سرزنش مى باشند.

به اين ترتيب ملاحظه مى كنيم كه در اين بخش از نشانه هاى او يعنى در جهان جانداران و حيوانات، مخصوصاً چهارپايان، در هر قدمى به آيتى از آيات او و نشانه اى از علم و قدرت و حكمت و لطف و مرحمت او مواجه مى شويم؛ و هر كدام با زبان بى زبانى به ما درس توحيد و خداشناسى مى دهند و حس شكرگزارى را در ما بر مى انگيزند، و همين شكرگزارى ما را دعوت به معرفت او مى كند.

توضيحات:
1- شگفتى هاى جهان حيوانات.

كتاب بزرگ آفرينش و خلقت، كتابى است كه در هر جمله بلكه در هر كلمه و هر حرف آن نكته ها نهفته است، به گونه اى كه انسان نه از مطالعه آن خسته مى شود، و نه جنبه تكرارى دارد. اگر صد بار هم يكى از جمله هاى اين كتاب بزرگ را مطالعه كند؛ هربار مفهوم تازه و اسرار نوينى براى او كشف مى شود.

جهان حيوانات و چهار پايان كه گوشه اى از اين كتاب بزرگ را تشكيل مى دهد نيز مملّو از اسرار و شگفتى ها است كه از ميان آنها به چند قسمت

ص: 420

قناعت مى كنيم و شرح بيشتر را بايد به كتاب هايى كه در اين زمينه نوشته شده موكول كرد.

2- رام شدن حيوانات

قابليت براى اهلى شدن حيوانات، يك مسأله بسيار مهم است.

براى پى بردن به اهمّيّت هر نعمتى، بايد حالتى را كه در فرض از دست رفتن آن، حاصل مى شود مورد توجّه قرار داد.

اگر امروز حيوانات اهلى مبدّل به حيوانات وحشى شوند؛ شتر مانند يك پلنگ حمله كند و با آرواره هاى نيرومندش انسان ها را پاره نمايد، و گاو شاخ بزند، و اسب ها با لگد، پشت و پهلوى كسانى را كه به آنها نزديك مى شوند بشكنند، آن وقت است كه نه تنها اين گلّه گوسفندان و شتران و گاوها، سرمايه موجودى محسوب نمى شود؛ بلكه بايد براى نجات از شرّ آنها به هر وسيله نابود كننده اى متوسّل شويم و عطايشان را به لقايشان ببخشيم. در حال حاضر نيز گهگاه، اين حيوانات رام و سر به زير خشمگين و خطرناك مى شوند، فيل ها ياد هندوستان مى كنند، شترهاى عصباى به صاحبان خود حمله ور مى شوند، و اگر كمى غفلت شود، ممكن است به نابودى آنها منتهى گردد، گوئى خدا مى خواهد نشان دهد كه اگر من فرمان تسليم و خضوع را از آنها بگيرم ببينيد به چه صورتى در مى آيند!

قرآن با تعبيرهاى مختلفى از اين واقعيت ياد كرده است؛ گاه مى فرمايد:

وَذَلَّلْناها لَهُمْ: «ما آنها را ذليل (و رام) انسان ها ساختيم»(1) و گاه مى فرمايد:

«هنگامى كه سوار بر چهار پايان مى شويد: بگوئيد: سُبْحانَ الّذِى سَخَرَّلَنا هذا وَ ما كُنّا مُقْرِنينَ: «منزه است خداوندى كه اين را براى ما تسخير كرد و ما توانائى آن را نداشتيم»(2)


1- سوره يس، آيه 72.
2- سوره زخرف، آيه 13.

ص: 421

در توحيد مفضّل نيز به اين نكته اشاره شده، و بعد از بيان خلقت چهار پايان مى فرمايد: «ثُمَّ مُنِعَتْ الذِّهْنَ وَ الْعَقْلَ لِتَذِلَّ لِلأَنْسانِ فَلا تَمْتَنِعَ عَلَيْهِ إذا كَدَّها الْكَدُّ الشَّدِيْدُ و حَمَّلَها الْحِمْلَ الثَّقِيْلَ»: «سپس خداوند عقل و هوش را از چهارپايان برداشت تا تسليم و رام انسان شوند؛ و هنگامى كه زحمات شديد و بارهاى سنگين بر آنها تحميل مى گردد سرپيچى نكنند.»(1)

البته نداشتن عقل و ذهن قسمتى از دليل رام شدن آنها است، زيرا علاوه بر اين، خداوند حكيم آنها را چنان آفريده است كه به زودى رام مى شوند و براى هميشه به همان حال باقى مى مانند؛ در حالى كه بعضى از حيواناتى كه در هوش و عقل همانند آنها هستند (مانند گرگ و پلنگ) اگر با زحمت زياد رام شوند جنبه موقتى دارد و در همان حال نيز بايد شديداً از آنها احتياط كرد، و گاه با مختصر غفلتى صاحبان خود را مى درند.

3- هوش حيوانات

شايد انتخاب اين عنوان بعد از آنچه در بحث گذشته گفته شد عجيب و متناقض به نظر آيد؛ در حالى كه چنين نيست؛ با اينكه حيوانات ظاهراً موجوداتى كم هوش يا بى هوش هستند؛ و ما انسان ها معمولًا افراد كودن را به چهار پايان تشبيه مى كنيم؛ ولى آنها در پاره اى از مسائل چنان هوش و درايتى از خود نشان مى دهند كه اعجاب آور است.

بسيارى از ما ديده ايم كه وقتى گلّه گوسفندان از صحرا باز مى گردند- در روستاهايى كه هرچند رأس گوسفند و بز متعلّق به خانواده اى است- نزديك آبادى كه مى رسند هر كدام از آنها با سرعت از پيچ و خم هاى كوچه هاى ده مى گذرد و بدون اشتباه به خانه صاحب خود مى رود.

همچنين ديده ايم كه هيچ گوسفندى اجازه نمى دهد غير از نوزاد خودش از پستان اش بنوشد؛ و هنگامى كه در تاريكى شب نوزادان را رها مى كنند و وارد گله گوسفندان مى شوند، هر نوزادى به سراغ مادر خود مى رود، و مادر بعد از


1- توحيد مفضّل( بحارالانوار، جلد 3، صفحه 91).

ص: 422

شناخت او آماده شير دادن اش مى شود، و اين شناخت تنها از طريق بوئيدن صورت مى گيرد، و اين به آن معنى است كه به تعداد گوسفندان جهان بوهاى مختلف داريم، و هرگوسفند بوى نوزاد خود را از ميان اين بوها تشخيص مى دهد!

(كرسى موريسن) در كتاب راز آفرينش انسان مى گويد: «غالب حيوانات در شب ظلمانى راه خود را پيدا مى كنند، و به آسانى راه مى روند؛ و اگر چشمان آنها در تاريكى كند باشد، اختلاف هواى اطراف جاده را درك مى كنند، و نور بسيار ضعيف ماوراى قرمز كه از سطح جاده مى تابد در چشم آنها اثر مى گذارد.»

طرز خانه سازى، پرورش فرزندان، چگونگى مبارزه با دشمن، حتى معالجه كردن خود هنگامى كه بيمار مى شوند در حيوانات عجيب است؛ و شرح هريك از آنها احتياج به بحث مشروحى دارد.

يكى از زيست شناسان معروف به نام (پرفسور هانرمنرو) در كتاب خود در زمينه استعداد پاره اى از حيوانات براى معالجه بيمارى خويش مى نويسد:

«بعضى از كشفيّات پزشكى از روى معالجات آنها گرفته شده است. مثلًا نوعى مرغ ماهى خوار است كه به سبب پاهاى بلندى كه دارد، گاه هنگام پرواز دسته جمعى يا نشستن در روى زمين، پاهايش آسيب مى بيند. او كاملًا به خواص گچ گيرى و معالجه شكستگى آشنائى دارد، و در ساحل دريا و نقاط باتلاقى كه گل آن، آلوده به گچ هاى مخصوص گچ گيرى است؛ مى رود، و پاهايش را در گچ هاى تر، فرو برده، بعد در آفتاب مى نشيند تا خشك شود، سپس مدتى پاهايش را در همين حال، مراقبت مى كند تا محل شكستگى كاملًا جوش بخورد ...

اتفاقاً گچ هايى را كه پزشكان در بيمارستان ها به كار مى برند، از نوع همين گچى است كه مرغ ماهى خوار براى معالجه خود به كار مى گيرد؛ چون بسيار چسبنده و گيرنده است.»(1)


1- بهترين راه شناخت خدا، صفحه 197.

ص: 423

دانشمندان معتقدند، بسيارى از حيوانات براى خود زبانى دارند، و به وسيله آن با يكديگر تفاهم مى كنند. مورچه ها با تماس بدنى، يا برخورد شاخك هاى خود با هم صحبت مى كنند، و پيام مبادله مى نمايند، و بعضى از آنها به هنگام خطر با كوبيدن پاهايشان به كف لانه (مانند تلگرام) پيام هاى رمز، مخابره مى كنند.

بيشتر جانوران علاوه بر زبان خصوصى، داراى يك زبان همگانى هستند كه به كمك آن، زبان يكديگر را مى فهمند؛ و به كمك همين زبان است كه كلاغ ها هنگام احساس خطر، با صداى مخصوصى به حيوانات ديگر هشدار مى دهند تا هرچه زودتر از منطقه خطر بگريزند، اين حيوانات در واقع جاسوسان جنگل اند!

زيست شناسان در مطالعات خود به اين نتيجه رسيده اند كه حشرات بعد از انسان ها، از سيستم ارتباطى تكامل يافته اى برخوردارند؛ به ويژه مكالمه و سيستم مخابراتى زنبورها، عجيب ترين و كم نظيرترين آنها است.(1)

يك جانور شناس سوئدى در دانشگاه لاند، سخنرانى جالب توجهى درباره زبان زنبوران عسل كرده است و نتيجه اين تحقيق و تجربه، زبانى است كه جانور شناس به يارى دستگاه هاى خود، و به وسيله مقايسه، به آسانى مى تواند به معنى آن پى ببرد.(2)

شگفتى هاى جهان حيوانات بيش از آن است كه بتوان حقّ آن را در يك كتاب و ده كتاب ادا كرد، چه بهتر كه به همين قناعت كنيم و اين دفتر را همين جا ببنديم و با نهايت خضوع و تواضع به پيشگاه خداوند عرضه داريم: «سُبْحانَكَ اللَّهُمَّ وَ بِحَمْدِكَ لا تُحْصى عَجائِبُ خِلْقَتِكَ وَ انَّكَ عَلى كُلِّ شَيى ءٍ قَدِيْرٌ.»


1- مجله شكار و طبيعت، شماره 72.
2- پرورش زنبور عسل، صفحه 60.

ص: 424

20- نشانه هاى او در آفرينش اعضاى بدن

اشاره:

براى اينكه انسان بتواند با خارج از وجود خود رابطه برقرار كند؛ به ابزارهاى مختلفى نيازمند است كه آفريدگار او را با آنها مجهّز ساخته. براى مشاهده شكل و رنگ و كميّت و كيفيت موجودات، حس بينائى و چشم، و براى ضبط انواع صداها، حسّ شنوائى و گوش، و همچنين حواس ديگر براى درك بوها، سرما و گرما، خشونت و لطافت و ...

ساختمان اين ابزار به قدرى پيچيده و ظريف و دقيق است كه شرح هر كدام مى تواند موضوع علم مستقلى قرار گيرد؛ و در اين باره كتاب هاى زيادى نوشته شده كه در حقيقت مجموعه اى است از اسرار توحيد، و درس هاى خداشناسى، و پيام ها و نغمه هايى از معرفة اللَّه، كه از سوى اين اعضاء در گوش جان انسان نواخته مى شود.

ممكن نيست كسى در ساختمان اين اعضاء دقت كند و در برابر قدرت و عظمت آفريدگار آنها سر تعظيم فرود نياورد؛ خواه با زبان اعتراف بكند يا نكند.

با اين اشاره به سراغ قرآن مى رويم و به آيات زير گوش جان فرا مى دهيم:

1- وَاللَّهُ أَخْرَجَكُمْ مِنْ بُطُوْنِ أُمَّهاتِكُمْ لا تَعْلَمُوْنَ شَيْئاً وَ جَعَلَ لَكُمُ السَّمْعَ وَ اْلأَبْصارَ وَ اْلأَفْئَدَةَ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُوْنَ(1)

2- وَ هُوَ الَّذِىْ أَنْشَأَلَكُمْ السَّمْعَ وَ اْلأَبْصارَ وَ اْلأَفئِدَةَ قَلِيْلًا ما تَشْكُرُوْنَ(2)

3- قُلْ مَنْ يَرْزُقُكُمْ مِنَ السَّماءِ وَ اْلأَرْضِ أمْ مَنْ يَمْلِكُ السَّمْعَ وَ اْلأَبْصارَ ... وَ مَنْ يُدَبِّرُ اْلأَمْرَ فَسَيَقُوْلُوْنَ اللَّهُ فَقُلْ أَفَلا تَتَّقُوْنَ(3)


1- سوره نحل، آيه 78.
2- سوره مؤمنون، آيه 78.
3- سوره يونس، آيه 31.

ص: 425

4- ألَمْ نَجْعَلْ لَهُ عَيْنَيْنِ وَ لِساناً وَ شَفَتَيْنِ(1)

5- قُلْ أَرَأَيْتُمْ إِنْ اخَذَ اللَّهُ سَمْعَكُمْ وَ أَبْصارَكُمْ وَ خَتَمَ عَلَى قُلُوْبِكُمْ مَنْ الهٌ غَيْرُ اللَّهِ يَأْتِيْكُمْ بِهِ أُنْظُرْ كَيْفَ نُصَرِّفُ اْلآياتِ ثُمَّ هُمْ يَصْدِفُوْنَ(2)

6- سَنُرِيْهِمْ آياتِنا فى اْلآفاقِ وَ فى أنْفُسِهِمْ حَتّى يَتَبَيَّنَ لَهُمْ أنَّهُ الْحَقُ(3)

ترجمه:

1- «و خداوند شما را از شكم مادران خارج نمود در حالى كه هيچ نمى دانستيد، اما براى شما گوش و چشم و عقل قرار داد، شايد شكر نعمت او را بجا آوريد.»

2- «او كسى است كه براى شما گوش و چشم و قلب (عقل) آفريد، اما كمتر شكر او را بجا مى آوريد.»

3- «بگو چه كسى شما را از آسمان و زمين روزى مى دهد؟ و يا چه كسى مالك (و خالق) چشم و گوش ها است؟ ... و چه كسى امور جهان را تدبير مى كند؟ به زودى (در پاسخ) مى گويند: خدا، بگو: پس چرا تقوا پيشه نمى كنيد؟ (و از خدا نمى ترسيد)»

4- «آيا براى او (انسان) دو چشم قرار نداديم؟- و يك زبان و دو لب؟»

5- «بگو آيا فكر كرده ايد اگر خداوند گوش و چشم هاى شما را بگيرد و بر دل هايشان مهر نهد (كه چيزى را نفهميد) چه كسى جز خدا است كه آنها را باز گرداند؟ ببين چگونه آيات را براى آنها به گونه هاى مختلف شرح مى دهيم سپس آنها رو مى گردانند.»


1- سوره بلد، آيات 8 و 9.
2- سوره انعام، آيه 46.
3- سوره فصلّت، آيه 53.

ص: 426

6- «به زودى نشانه هاى خود را در اطراف جهان، و در درون جانشان، به آنها نشان مى دهيم، تا آشكار گردد كه او حق است.»

***

شرح مفردات:

«سَمْع»، در اصل به معنى قوّه شنوائى است؛ و گاه به خود گوش هم گفته مى شود. اين واژه گاه به معنى گوش فرا دادن، و اجابت دعوت و قبول و تجسّس نيز آمده است، و هنگامى كه در مورد خداوند به كار رود به معنى علم و آگاهى او به مسموعات است. جمع «سمع»، «اسماع» است؛ ولى در قرآن مجيد هرگز اين واژه به كار نرفته است؛ شايد به اين دليل كه خود «سمع» در معنى جمعى نيز استعمال مى شود.(1)

«بَصَر» هم به معنى عضو بينائى (چشم) و هم به معنى قوّه بينائى به كار مى رود. اين واژه، در معنى نيروى عقل و درك نيز استعمال مى شود، و به آن «بصر» و «بصيرت» مى گويند. (جمع «بصر»، «ابصار» و جمع «بصيرت»، «بصائر» است.)

ولى هرگز واژه «بصيرت» به چشم گفته نمى شود؛ بلكه به آن «بصر» مى گويند و عجيب اينكه گاهى واژه «بصير» به افراد نابينا، اطلاق مى شود، ولى ظاهراً اين استعمال نه به خاطر علاقه تضاد است؛ بلكه به خاطر آن است كه افراد نابينا غالباً از نيروى ادراك قوى ترى بهره مندند، و فقدان حسّ بينائى خود را با قوّت تفكر و بصيرت، جبران مى كنند؛(2) همانگونه كه ما در فارسى نيز به افراد نابينا، روشندل مى گوئيم.

بعضى از ارباب لغت، مانند نويسنده مصباح معنى اصلى «بصر» را نورى كه به وسيله آن، موجودات را مى توان مشاهده كرد، دانسته اند، و در مقاييس براى آن دو معنى ذكر شده: يكى آگاهى بر چيزى، و ديگر كلفتى و غلظت چيزى.

ولى معنى اوّل كه راغب نيز در مفردات آورده، با موارد استعمال اين واژه،


1- لسان العرب، مفردات، مجمع البحرين، و التحقيق فى كلمات القرآن الكريم.
2- مفردات راغب.

ص: 427

مناسب تر و صحيح تر به نظر مى رسد.

«افْئِدَة» جمع «فؤاد»، از مادّه «فَأد» (بر وزن وَعْد) در اصل به معنى بريان كردن است؛ و لذا به افكار و عقل هاى پخته، «فؤاد» گفته مى شود. اين واژه گاه به معنى قلب، يا پوسته قلب نيز آمده است، بعضى نيز گفته اند كه اطلاق اين واژه، بر قلب و عقل، هنگامى است كه داراى فروغ و روشنائى باشد. بعضى گفته اند كه «فؤاد» به معنى مركز قلب است در حالى كه قلب به مجموعه آن گفته مى شود.

«عَيْن» معانى زيادى دارد و معروف است كه اين واژه داراى هفتاد معنى در لغت عرب است؛ و اتفاقاً واژه چشم در فارسى نيز دست كمى از آن ندارد!

ولى معنى اصل «عين» همان عضو مخصوص بينائى يعنى چشم است و گاه به معنى قوه بينائى نيز آمده است، ولى معانى كنائى و مجازى زيادى براى آن است كه بسيار از آنها بر اثر كثرت استعمال به صورت حقيقت درآمده، مثلًا به چشمه «عين» گفته مى شود؛ چرا كه شباهتى با چشم دارد، و به جاسوس و مأمور اطلاعاتى نيز «عين» مى گويند، همانگونه كه اين واژه به افراد با شخصيت و خورشيد و طلا نيز اطلاق مى گردد؛ چرا كه مثلًا طلا در ميان فلزات مانند چشم در ميان اعضاء است، و همچنين خورشيد در ميان كواكب، و افراد با شخصيت در ميان يك قوم، همانگونه كه در فارسى نيز مى گويند فلان كس چشم و چراغ جمعيت است، و نيز به سرمايه و متاع قابل استفاده، و سوراخ حلقه، و بصيرت و آگاهى بر چيزى هر كدام به مناسبتى اين واژه اطلاق مى شود. حورالعين را به اين جهت به اين نام ناميده اند كه چشم هاى زيبا و درشت دارند.

«لِسآن» نيز به معنى عضو مخصوص سخن گفتن (زبان) است، و به معنى نيروى بيان نيز آمده، و به عنوان كنايه در اشخاصى كه گوينده جمعيتى هستند نيز اطلاق شده. به لغات، نيز «الْسِنه» (جمع لسان) مى گويند همانگونه كه واژه زبان در فارسى نيز در اين معانى به كار مى رود، اين واژه هم به صورت مذكر و هم مؤنث استعمال مى شود ولى در قرآن مجيد به صورت مذكر آمده است.

«شَفَة» (بر وزن قَمَر) در اصل به معنى لب مى باشد كه به صورت تثنيه «شفتان»

ص: 428

: «دو لب» به كار مى رود.(1)

واژه «مشافهه» به معنى روبرو شدن با كسى و از لب هاى او چيزى را شنيدن است، اين واژه به معناى ساحل «نهر» و «دريا» نيز آمده است چرا كه لبه آن است.

***

تفسير و جمع بندى:
نقش فوق العاده ابزار شناخت

در نخستين آيه به عنوان معرّفى ذات پاك خداوند و بيان نشانه هاى او در وجود انسان، مى فرمايد: «خداوند همان كسى است كه شما را از شكم مادرانتان خارج كرد در حالى كه هيچ نمى دانستيد»: وَاللَّهُ أَخْرَجَكُمْ مِنْ بُطُوْنِ أُمَّهاتِكُمْ لا تَعْلَمُوْنَ شَيْئاً

اين تعبير به خوبى نشان مى دهد كه صفحه قلب به هنگام تولّد از تمام معارف خالى است. ولى بعضى از مفسّران گفته اند كه منظور غير از علم حضورى انسان به ذات خويش است، يا به تعبير ديگر منظور علم به اشياء برون است؛ و شاهد آن را آيه 70 سوره نحل دانسته اند: و مِنْكُمْ مَنْ يُرَدُّ الى أرْذَلِ الْعُمُرِ لِكَيْلا يَعْلَمَ مَنْ بِعْدَ عِلْمٍ شَيْئاً «بعضى از شما به سنين بالا و بدترين سال هاى عمر مى رسند به طورى كه بعد از علم چيزى نخواهند دانست» زيرا در اين سن پيرى مسلّماً انسان از وجود خويش با خبر است؛ ولى اين احتمال نيز وجود دارد كه نوزاد در آغاز تولّد حتى از وجود خويش بى خبر باشد و اولين چيزى را كه باز مى يابد وجود خويش است.

سپس مى افزايد: «خداوند براى شما گوش و چشم و عقل قرارداد تا شكر او را بجا آوريد»: وَ جَعَلَ لَكُمُ السَّمْعَ وَ اْلأَبْصارَ وَ اْلأَفئِدَةَ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُوْنَ


1- بعضى ريشه آن را« شَفْو»( ناقص واوى) و بعضى آن را« شَفَة» دانسته اند؛ زيرا مصغّر آن« شفيهة» و جمع آن« شفاة» مى آيد.

ص: 429

چشم و گوش را براى اين قرارداد تا محسوسات را درك كنيد؛ و عقل را براى درك معقولات، و با اين سه وسيله شناخت، از عالم بيرون وجود خويش آگاه شويد. سپس براى شكر اين نعمت ها بپاخيزيد و قبل از هر چيز به سراغ شناخت آن مبدائى برويد كه ابزار معرفت و علم را در اختيار شما قرار داد.

براى پى بردن به اهمّيّت چشم و گوش و عقل كافى است كه حالتى را كه بر اثر فقدان هريك از اينها به وجود مى آيد (تا چه رسد به همه آنها) پيش خود مجسّم كنيد. يك شخص نابينا، يك شخص كر و يا يك شخص فاقد عقل و يا همه اينها، چه وضعى دارد؟ و چقدر از مواهب اين عالم بزرگ دور مى ماند؟ و قبل از هر چيز موهبت علم و آگاهى كه برترين مواهب و مقدمه بهره گيرى از مواهب ديگر است از دست مى دهد.

بعضى گفته اند منظور از «شيئا» در آيه فوق، حق منعم است، و بعضى گفته اند: منظور منافع خويش است، و بعضى آن را به سعادت و شقاوت، يا ميثاق الهى در روز ألست، تفسير كرده اند؛ ولى اطلاق آيه هرگونه قيد را نفى مى كند و همه چيز را شامل مى شود.

در اينكه چرا «سَمْع» (گوش) بر «ابصار» (چشم ها) مقدّم داشته شده؟ ممكن است به خاطر اين باشد كه گوش قبل از چشم به كار مى افتد. زيرا چشم انسان در محيط رحم مادر كه تاريكى مطلق بر آن حاكم است آمادگى براى ديدن ندارد، و بعد از تولّد نيز تا مدّتى در مقابل نور بسيار حسّاس است و لذا غالباً بسته است، تا تدريجاً در برابر نور آمادگى پيدا كند؛ ولى گوش چنين نيست.

حتى به عقيده بعضى در عالم جنين نيز صداها را مى شنود، و با آهنگ قلب مادر آشنائى پيدا مى كند!

از اين گذشته گوش وسيله شنيدن پيام وحى الهى است كه برترين مسموعات است، و نيز وسيله عمومى انتقال علوم از نسلى به نسل ديگر است، در حالى كه چشم چنين نيست؛ زيرا خواندن و نوشتن گرچه وسيله انتقال علوم است ولى جنبه عمومى ندارد.

ص: 430

قرار گرفتن «افئِدة» (عقل هاى پخته) پشت سر اين دو نيز دليل اش روشن است؛ چرا كه انسان شنيدنى ها و ديدنى ها را منتقل به عقل مى كند، و سپس به تجزيه و تحليل روى آن مى پردازد و از آن معلومات تازه اى مى سازد و قوانين كلّى عالم را كشف مى كند.(1)

***

دومين آيه مورد بحث نيز همان حقيقتى را كه در آيه قبل آمده بود تعقيب مى كند؛ و براى شناخت خداوند به مسأله آفرينش گوش و چشم و قلب اشاره كرده، و حس شكرگزارى انسان ها را كه نردبان معرفت خدا است، بر مى انگيزد.

با اين تفاوت كه در اين آيه در مورد خلقت اين اعضاء تعبير به «انشاء» شده و در پايان آن انسان هايى را كه كمتر شكر خدا را بجا مى آورند مورد سرزنش و ملامت قرار مى دهد، مى فرمايد: «او كسى است كه براى شما گوش و چشم و قلب ايجاد كرد اما (در برابر اين نعمت هاى بزرگ و بى نظير) كمتر شكر او را برجا مى آوريد»! وَ هُوَ الَّذِىْ أَنْشأَ لَكُمْ السَّمْعَ وَ اْلأَبْصارَ وَ اْلأَفئدَةَ قِلَيْلًا ما تَشْكُروْنَ

«انشاء» به گفته راغب در اصل به معنى ايجاد چيزى و تربيت آن است؛ و به همين دليل به افراد جوان «ناشى» گفته مى شود.

تعبير به «انشاء» غالباً در مورد جانداران است؛ هر چند در مورد غير آنها نيز گاهى استعمال شده است، مانند: أ أَنْتُمْ أنْشَأتُمْ شَجَرَتَها أَمْ نَحْنُ الْمُنْشِؤونَ: «آيا شما درختان آتش زا را ايجاد كرده ايد يا ما ايجاد مى كنيم؟!»(2)

ممكن است اين تعبير در آيه فوق اشاره به سير تكاملى چشم و گوش و عقل در دوران جنينى و سپس دوران طفوليت باشد كه خداوند اينها را ايجاد كرده، سپس پرورش مى دهد.


1- توجّه داشته باشيد كه« سمع» بر مفرد و جمع هر دو اطلاق مى شود؛ هر چند گاهى آن را به صورت« اسماع» نيز جمع مى بندند.
2- سوره واقعه، آيه 72.

ص: 431

در سومين آيه به صورت يك استفهام تقريرى از مشركانى كه خدا را رها كرده و در وادى بت پرستى سرگردان شده اند، مى فرمايد: «اى پيامبر! به آنها بگو: چه كسى شما را از آسمان و زمين روزى مى بخشد؟ و يا چه كسى مالك گوش و چشم ها است؟»: قُلْ مَنْ يَرْزُقُكُمْ مِنَ السَّماءِ وَ اْلأَرْضِ أَمْ مَنْ يَمْلِكُ السَّمْعَ وَ اْلأَبْصار

مسلّماً روزى هايى كه عائد انسان مى شود يا از آسمان است، (مانند: باران و هوا و نور آفتاب) و يا از زمين است (مانند: گياهان و درختان و معادن مختلف) همچنين علوم و دانش ها و معارفى كه عائد انسان مى شود غالباً از طريق چشم و گوش است؛ چرا كه اين دو حس مهمترين وسيله ارتباط انسان با جهان خارج محسوب مى گردد، و همه اين ارزاق مادى و معنوى از سوى خدا است.

جالب اينكه در اينجا تعبير به مالكيت كرده است؛ و از آنجا كه مالكيت در اينجا مالكيت تكوينى است از مسأله آفرينش و خلقت جدا نخواهد بود، و در حقيقت تعبير به لازم شده است. همچنين جدا از مسأله تدبير امور نمى باشد؛ و لذا در پايان آيه باز به صورت استفهام مى فرمايد: «از آنها بپرس چه كسى امور جهان را تدبير مى كند؟»: وَ مَنْ يُدَبِّرُ اْلأَمْرَ(1)

بلافاصله مى افزايد: (آنها با الهام از نداى فطرت) «به زودى مى گويند: خدا است كه مالك و آفريننده و مدبّر اين امور است»: فَسَيَقُوْلُوْنَ اللَّه

«به آنها بگو پس چرا تقوى و پرهيزگارى پيشه نمى كنيد؟!» فَقُلْ أَفَلا تَتَّقُوْنَ

يعنى پرهيز از پرستش بت ها و روى آوردن به بيگانه ها، و پرهيز از گناه و بى عدالتى ها.

***

در چهارمين آيه ضمن اشاره به قسمتى از نعمت هاى بزرگ خداوند بر


1- بعضى از ارباب لغت گفته اند كه« ملك»( با فتح ميم و كسر لام) به معنى كسى است كه با امر و نهى خويش در توده مردم تصرّف مى كند؛ و لازمه آن قدرت و توانائى و تدبير است.

ص: 432

انسان، براى تحريك حس شكرگزارى او كه مقدمه معرفة اللَّه است؛ مى فرمايد:

«آيا براى انسان دو چشم قرار نداديم»: ألَمْ نَجْعَلْ لَهُ عَيْنَيْنِ

چشم هايى كه مى تواند با آن عالم هستى را ببيند، و عجائب آفرينش را بنگرد، و آفتاب و ماه و اختران و انواع گياهان و درختان و انواع موجودات زنده و جانداران را مشاهده كند، و عجائب صنعت خدا را تماشا نمايد، راه را از چاه ببيند، و دوست را از دشمن تشخيص دهد، و خود را از چنگال حوادث نامطلوب برهاند.

سپس مى افزايد: «و آيا يك زبان و دو لب براى او قرار نداديم؟!»: وَلِساناً وَ شَفَتَيْنِ

زبانى كه وسيله ارتباط او با ديگران است، زبانى كه سبب انتقال علوم و دانش ها از نسلى به نسل ديگر و از قومى به قوم ديگر است، زبانى كه با آن نيازهاى خود را باز مى گويد، و با آن به راز و نياز با معبود بر مى خيزد، و ترجمان تمام ذرّات وجود او است.

همچنين لب هايى كه نقش مؤثّرى در تكلّم دارند و عهده دار تشكيل مقاطع بسيارى از حروف اند(1) و از آن گذشته كمك زيادى به نوشيدن آب و خوردن و جويدن غذا و حفظ رطوبات دهان مى كند، به گونه اى كه اگر قسمتى از لب ها قطع شود نه تنها اين امور براى انسان بسيار مشكل خواهد شد؛ بلكه منظره چهره او بسيار اسف انگيز مى شود.

جالب اينكه بعد از اين دو آيه، قرآن سخن از هدايت انسان به خير و شر مى گويد؛ و مى فرمايد: «آيا ما او را به دو سرزمين مرتفع» (تشخيص خير و شر) هدايت نكرديم؟»: وَهَدَيْناهُ النَّجْدَيْنِ

اين تعبير گويا، اشاره اى به رابطه چشم و زبان و لب ها، با مسأله هدايت و


1- اين حروف در فارسى 5 حرف است( ب- پ- ف- م- و) و در عربى چهار حرف مى باشد و با توجّه به اينكه اين چند حرف بسيار استعمال مى شوند از دست دادن لب سبب مى شود كه انسان تا حد زيادى قدرت تكلم را از دست بدهد. اين حروف را حروف شفوى مى نامند.

ص: 433

شناخت خير و شر است؛ چرا كه آنها ابزارى براى اين هدف بزرگ محسوب مى شوند.

***

پنجمين آيه حالتى را كه به خاطر از دست دادن گوش و چشم و عقل براى انسان پيدا مى شود مورد توجّه قرار داده؛ و مى گويد: «بگو: اگر خداوند گوش و چشم هاى شما را بگيرد و بر دل هايتان مهر نهد (به طورى كه نه سخنى را بشنويد و نه چيزى را ببينيد و نه حق و باطل و خوب و بدى را تميز دهيد) چه كسى جز خداوند مى تواند آنها را به شما باز گرداند؟!»: قُلْ أَرَأَيْتُمْ انْ أَخَذَ اللَّهُ سَمْعَكُمْ وَ أَبْصارَكُمْ وَ خَتَمَ عَلى قُلُوْبِكُمْ مَنت الهٌ غَيْرُ اللَّهِ يِأتِيْكُمْ بِهِ(1)

سپس در پايان آيه مى افزايد: «ببين چگونه آيات و نشانه هاى خويش را به صورت هاى مختلف براى آنها شرح مى دهيم سپس آنها از حق روى بر مى گردانند؟»: انْظُرْ كَيْفَ نُصَرِّفُ اْلآياتِ ثُمَّ هُمْ يَصْدِفُوْنَ(2)

در حقيقت قرآن مى خواهد از يكسو بگويد: اين ابزار مهم شناخت از خود شما نيست، چرا كه اگر از خود شما بود هرگز گرفته نمى شد، در حالى كه كم نيستند كسانى كه نعمت گوش و چشم و عقل را بر اثر عوامل مختلفى از دست مى دهند؛ پس معلوم مى شود اينها از ناحيه مبدأ ديگرى است.

از سوى ديگر از آنجا كه ارزش هر چيزى در برابر ضدش روشن مى شود قرآن مى خواهد با توجّه به حالت دردناكى كه براى انسان به خاطر از دست دادن


1- جمله« أَرَأَيْتُمْ» و همچنين« أَرَأيتَكُمْ» و مانند آن را بسيارى از مفسّران به معنى:« اخْبِروُنى»« به من خبر دهيد» يا« هَل عَلِمْتُم»:« آيا دانستيد» معنى كرده اند. ولى به عقيده بعضى از محقّقان اين جمله ها معنى اصلى را مى بخشد، مثلًا جمله« أرأيتم» به معنى« آيا مشاهده كرده ايد» است، ولى چون در اينگونه موارد مشاهده كردن براى دانستن و خبر دادن است گاه به لازم معنى تفسير شده؛ و به هر حال منظور از ذكر اين جلمه ها توجّه دادن و تأكيد بر دقت مخاطب است، و اگر بخواهيم آن را به لازم معنى تفسير كنيم مى توانيم بگوئيم مفهوم اش اين است.( دقت كنيد.)
2- « نُصَرِّفُ» از مادّه« تصريف» به معنى تغيير است؛ و در اينجا به معنى ذكر يك حقيقت به لباس ها و بيانات گوناگون است، و« يَصْدِفُوْنَ» از مادّه« صَدَف»( بر وزن هدف) در اينجا به معنى روى گردان است.

ص: 434

اين نعمت هاى بى نظير رخ مى دهد؛ او را متوجّه عظمت آفريدگار و بخشنده اين نعمت ها كند، و وجدان اش را از اين راه تسخير كرده به خشوع در برابر او وا دارد.

تعبير به «اخْذ» (گرفتن) گوش و چشم، ممكن است به معنى گرفتن خود اين اعضا باشد، و يا گرفتن قدرت و نيروى شنوائى و بينائى، يا هر دو.

***

آخرين آيه مورد بحث كه از جامع ترين آيات توحيد و خداشناسى است؛ نظرى به تمام نشانه هاى او در سراسر جهان آفرينش افكنده؛ مى گويد: «ما پيوسته آيات و نشانه هاى خود را در اطراف جهان، و در درون وجودشان به آنها نشان مى دهيم تا براى آنها روشن شود كه او است خداوند بر حق»:

سَنُرِيْهِمْ آياتِنا فى اْلآفاقِ وَ فِى أَنْفُسِهِمْ حَتّى يَتَبَيَّنَ لَهُمْ أنَّهُ الْحَقُ

«آفاقْ» جمع «افق» به معنى اطراف است. بنابراين آفاق ارض به معنى اطراف زمين و آفاق آسمان به معنى اطراف آسمان است، و چون در آيه مورد بحث به صورت مطلق ذكر شده، همه جا را اعم از شمال و جنوب و شرق و غرب جهان را شامل مى شود.

«انفس» در اينجا نيز معنى وسيعى دارد كه هم روح را شامل مى شود و هم جسم، و تمامى اعضاى بدن را كه موضوع بحث ما است.

در اينكه ضمير در انَّهُ الحَقَ، به چه چيز باز مى گردد؟ بعضى ازگفته اند:

منظور قرآن است، و منظور از آيات آفاقى، پيروزى هايى است كه نصيب مسلمانان در اطراف جهان شد، و منظور از آيات انْفُسى، پيروزى هاى آنها بر بلاد عرب است. يعنى ما پيروزى هايى در اطراف جهان و در بلاد عرب به آنها نشان مى دهيم تا بدانند كه قرآن بر حق است.

بعضى گفته اند: منظور رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم است، يا دين و آئين او، كه با تفسير اول، تفاوت چندانى ندارد.

ولى ظاهر اين است- چنانكه جمعى از مفسّران فهميده اند- كه منظور

ص: 435

خداوند است. يعنى آيات آفاقى و انفسى را به آنها نشان مى دهيم تا حقانيّت خداوند بر آنها آشكار شود.

تعبير به آيات، از يك سو، و تعبير به «آفاق» و «انفس»، از سوى ديگر، و آيه بعد از آن كه از توحيد، سخن مى گويد؛ همگى شواهدى براى اين تفسير، محسوب مى شود. ضمناً اين آيه هماهنگ با آيات متعدّد ديگرى از قرآن مجيد است كه نشانه هاى خدا را در پهنه آفرينش و وجود انسان ارائه مى كند، مانند:

وَ فى اْلأَرْضِ آياتٌ لِلْمُوْقِنِيْنَ وَ فِى أَنْفُسِهِمْ أَفَلا يُبْصِرُوْنَ:: «در زمين نشانه هاى خدا است براى مؤمنان و در وجود خود آنها نيز نشانه هايى است، آيا نمى بينند»(1)

در تفسير على بن ابراهيم نيز همين معنى ذكر شده، هرچند در بعضى از روايات ضمير «انّه» ناظر به حضرت مهدى عليه السلام معرّفى شده است؛ ولى ظاهراً اين تفسير از بطون آيات است. (جمع ميان تفاسير نيز ممكن است.)

به هر حال در هريك از اينها بنگريم آثار علم و قدرت او را مى بنيم، و به قول شاعر: «هر گياهى كه از زمين رويد- وحده لا شريك له گويد» و «دل هر ذره را كه بشكافيم- آفتابش در ميان ببينيم.»

تعبير به «سَنُرِيْهِمْ» «پيوسته به آنها نشان مى دهيم»- با توجّه به اينكه فعل مضارع در اينگونه موارد به معنى استمرار است- اشاره لطيفى به اين حقيقت است كه هر روزى كه از عمر انسان مى گذرد حقايق تازه اى از اين جهان بر او كشف مى شود، و رازهاى جديدى گشوده مى گردد. هر روز دانشمندان در آزمايشگاه ها و كتابخانه هاى خود به كشف جديدى مى رسند، و آيات تازه اى از آيات الهى فاش مى شود، و مسلّماً اگر ميليون ها سال بر عمر بشر بگذرد اين مسأله همچنان تداوم خواهد داشت؛ و چه عجيب است جهان پهناور آفرينش، و چه بزرگ است آفريدگار آن!

تازه اين كهنه كتابى است كه به اصطلاح اول و آخرش افتاده، و ما از


1- سوره ذاريات، آيات 20 و 21.

ص: 436

ميلياردها سال قبل و بعد تقريباً هيچ خبرى نداريم، و آنچه مى دانيم كه بسيار ناچيز است تنها مربوط به يك بخش از اين عالم بزرگ و يك فصل از اين كتاب است، «العظمة للَّه الواحد القهار».

از مجموع آيات گذشته به خوبى نتيجه مى گيريم كه هريك از اعضاى بدن انسان، بلكه هر جزئى از اجزاى آن، آئينه تمام نماى حق است، و نشانه مستقل روشنى از علم و قدرت و حكمت و تدبير خالق جهان محسوب مى شود.

***

توضيحات:
1- شگفتى هاى اعضاى بدن

اگر در تمام جهان، موجودى جز يك انسان نباشد، و در تمام وجود اين انسان، چيزى جز يك چشم يا يك گوش نباشد، همان براى شناخت ذات پاك خداوند و علم و قدرت او كافى است. چرا كه ساختمان اينها به قدرى ظريف و پيچيده و دقيق و حساب شده است كه هيچ عقلى باور نمى كند، مصنوع تصادف يا طبيعت كور و كر باشد؛ بلكه در هر مرحله از مطالعه آن، به آيت جديد و نشانه تازه اى از علم و قدرت آن صانع حكيم برخورد مى كنيم.

از ميان صدها ويژگى، و ريزه كارى عضو بينائى يعنى چشم، كافى است به چند موضوع زير توجّه كنيم تا بدانيم، چه غوغايى در آن برپا است:

1- عدسى متغيّر- معمولًا چشم را به دوربين فيلم بردارى، تشبيه مى كنند؛ در حالى كه پيشرفته ترين دوربين هاى عكّاسى دنيا در مقابل چشم انسان بازيچه اى بيش نيست. چرا كه همه آنها داراى عدسى ثابتى هستند كه براى عكسبردارى از صحنه هاى مختلف، بايد به وسيله فيلم بردار دائماً تنظيم و كنترل شوند، ولى عدسى چشم كه درست پشت مردمك قرار گرفته، دائماًبه طور خود كار تغيير شكل مى دهد، گاه قطر آن بسيار كم (5/ 1 ميليمتر) و گاه چندان زياد مى شود كه به 8 ميليمتر بالغ مى گردد و به آن اجازه مى دهد كه از

ص: 437

صحنه هاى بسيار دور و بسيار نزديك، عكسبردارى كند.

2- طبقات هفتگانه چشم- چشم عمدتاً از هفت پرده يا هفت طبقه تشكيل شده است كه بنام «صلبيه» (سفيدى چشم) «عِنَبيهَ» «مَشِيْمِيَّه» «جلْيدِيَه» «زُلالِيَّه» «زُجاجِيَّه» و «شَبَكِيَّه» ناميده مى شود؛ كه هر كدام ساختمانى مخصوص به خود و وظيفه ويژه اى برعهده دارد كه شرح آن به درازا مى كشد.

همينقدر كافى است بدانيم كه كمترين دگرگونى در آنها مايه اختلال بينائى مى گردد، و البته در پشت شبكيه نيز اعصاب بينائى است كه از آنجا منظره هايى كه روى شبكيه افتاده به مغز مخابره مى شود.

3- حساسيت در برابر نور- تنظيم نور براى فيلمبردارى و عكاسى يكى از مشكل ترين كارها است، و بسيار مى شود كه گروهى از متخصّصان مأمور اين كار مى شوند؛ در حالى كه چشم با تغيير دادن حساسيت خود در برابر نورهاى كم و زياد قادر است از صحنه هاى مختلف در نور بسيار قوى و نور بسيار ضعيف عكسبردارى دقيق و جالب كند.

4- تحرّك فوق العاده- فيلمبرداران دستگاه هاى خود را دائماً به راست و چپ و بالا و پائين مى گردانند، و از ابزار مختلف براى اين كار استفاده مى كنند، در حالى كه عضلاتى كه در اطراف كره چشم قرار گرفته با يك اراده برق آسا اين دستگاه را در چهار جهت به طور كامل گردش مى دهد، و قدرت مانور آن را براى فيلمبردارى از صحنه هاى اطراف فوق العاده زياد مى كند.

5- مصالح ساده و لطيف- براى تهيّه دستگاه هاى فيلمبردارى از محكمترين شيشه ها و فلزات بهره مى گيرند، در حالى كه چشم از مصالح بسيار لطيفى ساخته شده، و در عين حال گاهى يكصد سال به طور مداوم كار مى كند.

اين به خاطر آن است كه يك دستگاه زنده است و مى تواند دائماً خود را بسازد و تجديد قوا كند؛ در حالى دستگاه هاى مصنوع بشر دستگاه هاى مرده اند!

6- مسأله تهيّه فيلم- براى دستگاه هاى فيلمبردارى تهيه خود فيلم كار ساده اى نيست؛ و مرتباً بايد براى فيلمبردارى از حلقه هاى مختلف و متعدّد

ص: 438

استفاده كنند. در حالى كه شبكيه چشم به طور خودكار دائماً فيلم مى سازد، و بعد از انتقال و بايگانى آن در مغز آن را محو كرده و آماده براى عكسبردارى از صحنه ديگر مى شود، و اين كار با سرعت بسيار عجيب و شگفت انگيزى عملى مى گردد. ضمناً مسأله ظاهر كردن فيلم كه آن هم كارى مشكل و وقت گير است در اينجا مطرح نيست.

7- دستگاه هاى جنبى- براى اينكه چشم بتواند وظائف خود را به خوبى انجام دهد؛ به وسائل زيادى مجهّز شده است كه آنها نيز هر كدام شگفت آور است. وجود چشمه هاى جوشان كه مايع مخصوص و شفّاف كننده را به طور مداوم در چشم مى ريزد، و به پلك ها اجازه مى دهد بدون كمترين تماس خشونت آميزى روى كره چشم گردش كند، و فاضلاب اى كه در پائين آن قرار گرفته كه اين مايع را دائماً به بيرون هدايت كرده، و به حفره هاى بينى سرازير مى كند، و همچنين خود پلك ها و عكس العمل فوق العاده سريع آنها در برابر حوادث مختلف كه چشم را در برابر ضربه ها، هجوم گرد و غبار، يا نور شديد فوراً مى پوشاند، و همچنين ساختمان مژه ها كه همچون كركره هاى سايه روشن به چشم اجازه مى دهد كه در عين باز بودن، نور كمى را به خود راه دهد و از ورود گرد و خاك حفظ كند، و نيز قرار گرفتن چشم در يك محفظه استخوانى بسيار قوى و محكم همچون يك دژ نيرومند، و قرار گرفتن اين محفظه در نقطه مرتفع بدن كه به آن اجازه مى دهد اطراف و جوانب خود را همچون ديده بان ها كه در پست ديدبانى قرار دارند، ببيند، و همچنين وجود ابروها كه سپر حفاظتى است، و امور فراوان ديگرى كه هر كدام داستانى جالب و شگفت انگيز و پرمعنى دارند.

اگر مجموع اين جهات را كنار هم قرار دهيم و كمى پيرامون آن بينديشيم؛ قطعاً اعتراف خواهيم كرد كه سازنده چشم از تمام قوانين مربوط به عدسى ها، و انعكاس نور و مسائل پيچيده ديگرى از اين قبيل آگاه بوده، و با علم و قدرت بى انتهاى خود چنين موجود عجيبى را آفريده است.

ص: 439

***

2- زبان، اين عضو همه فن حريف!

از جمله اعضائى كه در آيات فوق به آن اشاره شده، مسأله زبان است كه به راستى آن هم از عجائب خلقت خدا است؛ و اگر زبان، زبانى داشت كه از خود سخن مى گفت، و على رغم انسى كه ما هميشه با آن داشته و داريم شگفتى هاى خود را شرح مى داد، آن وقت بر ما روشن مى شد كه چرا قرآن مجيد، روى آن تكيه كرده است.

نگاه كوتاهى به وظائف و مسئوليت هاى زبان، مى تواند گوشه اى از اين واقعيت ها را به ما نشان دهد. مجموعاً زبان، شش وظيفه عمده دارد:

1- راندن غذا به زير چكش دندان ها- اگر زبان نبود، بعضى از قسمت هاى غذا كاملًا جويده، و بعضى ديگر كاملًا ناجويده مى ماند و مجبور بوديم با انگشت غذا را جابجا كنيم. اين زبان است كه با حركات سريع و ماهرانه خود، غذا را مرتباً از سه طرف به زير دندان ها مى راند بى آنكه خودش در لاى آنها بماند! آرى گهگاه كه خسته و ناتوان مى شود، ممكن است لاى دندان گير كند و ضربه محكمى ببيند؛ گوئى خداوند مى خواهد به ما نشان دهد كه اگر آن مهارت عجيب را خدا به زبان نمى داد، همه روز اين صحنه تكرار مى شود و زبان در زير ضربات دندان مجروح مى گشت.

2- مخلوط كردن غذا با بزاق دهان- همان مايع لزجى كه از يكسو غذا را نرم و لغزنده و آماده بلع مى كند، و از سوى ديگر فعل و انفعالات شيميائى خاصى روى آن به عمل آورده، و آن را آماده جذب و هضم مى كند، اين زبان است كه وظيفه مخلوط كردن را با اين مادّه حياتى بر عهده دارد.

3- كمك به بلغ غذا و آب- براى فرو رفتن غذا و حتى آب، زبان نقش عمده اى بر عهده دارد، و با جمع و جور شدن و چسبيدن به سقف دهان و فشار آوردن روى آب و غذا، آن را به سرعت به سوى گلو مى فرستد؛ و اگر يك روز فرضاً فلج شود، فرو بردن يك لقمه غذا مشكل و شايد محال شود.

ص: 440

4- كنترل مواد غذائى- زبان به خاطر حسّ نيرومند چشائى مى تواند بسيارى از مواد نامناسب، و مضر و مسموم براى بدن را تشخيص دهد، و بيرون بريزد؛ اگر اين مأمور كنترل آگاه در اين در ورودى بدن نبود، خيلى زود انسان بر اثر خوردن غذاهاى نامناسب، بيمار مى شد، و جان او به خطر مى افتاد. يك غذاى تلخ و بسيار شور، يا فوق العاده تند، و يا فاسد و خراب، قبل از هر چيز زبان را خبردار مى كند، تا مانع ورود آن در كشور تن شود. آرى اين پاسبان فداكار، در تمام مدّت شبانه روز وظيفه دار كنترل تمام مأكولات و مشروبات است.

5- تميز كردن دهان- لابد امتحان كرده ايد كه بعد از تمام شدن غذا باز مدّتى دهان و زبان، مشغول حركت است؛ اين حركت براى رفت و روب باقيمانده غذا است كه در هر گوشه فضاى دهان جمع آورى شده به پائين فرستاده شود، اين كار عمدتاً بر عهده زبان است و حتّى دندان ها را نيز تا حد زيادى تميز مى كند. خلاصه زبان يك نظافت چى تمام عيار براى دهان محسوب مى شود.

6- سخن گفتن- و بالاخره مهم ترين و حسّاس ترين وظيفه زبان، همان بيان است كه قرآن مجيد در آغاز سوره رحمان مخصوصاً براى معرفى خداوند روى آن تكيه كرده؛ مى فرمايد: الرَّحْمنُ عَلَّمَ الْقُرانَ خَلَقَ اْلأِنْسانَ عَلَّمَهُ الْبَيانَ: «خداوند قرآن را تعليم فرمود، و انسان را آفريد، و سخن گفتن را به او آموخت.» گرچه حرف زدن بر اثر ممارست زياد براى ما مطلبى بسيار ساده و پيش پا افتاده است؛ ولى در حقيقت يكى از پيچيده ترين كارهايى است كه انسان با زبان و فكرش انجام مى دهد.

نخست بايد از ميان ده هزار، صد هزار، و گاه بيشتر نخستين كلمه مورد نظر را انتخاب كند، و بعد به زبان فرمان دهد كه با پيچ و خم هاى سريع و ماهرانه خود روى مقاطع حروف بچرخد، و حرف هاى مورد نظر را با كمك دستگاه ريه و حنجره و تارهاى صوتى بسازد و آنها را به هم پيوند داده و يك كلمه

ص: 441

درست كند، سپس با همان سرعت به انتخاب كلمه دوم، و توليد اصوات معيّن بپردازد، و به همين ترتيب ادامه دهد تا يك جمله كامل شود. اگر فكر در انتخاب كلمات، مختصر اشتباهى كند و يا زبان از چرخش هاى سريع خود به اطراف دهان كمترين قصورى ورزد، جمله اشتباه از آب در مى آيد.

حال فكر كنيد يك گوينده هنگامى كه يك ساعت سخنان موزون و فصيح و بليغ مى گويد؛ و زبان اش هزاران بار به اطراف دهان گردش كرده و درست روى مقاطع حروف تكيه مى كند- آن هم در محيط كوچكى كه قدرت مانور در آن بسيار كم است- چه كار عجيب و معجزه آسائى انجام مى دهد، و اين نيست مگر قدرت نمائى عظيم پروردگار.

مسلّماً لب ها همانگونه كه قبلًا نيز اشاره كرديم كار زبان را تكميل مى كنند، و قسمتى از حروف را مى سازند و اين هماهنگى ميان دو عضو خود موضوع جالب و شگفت انگيزى است و از آن مهم تر كار فكرى مقارن آن است.

***

خلاصه هريك از اعضاى ظاهرى يا دستگاه هاى داخلى بدن همچون قلب و مغز و عروق و سلسله اعصاب خود داستان مفصّل و شگفت انگيزى دارند كه اگر بخواهيم به ذكر اسرار يك يك آنها بپردازيم هفتاد من كاغذ كه سهل است، هزاران كتاب از اسرار آنها پر مى شود. چه بهتر كه به قصور خود در اين زمينه اعتراف كنيم و سر تعظيم بر آستان آفريدگار فرود آريم، و به گفته آن شاعر درباره آفرينش خود مترنّم شويم و بگوئيم اى انسان:

عجب تر از تو ندارد جهان تماشاگاه چرا به چشم تعجب به خود نظر نكنى!

يا بگوئيم:

عالم همه در تو است و ليكن از جهل پنداشته اى تو خويش را در عالم!

ص: 442

21- نشانه هاى او در زندگى اجتماعى انسان

اشاره:

بدون شك انسان يك موجود اجتماعى است؛ و همه چيز خود را در زندگى گروهى مى يابد. تكامل انسان در جنبه هاى معنوى و مادى، علوم و دانش ها، تمدّن ها و صنايع، آداب و رسوم، همه در پرتو زندگى دسته جمعى حاصل مى شود؛ به طورى كه مى توان گفت اگر انسان اين طرز زندگى را از دست دهد، همه چيز خود را از دست خواهد داد، و تا سر حد يك حيوان سقوط مى كند.

توجه انسان به اين نوع زندگى علاوه بر انگيزه فطرى، به خاطر كثرت و تنوّع نيازهاى او، و همّت والايش براى رسيدن به مراحل بالاتر و كامل تر است، و تأمين اين نيازهاى جسمى و روحى بدون زندگى اجتماعى ممكن نيست، مگر از يك فرد چه كارى ساخته است؟

ولى نبايد فراموش كرد كه انسان براى زندگى دسته جمعى نياز به عوامل روانى و جسمانى بسيار دارد، كه آفريدگار در اختيار او نهاده؛ و اين بخش از زندگى انسان اگر درست تحليل شود از عجيب ترين آيات خدا است.

با اين اشاره به سراغ آياتى از قرآن كه روى اين امر تكيه مى كند مى رويم؛ و گوش جان به سوى آن فرا مى دهيم:

1- وَ مِنْ آياتِهِ أنْ خَلَقَ لَكُمْ مِنْ أَنْفُسِكُمْ أَزْواجاً لِتَسْكُنُوا الَيْها وَ جَعَلَ بَينَكُمْ مَوَدَّةً و رَحْمَةً انَّ فِى ذلِكَ لِقَوْمٍ يَتَفَكَّرُوْنَ(1)

2- هُوَ الَّذِىْ خَلَقَكُمْ مِنْ نَفْسٍ واحِدَةٍ وَ جَعَلَ مِنْها زَوْجَها لِيَسْكُنَ الَيْها(2)

3- انّا خلَقْنا اْلأِنْسانَ مِنْ نُطْفَةٍ أَمْشاجٍ نَبْتَلِيْهِ فَجَعَلْناهُ سَمِيعاً بَصِيْراً(3)


1- سوره روم، آيه 21.
2- سوره اعراف، آيه 189.
3- سوره انسان، آيه 2.

ص: 443

4- يا أَيُّها النّاسُ انّا خَلَقْناكُمْ مِنْ ذَكَرٍ وَ أُنْثى وَ جَعَلْناكُمْ شُعُوْباً وَ قَبائِلَ لِتَعارَفُوا انَّ اكْرَمَكُمْ عِنْدَاللَّهِ اتْقاكُمْ(1)

5- هُوَ الَّذِىْ ايَّدَكَ بِنَصْرِهِ وَ بالْمُؤْمِنِيْنَ- وَ ألَّفَ بَيْنَ قُلُوبِهِمْ لَوْ أَنْفَقْتَ ما فِى اْلأَرْضِ جَمِيْعاً ما اًلَّفْتَ بَيْنَ قُلُوبِهِمْ وَلكِنَّ اللَّهَ ألَّفَ بَيْنَهُمْ انَّهُ عَزِيزٌ حَكِيْمٌ(2)

ترجمه

1- «از نشانه هاى او اين است كه همسرانى از جنس خودتان، براى شما آفريد، تا در كنار آنها آرامش يابيد، و در ميان شما مودت و رحمت قرار داد، در اين نشانه هايى است براى گروهى كه تفكر مى كنند.»

2- «او خدائى است كه شما را از نفس واحدى آفريد، و همسرش را نيز از جنس او قرار داد، تا در كنار او بياسايد.»

3- «ما انسان را از نطفه مختلطى آفريديم، و او را مى آزمائيم (لذا) او را شنوا و بينا قرار داديم.»

4- «اى مردم! ما شما را از يك مرد و زن آفريديم و تيره ها و قبيله ها قرار داديم، تا يكديگر را بشناسيد، ولى گرامى ترين شما نزد خداوند با تقوى ترين شما است.»

5- «او همان كسى است كه تو را با يارى خود و مؤمنان تقويت كرد- و در ميان دل هاى آنها الفت ايجاد نمود، اگر تمام آنچه روى زمين است صرف مى كردى كه در ميان دل هاى آنها الفت بيفكنى نمى توانستى، ولى خداوند در ميان آنها الفت ايجاد كرد، او توانا و حكيم است.»

شرح مفردات:

1- سوره حجرات، آيه 13.
2- سوره انفال، آيات 62 و 63.

ص: 444

«زَوْج» در اصل به معنى حيوان مذكّر و مؤنث است كه به هر كدام از آنها اين واژه اطلاق مى شود؛ و گاه به معنى وسيع ترى اطلاق مى گردد و هر دو چيز كه قرينه يكديگر باشند، خواه قرينه بودن از جهت شباهت بوده باشد، يا از تضاد، (مانند جفت كفش، يا جوراب، يا شب و روز و خير و شرّ و مانند اينها)، و اعدادى كه قابل تقسيم به دو قسم مساوى هستند اطلاق مى گردد؛ چرا كه هر بخشى از آن قرينه بخش ديگر است، ولى در انسان ها به دو فردى گفته مى شود كه با هم پيمان زناشوئى بسته اند.

بعضى از ارباب لغت گفته اند: معنى «زوج» عبارت از شكلى است كه براى او نظير بوده باشد، مانند اصناف و الوان مختلف، يا چيزى كه براى او ضدّى وجود داشته باشد، مانند: تر و خشك، مذكر و مؤنث، شب و روز، شيرين و تلخ؛ و نيز تصريح كرده اند كه «زوج» به معنى هريك از آن دو فرد است، نه هر دو با يكديگر؛ بلكه آن دو را بايد «زوجان» گفت، و اطلاق زوج بر هر دو، از كلام جهّال و افراد نادان است.(1)

«لِتَسْكُنُوا» از مادّه «سكون» در اصل به معنى ثابت شدن چيزى بعد از حركت است. در مقاييس اللّغه آمده است كه اصل آن به معنى آرامش، و حالت خلاف اضطراب و حركت است، و گاه به تخفيف فشار طوفان و باد و گرما و سرما، و باران و غضب نيز اطلاق مى شود، و سكّان كشتى را از اين جهت سكّان ناميده اند كه مايه آرامش كشتى و قرار دادن آن در مسيرهاى صحيح است، و به كارد از اين نظر «سكيّن» گفته مى شود كه با بريدن سر حيوان، حركات او را فرو مى نشاند. به حالت آرامش و اطمينان خاطر درونى نيز «سكينه» گفته مى شود، و «مسكين» به كسى اطلاق مى شود كه به خاطر شدّت فقر، گوئى ساكن شده است و «مسكن» به محلّى گفته مى وشد كه جاى سكونت و آرامش انسان است.(2)

«شُعُوْب» به گفته بعضى جمع «شَعْب» (بر زون صعب) و به گفته بعضى ديگر جمع «شِعْب» (بر وزن فِعل) مى باشد، در حالى كه بعضى ديگر، مانند:


1- مفردات، مصباح اللّغه، التحقيق و لسان العرب.
2- التحقيق، لسان العرب، مفردات، مجمع البحرين و كتاب العين.

ص: 445

مجمع البحرين معتقدند جمع اولى «شعوب» و جمع دومى «شعاب» است؛ و به هر حال به گفته لسان العرب در اصل به معنى جمع و تفريق است، و يا اصلاح و افساد است.- اين به خاطر آن است كه ريشه اصلى آن به معنى درّه كوه است كه از آن طرف كه در سمت كوه قرار دارد جمع شده و از طرفى كه به پائين مربوط است گسترش يافته و جدا مى شود و به گفته راغب در مفردات هر دو مفهوم در آن جمع است- به همين دليل «شِعب» به قبيله اى مى گويند كه از يك طائفه بزرگ جدا شده است (هم حالت جمعى دارد و هم حالت جدائى) بعضى نيز گفته اند «شعوب» در مورد طوائف عجم گفته مى شود، و «قبائل» در مورد طوائف عرب؛(1) و نيز به همين دليل «تَشَعب» هم به معنى پراكندگى مى آيد و هم اجتماع، هم اصلاح و هم افساد.

«الَّفَ» از مادّه «الْف» (بر وزن جِلف) به معنى اجتماع توأم با انسجام و التيام است؛ و تأليف قلوب به معنى ايجاد الفت و ارتباط و پيوند در ميان دل ها است- و تأليف كتاب را نيز از اين جهت به اين نام ناميده اند كه در ميان الفاظ و معانى و مباحث نوعى الفت و انسجام ايجاد مى شود- و عدد هزار را از اين جهت «الْف» مى گويند كه به اعتقاد عرب تمام اعداد در آن جمع است؛ زيرا عدد از واحد و عشرات (ده ها) و مئآت (صدها) و آلاف (هزاران) تشكيل مى شد و بعد از آن عدد ديگرى نبود؛ بلكه همان اعداد ده هزار و صد هزار و ... تكرار مى شد.(2)

تفسير و جمع بندى:
روح اجتماعى بشر يكى از بزرگترين مواهب الهى

در سوره روم به هنگام بر شمردن آيات و نشانه هاى الهى در هفت آيه(3)


1- مجمع البيان، جلد 9، صفحه 138.
2- مجمع البحرين و لسان العرب و مفردات راغب.
3- اين آيات از آيه 20 اين سوره شروع مى شود و تا آيه 25( 6 آيه پشت سر هم) ادامه دارد وهفتمين آيه، آيه 46 همين سوره است.

ص: 446

نزديك به هم كه هر كدام با تعبير «وِ من آياته» شروع مى شود بخشى از نشانه هاى عظمت خدا را در عالم هستى با لحنى گيرا و جذّاب و آهنگى لطيف و دلپذير بيان كرده است كه نخستين آيه مورد بحث يكى از آنها است.

در اين آيه، به نخستين سنگر زير بناى جامعه بشرى، يعنى واحد خانواده و علقه و رابطه روحى حاكم بر آن اشاره كرده؛ مى فرمايد: «يكى از نشانه هاى او اين است كه همسرانى از جنس خودتان براى شما آفريد تا در كنار آنها آرامش بيابيد»: وَ مِنْ آياتِهِ أَنْ خَلَقَ لَكُمْ مِنْ أَنْفُسِكُمْ أَزْواجاً لِتَسكُنُوا الَيْها

جالب اينكه: در اينجا هدف زندگى زناشوئى را مسأله بقاى نسل نمى شمرد؛ بلكه به دست آوردن آرامش، ذكر مى كند. آرامشى كه از زندگى زناشوئى به دست مى آيد، به خاطر آن است كه اين دو جنس مكمّل با يكديگر، و مايه شكوفائى و نجات و پرورش يكديگر مى باشند، به گونه اى كه هريك از آن دو، بدون ديگرى ناقص است، و از اين طريق تكامل خويش را باز مى يابد.

اين آرامش و سكونت، منحصر به جنبه جسمانى نيست؛ بلكه جنبه روحانى آن، مهم تر و قوى تر است.

ناآرامى هاى روانى و عدم تعادل روحى، و بيمارى هاى گوناگونى كه بر اثر ترك ازدواج و زندگى توأم با تجرّد، براى انسان حاصل مى شود؛ شاهد گوياى اين معنى است.

سپس مى افزايد: «و خداوند در ميان شما مؤدت و رحمت آفريد»: وَ جَعَلَ بَيْنَكُمْ مَوَدَّةً وَ رَحْمَةً

همان مودّت و رحمتى كه در حقيقت چسب و ملاط و حلقه اتصال و ارتباط در ميان افراد، محسوب مى شود؛ و افراد پراكنده و دور افتاده را به هم پيوند مى دهد، و از آن اجتماعى قدرتمند مى سازد، همانگونه كه ملاطها، قطعات سنگى و آجر را به هم پيوسته و از آن ساختمانى عظيم و پرشكوه برپا مى كند.

جالب اينكه: در پايان آيه، دگر بار روى اين نكته توحيدى تكيه كرده؛

ص: 447

مى فرمايد: «در اين، آيات و نشانه هايى است براى گروهى كه تفكّر مى كنند»:

انَّ فى ذلِكَ لَاياتٍ لِقَوْمٍ يَتَفَكَّرُوْنَ

اگر در تشكيل زندگى زناشوئى كه اوّلين واحد اجتماعى است، و همچنين جاذبه نيرومند و عجيبى كه ميان اين دو جنس مختلف، آفريده شده، و سپس در تشكيل واحدهاى بزرگتر اجتماعى: خانواده، فاميل، طايفه، و عشيره، و سپس شهرها و كشورها و سرانجام، كل جامعه انسانى بينديشيم، در هر قدم با آيتى از آيات بزرگ خدا روبرو مى شويم.

چه كسى پيوند محبت و مودّت را در ميان زن و مرد، پدر و مادر و فرزند، اقوام و بستگان، و بطور كلّى در همه انسان ها آفريد؟

چه كسى تعادل ميان جنس زن و مرد در جامعه انسانى برقرار كرد؟ به طورى كه با همه حوادث پيچيده اى كه در جوامع از نظر مرگ و مير و تولّد نوزادان رخ مى دهد اين تعادل همچنان حفظ مى شود!

چه كسى ذوق هاى مختلف در سرها، و علاقه هاى متفاوت در دل ها آفريد؟

و هر گروهى را به سوى كار و برنامه اى كشانيد، تا از مجموع آنها جامعه انسانى به صورت يك مجموعه كامل از هر جهت درآيد.

شايد به همين دليل است كه در آيه بعد اشاره به اختلاف زبان ها و تنوّع رنگ ها كرده و آن را نيز از آيات الهى مى شمرد و مى گويد: وَ مِنْ آياتِهِ خَلْقُ السَّمواتِ وَ اْلأَرْضِ وَ اخْتِلافُ أَلْسِنَتِكُمْ وَ أَلْوانِكُمْ انَّ فى ذلِكَ لَاياتٍ لِلْعالَمِيْنَ(1)

زيرا يكى از تفسيرهاى اختلاف السنه و الوان، همان اختلاف و تنوّعى است كه در منطقه ها و ذوق ها و جاذبه هاى فكرى اشخاص وجود دارد؛ و سبب مى شود جامعه انسانى از انسجام كاملى برخوردار شود، به طورى كه در هيچ زمينه از نيازهاى معنوى و مادى بشرى خلائى رخ ندهد.

«مَوَدَّتْ» از مادّه «وُدّ» (بر وزن حُبّ) به معنى محبت است و نيز به آرزوى


1- سوره روم، آيه 22.

ص: 448

تحقق چيزى نيز اطلاق مى شود. (و هر دو معنى قريب يكديگر است) واژه «وَدّ» (بر وزن حَدّ) نام يكى از بت هاى عصر جاهليت است، كه به خاطر علاقه شديدى كه به آن داشتند، يا اينكه تصوّر مى كردند ميان آن بت و خداوند مودّتى وجود دارد اين واژه را استعمال مى كردند، اين واژه به ميخ نيز اطلاق مى شود، حتى بعضى گفته اند واژه «وَتَدْ» كه در لغت عرب معنى ميخ را مى دهد از همين ريشه «وُدّ» گرفته شده است؛ چرا كه ميخ ها سخت به ديوار يا اشياء ديگر مى چسبند، و از اين نظر شباهتى با مفهوم محبت دارند!(1)

«رَحْمَتْ» به معنى حالت نرمشى است كه در قلب انسان پيدا مى شود و او را براى نيكى كردن نسبت به كسى كه مورد ترحّم است متمايل مى كند؛ و مسلّماً هنگامى كه در مورد خداوند به كار مى رود به معنى انعام و بخشش و احسان است.

در اينكه در ميان اين دو (مودّت و رحمت) در آيه مورد بحث چه تفاوتى است؟ مفسّران احتمالات متعدّدى داده اند، و مى توان گفت جامع ميان همه آنها اين است كه «مودّت» در جائى گفته مى شود كه جنبه متقابل دارد؛ مانند: محبّتى كه در ميان زن و مرد يا دو برادر وجود دارد كه هريك را وادار به خدمت نسبت به ديگرى مى كند، ولى «رحمت» يك جانبه و ايثارگرانه است؛ مانند رابطه محبتى كه ميان پدر و مادر و فرزندان خردسال، و يا يكى از دو همسر نسبت به ديگرى به هنگامى كه از كار افتاده و ناتوان شده است.

در اينجا نكته مهمّى نهفته شده، و آن اين است كه در زندگى زناشويى و همچنين در زندگى اجتماعى به طور كلّى بايد دو گونه رابطه معنوى برقرار باشد: نخست رابطه اى كه به شكل خدمات متقابل جلوه گر مى شود، و هر فرد يا هر قشرى نسبت به افراد و قشرهاى ديگر خدمت متقابل دارد.

ديگر خدمات بلاعوض است، چرا كه هميشه در جوامع انسانى يا در خانواده ها كه جامعه كوچك است؛ افرادى خردسال يا ضعيف و از كار افتاده


1- مفردات راغب، مادّه« وُدّ».

ص: 449

وجود دارند كه اگر بخواهند در انتظار خدمات متقابل بنشينند بايد هميشه محروم بمانند. اينجا است كه برنامه «مودت» جاى خود را به «رحمت» مى دهد، و خدمات ايثارگرانه به جاى خدمات متقابل مى نشيند؛ و چه لطيف است اين تعبير قرآنى و محتواى آن كه هرگز جوامع انسانى بدون به كار بستن آن روى آرامش و آسايش را نخواهند ديد.

***

دوّمين آيه مورد بحث همان حقيقتى را بازگو مى كند كه در آيه قبل آمده؛ با اين تفاوت كه مى گويد: «او كسى است كه همه شما را از نفس واحدى آفريد و همسرش را نيز از جنس او قرار داد تا در كنار آن آرامش بيابد»: هُوَ الَّذِىْ خَلَقَكُمْ مِنْ نَفْسٍ واحِدَةٍ وَ جَعَلَ مِنْها زَوْجَها لِيَسْكُنَ الَيْها

منظور از «نَفْسِ واحِدَة» به عقيده بسيارى از از مفسّران حضرت آدم عليه السلام است؛(1) و تعبيراتى در ذيل آيه آمده كه از آن بوى شرك استشمام مى شود و مسلّماً نه به معنى شرك در اعتقاد است، و نه در عبادت؛ بلكه ممكن است منظور از آن تمايل آدم به فرزندانش بوده باشد، تمايلى كه گاه در لحظه زودگذر انسان را به خود جلب و جذب كرده و از غير آنها غافل مى سازد.

اين احتمال نيز وجود دارد كه مراد از «نفس واحدة» واحد نوعى باشد؛ يعنى همه شما را از نوع واحدى آفريده.

منظور از جمله «جَعَلَ مِنْها زَوْجَها» اين نيست كه همسر آدم (حوا) از جزئى از بدن او آفريده شد؛ چنانكه در روايت مجعولى نقل شده كه حوا از دنده چپ آدم آفريده شد، و به همين دليل تعداد دنده هاى چپ در مردان يكى كمتر از طرف راست است، زيرا مسلّم است كه تعداد دنده ها در دو طرف انسان هيچ تفاوتى با هم ندارد، و امتحان آن آسان است، بلكه منظور اين است. همسر آدم را از جنس او آفريد، تا جاذبه جنسيّت در ميان آنها برقرار باشد، نه از يك جنس


1- مجمع البيان، جلد 4، صفحه 508، فخررازى، جلد 15، صفحه 85، روح البيان، جلد 3، صفحه 2094، الميزان، جلد 8، صفحه 391 و در تفسير قرطبى اين معنى از جمهور مفسّرين نقل شده است.( جلد 4، صفحه 2773).

ص: 450

بيگانه و نا آشنا، همانگونه كه درباره پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم در قرآن مى خوانيم:

هُوَ الَّذِى بَعَثَ فى اْلأُمِيِّيْنَ رَسُوْلًا مِنْهُمْ «او كسى است كه در ميان افراد درس نخوانده رسولى از جنس خود آنها (كه درست نخوانده بود و خط ننوشته بود و مسأله آموزش صد مدرس شد) آفريد.»

***

در سومين آيه اشاره به آفرينش انسان از نطفه مختلط مى كند؛ مى فرمايد: «ما انسان را از نطفه مختلطى آفريده ايم و او را مى آزمائيم، و لذا او را شنوا و بينا قرار داديم»: انّا خَلقْنا اْلأَنْسانَ مِنْ نُطْفَةٍ أَمْشاجٍ نَبْتَلِيْهِ فَجَعَلْناهُ سَمِيْعاً بَصِيْراً

در اين آيه به سه ويژگى انسان اشاره شده: نخست اختلاط نطفه او است. اين اختلاط كه از واژه «امْشاج» جمع «مَشيج» يا «مشَجَ» (بر وزن مَدَد) به معنى شى ء مخلوط استفاده مى شود معنى وسيع و گسترده اى دارد كه هم اختلاط نطفه را از «اسپر» و «اوول» شامل مى شود، و هم مواد گوناگون معدنى و آلى فلز و شبه فلز كه دست به دست هم داده اند و نطفه را ساخته اند، و هم ممكن است اشاره به قواى مختلف و استعدادهاى گوناگون و ذوق هاى متفاوتى باشد كه در نطفه انسان ها وجود دارد و او را براى زندگى اجتماعى در تمام زمينه ها آماده مى سازد.

دوّم جمله «نَبْتَلِيهِ» مى باشد كه اشاره به انتقال انسان از حالتى به حال ديگر، و دگرگونى هاى مستمر و انواع آزمايش ها و امتحانات است كه او را در مسير تكامل پيش مى برد، و دليل بر تكليف و مسئوليت انسان مى باشد؛ زيرا امتحان بدون آزادى اراده، و قابليت تكاليف امكان پذير نيست.

سوم دارا بودن ابزار مهم شناخت است كه از همه مهم تر گوش و چشم مى باشد. گوش براى استفاده از علوم نقلى و افكار ديگران، و چشم براى مشاهده و تماس مستقيم، با حقايق جهان است.

چنين انسانى با چنين ويژگى ها شايسته مقام خليفة اللّهى است؛ و توانائى بر زندگى دسته جمعى دارد.

ص: 451

***

در چهارمين آيه روى سخن را به همه انسان ها كرده؛ مى فرمايد: «اى مردم! ما همه شما را از كى مرد و زن آفريديم»: انّا خَلَقْناكُمْ مِنْ ذَكَرٍ وَ أُنْثى.

بنابراين هيچگونه امتيازى در ميان نژادها و قبائل و اقوام بشر نيست؛ چرا كه همه به يك ريشه باز مى گردند. «أبُوْهُمْ آدَمٌ وَ اْلأُمُّ حَوّاءُ»: «پدر آنها آدم و مادرشان حوا است.»

سپس به فلسفه تقسيم انسان ها به قبائل و طوائف و تيره ها اشاره كرده، مى افزايد: «ما شما را شعوب و قبائل قرار داديم تا شناخته شويد»: وَ جَعَلْنا كُمْ شُعُوْباً وَ قَبائِلَ لِتَعارَفُوا

زيرا يكى از ابتدائى ترين شرائط زندگى اجتماعى شناخت افراد از يكديگر است؛ كه اگر آن نباشد در يك روز نظام جامعه انسانى به هم مى ريزد. نه گنهكار از بيگناه شناخته مى شود، و نه طلبكار از مديون، و نه فرمانده از فرمانبر، و نه پيشوايان از پيروان و ... آرى خداوندى كه انسان را براى چنين زندگى آفريد؛ او را به نژادها و قبائل و طوائف با ويژگى هاى كاملًا متفاوت و در هر قبيله افرادى با خصوصيت هاى شخصى قرار داد كه مسأله معارفه كاملًا حل شود.

در پايان آيه، به عنوان يك نتيجه گيرى اخلاقى از اين مسأله اجتماعى، مى فرمايد: انتساب به قبائل و طوائف گوناگون دليل بر هيچ فضيلتى نيست؛ بلكه «گرامى ترين شما نزد خداوند با تقواترين شما است»: انَّ اكْرَمَكُمْ عِنْدَاللَّهِ أَتْقاكُمْ

تقوا تنها يك مسأله اخلاقى محسوب نمى شود؛ بلكه يكى مسأله مهم اجتماعى است كه سامان يافتن زندگى اجتماعى بشر تنها در پرتو آن ميسّر است. تقواى اقتصادى، تقواى سياسى، تقواى زبانى، و بالاخره تقواى فكرى يا به عبارت ديگر تقوا در تمام زمينه ها.

***

در پنجمين و آخرين آيه مورد بحث، يكى از دلائل مهم پيروزى پيغمبر

ص: 452

اسلام صلى الله عليه و آله و سلم را تأليف قلوب (پيوند دل ها) مى شمرد؛ مى فرمايد: «خدا كسى است كه تو را با يارى خود و مؤمنان تأبيد كرد، و در ميان دل هاى آنها الفت ايجاد نمود»: هُوَ الَّذِىْ ايَّدَكَ بِنَصْرِه وَ بِالْمُؤْمِنِيْنَ- وَ الَّفَ بَيْنَ قُلُوبِهِمْ

اين تعبير به خوبى نشان مى دهد كه براى پيروزى بر مشكلات اجتماعى تأليف دل ها لازم است؛ و خداوند اين آمادگى را در بشر آفريده است كه اگر اين استعداد و آمادگى نبود، تأليفى در ميان دل ها حاصل نمى شد؛ و اگر حاصل نمى شد، زندگى اجتماعى بشر مختل مى گشت.

سپس به نكته لطيفى اشاره مى كند كه اين تأليف قلوب از طرق مادّى امكان پذير نيست؛ بلكه تنها از طريق ايمان و معنويت و ارزش هاى والاى انسانى، امكان پذير است. مى فرمايد: «اگر تمام آنچه را روى زمين قرار دارد، در اين راه انفاق مى كرد، هرگز نمى توانستى در ميان دل هاى آنها الفت ايجاد كنى، اين خدا بود كه در ميان آنها به وسيله ايمان ايجاد الفت كرد»: لَوْ أَنْفَقْتَ ما فى اْلأَرْضِ جَمِيْعاً ما أَلَّفْتَ بَيْنَ قُلُوْبِهْمِ وَلكِنَّ اللَّهَ أَلَّفَ بَيْنَهُمْ

«چرا كه او قدرتمند و حكيم است»: انَّهُ عَزِيْزٌ حَكِيْمٌ

درست است كه اين آيه، در مورد ياران پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم نازل شده؛ ولى روشن است كه مفهوم آن عام است و همه اهل ايمان را شامل مى شود؛ همانگونه كه در تفسيرالميزان نيز به اين معنى اشاره شده است.(1)

اصولًا مسائل مادّى به خاطر محدوديتى كه دارند؛ هميشه منشأ تنازع و كشمكش هستند، و اگر فرضاً روزى عالم وحدت شوند، وحدتى ناپايدار خواهد بود. وحدت پايدار تنها در سايه ايمان و تقوى و ارزش هاى معنوى حاصل مى شود.

نظير همين معنى با تعبيرات ديگرى در آيه 29 سوره فتح آمده است كه درباره ياران پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم در سوره فتح مى گويد: اشِدّاءُ عَلَى الكُفّارِ رُحَماءُ بَيْنَهُمْ: «آنها در برابر دشمنان خشن و نيورمند، و در ميان خودشان رحيم و


1- الميزان، جلد 9، صفحه 120.

ص: 453

مهربانند.»

آنچه در اينجا مورد توجّه ما است تعبير به «هُوَ الَّذِى» در آغاز آيه است، كه خدا را با مسأله يارى پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم و تأليف قلوب مؤمنان معرّفى مى كند و اينها را از نشانه هاى وجود حق مى شمرد. الفتى كه مافوق همه الفت ها است؛ و حتّى برتر از پيوندهاى نسبى و سببى و خويشاوندى است، و لذا پيوندهاى قبيلگى كه در عصر جاهليت، به خاطر تعصّب هاى شديد، قوى ترين پيوند موجود در جامعه عرب بود، تحت الشّعاع پيوند ايمان و تقوى قرار گرفت، و به گونه اى باور نكردنى، بر همه پيوندها و الفت هاى ديگر تسلّط يافت، و آثار اين الفت روحانى و معنوى در تمام زندگى فردى و اجتماعى آنها نمايان گشت، و به سرعت، جهان در برابر عظمت آنان سر فرود آورد.

***

توضيحات
آيا جامعه هم روح دارد؟

جانداران بر دو گونه اند: غالب آنها به صورت فردى زندگى مى كنند حتى صورت كوچك زندگى اجتماعى، يعنى زندگى خانوادگى در ميان آنها نيست.

بعضى از آنها يك گام بيشتر گذارده و با جفت خود زندگى مشتركى دارند؛ ولى در اين ميان انواع كمى از حيوانات هستند كه به صورت گروهى زندگى مى كنند؛ و بعضى از آنها نسبت به خود تمدّن پيشرفته اى دارند؛ مانند: زنبوران عسل، مورچه ها، موريانه ها و بعضى ديگر از حيوانات.

ولى اين گروه (حيوانات اجتماعى) نيز داراى دو نوع كمبودند: نخست اينكه هرگز گروه هاى مختلف (مانند زنبوران دو تا چند كندو) ممكن نيست با هم زندگى مشتركى داشته باشند. ديگر اينكه زندگى اجتماعى آنها همواره به صورت يكنواخت است؛ يعنى زنبوران عسل امروز همانگونه زندگى مى كنند كه در يك ميليون سال قبل زندگى داشتند.

ص: 454

تنها جاندارى كه زندگى او به صورت دسته جمعى نامحدود و در حال پيشرفت و تكامل است نوع انسان مى باشد؛ و دليل اين وسعت و تحوّل حاكميت علم و عقل بر زندگى اجتماعى او است.

در اينجا بحث هاى فراوانى است كه اگر بخواهيم وارد آنها بشويم از شكل بحث تفسيرى خارج خواهيم شد. ولى يادآورى چند نكته لازم بنظر مى رسد:

1- سرچشمه تمايل انسان به زندگى اجتماعى چيست؟- در اينجا نظرات مختلفى است. آنچه صحيح تر به نظر مى رسد اين است كه مخلوطى است از انگيزه هاى غريزى و عاطفى و فكرى. عقل مى گويد تكامل تنها در سايه زندگى دسته جمعى ممكن است خواه تكامل معنوى باشد يا مادى. زيرا بديهى است اگر هر فرد يا هر خانواده جدا از ديگران زندگى كند؛ نه اين علوم و دانش ها پيدا مى شود، و نه اين همه صنايع و اختراعات و اكتشافات. زيرا اينها همه با استفاده از تراكم نيروهاى فكرى و جسمانى حاصل شده؛ و هر نسل، تجارب خود را به نسل هاى ديگر منتقل ساخته، و از تراكم آنها اين پديده هاى بزرگ حاصل گرديده است.

از سوى ديگر، انسان انگيزه اى از درون خود و عواطف اش به سوى اين زندگى مى يابد؛ از تنهايى رنج مى برد، و از گفتگو و نشست و برخاست با ياران همدل بزرگترين لذّت را احساس مى كند. زندان مجرد براى او بزرگترين شكنجه است، و تجربه دانشمندان ثابت كرده كه تنهايى اگر ادامه يابد در مدّت كوتاهى موجب اختلالات روانى مى شود. اينها نشان مى دهد قطع نظر از منافع زندگى گروهى، انسان طبعاً علاقه مند به آن است.

2- اسلام زندگى اجتماعى بشر را به عنوان يكى از مهمترين اصول شناخته، و نه تنها در روابط سياسى و اقتصادى كه حتى در مسأله عبادت ها كه رابطه خلق با خالق است آن را محترم شمرده، و براى عبادت هاى دسته جمعى (نماز جماعت، نماز جمعه و مراسم حج) ارزش بى نظيرى قائل شده است.

تركيب نماز، و اذان و اقامه، همه دعوت به نماز دسته جمعى مى كند؛ و

ص: 455

ضميرهاى جمع كه در سوره حمد به كار رفته، و سلامى كه در آخر نماز است، همه نشان مى دهد كه نماز داراى روح اجتماعى است و انجام آن به صورت فرادى جنبه فرعى دارد.

در اسلام آنقدر به اجتماع و زندگى اجتماعى بشر اهمّيّت داده شده؛ كه هرچه باعث اختلاف و پراكندگى است؛ (مانند: حسد، سخن چينى، غيبت، نفاق افكنى و ...) از گناهان كبيره شمرده شده، و آنچه مايه صلح و صفا و اصطلاح ميان مردم است؛ جزء برترين عبادات است.

3- تحقّق زندگى اجتماعى بشر مطلب ساده اى نيست؛ چرا كه نياز به تقسيم استعدادها، و جاذبه هاى مختلف فكرى و جسمانى، و برنامه ريزى دقيق، و تقسيم كار، و همچنين نياز به هماهنگى و همدلى و الفت ميان دل ها دارد؛ و مطابق همان تعبيرى كه در تفسير آيات آورده شد؛ افراد بشر همچون آجرها و سنگ ها و قطعات مختلف يك ساختمان هستند كه تا وسيله چسب و پيوند مؤثّر در ميان آنها نباشد؛ ساختمان با شكوهى از آن تشكيل نمى شود. در اينجا دست قدرت خداوند به يارى نوع انسان آمده، و برنامه ريزى دقيق را از نظر تأليف قلوب، و تقسيم استعدادهاى فكرى و جسمى و انواع ذوق ها و هنرها كرده، و نوع انسان را از مواهب عظيمى بهره مند نموده كه بدون آن چرخ هاى اجتماعى بشرى هرگز گردش نخواهد كرد؛ و مجموعه اين امور است كه گاهى از آن به روح اجتماع، تعبير مى شود؛ وگرنه مى دانيم اجتماع روح خاصّى غير از آنچه گفته شد، ندارد.

راستى چه كسى اين روح اجتماعى را با تمام ويژگى هايش براى حركت دادن انسان در مسير تكامل ايجاد كرده است؟ آيا طبيعت كور و كر و فاقد عقل و شعور مى تواند اين برنامه ريزى، اين مودّت و رحمت، اين سكينه و آرامش، اين نطفه امشاج، اين تعارف و شناخت همگانى، و اين تأليف قلوب را ايجاد كند؟!

به همين دليل است كه آيات فوق اين امور را از نشانه هاى عظمت و علم و

ص: 456

قدرت خدا مى شمرد.

اين سخن را با حديثى از پيغمبر اكرم كه در زمينه اهتمام اسلام نسبت به روح اجتماعى بشر، وارد شده؛ پايان مى دهيم. فرمود:

«انَّ الْمُسْلِمَ اذا لَقِىَ أَخاهُ الْمُسْلِمَ فَأَخَذَ بِيَدِهِ تَحاتَتْ عَنْهُما ذُنُوْبُهما كَما تَتَحاتُ الْوَرَقُ عَنِ الشَّجَرَةِ الْيابِسَة، فى يَوْمِ رِيْحٍ عاصِفٍ وَ (لا يَفْتَرِقانِ) الّا غُفِرَلَهُما ذُنُوْبُهُما وَلَوْكانَ مِثْلَ زَبَدِ الْبِحارِ!»: «هنگامى كه مسلمان برادر مسلمانش را ملاقات كند، و دست او را بگيرد (و با محبت بفشارد) گناهان آن دو فرو مى ريزد، همانگونه كه برگ درختان خشك در يكروز طوفانى؛ و آن دو از هم جدا نمى شوند مگر اينكه خداوند گناهان آنها را مى بخشد هرچند به اندازه كف هاى درياها باشد!»(1)

***

كلمه ختام

از مجموع آنچه در بحث هاى مختلف اين كتاب آمد؛ به خوبى اين حقيقت روشن شد كه ياربى پرده از در و ديوار ظاهر گشته، و جلوه هاى خود را در همه موجودات جهان نشان داده، و در پيشانى هر موجودى اسماء و صفات او نقش بسته است.

او با صد هزار جلوه بيرون آمده، تاب با صد هزار ديده تماشايش كنيم. او در دل هر ذرّه اى آفتابى نهان كرده، و در آسمان و زمين مظاهر علم و قدرت اش را عيان نموده است.

او در جاى جاى آيات قرآن از همين طريق معرّفى شده؛ و نشانه هايش را در آفاق و انفس بر شمرده است.

تنها دو چشم بينا، دو گوش شنوا، و يك دل بيدار، لازم است كه آدمى آن همه جلوه ها را ببيند، و آن نغمه هاى توحيدى را بشنود، و آن خوب خوبان را به


1- طبرانى( بنابر نقل تفسير فى ضلال، جلد 4، صفحه 57).

ص: 457

سراچه دل دعوت كند؛ و در اين خلوتگه انس، و اين عرش عظيم الهى، از او پذيرائى كند، و در يك جذبه روحانى او را مخاطب ساخته و به اشعار مترنّم گردد.

اى جلوه گر ازهر در و ديوار توئى توظلمت بود اين عالم و انوار توئى تو!

بى خار نباشد گلى اندر همه عالم در گلشن هستى گل بى خار توئى تو!

از عشق تو بلبل كند اين نغمه سرائى چون حس گل و نكهت گلزار توئى تو!

عالم به تو ظاهر شد از علوى و سفلى بر هر دو جهان جمله نگهدار توئى تو!

نور تو بود جلوه گر اندر همه اشياءهر لحظه به صد جلوه نمودار توئى تو!

***

خداوندا! قلب ما را از عشق و ايمان و معرفت ات لبريز و مالامال بگردان.

پروردگارا! جرعه اى از صهباى عرفان ات بر اين تشنه كامان ارزانى كن؛ و ما را در جذبه روحانى آن تا ابد سرمست بدار.

بارالها! پيمودن راه معرفت ذات پاك ات جز به لطف و عنايت و توفيق ات ميسّر نيست ما را مشمول عنايات و الطاف و توفيقات ات بگردان.

آمين يا رب العالمين

پايان جلد دوم پيام قرآن

11/ 4/ 1367

برابر با 17 ذيقعده 1408

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109